ایضاح الکفایه: درسهای متن کفایه الاصول حضرت آیه الله فاضل لنکرانی جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : فاضل لنکرانی، محمد، 1310 - 1386.

عنوان قراردادی : کفایه الاصول .شرح

عنوان و نام پدیدآور : ایضاح الکفایه: درسهای متن کفایه الاصول حضرت آیه الله فاضل لنکرانی/ بقلم محمد حسینی قمی.

مشخصات نشر : قم: دار الکتاب، 1373 -

مشخصات ظاهری : 6ج.

شابک : 3500 ریال ؛ 9000 ریال(ج.4، چاپ دوم) ؛ 16500 ریال: ج.4،چاپ سوم 964-5594-11-1 :

یادداشت : کتاب حاضر شرحی بر کفایه الاصول محمدکاظم آخوند خراسانی است.

یادداشت : ج.4 (چاپ دوم: 1374).

یادداشت : ج.4 (چاپ سوم: 1378).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، 1255 - 1329ق. . کفایه الاصول -- نقد و تفسیر

موضوع : اصول فقه شیعه

شناسه افزوده : حسینی قمی، محمد، 1335 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، 1255 - 1329ق . کفایه الاصول. شرح

رده بندی کنگره : BP159/8/آ3ک70216 1373

رده بندی دیویی : 297/312

شماره کتابشناسی ملی : م 74-84

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدمه

شرح حال صاحب کفایة الاصول

اشاره

1- پدر.

2- اساتید.

3- شاگردان.

4- فرزندان.

5- تألیفات.

6- آخوند خراسانی و مشروطیّت

7- اخلاق و سیره.

8- آثار خیریّه.

9- وفات.

10- مصادر شرح حال.

بسم اللّه الرحمن الرحیم پدر او آخوند ملا حسین مردی بود باسواد و اهل علم و در هرات زندگی مرفّهی داشت برای مدّتی از هرات به کاشان رفت و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت و سپس از کاشان به هرات بازگشت و همسری اختیار کرد و خداوند چهار پسر به او مرحمت فرمود که یکی از آنها «محمّد کاظم» بود.

ملا حسین تجارت ابریشم می کرد و مردی ثروتمند بود. هرچندی یک بار از هرات برای زیارت به مشهد مقدّس می آمد بعدها که فرزندانش بزرگ شدند آنها هم برای زیارت به مشهد می آمدند تا اینکه ملا حسین آمد و در مشهد ماندگار شد و سه فرزند او- غیر از محمّد کاظم- هرکدام کسبی را پیشه خود ساختند امّا محمّد کاظم که در مشهد هم متولّد شده بود در همین شهر داماد شد و سپس برای تحصیل به نجف رفت و ملا حسین

ص: 5

در مشهد از دنیا رفت و در قبرستان قتلگاه- همان جا که شیخ طبرسی قدّس سرّه صاحب مجمع البیان مدفون است- به خاک سپرده شد.

این بود مطالبی که یکی از پیرمردها که پدر صاحب کفایه را درک کرده، درباره او گفته است.

اساتید او

محمّد کاظم در سال 1255 هجری قمری به دنیا آمد و پس از دوران کودکی به تحصیل علم پرداخت و تا بیست وسه سالگی سالگی در حوزه علمیّه مشهد بود و از اساتید آنجا استفاده می کرد.

در سال 1277 به فکر افتاد که برای تکمیل دروس خود به حوزه علمیّه نجف مشرّف شود. در آن سال هنوز مرحوم حاج ملا هادی سبزواری صاحب منظومه و شرح آن در سبزوار در قید حیات بود شیخ محمّد کاظم در راه عتبات عالیات سه ماه در سبزوار اقامت و از درس حاجی استفاده نمود. و سپس راهی تهران شد و مدّت سیزده ماه یا کمی بیشتر در تهران ماند و از محضر میرزا ابو الحسن جلوه- همان حکیم نامی آن روزها- و برخی دیگر از حکما و بزرگان ساکن در تهران استفاده نمود و اهل اطّلاع می دانند که تهران آن روز مهد اساتید و حکما و بزرگان بوده است.

سال 1279 شیخ محمّد کاظم خراسانی وارد حوزه نجف و تا سال 1281 که شیخ مرتضی انصاری (رضوان اللّه علیه) وفات کرد از درس او استفاده می نمود و در همین سالها بود که خبر فوت فرزندی را که خدا در مشهد به او داده بود، دریافت نمود و سپس همسر او از مشهد به نجف آمد و در آنجا خداوند فرزند دیگری به او عطا کرد امّا مادر و فرزند هر دو از دنیا رفتند و این مصیبت ها در عزم و تصمیم او به ادامه تحصیل هیچ اثری نگذاشت و به کوشش خود ادامه داد. آخوند ملا محمّد کاظم خراسانی از سال فوت شیخ انصاری- بلکه در همان دو سالی که شیخ هم هنوز زنده بود- تا سال 1292 که میرزای شیرازی بزرگ به سامرا هجرت کرد از محضر درس پربرکت میرزا استفاده می نمود و

ص: 6

پس از هجرت میرزا به سامرا شیخ محمّد کاظم هم با او به سامرا رفت ولی پس از مدّتی اندک، به دستور مرحوم میرزا برای اداره حوزه نجف به نجف بازگشت و درس شروع کرد و از این تاریخ روز به روز شهرت علمی او افزوده شد.

ضمنا آقای آخوند از محضر درس آقا سید علی شوشتری (متوفای 1283) و شیخ راضی (متوفای 1290) و سیّد مهدی قزوینی (متوفای 1300) هم استفاده کرده است.

شاگردان او

مرحوم آقای آخوند در مسجد طوسی تدریس می کرد و عدد شاگردان او را هزار تا سه هزار نفر گفته اند که اغلب آنها از افاضل بودند و نام سیصد و ده نفر از آنان در کتاب «المصلح المجاهد» یاد شده است و ما در اینجا چند نفر از آنان را یاد می کنیم:

آیات اللّه العظام:

1- آقا میرزا ابو الحسن مشکینی صاحب حاشیه بر کفایة الاصول، متوفّای 1358 ه. ق.

2- آقا سید ابو الحسن اصفهانی که از مراجع بزرگ تقلید شیعه بود، متوفّای 1365.

3- آقا سید ابو القاسم کاشانی همان مجاهد معروف، متوفّای 1381.

4- آقا سید جمال الدّین گلپایگانی یکی از مراجع تقلید، متوفّای 1377.

5- آقا شیخ محمّد جواد بلاغی، صاحب تألیفات فراوان، متوفّای 1352.

6- حاج آقا حسین قمی، از مراجع تقلید شیعه، متوفّای 1366.

7- حاج آقا حسین بروجردی، از مراجع بزرگ تقلید شیعه، متوفای 1380.

8- آقا شیخ عبد الحسین رشتی صاحب حاشیه بر کفایة الاصول، متوفّای 1373.

9- آقا سیّد عبد الحسین شرف الدّین، صاحب تألیفات فراوان، متوفّای 1377.

10- آقا شیخ عبد الکریم یزدی حائری مؤسس حوزه علمیّه قم، متوفّای 1355.

11- آقا سید عبد الهادی شیرازی از مراجع تقلید شیعه، متوفّای 1382.

12- آقا شیخ محمّد حسین نائینی از مراجع تقلید شیعه، متوفّای 1355.

13- آقا سید محمود شاهرودی از مراجع تقلید شیعه.

ص: 7

14- آقا میرزا محمّد معروف به آقازاده- فرزند آقای آخوند- و صاحب حاشیه بر کفایة الاصول متوفّای 1356.

15- آقا سید محسن امین عاملی صاحب اعیان الشّیعه، متوفّای 1371.

16- آقا ضیاء الدّین عراقی از مراجع تقلید شیعه، متوفّای 1361.

17- آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی (کمپانی) صاحب حاشیه بر کفایة الاصول، متوفّای 1361.

18- آقا سید صدر الدّین صدر از مراجع تقلید شیعه متوفای، 1373.

19- آقا شیخ محمد حسین کاشف الغطا صاحب تألیفات فراوان، متوفای 1373.

20- آقا شیخ محمد رضا مسجدشاهی اصفهانی صاحب وقایة الاذهان، متوفّای 1362.

21- آقا شیخ ابو القاسم قمی از علمای بزرگ قم، متوفّای 1353.

22- آقا شیخ محمّد علی شاه آبادی همان عارف بزرگ و معشوق و استاد رهبر بزرگ انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی قدس سرّه متوفّای 1369.

23- آقا سید هبة الدّین شهرستانی صاحب الهیئة و الاسلام، متوفّای 1386.

24- آقا سید میرزا علی قاضی، متوفّای 1366.

25- آقا شیخ مهدی خالصی صاحب حاشیه بر کفایة الاصول، متوفّای 1343.

فرزندان او

1- آقا میرزا مهدی متولّد 1392 و متوفّای 1364 در تهران. او در کارهای سیاسی و مسائل مشروطیّت و امثال آن شهرت بسزائی داشت و در آن رشته ها خدماتی انجام داد.

2- آیة اللّه آقا میرزا محمّد معروف به آقازاده متولد 1294 و متوفّای 1356 در تهران، ایشان از علمای بزرگ مشهد بود و همان شخصیّتی است که حضرت امام خمینی (رضوان اللّه علیه) از ایشان به عظمت یاد و داستان فشارهایی که در زمان رضا خان دیده بودند، ذکر می کردند.

3- حاج میرزا احمد کفائی متولّد 1300 و متوفّای 1391 در مشهد. ایشان یکی از

ص: 8

علمای به نام مشهد مقدّس بود و درس خارج می گفت.

4- حجة الاسلام حاج حسین آقا کفائی متولّد 1318 و متوفّای 1396 در نجف.

5- آقای حسن کفائی متولّد 1320 و متوفّای 1373. ایشان از رجال دولتی و سیاسی ایران بود.

6- از آقای آخوند یک دختر هم به نام زهرا متولّد 1308 باقی مانده بود که حدود پنجاه سال پس از وفات پدر فوت کرد و هنگام دفن او در کنار قبر پدر، چنین گویند که بدن مرحوم آقای آخوند (رضوان اللّه تعالی علیه) را جوری یافتند که گویا چند روزی است که از دنیا رحلت کرده است. رحمة اللّه علیه.

تألیفات او

1- کفایة الاصول. مکرّر چاپ شده است.

2- حاشیه بر رسائل شیخ انصاری، مکرّر چاپ شده است.

3- حاشیه بر رسائل شیخ انصاری. این حاشیه از حاشیه قبلی مختصرتر است و چاپ نشده.

4- حاشیه بر مکاسب شیخ انصاری. مکرّر چاپ شده است.

5- فوائد. رساله ای است شامل پانزده فائده فقهی و اصولی که ضمیمه حاشیه رسائل و نیز جداگانه چاپ شده است.

6- حاشیه بر اسفار ملا صدرا چاپ نشده.

7- حاشیه بر منظومه حاجی سبزواری چاپ نشده.

8- رساله مشتق. چاپ نشده.

9- تکملة التبصرة. در تهران چاپ شده است.

10- ذخیرة العباد. رساله عملیّه است دو بار چاپ شده است.

11- روح الحیاة فی تلخیص نجاة العباد در بغداد چاپ شده است.

12- القضاء و الشّهادات. تقریرات بحث مرحوم آخوند است که فرزندش آقا میرزا

ص: 9

محمّد نوشته و هنوز چاپ نشده است.

13- اللّمعات النّیرة فی شرح تکملة التّبصرة. طهارت و مقداری از صلاة است.

14- رساله در وقف.

15- رساله در رضاع.

16- رساله در دماء ثلاثه.

17- رساله در اجاره.

18- رساله در طلاق.

19- رساله در عدالت.

20- رساله در رهن.

این هفت رساله باهم در یک جلد چاپ شده است.

در بین تألیفات مرحوم آقای آخوند، کفایة الاصول از همه مشهورتر و از روز تألیف جزء کتابهای درسی حوزه های علمیّه بوده و بیش از صد شرح و حاشیه برآن نوشته شده است.

دراین باره به مقاله ای که در مجلّه نور علم قم نگاشته شده است مراجعه فرمایید.

آخوند خراسانی و مشروطیّت

در قیام مشروطیّت که هدف از آن جلوگیری از خودکامگی های شاهان قاجار و عمل به احکام اسلام بود عوامل بسیاری تأثیر داشت. در بین این عوامل آنچه از همه بیشتر مؤثّر افتاد طرفداری حوزه علمیّه نجف و چند نفر از مراجع آن از این قیام بود حکم ها و فتواهایی که از مقام روحانیّت نجف صادر می شد برای کلّیّه شیعیان واجب الإطاعة بود و سرپیچی از آن در حکم سرپیچی از اسلام بود.

در نجف مرحوم آقا شیخ عبد اللّه مازندرانی و حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل و آخوند ملا محمّد کاظم خراسانی پیشوائی نهضت ملّی راه به عهده داشتند. و به تعبیر برخی از نویسندگان، مرحوم آخوند در رأس این رهبری قرار گرفته بود.

ص: 10

یکی از اعلامیّه های آقایان این است:

بسم اللّه الرحمن الرحیم به عموم ملّت ایران حکم خدا را اعلام می داریم. الیوم همّت در دفع این سفّاک جبّار (شاه قاجار) و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهم واجبات، و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات، و بذل جهد در استحکام و استقرار مشروطیّت به منزله جهاد در راه امام زمان ارواحنا فداه، و سر مویی مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلوات اللّه علیه است. اعاذنا اللّه و المسلمین من ذلک.

محمّد کاظم الخراسانی، حاج میرزا حسین میرزا خلیل، شیخ عبد اللّه مازندرانی.

اخلاق و سیره او

در این بخش به چند داستان آموزنده اکتفا می کنم:

1- مرحوم آقا میرزا محمود شهابی مؤلّف ادوار فقه و رهبر خرد نقل کرده است: شبی از شبها که همه به خواب فرورفته بودند طلبه ای حلقه درب منزل آخوند را چندین بار می کوبد همسر این طلبه می خواست وضع حمل کند و چون او در نجف تنها بوده و منزل قابله را نمی دانسته ازاین روی به منزل آخوند آمده تا کمک بگیرد.

دیری نپائید آقای آخوند آمد، درب را باز کرد، طلبه جوان، آقای آخوند را که دید، شرمنده شد و سلام کردن را هم فراموش کرد آقای آخوند فرمود: سلام علیکم چه فرمایشی داشتید، طلبه جوان بعد از اظهار شرمندگی از این مزاحم شدن از آقای آخوند خواست که مستخدم خانه را همراه او بفرستند تا او را به خانه قابله راهنمائی نماید. آقای آخوند گفت: نه، مستخدم الآن خواب است و نمی تواند بیاید من خودم می آیم طلبه جوان اصرار کرد که مستخدم را بیدار کنید آقا فرمود نه، الآن موقع استراحت اوست من خودم می آیم اندکی بعد با فانوسی که به دست گرفته بود از منزل بیرون آمد و طلبه را به منزل قابله راهنمایی کرد و قابله را دم درب خواست و مشکل را برای او بازگو کرد و سپس به عنوان راهنما در حالی که فانوس را در دست داشت جلو افتاد و طلبه و قابله را به منزل

ص: 11

رسانید و آنگاه خود به منزل بازگشت و اندکی بعد مقداری پول، شکر، قند و پارچه برای آن طلبه فرستاد.

2- در وقایع مشروطیّت، آقای آخوند، مخالفین زیادی در بین اهل علم داشت یکی از بزرگترین بدگویان ایشان که یکی از وعّاظ بود و همیشه پشت سر آقا بد و ناسزا می گفت قرض فراوانی داشت و می خواست خانه خود را بفروشد و قرض را بپردازد خریدار به وی گفته بود که اگر آقای آخوند سند فروش خانه را امضا کند می خرم وگرنه نخواهم خرید آن شخص به هیچ قیمت حاضر نبود نزد آقای آخوند برود ولی برای این قضیّه ناچار شد خدمت آقا رسید و ماجرا را گفت.

آقای آخوند به او احترام زیادی گذاشت و فرمود: شما اهل علم هستید و من هرگز راضی نیستم که اهل علم گرفتار و پریشان باشند و از جای برخاست مقداری پول برای او آورد و گفت خانه تان را نفروشید و زن و فرزند خود را آواره نکنید و اگر باز گرفتار شدید تشریف بیاورید چنانچه داشته باشم کمک خواهم کرد.

آن شخص که می دانست آقای آخوند از وضع او و بدگویی های او نسبت به ایشان مطّلع است و در عین حال این جور نسبت به او لطف کرد از این همه گذشت و بزرگواری چنان شرمنده و منفعل شد که از آن پس جزء ارادتمندان آخوند درآمد.

3- هروقت آقای آخوند به زیارت کربلا مشرّف می شد اقلا صد و پنجاه الی دویست لیره به فقرا و طلاب آنجا می بایست برساند و اگر این مقدار و لو به قرض کردن ممکنش نمی شد به کربلا نمی رفت. هفتصد نفر از فقرا و ناتوانان و طلاب را همیشه نان می داد و یک دکان نانوایی منحصر بود برای نان فقرا و گاهی که سه چهار ماه پولش تأخیر می شد و نانوا نان را قطع می کرد بارها می فرمود هروقت این بیچاره ها را که نانشان قطع شده می بینم، خجالت می کشم و به هر نحوی بود از جایی قرض می کرد و نان را دوباره برقرار می ساخت.

همیشه درب منزل باز و بیرونی او پر از ارباب حاجت بود و او فقرا و اهل خانه خود را از حیث زندگانی به یک چشم نظر می کرد.

ص: 12

و خلاصه در صفات کمالیّه و اخلاق پسندیده، در خلوص و عبادات در حلم و بردباری، در قوّت قلب، در غیرت و حمیّت و مبارزه با ظلم و ظالم از سرآمد دوران خود بود با اینکه از بزرگترین مراجع تقلید بود بسیار متواضع بود و به خصوص با اهل علم، از هر طلبه ای در سلام پیشی می گرفت و در مجلس برای ورود آنها به پا می ایستاد، اهل علم و روحانیون را بسیار تجلیل می کرد رحمة اللّه و رضوانه علیه.

آثار خیریّه او

مرحوم آقای آخوند سه مدرسه در نجف برای طلاب ساخت که هر سه آنها به نام وی مشهور شدند نخستین این مدارس که بزرگترین آنها می باشد «مدرسه بزرگ» آخوند است که در محلّه حویش نجف در منتهی الیه درب قبله صحن مطهر علوی واقع و تاریخ اتمام آن 1321 هجری می باشد و برای ماده تاریخ آن گفته شده:

مدرسة الکاظم قد ارخوااساسها علی التقی و الرشاد

دوّمین این مدارس مدرسه وسطی است که با توجه به مدرسه های بزرگ و کوچک آن را به این نام نامیده اند. این مدرسه نزدیک بازار بزرگ نجف و تاریخ اتمام آن 1326 می باشد.

سوّمین آنها مدرسه کوچک آخوند است که در کوچه معروف به صدتومانی واقع شده و در تاریخ 1328 بنای آن به اتمام رسیده است.

وفات او

آخوند خراسانی در بیستم ذی حجّة الحرام سال 1329 در نجف اشرف درگذشت. راجع به علّت مرگ آن مرحوم مطالب زیادی گفته شده و برخی را گمان آن است که ایشان را مسموم کردند زیرا درست در همان روزی که قصد حرکت از عراق به ایران داشت تا با همکاری سائر علما قیام مردم ایران علیه روس را رهبری کند حادثه مرگ او بدون هیچ سابقه بیماری پیش آمد.

ص: 13

مرحوم آقای آخوند و مرحوم حاج شیخ زین العابدین مازندرانی و برخی دیگر از علما در آن تاریخ فتوا به لزوم جهاد با روس را داده بودند و خودشان آماده آمدن به ایران می شدند حاج شیخ زین العابدین با دیگران به کربلا آمده و منتظر آقای آخوند بودند که ناگاه روز بیست و یکم ذی حجّه خبر وفات او را دریافت کردند درهرصورت جنازه آن مرحوم با شکوه فراوان تشییع و در مقبره حجّة الاسلام رشتی به خاک سپرده شد ولی نام او همیشه باقی و برقرار خواهد بود.

مصادر شرح حال او

در بسیاری از کتاب های تراجم و شرح حال که در سده چهاردهم نوشته شده شرح حال مرحوم آقای آخوند آمده است و ما در اینجا به نوشته هایی که مستقلا در این باره نگارش یافته اشاره می کنیم.

1- سیر العوالم فی احوال شیخنا الکاظم تألیف مرحوم سید هبة الدّین شهرستانی.

2- المصلح المجاهد تألیف عبد الرّحیم محمّد علی.

3- حیاة الإسلام فی احوال آیة اللّه الملک العلام تألیف آقا نجفی قوچانی.

4- رهبران مشروطیّت تألیف ابراهیم صفائی.

5- مجلّه العلم سال دوّم شماره هفتم.

6- مقدّمه کفایة الاصول چاپ جدید.

7- مرگی در نور یا زندگانی آخوند خراسانی تألیف نواده او عبد الحسین مجید کفائی.

و این آخری بهترین اثری است که در این زمینه در 464 صفحه به چاپ رسیده است و نوشته حاضر خلاصه ای از مطالب همین کتاب پرارج است.

قم- رضا استادی

خرداد 1369

ص: 14

شرح مختصری از زندگانی پرثمر حضرت آیة اللّه العظمی فاضل

اشاره

معظّم له فرزند آیة اللّه فقید آقای حاج شیخ فاضل موحدی لنکرانی (رضوان اللّه تعالی علیه) یکی از بزرگان حوزه مقدّسه قم، و خود از مدرسان بنام و محقّقان عالی مقام حوزه علمیّه قم هستند که در ذی حجّه 1350 قمری در شهر مذهبی قم پا به عرصه وجود گذاردند و پس از پشت سر گذاشتن دوره ابتدائی، بیش از سیزده بهار از عمرشان نمی گذشت که به شوق آشنائی با علوم اسلامی وارد حوزه علمیّه قم گردیدند و دوره ادبیات و سطوح متوسّطه و عالیه را با سرعت و دقّت نزد اساتید سطح آن زمان چون حضرت آیت اللّه آقای سلطانی و حضرات آیات آقای حاج شیخ مرتضی حائری یزدی و آقای حاج شیخ فاضل موحّدی لنکرانی- والد معظّم خود- و آقای حاج شیخ عبد الجواد جبل عاملی (رضوان اللّه تعالی علیهم)، آموختند. کمتر از بیست سال داشتند که توانستند در درس خارج حضرت آیت اللّه العظمی بروجردی قدس سرّه شرکت کنند و از محضر پرفیض ایشان یازده سال استفاده نمایند. و همچنین به مدّت نه سال از درس پربار رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت آیت اللّه العظمی امام خمینی قدس سرّه استفاده نمودند و خود نیز در ضمن، به تدریس سطوح می پرداختند.

ص: 15

استاد بزرگوار پنج دوره کتاب مکاسب و ظاهرا شش دوره کتاب کفایة الاصول را تدریس نمودند و تاکنون بیش از پانزده سال است که مشغول تدریس خارج فقه و اصول در حوزه علمیّه قم می باشند و شاگردان بسیاری را تربیت کرده و بر بسیاری از طلاب و دانش آموختگان امروز حوزه سمت استادی دارند.

نقش معظّم له در انقلاب اسلامی

فعّالیّت های سیاسی ایشان از زمانی آغاز شد که رهبر کبیر انقلاب به منظور سرنگونی طاغوت و برقراری نظام جمهوری اسلامی قد علم کردند و با رژیم ستم شاهی در ایران به مخالفت پرداختند.

ایشان چون دیگر یاران هم رزمشان قدم به قدم به دنبال مقام رهبری به مبارزه حق طلبانه خود ادامه دادند لذا نخست به «بندر لنگه» و سپس به مدّت دو سال و نیم به یزد تبعید گردیدند.

سمت ها و فعّالیّت های اجتماعی

معظم له علاوه بر عضویت در جامعه محترم مدرسین حوزه علمیّه قم دبیر و عضو شورای عالی مدیریّت حوزه و نماینده مجلس خبرگان نیز هستند.

آثار و تألیفات

1- نهایة التّقریر- بحث صلاة آیت اللّه العظمی آقای بروجردی، که حسب الأمر ایشان چاپ شد (دو جلد).

2- تفصیل الشّریعة فی شرح تحریر الوسیلة- که هشت جلد آن چاپ و سه جلد دیگر آماده چاپ و بقیّه نیز که حدود سی جلد خواهد شد به تدریج آماده خواهد شد ان شاء اللّه تعالی.

3- مدخل التفسیر

ص: 16

4- اهل بیت یا چهره های درخشان در قرآن کریم در شرح آیه تطهیر که با شرکت مرحوم آیت اللّه حاج آقا شهاب الدّین اشراقی تألیف گردیده است.

5- ائمه اطهار علیهم السّلام یا پاسداران وحی در قرآن کریم که با شرکت معظّم له در مقام جواب از کتاب «شهید جاوید» نگارش یافته.

6- آئین کشور داری از دیدگاه امام علی علیه السّلام یا تفسیر عهد نامه مالک اشتر که با تنظیم و ترتیب جناب آقای کریمی زنجانی منتشر شده.

7- تقیّه مداراتی(1).

ص: 17


1- منابع شرح حال: الف: سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی قدس سرّه ج 6/ 105. ب: گنجینه دانشمندان. ج: آثار الحجة. د: مجلّه نور علم دوره سوم ش 6. ه: مجلّه پیام انقلاب ش 90 و 91. و: آئین کشورداری.

ص: 18

المقصد السادس فی بیان الأمارات المعتبرة شرعا او عقلا و قبل الخوض فی ذلک، لا بأس بصرف الکلام إلی بیان بعض ما للقطع من الأحکام، و إن کان خارجا من مسائل الفن، و کان أشبه بمسائل الکلام، لشدة مناسبته مع المقام [1].

******

- شرح :

مقصد ششم: امارات معتبره شرعی یا عقلی

اشاره

[1]- طبق مقاصدی که مرحوم آقای آخوند (اعلی اللّه مقامه الشریف) برای کتاب کفایة الاصول ترتیب داده اند، مقصد ششم درباره امارات معتبره است خواه این امارات از طرف شرع(1) معتبر شده باشد و یا عقل(2) حکم به اعتبار آنها کرده باشد(3)، البتّه اماره در مقابل اصل عملی گفته می شود.

«اماره» یعنی آنچه دلالت و حکایت از حکم واقعی نماید و طریقیّت برای کشف حکم واقعی دارد خواه بعنوان قطع باشد یا بعنوان مظنّه، زیرا قطع و ظن در طریقیّت

ص: 19


1- اماره معتبره شرعی مانند بیّنه.
2- اماره معتبره عقلی مانند قطع یا ظنّ انسدادی بنا بر حکومت. و نیز ر ک: عنایة الاصول/ 3/ 3.
3- ظاهرا از عبارت« قبل الخوض فی ذلک» استفاده می شود که مصنّف قطع را جزء امارات نمی دانند.

با یکدیگر مشترک می باشند پس اماره عنوان اعمّی است.

«قطع» یک طریق و یک کاشف تام است لذا لازم نیست یک دلیل شرعی آن را حجّت قرار دهد بلکه قطع دارای حجیّت ذاتی است بنابراین می توان گفت: «القطع امارة معتبرة عقلا لا شرعا».

امّا «ظن» دارای کاشفیّت و طریقیّت ناقص است لذا نیاز به پشتوانه ای دارد که شرع یا در بعضی از موارد، عقل برای آن حجیّت را جعل نماید بنابراین مظنّه از دو راه می تواند واجد حجیّت باشد:

1- بوسیله یک دلیل شرعی مانند: خبر واحد 2- گاهی هم عقل حکم به حجیّت مظنّه می کند مانند: ظنّ انسدادی بنا بر حکومت که بیان این مسئله بزودی روشن می گردد و در بحث انسداد مفصّلا بحث خواهیم نمود.

مرحوم مصنّف می فرمایند: قبل از بیان امارات، مناسب است مقداری درباره قطع و آثارش بحث نمائیم که مثلا:

1- آیا پیروی از قطع، باعث استحقاق ثواب می شود؟

2- آیا بدنبال مخالفت با قطع استحقاق عقاب مطرح می باشد؟

3- آیا قطع شخص قطّاع حجّت است؟

آیا مباحث قطع جزء علم اصول است؟

خصوصیّات سه گانه فوق از مسائل علم اصول خارج است و مناسبت و شباهت کامل با مسائل علم کلام دارد و در عین حال مناسبتی هم با علم اصول دارد بنابراین ما باید در سه جهت بحث کنیم:

1- چرا مسائل مربوط به احکام قطع از مسائل علم اصول خارج است؟

2- چرا مشابهت کامل با مسائل علم کلام دارد؟

ص: 20

3- مسائل مربوط به احکام قطع چه مناسبتی با علم اصول دارد؟

مرحوم مصنّف علل این ادّعاها را بیان نکرده اند لذا ما مقداری درباره آنها بحث می کنیم. امّا برای توضیح اینکه مسائل مربوط به احکام قطع از مسائل علم اصول خارج است، ابتدا باید ملاک مسئله اصولی را بیان کنیم:

تعریف مسئله اصولی

مسئله اصولی آن است که در طریق استنباط حکم شرعی کلّی قرار گیرد.

به عبارت دیگر: مسئله اصولی باید مقدّمه برای استنباط حکم الهی واقع شود خلاصه، مسئله اصولی باید در سلسله علل حکم کلّی الهی قرار گیرد(1) لذا اگر مسئله ای فاقد این ملاک باشد از مسائل علم اصول بشمار نمی رود و این میزان در احکام و آثار قطع وجود ندارد زیرا در این مبحث، شما قطع به یک حکم شرعی را مفروض و مسلّم می گیرید بعد می گوئید آیا مخالفت یا موافقت با این حکم مقطوع، عقوبت یا مثوبت دارد یا نه.

درحالی که مسئله اصولی آن است که خودش در طریق استنباط حکم شرعی واقع شود، یا مقدّمه برای استنباط حکم الهی قرار گیرد.

به عبارت دیگر(2): مسئله اصولی آن است که در سلسله علل حکم کلّی شرعی واقع شود ولی در کتاب «القطع» شما یک حکم شرعی را مقطوع فرض می کنید و می گوئید مخالفت یا موافقت با آن عقاب یا ثواب دارد، یعنی احکامی که در کتاب القطع ذکر می کنید در سلسله معلولات حکم الهی واقع می شود پس مسائل مربوط به احکام قطع

ص: 21


1- در کبرای قیاس برای استنباط حکم کلّی واقع شود.
2- مسئله اصولی سبب قطع به حکم شرعی می شود و لذا دیگر به« قطع» مسئله أصولی اطلاق نمی شود.

شباهت به مسائل علم کلام دارد.

مناسبت احکام مربوط به قطع با علم کلام

چون مسائل علم کلام از حالات مبدأ و معاد بحث می کند و هر مسئله ای که مربوط به حالات این دو باشد از مسائل علم کلام محسوب می شود و مسائل کتاب القطع تقریبا به حالات مبدأ و معاد ارتباط دارد زیرا در یک قسمت از کتاب القطع بحث می کنیم:

آیا خداوند متعال می تواند برای «قطع» حجیّت را جعل نماید، یا اینکه مثلا چنین کاری از خداوند لغو است و از ذات باری تعالی صادر نمی شود که این، به احوال مبدأ، مربوط است.

یا مثلا در کتاب القطع بحث می کنیم: اگر کسی قطع به خمریّت مایعی پیدا کرد و آن را نوشید سپس کشف خلاف شد، آیا او بخاطر مخالفت با قطع، مستحقّ عقوبت است؟

بدیهی است که استحقاق عقوبت به مسئله معاد مربوط است.

یا اینکه این را می توان به مسائل مبدأ بازگشت داد که آیا خداوند متعالی می تواند او را عقاب نماید- بنابراین مسائل کتاب القطع، شباهت کامل با مسائل علم کلام دارد.

مناسبت احکام مربوط به قطع با مسائل علم اصول

مثلا در مسائل کتاب القطع حجیّت را معنا می کنند، جای استحقاق عقوبت یا مثوبت را معیّن می کنند، چون این مطالب در امارات ظنیّه هم جریان دارد لذا می گویند مسائل مربوط به احکام قطع با مسائل علم اصول مناسبت دارد(1) لذا احکام مربوط به قطع را بعنوان مقدّمه امارات بحث می کنند.

ص: 22


1- وجه مناسبت دیگر اینکه: اماره ظنیّه در مورد کسی حجّت است که قطع به حکم نداشته باشد پس از این جهت هم قطع با امارات ظنیّه تناسب دارد.

فاعلم: أن البالغ الذی وضع علیه القلم، إذا التفت إلی حکم فعلی واقعی أو ظاهری، متعلق به أو بمقلدیه، فإما أن یحصل له القطع به، أولا [1].

******

- شرح :

اشکالات مصنّف به کلام شیخ اعظم قدس سرّه

[1]- عبارت فوق ناظر به کلام مرحوم شیخ انصاری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب «رسائل» است لذا ابتدا، سطر اوّل کتاب رسائل را نقل می کنیم:

«فاعلم انّ المکلّف اذا التفت الی حکم شرعی، فامّا ان یحصل له الشّک فیه او القطع او الظّن».

یعنی مکلّف زمانی که توجّه به یک حکم شرعی می کند دارای یکی از حالات سه گانه است: شک- قطع- ظن.

در این عبارت مرحوم شیخ چند ویژگی وجود دارد که مرحوم مصنّف به تمام آن خصوصیّات اشکال می نمایند و خود جواب می دهند و عبارت دیگری بکار می برند.

1- در کتاب رسائل، مقسم و عنوان موضوع، مکلّف قرار داده شده است، مرحوم آقای آخوند در حاشیه بر کتاب رسائل(1) فرموده اند(2) کلمه مکلّف در مکلّف فعلی ظهور دارد یعنی کسی که الآن و بالفعل تکلیف گریبانگیر اوست چون اسم فاعل و اسم مفعول ظهور در فعلیّت دارند اگر گفتیم «زید ضارب» یعنی الآن زید زننده است(3) درحالی که بعضی موارد، فردی که در حکم فعلی شرعی، شک دارد او فاقد تکلیف فعلی است. مثلا اگر من شک کنم آیا شرب تتن، حلال است یا حرام، تکلیف فعلی ندارم و لو اصالة البراءة

ص: 23


1- این کتاب مستقلا به چاپ رسیده است.
2- مستفاد از فرمایش ایشان چنین است.
3- و مکلّف فعلی ناچار باید ملتفت باشد پس بنابراین قید« اذا التفت» یک قید توضیحی می شود در حالی که اصل در قیود این است که احترازی باشند.

می گوید: بحسب ظاهر، شرب تتن، حلال است امّا اگر بحسب واقع حرام باشد آیا می توانم بگویم من بالفعل مکلّف به حرمت شرب تتن هستم؟ نه.

چون تکلیف فعلی بدون علم محقّق نمی شود بنابراین نمی توان عنوان را «المکلّف» قرار داد، لذا مرحوم صاحب کفایه عبارت را به این نحو تغییر می دهند:

البالغ الذی وضع علیه القلم ... یعنی فردی که به مرحله بلوغ رسیده و فاقد جنون و نظایر آن است. برای این فرد خواه تکلیف به مرحله فعلیّت رسیده باشد یا نرسیده باشد.(1)

2- ما دو نوع حکم شرعی داریم:

الف- حکم شرعی واقعی که برای تمام افراد اعمّ از عالم و جاهل مشترک است.

ب- حکم شرعی ظاهری- مختصّ کسانی است که در حکم واقعی شک دارند و دسترسی به آن ندارند.

مقصود مرحوم شیخ از عبارت المکلّف اذا التفت الی حکم شرعی ... کدام حکم شرعی است آیا مقصود، حکم شرعی واقعی است یا اینکه مقصود اعمّ از حکم واقعی و ظاهری است؟

مقصود حکم واقعی است. چرا؟

چون قرینه ای در کلام ایشان هست که می فهمیم مقصود ایشان حکم واقعی است و آن قرینه این است که ایشان حالات مکلّف را به سه قسم (ظن، قطع، شک)

ص: 24


1- المراد من المکلّف هو خصوص المجتهد، اذ المراد من الالتفات هو الالتفات التّفصیلی الحاصل للمجتهد بحسب اطّلاعه علی مدارک الاحکام. و لا عبرة بظنّ المقلّد و شکّه. و کون بعض مباحث القطع تعمّ المقلّد لا یوجب ان یکون المراد من المکلّف الأعمّ من المقلّد و المجتهد، ... ر. ک: فوائد الاصول 3/ 3.

تقسیم کردند چون این حالات را باید به لحاظ حکم واقعی ملاحظه کرد(1) که اگر مکلّف، قاطع به حکم واقعی، ظانّ به حکم واقعی و یا شاکّ نسبت به حکم واقعی شد اثرش چیست؟

مرحوم آقای آخوند به این بیان و با این عبارت مخالفت می کنند که چرا بگوئیم مقصود حکم واقعی است و لذا در کتاب کفایه چنین می فرمایند:

«البالغ الّذی وضع علیه القلم اذا التفت الی حکم فعلی واقعی او ظاهری ....»

یعنی اگر انسان قاطع به حکم شرعی شد- سواء کان واقعیّا او ظاهریّا- یعنی حکم واقعی خصوصیّتی ندارد چون احکامی که برای قطع ذکر می کنند مختصّ به قاطع به حکم واقعی نیست بلکه تمام احکام مربوط به قطع، در قطع به حکم ظاهری و واقعی جاری است- مثلا اگر کسی از راه استصحاب قاطع به حکم ظاهری شد، آثار قطع برآن حکم مترتّب می شود.

چرا مصنّف فرمودند: «الی حکم فعلی؟»

زیرا احکام مراتبی دارد که به طور مفصّل بعدا بیان می کنیم (اقتضاء- انشاء- فعلیّت- تنجّز) و حکم باید به مرحله فعلیّت برسد تا یقین و مظنّه به آن اثری داشته باشد مثلا اگر کسی یقین به حکم انشائی پیدا کند ارزشی ندارد، حکم انشائی به منزله قانون قبل از اجرا(2) است که اثری ندارد. قانون در مرحله اجرا منشأ اثر است که ما از آن به حکم فعلی تعبیر می کنیم.

ص: 25


1- مکلّف نسبت به حکم ظاهری دو حالت دارد: قطع، شک. زیرا اگر او ظنّ غیر معتبر داشته باشد این حکم شک را دارد و چنانچه ظنّ معتبر داشته باشد این داخل در قطع به حکم شرعی است.
2- ابلاغ.

و علی الثانی، لا بد من انتهائه إلی ما استقل به العقل، من اتباع الظن لو حصل له، و قد تمت مقدّمات الانسداد- علی تقریر الحکومة- و إلا فالرجوع إلی الأصول العقلیة: من البراءة و الاشتغال و التخییر، علی تفصیل یأتی فی محله إن شاء اللّه تعالی [1].

******

- شرح :

چرا مرحوم مصنّف فرمودند: «متعلّق به او بمقلّدیه».

چون مجتهد دو وظیفه دارد تشخیص حکم خود، و تشخیص حکم مقلّدین خود(1).

3- اینکه مرحوم شیخ فرمودند حالات مکلّف بر سه قسم است (ظن، قطع، شک) این هم درست نیست بلکه مکلّف یا قاطع به وظیفه خود هست یا اینکه قاطع نیست و شقّ سوّمی ندارد.

احکامی هم که به وسیله امارات ظنیّه (خبر واحد) یا اصول عملیّه (استصحاب) ثابت می شود، در تمام این موارد مکلّف، قطع و علم به وظیفه خویش (اعمّ از ظاهری یا واقعی) دارد.

خلاصه: فرد بالغی که قلم تکلیف بر او جاری شده یعنی فاقد جنون و نظایر آن هست، وقتی به حکم فعلی واقعی یا ظاهری توجّه می کند یا برایش قطع حاصل می شود که بحث و مشکلی ندارد و طبق آن عمل می کند و یا اینکه برای او قطع حاصل نمی شود که وظیفه او را ان شاءالله تعالی بزودی بیان می کنیم.

[1]- اگر برای مکلّف، قطعی نسبت به وظیفه اش حاصل نشد تکلیف او چیست؟

دو تکلیف در طول یکدیگر دارد:

ص: 26


1- بعضی از احکام مربوط به شخص مجتهد نیست مانند احکام حیض و نفاس بلکه مربوط به بعضی از مقلّدین اوست امّا اکثر احکام بین مجتهد و مقلّد مشترک است مانند، احکام صلاة، حجّ، بیع، ر ک: عنایة الاصول/ 3/ 4.

1- در مرحله اوّل باید طبق حکم عقل به ظنّ انسدادی رجوع کند.

البتّه در نتیجه دلیل انسداد اختلاف است که آیا ظنّ انسدادی بنا بر کشف حجیّت دارد یا بنا بر حکومت ان شاءالله تعالی بعدا در مبحث ظن مفصّلا بحث می کنیم امّا اجمالا:

الف- در حال انسداد باب علم و علمی و تمامیّت مقدّمات انسداد، عقل انسان کشف می کند که شارع مقدّس در چنین وضعی ظنّ انسدادی را یک حجّت شرعی قرار داده است که در این صورت ظنّ انسدادی یک حجّت شرعی است.

ب- قول دیگر این است که در حال انسداد باب علم و تمامیّت مقدّمات انسداد به عقل رجوع می کنیم و عقل مستقلا و صرف نظر از شرع، حکم به حجّیّت ظنّ انسدادی می کند که در این صورت ظنّ انسدادی یک حجّت عقلی است.

2- در مرحله بعد یعنی اگر ظنّ انسدادی حاصل نشد و یا اینکه اگر ظن، حاصل شد ولی مقدّمات انسداد و دلیل انسداد تمام نبود و یا اینکه اگر ظنّ انسدادی حاصل شد و مقدّمات انسداد تمام بود ولی نتیجه دلیل انسداد حکومت نبود، در این صورت به اصول عقلیّه ای مانند قاعده قبح عقاب بلا بیان، قاعده اشتغال و یا به اصالة التخییر رجوع می کنیم که تفصیل رجوع به هرکدام از این قواعد را در آینده بحث می کنیم.

سؤال- آیا به اصول شرعیّه مانند (برائت شرعی یا استصحاب) نمی توان رجوع کرد؟

جواب- اگر از طریق اصول شرعیّه و یا امارات، حکمی برای مکلّف مشخّص شود این داخل در قطع به وظیفه شرعی است و همان طور که بیان کردیم نوبت به مراجعه به اصول عقلی نمی رسد.

ص: 27

و إنّما عممنا متعلق القطع؛ لعدم اختصاص أحکامه بما إذا کان متعلقا بالأحکام الواقعیّة، و خصصنا بالفعلی؛ لاختصاصها بما إذا کان متعلقا به- علی ما ستطلع علیه- و لذلک عدلنا عما فی رسالة شیخنا العلامة- أعلی اللّه مقامه- من تثلیث الأقسام [1].

و إن أبیت إلا عن ذلک، فالأولی أن یقال: إن المکلّف إما أن یحصل له القطع أولا، و علی الثانی إما أن یقوم عنده طریق معتبر أولا؛ لئلا تتداخل الأقسام فیما یذکر لها من الأحکام، و مرجعه علی الأخیر إلی القواعد(1) المقررة عقلا(2) أو نقلا لغیر القاطع، و من یقوم عنده الطریق، علی تفصیل یأتی فی محله- إن شاء اللّه تعالی- حسبما یقتضی دلیلها. و کیف کان فبیان أحکام القطع و أقسامه، یستدعی رسم أمور: [2].

******

- شرح :

[1]- همان طور که قبلا توضیح داده ایم مرحوم مصنّف:

متعلّق قطع را، به حکم ظاهری و واقعی تعمیم دادند و همچنین فرمودند مقصود از حکم، حکم فعلی است تا اینکه حکم انشائی و امثال آن را خارج نمایند و بخاطر این دو جهت برای مکلّف دو حالت تصوّر نمودند نه سه حالت.

[2]- مصنف «ره»: اگر بخواهید اقسام ثلاثه ای را که مرحوم شیخ برای مکلّف تصوّر کردند، درست کنید راهی دارد، امّا طبق بیان مرحوم شیخ اقسام سه گانه تداخل می نمایند و بر این تقسیم، دو اشکال است، اینک به بیان آن دو اشکال می پردازیم:

اشکال اوّل: اگر کسی قطع به حکم واقعی پیدا کرد وظیفه اش عمل برطبق آن است این مسئله واضح است و بحثی ندارد. (صورت اوّل)

امّا اگر مکلّف، ظنّ به حکم واقعی پیدا نمود وظیفه اش عمل به مظنّه است.

(صورت دوّم)

ص: 28


1- ای الأحکام الشرعیة، المتعلقة بالموضوعات العامة« منه دام ظله» ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 2/ 4.
2- ای: سواء کان الدلیل علی ثبوت تلک القواعد حکم العقل او الدلیل الشرعی و بعبارة، اخری الاصول العقلیة او النقلیة« منه دام ظله». همان.

در عبارت مرحوم شیخ بین اقسام ظن، تفکیکی نیست که آیا ظنّ معتبر با ظنّ غیر معتبر فرق دارد یا نه و حال آنکه ظنّ غیر معتبر حکم شک را دارد پس اینکه مرحوم شیخ فرموده اند در قسم ثانی بر وفق ظن عمل می شود و در صورت سوّم (شک) به اصول عملیّه رجوع می گردد درست نیست زیرا رجوع به اصول عملیّه، مختصّ بصورت شک نیست. بله، شاک نسبت به حکم واقعی به اصول عملیّه رجوع می کند کسی که ظنّ غیر معتبر دارد وظیفه او هم مراجعه به اصول عملیّه است بنابراین بعضی اقسام سه گانه ای که مرحوم شیخ در اوّل کتاب رسائل تصوّر نموده با یکدیگر تداخل می کنند.

اشکال دیگر: ظاهر کلام مرحوم شیخ این است که حالات سه گانه (قطع، ظن، شک) به لحاظ اشخاص است یعنی هر مکلّف دارای یکی از این حالات می باشد. اگر در موردی ظنّ معتبر (مثل خبر واحد) بر حکم قائم شد ولی شما از آن، ظنّ شخصی پیدا نکردید در این صورت آیا شما داخل در قسم دوّم- حصول ظن- از تقسیم مرحوم شیخ هستید یا سوّم- حصول شک-؟

اگر بگوئید در قسم ثانی، شما که ظنّ بر تکلیف پیدا نکردید. و اگر بگویید داخل در قسم سوّم هستیم، قسم سوّم آن بود که به اصول عملیّه رجوع می شد. لذا این اشکال هم بر تقسیم مرحوم شیخ وارد است.

اکنون مرحوم آخوند می فرمایند اگر می خواهید اقسام سه گانه را برای مکلّف درست کنید که دو اشکال فوق برآن وارد نباشد:

1- گاهی مکلّف، قاطع نسبت به حکم واقعی است، این بحثی ندارد طبق قطع خود عمل می کند.

2- گاهی مکلّف یک طریق معتبر بر حکم واقعی دارد (مثل ظواهر کتاب) و در عین حال نسبت به حکم واقعی قاطع نیست که اینجا هم برطبق طریق معتبر عمل می کند و ما در این قسم کلمه (مظنّه) را مطرح ننمودیم.

ص: 29

3- گاهی مکلّف نه قاطع نسبت به حکم واقعی شرعی است و نه یک طریق معتبر بر ثبوت حکم شرعی دارد، در این صورت هم ما کلمه «شک» را عنوان ننمودیم زیرا شک خصوصیّتی ندارد و ظنّ غیر معتبر هم حکم شک را دارا می باشد که در این صورت مکلّف باید به اصول عملیّه شرعیّه، مانند استصحاب یا اصول عملیّه عقلیّه نظیر قاعده قبح عقاب بلا بیان رجوع کند.

ایرادی بر کلام مصنّف رحمه اللّه

اشکالاتی که بر تثلیث مرحوم شیخ انصاری بود بر این تقسیم وارد نیست امّا خود این اقسام سه گانه ای که مرحوم آخوند تصوّر نمودند دارای اشکال است:

در قسم دوّم فرمودید گاهی مکلّف یک طریق معتبر بر حکم پیدا می کند، مقصود از طریق معتبر آیا طریق معتبر شرعی (مثل ظواهر کتاب، بیّنه) هست یا مراد اعمّ از طریق معتبر شرعی و عقلی است (طریق معتبر عقلی مثل ظنّ انسدادی بنا بر حکومت).

اگر مقصود طریق معتبر شرعی است کسی که وظیفه اش مراجعه به ظنّ انسدادی بنا بر حکومت است در کدامیک از اقسام سه گانه شما داخل است؟

چون قاطع نیست در قسم اوّل داخل نخواهد بود، و چون گفتید مراد از طریق، طریق معتبر شرعی است بنابراین در قسم دوّم هم داخل نیست، و در قسم سوّم هم چون گفتید مکلّف باید به اصول عملیّه عقلی یا شرعی رجوع کند، این فرد داخل در قسم سوّم هم نیست لذا این فرد در هیچیک از اقسام سه گانه داخل نمی باشد.

و اگر مقصودتان اعمّ از طریق معتبر شرعی است، در این صورت مانعی ندارد، کسی که وظیفه اش رجوع به ظنّ انسدادی بنا بر حکومت است داخل در قسم دوّم تقسیم شما است ولی این حرف اشکال دیگری تولید می کند که:

شما قبلا گفتید رجوع به ظنّ انسدادی بنا بر حکومت در جایی است که اصول

ص: 30

الأمر الأوّل: لا شبهة فی وجوب العمل علی وفق القطع عقلا، و لزوم الحرکة علی طبقه جزما، و کونه موجبا لتنجز التکلیف الفعلی فیما أصاب باستحقاق الذم و العقاب علی مخالفته، و عذرا فیما أخطأ قصورا، و تأثیره فی ذلک لازم، و صریح الوجدان به شاهد و حاکم، فلا حاجة إلی مزید بیان و إقامة برهان [1].

******

- شرح :

شرعیّه عملیّه نباشد.

به عبارت دیگر اگر امر دائر شد که مکلّف به استصحاب رجوع کند یا به ظنّ انسدادی بنا بر حکومت، رجوع به استصحاب مقدّم است زیرا عمل به استصحاب را در حکم قطع به قانون شرعی دانستید یعنی اگر قاطع به حکم شرعی شد نوبت به ظنّ انسدادی نمی رسد و غیر قاطع می تواند به ظنّ انسدادی عمل نماید.

اگر چنین شد این اقسامی را که شما درست کردید خلافش را بیان می کند چون گفتید کسی می تواند به اصول عملیّه (اعمّ از شرعی و عقلی) رجوع کند که نه قاطع باشد و نه طریق معتبر داشته باشد، و روی این تقسیم، ظنّ انسدادی بنا بر حکومت، بر استصحاب تقدّم دارد- درحالی که بحسب واقع و برطبق آنچه قبلا خودتان فرمودید استصحاب بر ظنّ انسدادی علی تقدیر الحکومة تقدّم دارد، پس تثلیث شما اشکالات بر کلام و تثلیث مرحوم شیخ را حل نمود ولی برای خودتان اشکالاتی تولید نمود که راه فراری از آن وجود ندارد.

مبحث قطع

امر اوّل احکام و آثار قطع

اشاره

[1]- از اینجا در احکام قطع بحث می شود در این امر دو حکم از احکام قطع را توضیح می دهیم:

1- لزوم موافقت طبق قطع

اگر انسان قاطع شد، عقل حکم می کند که نمی توان برخلاف قطع رفتار نمود بلکه لازم است به همان کیفیّتی که قطع پیدا شده عمل نماید مثلا اگر کسی قاطع به وجوب نماز

ص: 31

جمعه شد یجب ان یصلّی صلاة الجمعة.

و اگر کسی نسبت به روز جمعه قاطع به وجوب نماز ظهر شد یجب ان یصلّی صلاة الظّهر و این لزوم متابعت قطع یکی از مسائل مسلّم است و بعدا توضیح می دهیم که نیازی نیست کسی این لزوم موافقت طبق قطع را جعل یا تأیید کند زیرا جعلش مستلزم لغویّت است.

2- حجّیّت قطع
اشاره

کلمه (حجیّت) در جلد دوّم کتاب کفایه و در مبحث قطع و ظن بسیار مورد گفتگو و بحث واقع می شود.

معنای حجیّت

مرحوم آقای آخوند می فرمایند: القطع حجّة یا خبر الواحد حجّة، یعنی اگر این حجت مطابق واقع باشد و همان واقع را حکایت نماید در این صورت معنی حجیّت، منجز شدن آن واقع است، یعنی آخرین مرتبه تکلیف، مسلّم شده و چنانچه کسی با آن مخالفت کند مستحقّ عقوبت است.

و چنانچه آن حجت مخالف واقع باشد و شما نسبت به آن قاطع شدید یا ظنّ معتبر پیدا کردید در این صورت آن حجت برای شما یک عذر عقلی و معذّر است مثلا شما قاطع گشتید که روز جمعه، نماز جمعه واجب است و مطابق قطع خود نماز جمعه خواندید و حال آنکه فی الواقع نماز ظهر واجب بود نه نماز جمعه، اینجا اگر مولی سؤال کند لم ترکت تکلیف الواقعی؟ می گوئید: من قطع به خلاف آن داشتم و این قطع به خلاف، عذری است در برابر احتجاج مولی پس: حجیّت یعنی منجزیّت و معذریّت.

لکن مرحوم آقای آخوند در این معذّریّت یک قید اضافه می کنند:

ص: 32

و لا یخفی أن ذلک لا یکون بجعل جاعل، لعدم جعل تألیفی حقیقة بین الشی ء و لوازمه، بل عرضا بتبع جعله بسیطا. و بذلک انقدح امتناع المنع عن تأثیره أیضا [1].

******

- شرح :

کسی که قاطع به خلاف حکم شد این قطعش برایش عذر است مشروط برآن که خطایش قصوری باشد نه تقصیری، مثلا اگر از راه غیر صحیح (قیاس) برایش قطع، حاصل شد این نوع قطع، معذّر نمی باشد زیرا شارع، قیاس در احکام را باطل می داند.

امّا عنوان منجّزیّت مطلق است، یعنی اگر قطع، مطابق واقع شد آن واقع به هر صورتی باشد تحقّق پیدا می کند.

این دو حکم را شرع ثابت نمی کند و نیاز به اثبات شارع ندارد بلکه خود عقل حاکم است.

حجیّت قطع و لزوم متابعت آن ذاتی است

[1]- دو حکمی را که برای قطع بیان کردیم (لزوم حرکت طبق قطع و لزوم متابعت طبق آن- حجیّت قطع) نیازی نیست که جاعلی آنها را جعل نماید بلکه ممتنع است کسی این احکام را برای قطع جعل کند و یا ضدّ آنها را برای قطع ثابت کند، نه ثبوت آن احکام برای قطع متصوّر است نه نفی آنها.

زیرا رابطه این احکام نسبت به قطع مانند رابطه لوازم ماهیّت نسبت به ماهیّت است، مثال:

انسان می تواند جسمی را که معروض بیاض نیست به وسیله بیاض عنوان ابیضیّت ببخشد امّا اگر شما گفتید: الاربعة زوج، آیا زوجیّت را برای اربعه جعل نمودید به نحوی که زمانی «اربعه» وجود داشت امّا زوجیّت برای آن موجود نبود؟ نه چون زوجیّت لازمه ماهیّت اربعه است- لازمه وجود نیست- یعنی اگر اربعه در عالمی غیر از وجود، ثبوتی داشت باز هم زوجیّت همراه آن بود برای توضیح بیشتر مقدّمه ای ذکر می کنیم:

ما دو نوع جعل داریم: الف- جعل تألیفی ب- جعل بسیط.

جعل تألیفی که مفاد کان ناقصه را داراست، نیاز به اسم و خبر دارد، مثلا یک شی ء

ص: 33

هست ولی فاقد وصف و عنوانی هست و کسی می آید بین موصوف و صفت، رابطه ایجاد می کند مثلا: جسمی را که سفید نیست آن را سفید قرار می دهد و بنحو جعل تألیفی می گوید: صار الجسم ابیضا یعنی جاعلی، شی ء موجودی را متّصف به صفت بیاض نمود.

آیا این جعل تألیفی در مورد الاربعة زوج تصوّر دارد؟ نه و کسی نمی تواند بگوید:

جعلت الاربعة زوجا، زیرا زوجیّت لازمه ماهیّت اربعه است و قابل جعل نمی باشد.

جعل بسیط که مفاد کان تامّه دارد، فقط نیاز به فاعل دارد نه اسم و خبر، یعنی ایجاد الشّی ء یعنی شی ء که وجود ندارد خالق و جاعلی آن را ایجاد می نماید کان زید ای تحقّق زید اصل وجود را، «کان» تامّه بیان می کند- «کان» تامّه نتیجه جعل بسیط است- اگر کسی بخواهد زوجیّت تحقّق پیدا کند باید اربعه را ایجاد نماید. اگر اربعه به جعل بسیط تحقّق پیدا کرد، لا محاله زوجیّت هم به تبع آن محقّق می شود بدون اینکه جعل استقلالی به زوجیّت تعلّق گرفته باشد. بله یک جعل عرضی و مجازی به زوجیّت تعلّق پیدا می کند بدون اینکه زوجیّت نیاز به جعل داشته باشد.

تمام آنچه را که از نظر مسئله جعل برای «الاربعة زوج» گفتیم در مورد قطع و احکام آن پیاده می شود یعنی: معنی ندارد کسی قطع را به جعل تألیفی حجّت قرار دهد و بگوید: جعلت القطع حجّة. زیرا حجّیّت لازمه لا ینفکّ قطع است همان طور که نمی توانیم بگوئیم جعلت الاربعة زوجا، نمی توانیم بگوئیم جعلت القطع حجّة.

بله اگر در خارج حجیّت بخواهد محقّق شود می توان بنحو جعل بسیط و «کان» تامّه قطع را ایجاد نمود که به دنبال آن، احکام و آثار قطع قهرا مترتّب می شود بدون این که این آثار به جعل مستقلّی ایجاد شده باشد. بلکه می توان گفت به نحو جعل عرضی آثار قطع محقّق شد.

خلاصه: حجیّت برای قطع قابل جعل نیست زیرا جعل در مورد فقدان بکار می رود و قطع فاقد حجیّت نیست تا به جعل جاعل، واجد حجیّت شود.

ص: 34

مع أنه یلزم منه اجتماع الضدین اعتقادا مطلقا(1) و حقیقة فی صورة الإصابة، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

مطلب دیگر اینکه کسی نمی تواند آثار قطع را از آن سلب کند و مثلا بگوید من حجیّت را از قطع سلب نمودم. آیا ممکن است که بگوید: جعلت الاربعة لیس بزوج؟- نه- چون گفتیم زوجیّت لازمه ماهیّت اربعه است.

این تقریب در مسئله قطع هم می آید و کسی نمی تواند بگوید جعلت القطع لیس بحجّة یعنی نمی توان از قطع، حجیّت و منجّزیّت و معذّریّت را سلب نمود چون این آثار لازمه لا ینفکّ قطع است و معقول نیست کسی بین لازم و ملزوم تفکیک ایجاد نماید.

[1]- بعلاوه اشکال دیگری اینجا لازم می آید- اگر کسی بخواهد حجیّت را از قطع سلب نماید و به مکلّف بگوید اگر شما مثلا قطع به وجوب نماز جمعه پیدا نمودید در این صورت قطع شما حجّت نیست و نماز جمعه واجب نمی باشد، اینجا تالی فاسدی در کار هست؟- با مختصری تقدیم و تأخیر، عبارت مرحوم مصنّف را توضیح می دهیم:

الف- اگر قطع شخص قاطع موافق واقع باشد اینجا از نظر جاعل، اجتماع ضدّین محقّق می شود چون مکلّف، قاطع به وجوب نماز جمعه است و جاعل می گوید اگر قطع به وجوب پیدا کردی، نماز جمعه وجوب ندارد، اینجا جمع بین وجوب و عدم وجوب یا اجتماع نقیضین است و یا اگر عدم را بصورت یکی از احکام دیگر پیاده کنیم اجتماع ضدّین است- که این اجتماع ضدّین، اجتماع ضدّین واقعی است زیرا فرض کردیم قطع قاطع، مطابق واقع است.

ب- و اگر قطع قاطع، مخالف واقع باشد اینجا اجتماع ضدّین واقعی تحقّق ندارد ولی اجتماع ضدّین بنظر قاطع محقّق است چون قاطع نمی داند که قطعش مخالف واقع است بلکه احتمال هم نمی دهد که قطعش مخالف واقع باشد زیرا اگر احتمال خلاف

ص: 35


1- چه قطع او موافق واقع باشد یا مخالف واقع.

ثم لا یذهب علیک أن التکلیف ما لم یبلغ مرتبة البعث و الزجر لم یصر فعلیا، و ما لم یصر فعلیا لم یکد یبلغ مرتبة التنجز، و استحقاق العقوبة علی المخالفة، و إن کان ربّما یوجب موافقته استحقاق المثوبة، و ذلک لأن الحکم ما لم یبلغ تلک المرتبة لم یکن حقیقة بأمر و لا نهی، و لا مخالفته عن عمد بعصیان، بل کان مما سکت اللّه عنه، کما فی الخبر [1].

******

- شرح :

می داد عنوان قاطعیّت او از بین می رفت.

کسی که معتقد است حکم واقعی نماز جمعه وجوب است اگر به او بگوئید در این صورت وجوب تحقّق ندارد این از نظر قاطع، اجتماع ضدّین است و اجتماع ضدّین حتّی به حسب نظر یک نفر هم امکان تحقّق ندارد و محال است.(1)

خلاصه:(2) در باب قطع و آثارش نه اثبات اثر برای قطع درست است نه سلب اثر، بلکه آثار قطع مثل لوازم ماهیّت است که نه از قطع جدا می شود نه نیاز به جعل جاعلی دارد.

قطع به حکم فعلی منشأ اثر است

[1]- انسان اگر قاطع به حکم فعلی بشود این قطع، معذّر و منجّز است ولی اگر قاطع به حکم انشائی شد، هیچ گونه اثری ندارد یعنی قطع نسبت به حکم انشائی باعث تنجّز و استحقاق عقوبت نمی شود چون احکام دارای چهار مرتبه هست و اگر انسان نسبت به مرتبه فعلیّت حکم، قطع پیدا کرد، این دارای اثر است که اکنون توضیح می دهیم:

ص: 36


1- اگر قطع شخص قاطع موافق واقع هم باشد باز اجتماع ضدّین اعتقادی پیش می آید.
2- پس اگر قطع، مطابق واقع نباشد فقط اجتماع ضدّین اعتقادی محقّق است و چنانچه قطع، مطابق واقع باشد اجتماع ضدّین حقیقی و اعتقادی تحقّق دارد.

در جلد دوّم کتاب کفایة الاصول مراتب چهارگانه حکم بسیار مورد بحث واقع می شود لذا ابتدا این چهار مرحله را توضیح می دهیم:

1- مرحله اقتضا 2- مرحله انشا 3- مرحله فعلیّت 4- مرحله تنجّز (البته مرحوم آقای آخوند در مباحث آینده دو نوع فعلیّت درست می کنند لکن فعلا به بحث ما ربطی ندارد).

مراحل چهارگانه حکم

1- مرحله اقتضا- یعنی مرحله «واجدیّت مصلحت و مفسده» مثلا مولا نماز را ملاحظه می کند و می بیند که دارای صددرصد مصلحت لازم الاستیفاء است که اقتضا دارد یک حکم وجوبی به نام اقیموا الصّلاة برای آن جعل نماید و همچنین مولا شرب خمر را در نظر می گیرد و می بیند دارای مفسده کامل لازم الاجتناب است که مقتضی است یک حکم تحریمی برای شرب خمر جعل نماید (البتّه واجب و حرام را بعنوان دو مثال روشن ذکر کردیم و الا در مستحب و مکروه هم همین مسئله و مرتبه هست).

2- مرحله انشا- بدنبال واجدیّت مصلحت و مفسده، مولا در مقام جعل قانون برمی آید و حکم وجوب صلاة و حرمت شرب خمر را جعل می نماید لکن در این مرحله فقط مسئله قانون گذاری مطرح است و هنوز به جائی نرسیده که این احکام در خارج اجرا شود و صرف قانونی است که زمینه می شود روزی با شرائطی این قانون عملی گردد از قانونی که بدنبال مرحله اقتضا تحقّق پیدا می کند به حکم انشائی تعبیر می شود.

3- مرحله فعلیّت- اگر مولا بخواهد حکم انشائیش به مرحله اجرا گذاشته شود و مثلا در خارج، نماز جمعه، اتیان و شرب خمر، ترک شود نسبت به آنها بعث و زجر می کند. و با این قانون مکلّف را بجانب مأمور به تحریک می کند یا او را نسبت به

ص: 37

منهی عنه زجر می نماید این مرحله را مرتبه فعلیّت می نامند یعنی حکم انشائی در معرض اجرا قرار می گیرد که این مرحله فعلیّت به تنهائی اثری ندارد اگر شرائطی از جمله، علم مکلّف نسبت به آن تحقّق پیدا کند آن وقت این علم به تکلیف، برای مرحله تنجّز مدخلیّت دارد.

4- مرحله تنجّز- یعنی مرحله ای که مؤاخذه و ثواب و عقاب در کار هست- در این مرتبه، ترتیب اثر بر مخالفت قانون است.

از این مراحل معلوم شد قطعی که سبب تنجّز حکم می شود و عنوان استحقاق عقوبت بر مخالفت پیدا می کند قطع به حکم فعلی است و الا قطع به حکم اقتضائی و انشائی اثری ندارد.

آری اگر کسی قطع به حکم انشائی پیدا نمود و طبق آن عمل نمود شاید یک استحقاق مثوبتی داشته باشد چون این کشف از یک روح انقیاد و اطاعت می کند امّا استحقاق عقوبت برآن مترتّب نیست چون استحقاق عقوبت در موردی است که مکلّف قطع به حکم فعلی پیدا کند.

بعضی از احکام، طبق بعضی از روایات قبل از ظهور حضرت حجّت (عج) اصلا به مرحله فعلیّت نمی رسد و در آن زمان است که فعلیّت پیدا می کند بعلاوه در روایتی(1) هم چنین آمده است:

«و خطب امیر المؤمنین علیه السّلام النّاس فقال: انّ اللّه تبارک و تعالی حدّ حدودا فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تنقصوها، و سکت عن اشیاء لم یسکت عنها نسیانا فلا تکلفوها رحمة من اللّه لکم فاقبلوها ....».

ص: 38


1- من لا یحضره الفقیه، 4/ 53 باب نوادر الحدود، حدیث 15.

فلاحظ و تدبر(1) [1].

نعم، فی کونه بهذه المرتبة موردا للوظائف المقررة شرعا للجاهل إشکال لزوم اجتماع الضدّین أو المثلین، علی ما یأتی تفصیله إن شاء اللّه تعالی، مع ما هو التحقیق فی دفعه، فی التوفیق بین الحکم الواقعی و الظاهری، فانتظر [2].

******

- شرح :

[1]- ملاک در حجیّت قطع این است که قطع به حکم فعلی، متعلّق شود نه حکم انشائی یا اقتضائی.

[2]- این راجع به قطع، امّا راجع به شک که مثلا شما در مورد شرب تتن شک در حلیّت و حرمت آن پیدا می کنید و قاعده حلیّت را جاری می نمائید اگر بحسب واقع شرب تتن، حرام باشد آیا حرمت مشکوکه، حرمت انشائی است یا اینکه شکّ شما در باب اصول عملیّه هم شکّ متعلّق به حکم فعلی است؟

همان طور که قطع به حکم فعلی را ملاک قرار دادیم، در باب شک هم باید شک در حکم فعلی را ملاک قرار داد زیرا شک در حکم انشائی بالاتر از قطع به حکم انشائی که نیست چون قطع به حکم انشائی هیچ اثری ندارد تا چه رسد به شک در حکم انشائی.

در اصول عملیّه که جاهل و شاک به آنها رجوع می نماید از طرفی مکلّف شک در حکم فعلی شرب تتن دارد از طرفی خداوند یک حکم ظاهری به نام اصالة الحلیّة برایش جعل نموده است، مشکلی در کار است که:

ص: 39


1- هذا الخبر الشریف لعلک تستفید منه انه لو علم به المکلف لم یجب اطاعته و لا یکون مخالفته موجبة للعقوبة حیث ان مجرد الخطاب لا یوجب حقیقة الوجوب التحریم و ان تحقق به إنشاؤههما فمقتضی وجوب اتباع القطع انما هو ترتیب الآثار التی للقطع او المقطوع بالحکم فی کل مرتبة انما یوجب ترتیب الآثار تلک المرتبة لا آثار جمیع المراتب علیها. ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 2/ 7.

الأمر الثانی: قد عرفت أنه لا شبهة فی أن القطع یوجب استحقاق العقوبة علی المخالفة، و المثوبة علی الموافقة فی صورة الإصابة، فهل یوجب استحقاقها فی صورة عدم الإصابة علی التجرّی بمخالفته، و استحقاق المثوبة علی الانقیاد بموافقته، أو لا یوجب شیئا؟ [1].

******

- شرح :

الف- فرضا اگر شرب تتن بحسب واقع از نظر حکم فعلی حرام باشد اینجا مشکل اجتماع ضدّین پیش می آید که بعدا در جمع بین حکم ظاهری و واقعی آن را حل می کنیم.

ب- چنانچه حکم شرب تتن بحسب واقع هم حلال باشد باز در این صورت مشکل اجتماع مثلین پیش می آید که این را هم در جمع بین حکم ظاهری و واقعی مطرح کرده و جواب می دهیم.

امر دوّم تجرّی و انقیاد

اشاره

[1]- مرحوم مصنّف در امر دوّم مسئله تجرّی و انقیاد را از نظر استحقاق عقوبت و مثوبت بیان می کند.

توضیح مطلب: ما یک عنوان به نام اطاعت و عصیان داریم و عنوان دیگری به نام تجرّی و انقیاد که هرکدام در موارد جداگانه ای تحقّق پیدا می کند.

اطاعت و عصیان

اگر فرضا انسان نسبت به حکمی یا موضوع محرّمی قاطع شد مثلا قطع پیدا کرد که شرب خمر، حرام است و این قطع هم مطابق واقع بود یا اینکه قاطع گشت که فلان مایع موجود خارجی خمر است و این قطع هم مطابق واقع بود در این صورت اگر طبق قطع خود رفتار کند مطیع و مستحق مثوبت است و چنانچه برخلاف قطع خویش عمل نماید بلا اشکال عاصی و مستحق عقوبت است که در این دو مورد

ص: 40

عنوان اطاعت و عصیان مطرح است.

تجرّی و انقیاد

گاهی هم عنوان انقیاد و تجرّی مطرح می باشد و این در موردی است که قطعی نسبت به حکم شرعی یا موضوع حکم شرعی پیدا شود و قطع آن فرد هم مخالف با واقع باشد البتّه خود قاطع نمی داند و حتّی احتمال هم نمی دهد که قطعش مخالف واقع است، که گاهی کشف خلاف می شود و زمانی هم اصلا کشف خلاف نمی شود در این دو صورت، اگر قاطع، به قطع خود عمل نماید عنوان انقیاد محقّق می شود و اگر برخلاف قطع خود عمل کند عنوان تجرّی تحقّق پیدا می کند. مثال: فردی قاطع شد که فلان مایع خارجی خمر است ولی فی الواقع خمر نبود که در این صورت اگر بر وفق قطع خود عمل کند از نظر اصطلاح علم اصول، آن فرد، عبد منقاد، به حساب می آید و چنانچه با قطع خود مخالفت نماید، عبد متجری محسوب می شود ولی از نظر لغت عنوان تجرّی و انقیاد در عصیان و اطاعت هم تحقّق دارد خلاصه عنوان تجرّی و انقیاد از نظر علم اصول در غیر مورد اطاعت و عصیان است.

تجرّی و انقیاد در موردی است که قطع انسان مخالف واقع باشد که پیروی از چنین قطعی را انقیاد و مخالفت با چنین قطعی را تجرّی می گویند.

اکنون بحث ما در امر ثانی این است که آیا در مورد انقیاد و تجرّی مثل اطاعت و عصیان مسئله استحقاق مثوبت و عقوبت در کار است یا نه؟

یعنی اگر کسی با قطع خویش مخالفت نمود و مقطوع الخمریّه را شرب نمود. آیا به عنوان تجرّی استحقاق عقوبت دارد؟ یا چنانچه از آن اجتناب کرد این فرد به عنوان انقیاد استحقاق مثوبت دارد، اگر دارد به چه دلیل؟

ص: 41

الحق أنه یوجبه؛ لشهادة الوجدان بصحة مؤاخذته، و ذمه علی تجریه، و هتکه لحرمة مولاه و خروجه عن رسوم عبودیته، و کونه بصدد الطغیان، و عزمه علی العصیان، و صحة مثوبته، و مدحه علی قیامه بما هو قضیة عبودیته، من العزم علی موافقته و البناء علی إطاعته، و إن قلنا بأنه لا یستحق مؤاخذة أو مثوبة، ما لم یعزم علی المخالفة أو الموافقة، بمجرد سوء سریرته أو حسنها، و إن کان مستحقا للّؤم أو المدح بما یستتبعانه، کسائر الصفات و الأخلاق الذمیمة أو الحسنة. و بالجملة: ما دامت فیه صفة کامنة لا یستحق بها إلا مدحا أو لؤما، و إنما یستحق الجزاء بالمثوبة أو العقوبة مضافا إلی أحدهما، إذا صار بصدد الجری علی طبقها و العمل علی وفقها و جزم و عزم، و ذلک لعدم صحة مؤاخذته بمجرد سوء سریرته من دون ذلک، و حسنها معه، کما یشهد به مراجعة الوجدان الحاکم بالاستقلال فی مثل باب الاطاعة و العصیان، و ما یستتبعان من استحقاق النیران أو الجنان [1].

******

- شرح :

آیا تجرّی و انقیاد موجب عقاب و ثواب هستند؟

[1]- آخوند خراسانی رحمه اللّه می فرمایند: ما بعد از آنکه به وجدان مراجعه کردیم (مقصود از وجدان همان عقل است) همان عقلی که در باب اطاعت و عصیان به طور استقلال حکم به استحقاق مثوبت و عقوبت می کند همان عقل در مورد انقیاد و تجرّی حکم می نماید که عبد منقاد، مستحق مدح و مثوبت و عبد متجرّی، مستحق ذم و عقوبت است. زیرا عبد متجرّی درصدد طغیان نسبت به مولا برآمده است و تصمیم بر عصیان در برابر او گرفته است و عمل خارجی را به عنوان عصیان مرتکب می شود لکن آن عمل بحسب واقع معصیت نمی باشد.

همچنین در عبد منقاد، وجدان و عقل شهادت می دهد که او مقیّد و پایبند به مقتضای عبودیّت و بندگی است و بنای قطعی بر اطاعت نسبت به مولا دارد لذا مستحق ثواب و مدح است.

ص: 42

از نظر عقل هیچ فرقی بین ما نحن فیه و مسئله اطاعت و عصیان وجود ندارد و این یک مسئله وجدانی و عقلی است.

حقیقت تجرّی و انقیاد

مورد تجرّی و انقیاد و مسئله عقوبت و مثوبت را بیان کردیم، اکنون ببینیم حقیقت انقیاد و تجرّی چیست؟ آیا انقیاد یک عمل خارجی است یا اینکه یک عمل قلبی، و همچنین آیا تجرّی مربوط به خارج است یا مربوط به قلب؟

در باب اطاعت و عصیان مطلب روشن است که اطاعت وصف عمل خارجی است، کسی که نماز می خواند او اطاعت امر مولا را می نماید و فردی که شرب خمر می نماید، عصیان می نماید چون شرب خمر واجد مفسده کامل است و مبغوضیّت تام دارد.

امّا در باب تجرّی و انقیاد- انقیاد، عبارت است از همان عزم و جزم و تصمیم بر موافقت و اطاعت- و تجرّی هم عبارت است از عزم و جزم و تصمیم نفسانی بر اینکه معصیت تحقّق پیدا کند در مورد فردی که مقطوع الخمریّه را مرتکب می شود، تجرّی به عمل، کأنّ تحقّق پیدا نمی کند و سرایت به عمل نمی نماید چون این عمل به حسب واقع شرب الماء است ولی او قطع پیدا کرده است که خمر است امّا از نظر عمل نفسانی (تصمیم بر عصیان مولا است) بین این فرد و شخص عاصی واقعی هیچ فرقی نیست، عاصی واقعی تصمیم قلبی بر عصیان دارد و این فرد متجری هم کذا.

ایشان استحقاق عقوبت را مربوط به همان تصمیم و عزم نفسانی می دانند کما اینکه استحقاق مثوبت را مربوط به همان عزم فرد نسبت به پیروی و اطاعت از مولا می دانند.

ص: 43

این عزم و جزم نفسانی ریشه ای ذاتی دارد که عبارت است از سوء سریره و حسن سریره یعنی کسی که دارای حسن سریره و سرشت پاک است طبعا تمایل به اطاعت و انقیاد دارد و فردی که دارای سوء سریره و سرشت ناپاک است بحسب نوع و اقتضا تمایل به معصیت و تجرّی دارد. اگرچه این سوء سریره و حسن سریره تا وقتی که به حال خود و پنهان باشد به عنوان یک صفت اخلاقی رذیله و حسنه است که در این صورت جای استحقاق عقوبت و مثوبت نیست و اگر هم باشد ذم و مدحی در کار است مثلا کسی که باطنا گرفتار حسادت است مادام که این صفت مظهری پیدا نکند و به حالت خفا و کمون باشد صرفا استحقاق سرزنش دارد و همچنین در حسن سریره استحقاق مدح دارد.

امّا وقتی اثری برآن دو مترتّب شد و تبعاتی پیدا کرد که از تبعات آن همین تصمیم به اطاعت نسبت به مولا و انقیاد است یا عزم بر مخالفت مولا و تجرّی است در این صورت اگر به دنبال آن، عمل خارجی محقّق شد آن وقت جای استحقاق مدح و مثوبت و ذم و عقوبت است پس در مراحل اوّلیه اثری از نظر عقوبت و مثوبت در کار نیست.

اکنون توضیحی از نظر عبارت و معنی راجع به جمله و عبارت «بما یستتبعانه» می دهیم تا معلوم شود اگر این جمله نبود، شاید بهتر بود. مرحوم مشکینی این جمله را چنین توضیح داده:

باء در «بما» را باء سببیّت گرفته است، و «ما» را مصدریه بحساب آورده، و مرجع ضمیر تثنیه در «یستتبعانه» را سوء سریره و حسن سریره دانسته و ضمیر در «یستتبعانه» را به استحقاق ارجاع داده است که معنی چنین می شود:

سوء سریره، سببیّت برای استحقاق ذم دارد و حسن سریره سببیّت برای استحقاق مدح دارد که روی بیان ایشان، عبارت «بما یستتبعانه» مطلب اضافه ای در بر ندارد امّا می توان عبارت را به این نحو معنا نمود که:

ص: 44

و لکن ذلک مع بقاء الفعل المتجری [به] أو المنقاد به علی ما هو علیه من الحسن أو القبح، و الوجوب أو الحرمة واقعا، بلا حدوث تفاوت فیه بسبب تعلق القطع بغیر ما هو علیه من الحکم و الصفة، و لا یغیر جهة حسنه أو قبحه بجهته أصلا، ضرورة أن القطع بالحسن أو القبح لا یکون من الوجوه و الاعتبارات التی بها یکون الحسن و القبح عقلا و لا ملاکا للمحبوبیة و المبغوضیة شرعا، ضرورة عدم تغیر الفعل عما هو علیه من المبغوضیة و المحبوبیة للمولی، بسبب قطع العبد بکونه محبوبا أو مبغوضا له [1].

******

- شرح :

استحقاق لؤم و مدح در سوء سریره و حسن سریره به خاطر این است که به دنبالش تبعاتی هست. این تبعات سبب شد در ریشه، استحقاق لؤم و مدح باشد که این باء در «بما» سببیّت است لکن نکته اش این است که می خواهد بیان نماید که در سوء سریره استحقاق لؤم است چون زمینه برای تبعات بعدی است و در حسن سریره استحقاق مدح است چون زمینه برای آثار بعدی است و خود زمینه بودن سببیّت پیدا می کند برای ثبوت مدح و ذم.

شاید این معنا از معنایی که مرحوم مشکینی نموده اند بهتر باشد.

[1]- آیا استحقاق عقوبت در متجرّی سبب می شود آن عمل خارجی (متجرّی به) مبغوضیّت و مثلا حرمت پیدا کند؟ آیا استحقاق مثوبت در عبد منقاد باعث می شود آن فعل خارجی (منقاد به) محبوبیّت و مثلا ملاک وجوب پیدا کند؟ خیر به دو دلیل:

الف: استحقاق عقوبت و مثوبتی را که ما گفتیم تغییری در فعل خارجی یعنی متجرّی به و منقاد به نمی دهد یعنی در این مقطوع الخمریه هیچ تغییری پیدا نمی شود بلکه آن شرب الماء است و ملاک قبحی در آن ایجاد نمی شود فقط جرم مکلّف این است که قاطع شد بانّه خمر، البته قطع یک امر اضافی است و نیاز به یک قاطع و یک مقطوع دارد از یک طرف «قطع» به این عمل خارجی ارتباط پیدا می کند لکن در عین حال این قطع سبب نمی شود که شی ء که به حسب واقع دارای حسن بود الآن یک جهت قبح در آن ایجاد شود و بگوییم این غیر از شرب المائی است که دیگری مرتکب آن شد.

ص: 45

فقتل ابن المولی لا یکاد یخرج عن کونه مبغوضا له، و لو اعتقد العبد بأنه عدوّه، و کذا قتل عدوه، مع القطع بأنه ابنه، لا یخرج عن کونه محبوبا أبدا [1].

******

- شرح :

به عبارت روشن تر: اگر بنده نسبت به یک ظرف قاطع شدم که در آن خمر است ولی دوست من قطع پیدا کرد که در آن آب است آیا اینجا می توان از نظر عمل خارجی تفکیکی در آن قائل شد و گفت این عمل واقعا از نظر من قاطع که قطعم مخالف واقع است ولی خودم نمی دانم که مخالف واقع است قبیح امّا در نظر دوستم که قطعش مطابق واقع است قبیح نمی باشد؟ نه.

خلاصه: قطع انسان کمترین اثری نمی تواند در حکم یا صفت فعل خارجی بگذارد و آن را عوض کند.

در حکم به این صورت است: انسان در مورد نماز جمعه فرضا معتقد به حرمت شود.

و در مورد صفت به این صورت تصوّر می شود که این مایع خارجی را انسان اعتقاد به حرمت آن پیدا کند. که در این موارد قطع من سبب تغییر وضع فعل خارجی نمی شود زیرا عنوان «قطع به خلاف» در ردیف عناوینی مثل احسان و ظلم نیست که ایجاد ملاک حسن و قبح نماید (در محیط عقل) و همچنین عنوان «قطع به خلاف» در محیط شرع ملاک وجوب و حرمت و محبوبیّت و مبغوضیّت درست نمی کند.

[1]- مرحوم آقای آخوند مثال خیلی روشنی می آوردند که: اگر عبدی نسبت به پسر مولا یقین کرد که او همان زیدی است که با مولا سابقه عداوت دارد و او را کشت، آیا این قطع عبد به اینکه «انّه کان عدو للمولی» باعث می شود جهت حسنی در عمل عبد ایجاد شود و آن قتل توسّط عبد عنوان قتل عدو مولا را پیدا کند و دیگر مبغوض نباشد، نه او به هرحال فرزند مولا را کشته است.

و یا اگر عبدی نسبت به عدو مولا یقین نمود که او همان پسر مولا است و او را کشت آیا این قطع عبد به اینکه آن فرد پسر مولا است سبب می شود در آن عمل قبحی

ص: 46

هذا مع أن الفعل المتجری به أو المنقاد به، بما هو مقطوع الحرمة أو الوجوب لا یکون اختیاریا، فإن القاطع لا یقصده إلا بما قطع أنه علیه من عنوانه الواقعی الاستقلالی لا بعنوانه الطاری الآلی، بل لا یکون غالبا بهذا العنوان مما یلتفت إلیه، فکیف یکون من جهات الحسن أو القبح عقلا؟ و من مناطات الوجوب أو الحرمة شرعا؟

و لا یکاد یکون صفة موجبة لذلک إلا إذا کانت اختیاریة [1].

******

- شرح :

ایجاد شود، نه او به هرحال عدو مولا را کشته است.

مثال دیگر: اگر کسی یقین کرد نماز پنج رکعتی مشروعیّت دارد و واجب هست آیا این قطع سبب می شود یک مصلحت کامل در آن پیدا شود بلحاظ اینکه مانند نماز چهار رکعتی واجب است، خیر این عقائد، روی عمل خارجی کوچک ترین اثری را نمی تواند بگذارد و در محیط عقل حسن و قبحی بسازد و همچنین در محیط شرع نمی تواند ملاک محبوبیّت و مبغوضیّت درست کند.

خلاصه: انقیاد و تجرّی که باعث استحقاق عقوبت و مثوبت است مربوط به همان عمل قلب و نفس است و همچنین مربوط به عزم بر عصیان و اطاعت است.

[1]- ب: دلیل دوّم بر اینکه استحقاق عقوبت و مثوبت فرد متجرّی و منقاد در عمل خارجی، (متجرّی به و منقاد به) تغییری نمی دهد و این استحقاق عقوبت به خاطر عزم و جزم بر عصیان مولا است:

عناوینی می تواند دخالت در حسن و قبح یا محبوبیّت و مبغوضیّت داشته باشد که آن عناوین اختیاری باشد و اراده بتواند به آن تعلّق بگیرد مثلا ظلم قبیح است چون واقعا ظالم می تواند قصد ظلم نماید، و همچنین احسان، نیکو است چون عنوان احسان می تواند متعلّق قصد محسن قرار گیرد.

اکنون ما حساب کنیم و ببینیم کسی که قطع پیدا نموده است «بانّ ذاک المائع خمر» زمانی که اراده می کند شرب آن مایع را قصد او به چه چیز تعلّق پیدا می کند؟

آیا او شرب مایع مقطوع الخمریّه را قصد می نماید به نحوی که عنوان مقطوع

ص: 47

الخمریّه متعلّق اراده اوست یا نه، او چون خود را قاطع می بیند و واقع را منکشف می داند شرب خمر را اراده می کند؟- مسلّما به نحو دوّم شرب خمر می نماید.

همان طور که در قطع های موافق واقع، فردی که مثلا شرب الماء می نماید و قطع دارد فلان مایع، آب است و قطع او هم مطابق واقع می باشد، آیا او قصدش به شرب الماء تعلّق پیدا می کند به نحوی که عنوان مقطوع المائیّه متعلّق اراده اوست؟ خیر- او قاطع می باشد و اراده اش به شرب الماء تعلّق پیدا کرده است و چنانچه کسی از او سؤال کند اراده شرب چه چیز را نموده ای؟ آیا می گوید من مقطوع المائیه را شرب می کنم؟ خیر این مقطوعیّت و قطع یک صفت آلی است یعنی چیزی که جنبه مرآتی دارد خودش مغفول عنه است و مورد توجّه قاطع نمی باشد.

انسان عملی را که می خواهد مرتکب شود همان واقع آن را اراده می کند که گاهی واقع همان مراد و مقطوع است و گاهی نه.

بین کسی که شرب الماء مع القطع بالمائیّه می نماید و کسی که شرب الماء مع القطع بالخمریّة می نماید از این نظر هیچ فرقی نیست که قطع، دخالت در مراد و متعلّق اراده ندارد- یکی می گوید من شرب ماء می نمایم و واقعش هم همین است و فرد دیگری می گوید من خمر می نوشم ولی در حقیقت خمر نمی باشد. پس عنوان قطع- نه در قطع موافق و نه در قطع مخالف- در دایره مراد به طوری که قصد و اراده به این عنوان تعلّق بگیرد، اصلا داخل نیست و عنوانی که خارج از دایره قصد و اراده باشد و در حال ارتکاب و انجام اصلا انسان قصدش به آن عنوان متعلّق نشود، چطور می تواند در حسن و قبح در محیط عقل مدخلیّت پیدا کند و همچنین چطور می تواند در مبغوضیّت و محبوبیّت شرعیّه دخیل باشد.

خلاصه دلیل دوّم ایشان: این عمل خارجی اگر بخواهد وضعش تغییر پیدا کند باید این قطع من مغیّر وضع این فعل باشد و این قطع در صورتی می تواند وضع این فعل را

ص: 48

إن قلت: إذا لم یکن الفعل کذلک، فلا وجه لاستحقاق العقوبة علی مخالفة القطع، و هل کان العقاب علیها إلا عقابا علی ما لیس بالاختیار؟ [1]

قلت: العقاب إنما یکون علی قصد العصیان و العزم علی الطغیان، لا علی الفعل الصادر بهذا العنوان بلا اختیار [2].

******

- شرح :

تغییر دهد که یک امر اختیاری متعلّق قصد و اراده باشد و حال آنکه وجدانا می بینیم افعال خارجیّه و عناوین واقعیّه، متعلّق قصد و اراده واقع می شود ولی خود عنوان قصد که جنبه طریقیّت و مرآتیّت (و به تعبیر ایشان جنبه آلیّت) دارد اصلا به عنوان مراد و متعلّق اراده هیچ مدخلیّتی ندارد بنابراین استحقاق عقوبت نمی تواند مربوط به عمل خارجی باشد.

نتیجه: در باب تجرّی و انقیاد این عمل خارجی را باید از سببیّت برای استحقاق عقوبت و مثوبت خارج کنیم و همان عزم و جزم نسبت به اطاعت و عصیان مولا را سبب استحقاق عقوبت و مثوبت بدانیم.

[1]- اشکال: سرانجام شما در باب تجرّی چه چیز را سبب استحقاق عقوبت می دانید و خداوند بر چه چیز مؤاخذه می کند؟

عمل خارجی را کنار زدید، آنچه را که او عقیده داشت شرب الخمر است گفتید نه همان شرب الماء است و با قطع او ماهیّتش تغییر نمی یابد و این فعل از دایره استحقاق عقوبت، خارج است پس چرا شما استحقاق عقوبت را مطرح می کنید؟

همچنین گفتید عنوان مقطوعیّت غیر اختیاری است. آیا در برابر همین مقطوعیّت که یک امر غیر اختیاری است می خواهید استحقاق عقوبت را درست کنید؟

[2]- جواب: مؤاخذه بر همان امر قلبی است. یعنی قصد معصیت و عزم بر طغیان نسبت به مولا می باشد که یک امر نفسانی است و این عقوبت در برابر عمل خارجی نمی باشد که عنوان مقطوعیّت بدون اختیار ضمیمه آن شده است.

ص: 49

إن قلت: إن القصد و العزم إنما یکون من مبادی الاختیار، و هی لیست باختیاریة، و إلا لتسلسل [1].

******

- شرح :

(1) [1]- اشکال: شما اگر ملاک و سبب استحقاق عقوبت را یک امر نفسانی بنام قصد و عزم بر عصیان بدانید این قصد و اراده در صورتی می تواند باعث استحقاق عقوبت باشد که خودش یک امر اختیاری باشد. در عمل خارجی یا عمل قلبی باید عنوان اختیاریّت محفوظ باشد تا استحقاق عقوبت و مثوبت محقّق شود و امر غیر اختیاری نمی تواند سبب استحقاق عقوبت و مثوبت شود.

این کبرای کلّی درست، امّا قصد عصیان و عزم بر طغیان آیا امر غیر اختیاری است؟

مستشکل می گوید آری، چون در محلّ خودش ثابت شده که اراده و مقدّمات آن نمی شود از امور اختیاری باشند زیرا اگر مقدّمات اراده بخواهد اختیاری باشد تسلسل لازم می آید.

قبلا بنحو خلاصه مقدّمات اراده را توضیح می دهیم: مرحوم آقای آخوند در جلد اوّل کتاب کفایه بیان کردند که مقدّمات اراده عبارت است از اینکه: انسان چیزی را تصوّر می کند سپس تصدیق به فایده آن پیدا می کند و بدنبال آن، تصمیم و عزم پیدا می کند که آن عمل را انجام بدهد و بعد از آن جلوی موانع را می گیرد و بدنبال آنکه آخرین مرحله است، اراده تحقّق(1) پیدا می کند.

اکنون بگوئید چرا اگر اراده و مقدّمات آن از امور اختیاری باشد تسلسل لازم می آید؟

چون مثلا فلان مقدّمه اراده هم اراده ای لازم دارد و آن اراده هم مبادی لازم دارد و آن وقت ما کلام را در آن اراده و مبادی آن اراده نقل می کنیم، می گوئیم آیا با اختیار

ص: 50


1- اراده عبارت است از شوق مؤکّد نفسانی که انسان بدنبال آن می رود و مراد را اتیان می کند.

قلت:- مضافا إلی أن الاختیار و إن لم یکن بالاختیار، إلا أن بعض مبادیه غالبا یکون وجوده بالاختیار، للتمکن من عدمه بالتأمل فیما یترتب علی ما عزم علیه من تبعة العقوبة و اللؤم و المذمّة [1].

یمکن أن یقال: إن حسن المؤاخذة و العقوبة إنّما یکون من تبعة بعده عن سیّده بتجرّیه علیه، کما کان من تبعته بالعصیان فی صورة المصادفة، فکما أنه یوجب البعد عنه، کذلک لا غرو(1) فی أن یوجب حسن العقوبة، فانه و إن لم یکن باختیاره(2) إلا أنه

******

- شرح :

و اراده تحقّق پیدا کرد؟ آری پس باید اراده سوّمی قبل از آن محقّق باشد ما کلام را در آن اراده سوّم نقل می کنیم که آیا اختیاری است یا غیر اختیاری. اگر بگوئید اختیاری است باید قبل از آن اراده چهارمی تحقّق پیدا کرده باشد الی ان یتسلسل، لذا برای اینکه جلوی تسلسل را بگیریم از اوّل می گوئیم اراده و مبادی آن از امور غیر اختیاری هستند.

[1]- جواب: اشکال مستشکل را به دو نحو پاسخ می دهیم:

1- وجدانا می بینیم که بعضی از مبادی اراده در اختیار خود انسان است کسی که مثلا یک عمل زشت شهوانی را تصوّر می کند او تصدیق نسبت به لذّات و فائده آن می کند و کأنّ بر سر یک دو راهی قرار می گیرد که می تواند ذهن خود را متوجّه آثار سوئی که بر این عمل، مترتب است بکند و به آن عقوباتی که خداوند تبارک و تعالی برآن قرار داده بیندیشد و از آن کار منصرف شود و یا اینکه ذهن خود را متوجّه خوشی های آنی آن عمل بکند و مرتکب آن کار زشت بشود. پس انسان در مبادی اراده، مختار است و می تواند احد المسیرین را برگزیند.

ص: 51


1- ای لا عجب.
2- کیف لا، و کانت المعصیة الموجبة لاستحقاق العقوبة غیر اختیاریة، فانها هی المخالفة العمدیة و هی لا تکون بالاختیار، ضرورة انّ العمد الیها لیس باختیاری، و انما تکون نفس المخالفة اختیاریة و هی غیر موجبة للاستحقاق، و انما الموجبة له هی العمدیة منها کما لا یخفی علی اولی النهی.( منه قدس سره). ر. ک: کفایة الاصول، طبع مؤسسه آل البیت« ع» 261.

بسوء سریرته و خبث باطنه، بحسب نقصانه و اقتضاء استعداده ذاتا و إمکانه، و إذا انتهی الأمر إلیه یرتفع الإشکال و ینقطع السؤال ب (لم) فإن الذاتیّات ضروری الثبوت للذات و بذلک أیضا ینقطع السؤال عن أنه لم اختار الکافر و العاصی الکفر و العصیان؟

و المطیع و المؤمن الإطاعة و الإیمان؟ فإنه یساوق السؤال عن أن الحمار لم یکون ناهقا؟ و الإنسان لم یکون ناطقا؟ [1]

******

- شرح :

(1) [1]- 2- مرحوم آقای آخوند (اعلی اللّه مقامه الشّریف) جواب دیگری بیان می کنند که ای کاش این جواب را بیان نمی فرمودند!

ایشان می فرمایند: اصلا ریشه مسئله استحقاق عقوبت و مثوبت یک امر ذاتی است و: الذّاتی لا یعلّل. یعنی در امر ذاتی درست نیست کسی از علّت آن امر سؤال کند. آیا صحیح است کسی سؤال کند لم جعل الانسان انسانا؟ خیر، انسانیّت که عبارتست از جنس و فصل انسان، این برای انسان، ذاتی است و چیزی نیاز به علّت دارد که ضروریّه نباشد یعنی اگر ممکنه شد نیاز به علّت دارد لذا در فرق واجب الوجود و ممکن الوجود هم همین حرف را می زنیم. کسی نمی تواند بگوید علّت واجب الوجود چیست چون وجوب وجود معنایش بی نیازی از علّت است و آنکه نیاز به علّت دارد ممکن الوجود است چون ممکن الوجود، دو طرف وجود و عدم، نسبت به او علی السّواء است. هر طرفش بخواهد امتیاز پیدا کند نیاز به علّت دارد.

یا قضیّه «الانسان حیوان ناطق» و اشباه آن از نظر منطقی یک قضیّه ضروریّه است و در قضیّه ضروریّه نمی توان از علّتش پرسش نمود چون ناطقیّت جزء ماهیّت انسان است.

تا اینجا آنچه ایشان در مورد ذاتیّات بیان کرده اند، کاملا صحیح است. لکن ایشان می خواهند این ذاتیات را در ما نحن فیه پیاده کنند و مسئله تجرّی و عصیان و بالاتر از آن مسئله کفر و ایمان را به یک ریشه ذاتی برگردانند.

ص: 52

و بالجملة: تفاوت أفراد الإنسان فی القرب منه تعالی و البعد عنه، سبب لاختلافها فی استحقاق الجنة و درجاتها، و النار و درکاتها، [و موجب لتفاوتها فی نیل الشفاعة و عدم نیلها]، و تفاوتها فی ذلک بالأخرة یکون ذاتیا، و الذاتی لا یعلل [1].

إن قلت: علی هذا، فلا فائدة فی بعث الرسل و إنزال الکتب و الوعظ و الإنذار [2].

******

- شرح :

یعنی: کسی که معصیت می کند این عصیان او مسبوق به یک امر قلبی است و آن امر قلبی عبارتست از تجرّی نسبت به مولا، و ریشه این تجرّی سوء سریره است که در این فرد وجود دارد. سؤال: سوء سریره از کجا ناشی شده است؟ می فرمایند: سوء سریره میل انسانیّت انسان و یک عنوان ذاتی و یک نقص ذاتی است که همیشه همراه اوست.

در دنبال سوء سریره عنوان تجرّی و عنوان بعد از ساحت مقدّس خداوند تبارک و تعالی تحقّق پیدا می کند و بعد از ساحت باری تعالی استحقاق عقاب قهری دارد. و بر همین مقیاس مسئله ایمان و کفر و ... است.

[1]- خلاصه: تفاوت افراد از نظر قرب و بعد به باری تعالی سبب می شود افراد در استحقاق نسبت به جنّت و درجات بهشت و همچنین دوزخ و درکات آن اختلاف پیدا کنند و این تفاوت باعث می شود بعضی شرائط نیل به شفاعت را داشته باشند و بعضی فاقد آن باشند.

این تفاوت افراد در مسئله قرب و بعد ریشه اش چیست؟ ریشه و منشأ آن همان امر ذاتی بود که توضیح دادیم و الذّاتی لا یعلّل.

[2]- اشکال: بنا بر اینکه تجرّی و انقیاد، اطاعت و عصیان، کفر و ایمان یک ریشه ذاتی داشته باشند دیگر مسئله ارسال رسل و انزال کتب و ارشاد و وعظ و هدایت و راهنمائی بشر بی فائده است و مفهومی ندارد.

ص: 53

قلت: ذلک لینتفع به من حسنت سریرته و طابت طینته، لتکمل به نفسه، و یخلص مع ربه أنسه، ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا اللّه، قال اللّه تبارک و تعالی: «و ذکّر فإنّ الذّکری تنفع المؤمنین» و لیکون حجة علی من ساءت سریرته و خبثت طینته، لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة، کی لا یکون للناس علی اللّه حجة، بل کان له حجة بالغة [1].

******

- شرح :

(1) [1]- جواب: کأنّ ایشان جواب می دهند آری خیلی فایده ندارد.

این مسائل فقط عنوان اتمام حجّت و تذکّر دارد یعنی نسبت به عاصی، اتمام حجّت است و نسبت به مؤمن و غیر عاصی عنوان تذکّر را دارد. وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ(1).

ایراد بر مصنّف قدّس سرّه

مرحوم آقای آخوند (اعلی اللّه مقامه الشّریف) چنین مسیری را طی می کنند و به چنین جای غیر صحیحی هم منتهی می شوند البتّه ایشان این بحث را در جلد اوّل هم بیان کردند و ما آنجا مفصلا حدود پانزده جلسه این بحث را دنبال نمودیم(2) و ثابت کردیم مسئله این طور که ایشان بیان کرده اند نیست و یکی از رفقای(3) بحث آن را در دو رساله و جزوه نوشته اند که یک جزوه اش را چاپ کردند و من قسمتی از آن را مطالعه کردم خوب بود مخصوصا که اضافاتی هم از خودشان داشتند. آن جزوه بنام «الحقّ و الحقیقة بین الجبر و التفویض» بود که به دنبالش جزوه ای هم راجع به سعادت و شقاوت داشتند

ص: 54


1- سوره ذاریات: 55.
2- ر. ک: ایضاح الکفایة ج 1، صص 510- 447.
3- حجّة الاسلام و المسلمین آقای سیّد عادل علوی.

و ما اکنون به آن تفصیل نمی توانیم بحث کنیم لکن دو نکته را توضیح می دهیم برای اینکه معلوم شود راهی را که ایشان پیموده اند صحیح نیست تا باعث انحراف اعتقادی نگردد.

1- آنچه راجع به ذاتی و «الذّاتی لا یعلّل» فرمودند درست است. یعنی قضیّه ای که ضروری شد، ثبوت محمول برای موضوع، ضروری است و هر ماهیّتی، ثبوت جنس و فصل، برایش ضروری است مثلا: الانسان حیوان، یا الانسان ناطق، یا الانسان حیوان ناطق، هر سه قضیّه ضروریّه هستند و هیچ کس نمی تواند از علّت آنها سؤال نماید.

امّا اگر گفتیم الانسان موجود در این صورت وجود و هستی برای انسان ضرورت ندارد چون انسان ماهیّتی دارد که ممکن الوجود است یعنی ممکن است به وجود متصف بشود و یا نشود و در این قضیّه سؤال از علّت صحیح است که بگوئیم: لم صار الانسان موجودا؟ یعنی انسانی که نسبتش به وجود و عدم علی السّویه است چه سبب شد که جانب وجود برایش امتیاز پیدا کرد مسلّما علّتی داشت که وجود امتیاز پیدا نمود.

اگر وجود نیاز به علّت داشت آثار و لوازم و آن خصوصیّاتی که بدنبال وجود می آید چگونه است. آیا آنها ضروری یا ممکن هستند؟

وقتی اصل وجود غیر ضروری بود و نیاز به علّت داشت آثار وجود بطریق اولی محتاج به علّت هست چرا انسان فکر می کند؟ چرا انسان راه می رود؟ این ها نیاز به علّت دارند.

سؤال: آیا عنوان اطاعت و عصیان و مهم تر مسئله شقاوت و سعادت، از آثار وجود انسان است یا از لوازم و ماهیّت انسان(1)؟ حقیقت سعادت و شقاوت که به دنبالش

ص: 55


1- برای توضیح بیشتر رجوع کنید به: ایضاح الکفایة: 1/ 497.

مسائلی می آید چیست؟ همان سعادت و شقاوتی که در ذهن بعضی می آید که این دو از امور ذاتی هستند.

حقیقت سعادت: در محیط شرع چنانچه کسی طبق دستورات الهی رفتار کند می گویند: عاش سعیدا و مات سعیدا.

حقیقت شقاوت: اگر کسی برخلاف فرامین الهی عمل نماید می گویند عاش شقیّا و مات شقیّا خلاصه، شقاوت و سعادت مطلب غیر قابل تصوّری نیست.

معنای السّعید، سعید فی بطن أمه و الشّقی شقی فی بطن امّه(1) چیست؟ معنایش آن چیزی نیست که در ذهن بعضی است.

برای این جمله معانی متعدّدی شده است از جمله: عاقبت فردی که به شقاوت یا عصیان منتهی می شود از همان وقتی که در رحم مادر است مشخص است یعنی اگر کسی عاقبت نگر باشد می گوید: «هذا شقی» شمر که در رحم مادر بود از نظر یک امام که آینده او را می دیده شقی به حساب می آمده است.

این یک مسئله عقلائی است. مثلا انسان به فرزندی که درس نمی خواند، به کار و تلاش و فعّالیّت هم علاقه ای ندارد هم اکنون می گوید او بدبخت است و حال آنکه الآن بدبختی و وضع بدی ندارد، او هنوز وارد جامعه نشده است ولی چون پدرش به احتمال هفتاد درصد یا هشتاد درصد وضع او را می بیند، فعلا به او می گوید بدبخت هستی و این مربوط به آینده اوست و الا اگر مربوط به ماهیّت فرزند باشد چرا می گویند الشّقی شقی فی بطن امّه.

ص: 56


1- عن ابن أبی عمیر قال: سألت ابا الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام عن معنی قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: الشّقی من شقی فی بطن امّه و السّعید من سعد فی بطن امّه، فقال الشّقی من علم( علمه) اللّه و هو فی بطن امّه انّه سیعمل اعمال السّعداء ... بحار/ 5/ 57 باب سعادت و شقاوت حدیث 10.

قبل از اینکه او در بطن ام باشد شقی بوده است یعنی کان شقیّا فی الازل، نه در بطن ام که یک مرتبه ای از وجود است. اگر مربوط به ماهیّت و ذات انسان باشد آیا می توانیم بگوئیم انسان در بطن ام، حیوان ناطق است؟ خیر- انسان فی الازل حیوان ناطق بوده است و جنس و فصل برای انسان ضرورت داشته. اصلا اینکه در مورد سعادت و شقاوت پای وجود را به میان می آورند دلیل بر این است که این دو ربطی به ماهیّت و ذات انسان ندارد و از آثار وجود انسان است.

آیا سعادت و شقاوتی که از آثار وجود است می تواند از خود وجود بالاتر باشد؟

خیر.

مسئله سعادت و شقاوت مانند مسئله علم و جهل است. یعنی ما می توانیم سؤال کنیم لم صار زید عالما. و جواب می شنویم چون پنجاه سال درس خوانده است.

مسئله سعادت و شقاوت مانند زوجیّت برای اربعه نیست چون اربعه اگر فرضا در عالمی غیر وجود هم تحقّق پیدا کند باز زوجیّت همراهش هست.

خلاصه: الذّاتی لا یعلّل صحیح می باشد امّا ربطی به مسئله سعادت و شقاوت ندارد.

2- آیا اراده ای که ما نسبت به اطاعت و عصیان و سایر افعال پیدا می کنیم اختیاری است یا جبری؟

ایشان اراده و مبادی اراده را امر غیر اختیاری می دانند چون در ذهنشان است که اگر یک امر اختیاری باشد باید مسبوق به اراده دیگری باشد آن وقت نقل کلام در آن اراده می کنند که باید مسبوق به اراده دیگری باشد الی ان یتسلسل لذا می گویند اراده، امر غیر اختیاری است در صورتی که معنای اختیاریّت اراده این است که: همان طور که خداوند تبارک و تعالی دارای خلاقیّت است او یک شعبه از خلاقیّت اراده را به انسان، افاضه نموده است و خود انسان، خلق اراده می نماید یعنی وقتی مواجه با اعمال و افعال می شود بر سر دوراهی واقع می شود و ایجاد اراده می نماید مانند مهندسی که در اثر زحمت زیاد، قدرت خلّاقیّت نقشه، پیدا می کند که ما نسبت به این امر قادر نمی باشیم.

ص: 57

و لا یخفی أن فی الآیات و الروایات، شهادة علی صحة ما حکم به الوجدان الحاکم علی الإطلاق فی باب الاستحقاق للعقوبة و المثوبة [1].

******

- شرح :

خلاصه: معنای اختیاری بودن اراده این نیست که مسبوق به اراده دیگری باشد تا سرانجام تسلسل پیش آید لذا روی این بیان، حسن سریره و سوء سریره برای کسی عنوان ذاتی پیدا نمی کند البته جای شک نیست که بین افراد به لحاظ خصوصیّات تکوینی تفاوت هست یعنی کسانی که در اصلاب شامخه و ارحام مطهّره بوجود آمده اند خیلی نزدیک به اطاعت خداوند تبارک و تعالی هستند و با اینکه مقام عصمت هم برایشان ثابت است امّا سلب اختیار از آنها نمی شود و اگر سلب اختیار شود دیگر فضیلتی برای آنها نیست.

ولی بعضی ها هم تکوینا بعکس این گروه هستند و باز در عین حال مجبور نیستند.

مثلا در مورد ولد الزّنا که شرائط انعقاد نطفه اش غیر صحیح بوده سلب اختیار از او نشده کسی که طیب ولادت دارد کأنّ در دو متری ساحل است و می تواند خود را به کنار ساحل بیاورد امّا ولد الزّنا کسی است که در وسط امواج دریا گرفتار است و به زحمت می تواند به کنار ساحل برسد که در عین حال، قدرت و توان و اراده دارد و امتناعی در کار نیست- نه آن مجبور به اطاعت است و نه ولد الزّنا مجبور به عصیان است.

کما اینکه فرزندی که در یک خانواده علم و تقوی پرورش می یابد از آن فرزندی که در یک خانواده غیر صحیح رشد و نما کرده به اطاعت خداوند تبارک و تعالی نزدیک تر است و در عین حال میان این دو از نظر اراده و توجّه و تکلیف و سعادت و شقاوت فرقی نیست.

این خلاصه ای بود از آنچه که در جلد اوّل کفایه هم بیان کردیم.

[1]- ایشان فرمودند: ما وقتی به عقل و وجدان رجوع می کنیم، عقل، حکم می نماید که متجرّی و منقاد بخاطر عزم و نیّت بر معصیت و اطاعت، مستحق عقوبت و

ص: 58

و معه لا حاجة إلی ما استدل علی استحقاق المتجری للعقاب بما حاصله: انه لولاه مع استحقاق العاصی له یلزم إناطة استحقاق العقوبة بما هو خارج عن الاختیار، من مصادفة قطعه الخارجة عن تحت قدرته و اختیاره؛ مع بطلانه و فساده، إذ للخصم أن یقول بأن استحقاق العاصی دونه، إنما هو لتحقق سبب الاستحقاق فیه، و هو مخالفته عن عمد و اختیار، و عدم تحققه فیه لعدم مخالفته أصلا، و لو بلا اختیار [1].

******

- شرح :

مثوبت هستند. اکنون می فرمایند از آیات و روایات(1) متعدّدی هم استفاده می شود که مثلا نیّت معصیت هم مورد محاسبه الهی واقع می شود. که یک نمونه از آیات چنین است:

لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ(2).

یعنی آنچه در نفس های شماست، چه ظاهر کنید یا مخفی نمائید، مورد محاسبه الهی واقع می شوید لکن خداوند تبارک و تعالی یغفر لمن یشاء ...

مرحوم شیخ انصاری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب رسائل(3) به روایاتی اشاره کرده اند که نیّت معصیت، معصیت می باشد و معصیت قلبی کأنّ، معصیت واقعی است و لکن از روایات استفاده می شود که آنها معفو عنه است و خداوند عفو می نماید.

خلاصه: آیات و روایات حکم عقل را تأیید می نماید.

[1]- با وجود آیات و روایات و وجدانی بودن مسئله استحقاق عقوبت، دیگر نیازی به استدلال نیست لکن بعضی(4) خواسته اند برهان عقلی بر این مطلب اقامه کنند:

ص: 59


1- نیة المؤمن خیر من عمله و نیّة الکافر شرّ من عمله و کل عامل یعمل علی نیّته وسائل الشیعة، 1، باب 6 مقدّمات عبادات، حدیث 3، ص 35.
2- سوره بقره- 284.
3- فرائد الاصول- 7.
4- محقّق سبزواری« قدّس سرّه»، ر. ک: ذخیرة المعاد 209- 210 و نیز فرائد الاصول/ 5.

بیان مطلب: ما شخص عاصی و متجرّی را از نظر استحقاق عقوبت مقایسه می کنیم که صوری دارد.

1- عاصی و متجرّی هر دو عقاب دارند.

اگر این را قبول دارید که بحثی نداریم.

2- هیچ کدام استحقاق عقوبت ندارند.

این درست نیست زیرا در عاصی واقعی استحقاق عقوبت را نمی توان نفی کرد.

3- عاصی استحقاق عقوبت ندارد ولی فرد متجرّی مستحق عقاب است.

این هم واضح البطلان است چون مسئله تجرّی از مسئله عصیان بالاتر نیست.

4- عاصی مستحق عقوبت است ولی متجرّی استحقاق عقوبت ندارد- که بحث ما روی این فرض است.

مستدل می گوید: لازمه این حرف این است که یک امر غیر اختیاری در استحقاق عقوبت مدخلیّت پیدا کرده است و مسلّم است که امر غیر اختیاری نمی تواند در استحقاق عقوبت مؤثّر باشد.

امر غیر اختیاری اینجا این است که قطع و یقین عاصی مطابق واقع بوده ولی قطع متجرّی مخالف واقع بوده است.

آیا مطابقت با واقع امر اختیاری می باشد یا اینکه یک امر تصادفی و قهری است؟

مسلّما غیر اختیاری است زیرا هیچ یک از این دو در مخالفت قطعشان با واقع، اراده ای نداشته اند.

چگونه یک امر غیر اختیاری می تواند بین عاصی و متجرّی فارق باشد که یکی مستحق عقوبت باشد و دیگری استحقاق عقوبت نداشته باشد.

پس اگر عاصی مستحق عقوبت باشد (که مسلّما مستحق عقوبت هست) متجرّی هم استحقاق عقوبت دارد.

ص: 60

بل عدم صدور فعل منه فی بعض افراده بالاختیار، کما فی التجری بارتکاب ما قطع أنه من مصادیق الحرام، کما إذا قطع مثلا بأن مائعا خمر، مع أنه لم یکن بالخمر [1].

******

- شرح :

ایشان می فرمایند بعد از آیات، روایات و وجدان، نیازی به این برهان نیست بعلاوه این برهان قابل مناقشه و فاسد است.

زیرا اینکه عاصی استحقاق عقوبت دارد بخاطر این نیست که قطع او موافق واقع بوده بلکه برای این است که اختیارا مثلا شرب خمر نموده و مبغوض مولا را اتیان کرده است و اکراه و اضطراری هم نداشته است.

امّا متجرّی، آیا مبغوض مولا را ایجاد نموده است؟ او یقین پیدا کرده است که فلان مایع خمر است و شرب نموده است ولی در واقع آب بوده است مگر یقین و اعتقاد، یک عمل غیر مبغوض مولا را می تواند مبغوض مولا قرار دهد؟ خیر.

خلاصه: ممکن است گفته شود فرق عاصی و متجرّی در این است که عاصی، مبغوض مولا را اتیان نموده است امّا متجرّی چنین عملی را مرتکب نشده است.

[1]- اکنون مرحوم آقای آخوند کلمه «بل» ترقی بکار می برند که: متجرّی نه تنها عمل مبغوض مولا را اتیان ننموده است بلکه در بعض از صور هیچ گونه عمل اختیاری از او تحقّق پیدا نکرده است زیرا او قطع پیدا کرده است فلان مایع خارجی خمر است و آن را نوشیده است درحالی که «فی الواقع» عمل او شرب الماء بوده است یعنی این از باب «ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد» است. آنچه را که او اراده کرده، شرب خمر بوده است امّا آنچه واقعیّت داشته است شرب الماء بوده است.

خلاصه: از فرد عاصی عمل اختیاری مبغوض مولا صادر شده است امّا از متجرّی فعل اختیاری مبغوض مولا سر نزده است.

ص: 61

چرا ایشان فرمودند در بعضی افراد؟

چون تجرّی مانند شبهه حکمیّه و موضوعیه دو صورت دارد:

1- گاهی فرضا کسی یقین پیدا می نماید که خداوند تبارک و تعالی، شرب تتن را حرام نموده است و در عین حال شرب تتن می نماید، در این صورت شرب تتن یک عمل اختیاری است که او مرتکب شده است.

این تجرّی سنخ شبهات حکمیّه است- این فرض را ایشان می گویند بحثی نداریم چون شرب تتن اختیاری بوده است- منتها بحسب یک کبرای کلّی او یقین کرده است شرب تتن، حرام است و حال آنکه در واقع، حرام نبوده است.

2- امّا آن تجرّی که می گوئیم هیچ فعلی از او سر نزده است، تجرّی در شبهه موضوعیّه است که متجرّی می داند خداوند تبارک و تعالی خمر را حرام کرده است و قطع، پیدا می کند فلان مایع خارجی خمر است و مرتکب شرب آن می شود.

اینجاست که می گویند: ما وقع لم یقصد و ما قصد لم یقع، یعنی آنچه را که اراده کرد شرب خمر بود ولی واقعیّت نداشت و آنچه که واقعیّت داشت شرب ماء بود که او اراده نکرده بود.

این بیان مصنّف اشکالی دارد که: لازمه این حرف این است که اگر این عمل در ماه مبارک رمضان از متجرّی صادر شود، روزه اش صحیح است چون ایشان می گویند هیچ عمل اختیاری از او سر نزده است ولی آیا اگر کسی در روزه ماه رمضان ظرف آب را به اعتقاد خمریّت بخورد می توان گفت چون هیچ عمل اختیاری از او سر نزده است روزه اش صحیح است؟

قطعا این را کسی ملتزم نمی شود. اینجا مسئله جنس و فصل مطرح است کسی که اراده می نماید شرب مایعی را کأنّ اراده او به دو چیز تعلّق پیدا کرده است:

ص: 62

فیحتاج إلی إثبات أن المخالفة الاعتقادیة سبب کالواقعیة الاختیاریة، کما عرفت بما لا مزید علیه [1].

ثم لا یذهب علیک: إنه لیس فی المعصیة الحقیقیة إلا منشأ واحد لاستحقاق العقوبة، و هو هتک واحد، فلا وجه لاستحقاق عقابین متداخلین کما توهم، مع ضرورة أن المعصیة الواحدة لا توجب إلا عقوبة واحدة، کما لا وجه لتداخلهما علی تقدیر استحقاقهما، کما لا یخفی. و لا منشأ لتوهمه، إلا بداهة أنه لیس فی معصیة واحدة إلا عقوبة واحدة، مع الغفلة عن أن وحدة المسبب تکشف بنحو الإنّ عن وحدة السبب [2].

******

- شرح :

1- شرب هذا المائع. 2- کونه متّصفا بالخمریّة که این اتّصاف مطابق با واقع نیست.

امّا «شرب هذا المائع»، عمل واقعی بوده و اراده به آن تعلّق پیدا کرده است.

[1]- این عبارت، ادامه بیان قبل است که گفت (للخصم ان یقول) در عاصی سبب استحقاق عقوبت هست امّا در متجرّی نمی باشد.

اکنون اگر بخواهید سبب استحقاق عقوبت درست کنید باید بگوئید مخالفت اعتقادی هم مانند مخالفت واقعی سبب استحقاق عقوبت است.

کجای آن برهان دلالت دارد که مخالفت اعتقادی هم سبب استحقاق عقوبت است؟ ولی ما از راه وجدان، آیات و روایات آن را ثابت نمودیم.

آیا عاصی مستحقّ دو عقوبت است؟

[2]- اگر ما در باب تجرّی گفتیم استحقاق عقوبت بر نیّت و عزم نسبت به معصیت است این قصد العصیان در معصیت واقعی هم هست لذا در معصیت واقعی باید به دو استحقاق عقوبت ملتزم شد. یکی برای قصد عصیان (که در باب تجری هم هست) یکی هم برای اینکه عاصی، مبغوض مولا را اتیان نموده است.

ص: 63

صاحب فصول: مانعی ندارد که ملتزم به دو استحقاق عقوبت شویم امّا این دو تداخل می نمایند و بصورت عقاب واحد در می آیند.(1)

مثالی برای تداخل- چنانچه فردی مرتکب قتل عمدی شد، قتل او واجب است و چنانچه همان فرد، مرتد شد، قتل او واجب است و اگر هر دو عمل را مرتکب شد، ابتداء دو وجوب قتل می آید ولی چون قتل در خارج نمی تواند تکرّر پیدا کند تداخل می نماید.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند استحقاق دو عقوبت در عاصی دارای دو اشکال است:

1- وجود دو استحقاق عقوبت در معصیت واقعی از نظر عقل و از نظر واقع مردود است.

اما از جهت واقع: بدیهی است که معصیت واحد دو عقوبت ندارد.

امّا از نظر عقل: فرد عاصی در برابر مولا دو هتک حرمت انجام داده است یا یک هتک، دو گناه از او سرزده یا یک گناه؟- مسلّما یک هتک انجام داده است متجرّی هم مانند عاصی یک مرتبه هتک حرمت مولا را نموده است منتها مراتب هتک شدّت و ضعف دارد و این غیر از مسئله تعدّد عقاب است.

2- چنانچه دو عقوبت ثابت است به چه دلیل تداخل می نمایند در مثال مذکور علّت تداخل این است که یک فرد را نمی توان دو مرتبه به قتل رساند لذا مسئله تداخل مطرح می شود امّا در ما نحن فیه چه مانعی دارد که دو استحقاق عقوبت غیر متداخل در کار باشد؟

ص: 64


1- ر. ک الفصول/ 87.

الأمر الثالث: إنه قد عرفت أن القطع بالتکلیف أخطأ او أصاب، یوجب عقلا استحقاق المدح و الثواب، أو الذم و العقاب، من دون أن یؤخذ شرعا فی خطاب [1].

******

- شرح :

ایشان می فرمایند شاید چیزی که مرحوم صاحب فصول را وادار کرده، که قائل به تداخل شوند این است: از نظر ایشان بدیهی بوده است که یک معصیت یک عقوبت دارد آن وقت حساب کرده اند باید علی القاعده دو عقوبت در کار باشد- فکر کرده اند این دو عقوبت به صورت یک عقوبت است و تداخل نموده اند.

و حال آنکه این حساب، غلط است شما از یک عقوبت کشف کنید یک سبب بیشتر تحقّق ندارد، وحدت مسبّب، کاشف از وحدت سبب است نه کاشف از تداخل سببین. این تمام کلام در مسئله تجرّی و انقیاد بود.

امر سوم اقسام قطع

اشاره

[1]- در امر دوّم مشخّص شد که مثلا اگر کسی قاطع به حکم لزومی شد خواه قطع او مخالف یا مطابق واقع باشد در هر دو صورت به خاطر موافقت با قطع، عقلا مستحق مدح و ثواب است و در صورت مخالفت با قطع استحقاق ذم و عقوبت دارد منتها اگر قطع او موافق با واقع باشد عنوان اطاعت و عصیان پیدا می کند و چنانچه قطعش مخالف با واقع باشد عنوان تجرّی و انقیاد پیدا می کند.

آنچه را درباره قطع، بحث کردیم مربوط به قطع طریقی بود و قطع طریقی آن قطعی است که در موضوع خطاب شرعی اصلا اخذ نشده است و دلیل متعرّض حکم، هیچ صحبتی درباره قطع ننموده است مثال: دلیلی می گوید: لا تشرب الخمر، یا الخمر حرام.

که دلیل دلالت بر حکمی می کند که روی عنوان اوّلی استقلالی «الخمر» بار شده است بدون اینکه ذکری از قطع به میان آمده باشد که در این صورت اگر کسی قطع

ص: 65

و قد یؤخذ فی موضوع حکم آخر یخالف متعلقه، لا یماثله و لا یضاده، کما إذا ورد مثلا فی الخطاب أنه (إذا قطعت بوجوب شی ء یجب علیک التصدق بکذا) [1].

******

- شرح :

پیدا کند، این یقین و قطع تنها از ناحیه عقل طریقیّت دارد یعنی عقل قطع را کاشف و طریق تام قرار داده است.

قطع موضوعی و شرائط آن

[1]- در برابر قطع طریقی، قطع دیگری هست به نام قطع موضوعی.

قطع موضوعی، آن است که در لسان دلیل شرعی در موضوع حکمی اخذ شده باشد که این هم شرائطی دارد که اینجا به آنها اشاره می کنیم و در آینده نزدیک دلیل آن را عنوان می نماییم.

1- اگر قطع در موضوع حکمی اخذ شده باشد مشروط بر اینست که آن حکم مقطوع، خود این حکمی نباشد که قطع در موضوع آن اخذ شده یعنی نباید گفت: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک صلاة الجمعة- که اگر حکم مقطوع با این حکمی که قطع در موضوعش اخذ شده یک حکم باشد، مستلزم دور است.

2- حکم مقطوع نباید مماثل حکمی باشد که قطع در آن اخذ شده- مثل اینکه بگوید، اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک صلاة الجمعة بوجوب ثانوی.

- اینجا دو وجوب هست: الف- وجوب مقطوع، ب- وجوبی که در دنبال قطع بوجوب تحقّق پیدا می کند که در این صورت مستلزم اجتماع مثلین است.

3- قطع به حکمی نمی تواند در ضدّ آن حکم اخذ شود و بگویند: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یحرم علیک صلاة الجمعة- اینجا قطع بوجوب در موضوع حرمت

ص: 66

تارة بنحو یکون تمام الموضوع، بأن یکون القطع بالوجوب مطلقا و لو أخطأ موجبا لذلک، و أخری بنحو یکون جزءه و قیده، بأن یکون القطع به فی خصوص ما أصاب موجبا له [1].

******

- شرح :

اخذ شده است این هم مستلزم اجتماع ضدّین است.

بلکه در قطع موضوعی مثلا باید چنین باشد: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق بدرهم در این صورت قطع بوجوب صلاة جمعه در موضوع حکم بوجوب تصدّق اخذ شده و هیچ مانعی پیش نمی آید. شارع مقدس برحسب مصالحی گاهی قطع بوجوب حکمی را در موضوع حکم دیگر اخذ می نماید که از این به قطع موضوعی تعبیر می نمایند.

اقسام قطع موضوعی

[1]- ابتدا قطع موضوعی را به دو قسم تقسیم می کنیم:

1- گاهی قطع تمام الموضوع است. 2- گاهی قطع، جزء الموضوع است.

الف- قطع تمام الموضوع: گاهی شارع قطع را تمام الملاک در موضوع حکمی قرار می دهد مثال: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق. در این صورت، عبارت (اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة) تمام الموضوع برای وجوب تصدّق است، خواه بحسب واقع هم نماز جمعه واجب باشد یا واجب نباشد ملاک و تمام الموضوع همان قطع بوجوب نماز جمعه است.

ب- قطع جزء الموضوع: مثال: اذا کانت صلاة الجمعة واجبة و قطعت بها یجب علیک التصدق- در این صورت موضوع دارای دو جزء است یکی وجوب واقعی نماز جمعه و دیگر قطع مکلّف به وجوب نماز جمعه. که اگر مکلّف قاطع بوجوب شد ولی واقعا نماز جمعه واجب نبود در این صورت موضوع به طور کامل محقّق نمی باشد. پس قطع جزء الموضوع آنجاست که غیر از قطع، واقع هم مدخلیّت دارد.

ص: 67

و فی کل منهما یؤخذ طورا بما هو کاشف و حاک عن متعلقه، و آخر بما هو صفة خاصة للقاطع أو المقطوع به، و ذلک لأن القطع لما کان من الصفات الحقیقیة ذات الإضافة- و لذا کان العلم نورا لنفسه و نورا لغیره- صح أن یؤخذ فیه بما هو صفة خاصة و حالة مخصوصة، بإلغاء جهة کشفه(1)، أو اعتبار خصوصیة أخری فیه معها،

******

- شرح :

ثمره بین قطع تمام الموضوع و جزء الموضوع

ثمره بین قطع تمام الموضوع و جزء الموضوع آنجاست که: اگر قطع، مخالف واقع بود در این صورت قطع تمام الموضوعی محقّق است یعنی تمام الموضوع برای وجوب تصدّق تحقّق دارد ولی چنانچه قطع، مخالف با واقع شد در این صورت قطع جزء الموضوعی تحقّق ندارد و موضوع حکم، ناقص است لذا وجوب تصدّق بار نمی گردد.

البتّه تعبیرات تفاوت می کند گاهی شارع می گوید: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدق (قطع تمام الموضوع) و گاهی هم می گوید: اذا کانت صلاة الجمعة واجبة یجب علیک التّصدق (قطع جزء الموضوع).

ص: 68


1- هذه مسامحة واضحة من المصنّف فانّ القطع المأخوذ موضوعا بما هو صفة خاصّة و حالة مخصوصة لیس معناه الغاء جهة کشفه و الا لم یبق له خصوصیّة کی تکون صفة خاصّة و حالة مخصوصة بل یلزم ح صحّة قیام کل صفة حقیقیّة مقام القطع المأخوذ بما هو صفة اذ لا فرق ح بعد الغاء جهة کشفه بین القطع و بین القوّة و الشّجاعة و الجود و الحیاة و نحو ذلک من الصّفات اذ کلّ هذه صفة من الصّفات الحقیقیّة و هو باطل قطعا( بل المراد) من تقسیم القطع الموضوعی الی القطع المأخوذ بما هو کاشف او بما هو صفة خاصّة انّ القطع قد یؤخذ موضوعا بما هو کاشف من الکواشف و طریق من الطرق الی الواقع و قد یؤخذ بما هو کاشف خاص قد بلغ کاشفیّته الی اقصی مرتبة الشّدة و القوّة بحیث لم یبق معها احتمال الخلاف اصلا حتّی قیل له العلم و الیقین فجهة الکشف فی کلا القسمین ملحوظة مرعیّة غیر انّه قد یلحظ مطلق الکاشفیّة و الطریقیّة و قد یلحظ خصوص الکاشفیّة البالغة حدا خاصّا و قدرا مخصوصا فتأمل جیّدا، عنایة الاصول/ 3/ 27.

کما صح أن یؤخذ بما هو کاشف عن متعلقه و حاک عنه [1].

******

- شرح :

(1) [1]- هریک از دو صورتی را که گفتیم (قطع موضوعی تمام الموضوع و قطع موضوعی جزء الموضوع) خود به دو قسم تقسیم می شوند.

قبلا توضیح دهیم که در خود قطع دو حیثیّت وجود دارد.

الف- قطع یکی از اوصاف نفسانیّه می باشد و امر اعتباری و فرضی نمی باشد و لازم نیست هر صفتی بوسیله حواس مشاهده شود (قیام قطع به نفس شخص قاطع می باشد).

بلکه قطع یک صفت حقیقیّه ذات واقعیّت است منتها از اوصاف ذات اضافه است یعنی: قطع، اضافه و نسبتی به قاطع دارد و یک اضافه هم به شی ء مقطوع پیدا می کند کما اینکه اراده هم، چنین است- اراده هم مرید و هم مراد لازم دارد یعنی اراده نیاز به فردی دارد که او اراده نماید (مرید) و همچنین به عمل متعلّق اراده نیازمند است یعنی نمی شود فردی بگوید من اراده کرده ام ولی هنگام سؤال از او که شما چه چیز را اراده نموده ای بگوید مرادی هنوز در کار نیست- لذا اراده هم از اوصاف ذات اضافه است.

ب- قطع، کاشف و راهنما و آئینه تمام نمای واقع می باشد بدون اینکه در جهت کشف و اراده واقع نقصی در آن تصوّر شود.

البته شک و ظن هم از اوصاف حقیقیّه است و قائم به نفس متکلّم است لذا گاهی انسان سالها در مسئله ای به حالت شک باقی می ماند و راهی برای انتخاب یکی از طرفین شک پیدا نمی کند.

شک، اضافه ای به انسان و نسبتی با شی ء مشکوک دارد لذا شک هم صفت ذات اضافه است ولی کاشفیّت و طریقیّتی که در قطع وجود دارد در شک موجود نمی باشد پس در قطع دو حیثیّت وجود داشت- حیثیّت کاشفیّت و حیثیّت صفتیّت.

ص: 69

شارعی که قطع را در موضوع حکمش مدخلیّت داده است (بنحو تمام الموضوع یا جزء الموضوع) اینجا کدامیک از دو حیثیّت قطع را لحاظ نموده است:

1- گاهی قطع را «بما انّه صفة خاصّة من الاوصاف النفسانیّة» ملاحظه می کند.

2- و گاهی ممکن است قطع را «بما انّه طریق الی الواقع و کاشف عن الواقع» لحاظ نماید.

ایراد بر مصنّف

مرحوم آقای آخوند این عبارت را ذکر کرده اند: «و لذا کان العلم نورا لنفسه و نورا لغیره ...» یعنی علم جنبه نورانیّت برای خود و غیر خودش دارد لذا این نورانیّت دالّ بر این است که علم و قطع صفت حقیقیّه ذات اضافه است.

شک هم هیچ نورانیّتی ندارد ولی در عین حال صفت حقیقیّه ذات اضافه است لذا عبارت فوق بی مورد است.

تذکّر: در مواردی که قطع بما انّه صفة نفسانیّه مورد نظر است جهت کشف و کاشفیّت آن الغاء می گردد و آنجائی است که قطع تمام الموضوع باشد که ملاک همان صفت حقیقی قطع است، خواه قطع ما مطابق واقع باشد یا مخالف واقع.

امّا جائی که قطع صفتی (وصفی) بعنوان جزء الموضوع ملاحظه شده است دو خصوصیّت در آن موضوع ملحوظ است الف- کاشفیّت قطع ب- صفتیّت قطع و اینکه صفت نفسانی است.

و در قطع موضوعی طریقی، حیثیّت کاشفیّت قطع ملاحظه شده است.

ص: 70

فتکون أقسامه أربعة، مضافا إلی ما هو طریق محض عقلا غیر مأخوذ فی الموضوع شرعا [1].

******

- شرح :

(1) [1]- بنا بر آنچه گفته شد اقسام قطع موضوعی چهار تا است.

1- قطع موضوعی صفتی بنحو تمام الموضوع.

2- قطع موضوعی صفتی بنحو جزء الموضوع.

3- قطع موضوعی طریقی (کشفی) بنحو تمام الموضوع.

4- قطع موضوعی طریقی (کشفی) بنحو جزء الموضوع. البتّه یک قسم هم بنام قطع طریقی محض داریم که اصلا در موضوع اخذ نشده است.

اقسام قطع 1- قطع طریقی محض 2- قطع موضوعی 1- قطع موضوعی صفتی الف: بنحو تمام الموضوع ب: بنحو جزء الموضوع 2- قطع موضوعی طریقی (کشفی) الف: بنحو تمام الموضوع ب: بنحو جزء الموضوع

ص: 71

ثم لا ریب فی قیام الطرق و الأمارات المعتبرة- بدلیل حجیتها و اعتبارها- مقام هذا القسم(1) [1].

کما لا ریب فی عدم قیامها بمجرد ذلک الدلیل مقام ما أخذ فی الموضوع علی نحو الصفتیة من تلک الأقسام، بل لا بد من دلیل آخر علی التنزیل، فإن قضیة الحجیة و الاعتبار ترتیب ما للقطع بما هو حجة من الآثار، لا له بما هو صفة و موضوع؛ ضرورة

******

- شرح :

آیا امارات، جانشین قطع طریقی محض می شوند؟

[1]- اکنون بحث مهم و باارزشی را مطرح می نمایند که آیا امارات شرعیّه یعنی طرقی را که شارع بعنوان «انّه شارع» معتبر کرده است جانشین قطع می شوند یا نه.

از این امارات و طرق، به ظنّ خاص تعبیر می نماییم مانند ظنّ حاصل از خبر واحد در باب احکام، یا ظن حاصله از بیّنه در باب موضوعات احکام.

این مسئله واضح است که ظن مانند قطع واجد کاشفیّت تامّه نیست بلکه یک کشف ناقص دارد.

آیا امارات معتبره شرعیّه، قائم مقام تمام اقسام قطع می شوند و آن آثاری که بر قطع مترتّب است بر امارات هم مترتّب می شود؟.

در این مسئله تفصیل هست که: امارات معتبره جانشین قطع طریقی می شوند زیرا پشتوانه حجیّت امارات و خبر واحد خود شارع است منتها حجیّت قطع، ذاتی است امّا حجیّت امارات نیاز به پشتوانه ای دارد که شارع آن را حجّت قرار داده است.

اگر شما قاطع شدید که شارع، شرب خمر را حرام نموده است عقل هم به دنبالش

ص: 72


1- قطع طریقی محض.

أنه کذلک یکون کسائر الموضوعات و الصفات. و منه قد انقدح عدم قیامها بذاک الدلیل مقام ما أخذ فی الموضوع علی نحو الکشف، فإن القطع المأخوذ بهذا النحو فی الموضوع شرعا، کسائر ما لها دخل فی ما لم یقم موضوعات أیضا، فلا یقوم مقامه شی ء بمجرد حجیّته، و قیام دلیل علی اعتباره، ما لم یقم دلیل علی تنزیله، و دخله فی الموضوع کدخله [1].

******

- شرح :

می گوید این قطع، منجز و معذّر است و اگر بجای قطع خبر واحد معتبر، قائم شد که شرب خمر حرام است در این صورت هم آثار آن جاری می شود. همچنین در باب موضوعات احکام اگر شما قطع پیدا کردید که فلان مایع موجود خارجی خمر است یا اینکه بیّنه بر خمریّت آن قائم شد در این صورت آثار قطع که عبارت از معذّریّت و منجّزیّت است مترتّب می شود.

خلاصه: مسلّما امارات و طرق معتبره در باب احکام و موضوعات احکام می توانند جانشین قطع طریقی باشند.

آیا امارات معتبره شرعی قائم مقام اقسام چهارگانه قطع موضوعی می شوند؟

[1]- مرحوم آقای آخوند می فرمایند خیر.

بیان مطلب: اگر قطعی را در موضوع حکمی بعنوان انّه صفة خاصّه اخذ کرده باشند (بنحو تمام الموضوع یا جزء الموضوع) ظاهر امر این است که این صفت قطع دخالت در موضوع دارد مثال: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق. اینجا قطع پیدا کردن نسبت به وجوب نماز جمعه (موضوع) در وجوب تصدّق (حکم) مدخلیّت دارد، کما اینکه اگر شارع بگوید الخمر حرام، شما می گوئید اینجا خمر موضوعیّت دارد و شارع خمر را موضوع حرمت قرار داده است اگر چیز دیگری تمام خواصّ خمر را داشته باشد لکن فاقد عنوان خمر باشد، دلیل حرمت شامل آن نمی شود زیرا حکم روی موضوع

ص: 73

(خمر) بار شده است مگر اینکه یک دلیل شرعی بعضی از اشیاء را قائم مقام خمر کند و بگوید الفقّاع خمر.

پس ظنّ حاصل از خبر واحد جانشین قطع صفتی نمی شود. خبر واحد زراره و لو حجیّت دارد و آثار قطع (منجزیّت و معذّریّت) را دارد امّا آیا خبر ظنّی زراره برای انسان یک صفت نفسانیّه به نام قطع و یقین ایجاد می کند؟ خیر مگر اینکه دلیل خاصّی تصریح کند، و امارات و طرق را تنزیل و تشبیه به قطع نماید و بگوید امارات جانشین قطع صفتی می شود.

خلاصه: امارات، قائم مقام قطع صفتی (تمام الموضوع و جزء الموضوع) نمی شوند.

آیا امارات و طرق، جانشین قطع موضوعی طریقی (بنحو تمام الموضوع یا جزء الموضوع) می شوند؟

ایشان می فرمایند خیر.

بیان مطلب: اگر شارع فرمود: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق در این فرض موضوع چه چیز است؟

شکّی نیست که موضوع، قطع به وجوب نماز جمعه است ولی به جهت صفتیّت آن کاری نداریم بلکه عنوان کاشفیّت و طریقیّت قطع دخالت دارد، کأنّ موضوع برای وجوب تصدّق «القطع الکاشف» است.

آیا امارات و خبر واحد، (القطع الکاشف) هستند؟ خیر، خبر واحد، کاشف ناقص است و موضوع در وجوب تصدّق «قطع به صلاة جمعه»، کاشف بنحو اعم نمی باشد که شامل ظنّ حاصل از خبر واحد هم بشود لذا اگر قطع بعنوان کاشفیّت در موضوع حکمی

ص: 74

و توهم کفایة دلیل الاعتبار الدال علی إلغاء احتمال خلافه و جعله بمنزلة القطع، من جهة کونه موضوعا و من جهة کونه طریقا فیقوم مقامه طریقا کان أو موضوعا، فاسد جدّا [1].

******

- شرح :

اخذ بشود امارات و طرق نمی توانند قائم مقام و نازل منزله قطع گردند.

بیان شیخ اعظم قدس سرّه

[1]- آنچه ذکر شد نظر مرحوم آقای آخوند بود لکن از مرحوم شیخ انصاری (اعلی اللّه مقامه الشّریف)(1) ظاهر می گردد که امارات معتبره جانشین قطع موضوعی(2) می شوند (در جانشینی طرق و امارات نسبت به قطع طریقی محض اختلافی نیست) اکنون مرحوم آقای آخوند مهم ترین دلیل شیخ انصاری را ذکر می کنند (و حقّ مطلب این بود که ایشان دلیل و کلام مرحوم شیخ را بصورت یک توهم که جنبه اهانت دارد ذکر نمی کردند).

بیان مرحوم شیخ: زمانی که شارع مقدّس فرمود: خبر واحد حجّت است معنی این حجّیّت چیست؟ ما وقتی تجزیه و تحلیل می کنیم می بینیم شارع می خواهد بگوید ظنّ حاصل از خبر واحد مانند قطع است یعنی اگر شما از خبر واحد به احتمال هشتاد درصد به واقع راه پیدا می کنید و بیست درصد احتمال خلاف می دهید، این احتمال خلاف را نادیده بگیرید و احتمال خلاف را الغاء نمائید، کأنّ دیگر احتمال خلافی در کار نیست.

اگر معنی حجّیّت خبر واحد این طور باشد گویا شارع اینجا یک تشبیه و تنزیلی درست کرده است و می گوید: الظنّ الحاصل من خبر الواحد کالقطع. اگر ظنّی را تشبیه و نازل منزله قطع کردند وجه شباهت چیست؟ وجه شباهت این است: ظن در تمام آثار

ص: 75


1- ر. ک: فرائد الاصول/ 4.
2- طریقی( کشفی) نه قطع موضوعی صفتی.

فإن الدلیل الدالّ علی إلغاء الاحتمال، لا یکاد یکفی إلا بأحد التنزیلین، حیث لا بد فی کل تنزیل منهما من لحاظ المنزّل و المنزّل علیه، و لحاظهما فی أحدهما آلیّ، و فی الآخر استقلالی، بداهة أن النظر فی حجیته و تنزیله منزلة القطع فی طریقیته فی الحقیقة إلی الواقع و مؤدی الطریق، و فی کونه بمنزلته فی دخله فی الموضوع إلی أنفسهما، و لا یکاد یمکن الجمع بینهما. نعم لو کان فی البین ما بمفهومه جامع بینهما، یمکن أن یکون دلیلا علی التنزیلین، و المفروض أنه لیس، فلا یکون دلیلا علی التنزیل إلا بذاک اللحاظ الآلیّ، فیکون حجة موجبة لتنجز متعلقه، و صحة العقوبة علی مخالفته فی صورتی إصابته و خطئه بناء علی استحقاق المتجری، أو بذلک اللحاظ الآخر الاستقلالی، فیکون مثله فی دخله فی الموضوع، و ترتیب ما له علیه من الحکم الشرعی [1].

******

- شرح :

(خواه قطع طریقی یا موضوعی) با یقین و قطع مشترک است، بنابراین باید بگوئیم ظنّ حاصل از امارات و طرق می توانند جانشین قطع طریقی و قطع موضوعی بشوند که مرحوم آقای آخوند می فرمایند این حرف، فاسد است.

بیان فساد مطلب:

ایراد مصنّف بر کلام شیخ قدس سرّه

[1]- مرحوم مصنّف می فرمایند این بیان درست نیست چون اگر شارع بخواهد ظنّ حاصل از امارات را نازل منزله قطع نماید، نحوه تنزیل و تشبیه در قطع طریقی با قطع موضوعی تفاوت دارد و با یک تنزیل نمی توان گفت امارات هم جانشین قطع طریقی می شود و هم جانشین قطع موضوعی می شود زیرا:

در قطع طریقی، یقین و قطع اصلا موضوعیّت و استقلالی ندارد.

اگر خبر واحد را بخواهند جانشین قطع طریقی نمایند، معنایش این است که مفاد و مؤدّای خبر واحد را جانشین قطع قرار داده اند که در این تنزیل نظر به مؤدّا و واقع است

ص: 76

و خود قطع و خبر واحد جنبه آلیّت دارند و فقط آئینه و طریقی نسبت به واقع است و هیچ کس به آئینه نگاه استقلالی نمی کند، بلکه آئینه نوعا آلت برای ملاحظه ما فی المرآة است و خودش ملاحظه نمی شود و آئینه تبعا مورد نظر است و مقصود بالاستقلال صورت منقوش در آئینه است.

پس اگر قطع عنوان طریقیّت پیدا کرد لحاظ متعلّق به آن یک لحاظ آلی و تبعی است و اگر ظن را بخواهند نازل منزله قطع طریقی کنند در این تنزیل و تشبیه یک لحاظ آلی و تبعی تحقّق دارد امّا در قطع موضوعی این نوع قطع دخالت در موضوع دارد و اگر خبر واحد که یکی از امارات هست بخواهد جانشین قطع موضوعی بشود معنایش این است که، همان طور که قطع، موضوعیّت داشت خبر واحد هم مانند قطع، خودش، اصالت، استقلال و موضوعیّت دارد و دیگر کاری به مؤدّا نداریم و یک لحاظ استقلالی به قطع تعلّق پیدا کرده است.

همان طور که سایر موضوعات عنوان استقلالیّت دارند، قطعی که در موضوع حکمی قرار گیرد (بنحو تمام الموضوع یا جزء الموضوع)، اینجا قطع استقلالا ملاحظه شده است.

همان طور که اگر بخواهند بگویند الخمر حرام، خمر را بعنوان موضوع و مستقلا لحاظ می کنند اگر شارع گفت: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق، این قطع مأخوذ در موضوع مانند (خمر در الخمر حرام) مستقلا ملاحظه شده است پس لحاظ قطع موضوعی، استقلالی، و لحاظ قطع طریقی، تبعی و آلی می باشد.

ایشان می فرمایند فرضا شارع بگوید: «الظنّ الحاصل من خبر الواحد کالقطع و نزلت الخبر الواحد منزلة القطع» در یک تنزیل و در یک تشبیه نمی شود هم لحاظ، آلی و هم لحاظ، استقلالی باشد. این تنزیل یکی از دو جهت را می تواند داشته باشد یا تنزیل بلحاظ آلی که در نتیجه قطع موضوعی از دایره تنزیل خارج می شود و یا تنزیل بلحاظ

ص: 77

استقلالی که در نتیجه، قطع طریقی از دایره تشبیه و تنزیل خارج می شود.

بله اگر شارع در این تنزیل یک تعبیر جامع و عامّی بنماید که شامل هر دو لحاظ (آلی و استقلالی) بشود می توان گفت امارات جانشین قطع طریقی و قطع موضوعی می شوند.

مثلا چنین بگویند. الظنّ الحاصل من خبر الواحد ینزل منزلة القطع بایّ لحاظ آلی او استقلالی، البته لازم هم نیست این دو لحاظ را تفصیلا اراده کند بلکه به یک نظر اجمالی هم می توان چنین کرد، کما اینکه در مثال اکرم کلّ عالم، مولا با یک لحاظ اجمالی نه تفصیلی، همه افراد عالم را ملاحظه می نماید.

امّا وجود چنین تعبیر عام و جامعی صرف یک فرض است و دلیل بر تنزیل به این شکل نداریم.

لذا یا باید دلیل بر تنزیل به لحاظ آلی باشد که در این صورت ظنّ حاصل از خبر واحد دارای حجیّت، منجزیّت، معذریّت و ... می باشد یعنی همان احکامی را که برای قطع طریقی گفتیم دارد.(1)

و یا باید دلیل بر تنزیل به لحاظ استقلالی باشد که در این صورت حجیّت، منجزیّت، معذریّت و ... را ندارد و فقط جانشین قطع موضوعی می شود و دخالت در موضوع دارد. یعنی زمانی که شارع گفت: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق، چنانچه ما از راه اماره، ظن پیدا کنیم، این ظنّ معتبر، جانشین قطع موضوعی مأخوذ در این دلیل شرعی می شود و با حصول ظن به وجوب نماز جمعه، حکم وجوب تصدّق ثابت می گردد.

بنا بر نظر مرحوم آقای آخوند، فرمایش مرحوم شیخ قابل قبول نیست.

ص: 78


1- و جانشین قطع طریقی می شود.

لا یقال: علی هذا لا یکون دلیلا علی أحد التنزیلین، ما لم یکن هناک قرینة فی البین [1].

فإنه یقال: لا إشکال فی کونه دلیلا علی حجیته، فإن ظهوره فی أنه بحسب اللحاظ الآلیّ مما لا ریب فیه و لا شبهة تعتریه، و إنما یحتاج تنزیله بحسب اللحاظ الآخر الاستقلالی من نصب دلالة علیه، فتأمل فی المقام فإنه دقیق و مزالّ الأقدام للأعلام [2].

و لا یخفی أنه لو لا ذلک، لأمکن أن یقوم الطریق بدلیل واحد- دالّ علی إلغاء احتمال خلافه- مقام القطع بتمام أقسامه، و لو فیما أخذ فی الموضوع علی نحو الصفتیة، کان تمامه أو قیده(1) و به قوامه [3].

******

- شرح :

(1) [1]- اکنون که با یک تنزیل نشد امارات هم جانشین قطع طریقی و هم جانشین قطع موضوعی شوند، دلیلی هم نداریم که خصوص یکی از این دو تنزیل را بر تنزیل دیگر ترجیح دهیم و بگوئیم تنزیل بنحو آلیّت است و امارات جانشین قطع طریقی می شوند.

[2]- تنزیل بنحو آلیّت، مسلّم است و محلّ اشکال نمی باشد زیرا ما یقین داریم خبر واحد و امارات جانشین قطع طریقی می شود و آن آثاری که برای قطع طریقی هست (منجزیّت، معذریّت، استحقاق عقوبت و مثوبت) تمامش برای خبر واحد هم هست.

البته بحث، این است که آیا تنزیل دوّم (استقلالی) می تواند ضمیمه تنزیل اوّل (بنحو آلیّت) بشود یا نه؟ به عبارت دیگر بحث، این است که آیا قرینه ای بر تنزیل بنحو دوّم هست یا نه؟

جواب: قرینه ای بر تنزیل دوّم نداریم.

[3]- این عبارت ظاهرا تعریض به مرحوم شیخ انصاری است(2).

ص: 79


1- خواه قطع تمام الموضوع یا قید و جزء الموضوع باشد.
2- ر. ک: فرائد الاصول/ 4.

فتلخص ممّا ذکرنا: ان الأمارة لا تقوم بدلیل اعتبارها إلا مقام ما لیس بمأخوذ فی الموضوع أصلا [1].

و اما الأصول فلا معنی لقیامها مقامه بأدلتها- أیضا- غیر الاستصحاب؛ لوضوح أن المراد من قیام المقام ترتیب ما له من الآثار و الأحکام، من تنجز التکلیف و غیره- کما مرت إلیه الإشارة- و هی لیست إلا وظائف مقررة للجاهل فی مقام العمل شرعا أو عقلا [2].

******

- شرح :

مرحوم آقای آخوند می فرمایند اگر کلام مرحوم شیخ را بپذیریم و بگوئیم امارات جانشین قطع موضوعی می شود و دلیل بر حجّیّت خبر واحد شامل هر دو تنزیل آلی و استقلالی می شود پس چرا مرحوم شیخ می گویند امارات جانشین قطع صفتی نمی شوند و قطع صفتی را استثنا می کنند و حال آنکه خبر واحد باید جانشین قطع موضوعی صفتی هم بشود در صورتی که نه مرحوم شیخ و نه افراد دیگر، این را ملتزم نشده اند که امارات جانشین قطع موضوعی صفتی بشود پس معلوم می شود دلیل حجّیّت خبر واحد نمی تواند با یک تشبیه و تنزیل (نسبت به قطع) دو لحاظ آلی و استقلالی را داشته باشد.

خلاصه یا تنزیل را بنحو توسعه قائل شوید و بگوئید امارات جانشین قطع موضوعی صفتی هم می شود و یا اگر دایره تنزیل را مضیّق دانستید، باید بگویید امارات جانشین قطع موضوعی نمی شود خواه قطع موضوعی صفتی باشد یا قطع موضوعی طریقی.

[1]- خلاصه: مرحوم آقای آخوند می فرمایند امارات جانشین هیچ کدام از اقسام قطع موضوعی نمی شود ولی مرحوم شیخ قائل شدند که امارات جانشین قطع موضوعی طریقی می شوند. (امارات فقط جانشین قطع طریقی محض می شوند).

آیا اصول جانشین قطع می شوند؟

[2]- آیا اصول شرعیّه یا عقلیّه می توانند جانشین قطع طریقی و قطع موضوعی

ص: 80

لا یقال: إن الاحتیاط لا بأس بالقول بقیامه مقامه فی تنجز التکلیف لو کان [1].

******

- شرح :

بشوند یا اینکه حتّی جانشین قطع طریقی هم نمی توانند بشوند؟

ایشان می فرمایند از میان اصول عملیّه استصحاب را جدا نمائید در استصحاب جداگانه بحث داریم. غیر از استصحاب یعنی اصالة البراءة، اصالة الحلیة، و اصالة الاحتیاط هیچ کدام نمی توانند جانشین قطع بشوند یعنی حتّی جانشین قطع طریقی هم نمی توانند بشوند زیرا اثر قطع طریقی این است که در صورت مطابقت با واقع، واقع منجز می شود و همچنین در صورتی که مخالف واقع باشد باز مسئله تجرّی و انقیاد را بدنبال دارد و آثار دیگر از استحقاق عقوبت و مثوبت و ....

ولی در اصول عملیّه اصلا صحبت از واقع مطرح نیست بلکه شارع وظیفه فرد سرگردان و جاهل، بعنوان کونه جاهلا بالواقع را رجوع به اصول عملیّه قرار داده است.

وظائفی که مربوط به جاهل نسبت به حکم واقعی است، چگونه می تواند واقع را منجز نماید و چگونه می تواند جانشین قطع بشود اصلا جنبه هدایت و طریقیّت ندارد لذا عنوان حجّیّت در باب اصول عملیّه یک تعبیر غیر صحیح است اگر انسان بخواهد تعبیر بکند باید بگوید اصول عملیّه دارای اعتبار هستند.

[1]- اشکال: بله قبول داریم که اصول عملیّه نمی توانند جانشین قطع بشوند. امّا از میان اصول عملیّه چرا اصالة الاحتیاط نتواند جانشین قطع طریقی شود؟

اصالة الاحتیاط با امارات معتبره و خبر واحد فرقی ندارد، همان طور که خبر واحد اگر مطابق واقع باشد، واقع را بعهده انسان بار می کند، اصالة الاحتیاط هم همین طور است مثلا اگر خبر واحد بر وجوب نماز جمعه، قائم شد و بحسب واقع هم نماز جمعه واجب بود در این صورت واقع گریبانگیر انسان می شود حال اگر ما علم اجمالی پیدا کردیم که روز جمعه یا نماز جمعه واجب است یا نماز ظهر اینجا علم اجمالی مانند خبر واحد سبب می شود که اگر در واقع، نماز جمعه واجب باشد شما نسبت به وجوب نماز جمعه و اتیان آن در برابر مولا عذری نداشته باشید یعنی اگر مخالفت نمائید استحقاق عقوبت

ص: 81

فإنه یقال: اما الاحتیاط العقلی، فلیس إلا لأجل حکم العقل بتنجز التکلیف، و صحة العقوبة علی مخالفته، لا شی ء یقوم مقامه فی هذا الحکم [1].

******

- شرح :

بر مخالفت دارید خلاصه، علم اجمالی و اصالة الاحتیاط واقع را برای انسان منجز می کند.

چرا شما می گوئید اصالة الاحتیاط جانشین قطع طریقی نمی شود.

[1]- جواب: مرحوم آقای آخوند جوابی می دهند که خیلی جالب نیست اگر آن طور که ما عرض می کنیم ایشان می فرمودند خیلی روشن تر بود. ابتدا به بیان مرحوم آقای آخوند می پردازیم:

حاکم به اصالة الاحتیاط عقل است یا شرع؟ چون اصالة الاحتیاط هم مدرک عقلی دارد و هم دلیل شرعی.

اگر بگوئید مقصود، اصالة الاحتیاط عقلی است، می گوئیم معنای اصالة الاحتیاط چیست؟ یعنی عقل، حکم به احتیاط می نماید که همان حکم عقل به تنجز واقع است، خوب کأنّ مستشکل در (لا یقال) می گوید ما هم همین را می گفتیم.

ایشان می فرمایند شما گفتید اصالة الاحتیاط در منجزیّت مانند قطع است و یک مشبّه، یک مشبّه به و یک وجه شبه درست کردید (اصالة الاحتیاط کالقطع فی المنجزیّة) لکن ما می گوئیم اصالة الاحتیاط همان وجه شبه و همان منجزیّت است و دیگر مشبّه و وجه شبه نداریم یعنی زیدی و شجاعتی که آن را در دلیری به اسد تشبیه کنیم نداریم.

خلاصه: شما می خواستید بگوئید اصالة الاحتیاط، در حجیّت مانند قطع است ولی ما می گوئیم اصالة الاحتیاط همان حجیّت و تنجز واقع است، عقل اصالة الاحتیاط ندارد که ما آن را در حجیّت به قطع تشبیه کنیم، این اصالة الاحتیاط را من و شما درست کرده ایم.

این جواب مرحوم آقای آخوند بود لکن ایشان عبارت را عوض کردند و این همان اشکال مستشکل بود.

لکن جواب صحیح این است که اصالة الاحتیاط خودش شعبه ای از شعب قطع می باشد ما که می خواهیم چیزی را تشبیه به قطع بنمائیم، باید چیزی غیر از قطع را تشبیه به

ص: 82

و اما النقلی، فإلزام الشارع به، و إن کان مما یوجب التنجز و صحة العقوبة علی المخالفة کالقطع، إلا أنه لا نقول به فی الشبهة البدویة، و لا یکون بنقلی فی المقرونة بالعلم الاجمالی [1].

فافهم [2].

******

- شرح :

قطع کنیم درحالی که اصالة الاحتیاط خودش از مصادیق قطع و از شعب علم اجمالی می باشد منتها بعدا بحث می کنیم که آیا همان طور که علم تفصیلی منجّز است علم اجمالی هم منجّز می باشد یا نه.

[1]- اگر بگوئید مقصودمان از اصالة الاحتیاط، احتیاط شرعی است که شارع مثلا در موردی احتیاط را واجب کرده باشد:

ایشان می فرمایند بله کبرای قضیّه را قبول داریم که اگر شارع در موردی احتیاط را واجب کرد، ایجاب احتیاط مانند قطع، منجزیّت دارد لکن اشکال صغروی داریم که:

کجا و در چه موردی شارع حکم به وجوب احتیاط کرده است؟

موردی نمی توانید برایش پیدا کنید تا بگوئید آیا این وجوب احتیاط جانشین قطع طریقی می شود یا نه اگر با یک شبهه بدوی روبرو شوید که قول حق این است که باید برائت جاری کرد.

و اگر اطراف علم اجمالی را مدّ نظر دارید در آنجا عقل حکم به وجوب احتیاط می کند نه یک دلیل شرعی نتیجة اصالة الاحتیاط هم از دایره تنزیل و خلافت باید کنار برود.

[2]- لازم نیست که چون شما (اصولیین) در نزاع با اخباری ها می گوئید در شبهه بدوی ما قائل به برائت هستیم پس ایجاب احتیاط درست نیست بلکه شما باید به طور کلّی حکم ایجاب احتیاط را روشن نمائید خواه جائی قائل به آن باشید یا نباشید. این مثل آنست که اگر کسی قائل به حجّیّت استصحاب نبود بگوید که استصحاب را حجّت نمی دانیم لذا معنی ندارد بحث کنیم، که استصحاب جانشین قطع طریقی می شود یا نه؟ شما

ص: 83

ثم لا یخفی ان دلیل الاستصحاب أیضا لا یفی بقیامه مقام القطع المأخوذ فی الموضوع مطلقا، و ان مثل (لا تنقض الیقین) لا بد من أن یکون مسوقا إما بلحاظ المتیقن، او بلحاظ نفس الیقین [1].

******

- شرح :

روی فرض حجّیّت بحث نمائید. بنابراین اگر در آن نزاع بین اخباریها و اصولیین احتیاط واجب شد، این احتیاط شرعی می باشد و جانشین قطع می شود.

آیا استصحاب جانشین قطع می شود؟

[1]- تذکر: کأنّ استصحاب یک مقام برزخی بین امارات و اصول عملیّه دارد و متمحّض در اصل عملی نیست لذا در مورد استصحاب تعبیر شده که: «استصحاب عرش الاصول و فرش الامارات» است یعنی اگر استصحاب را با سایر اصول عملیّه مقایسه کنیم جنبه علو و برتری دارد و اگر با امارات سنجش نمائیم جنبه فرشی و تحتی دارد.

ایشان وقتی به جانشینی استصحاب می رسند به طور صراحت نمی فرمایند که استصحاب جانشین قطع طریقی می شود و فقط می گویند استصحاب جانشین قطع موضوعی نمی شود لکن از بیانی که برای ادّعای نفی دارند معلوم می شود که استصحاب تمام احکام امارات را دارد (از نظر جانشینی قطع طریقی و از جهت جانشین نشدن نسبت به قطع موضوعی) و بیانی را که در باب امارات داشتند همان بیان را در مورد استصحاب پیاده می کنند.

اکنون ببینیم دلیل اعتبار استصحاب (یعنی لا تنقض الیقین بالشّک) مقتضی چه چیز است؟

ببینیم در این دلیل برای یقین و شک موضوعیّت قائل شده اند یا اینکه موضوعیّتی ندارد.

1- اگر یقین و شک موضوعیّت داشته باشند یعنی تنزیل به لحاظ نفس عنوان یقین و شک می باشد کأنّ دلیل چنین می گوید: شک مسبوق به یقین همان یقین است یعنی

ص: 84

و ما ذکرنا فی الحاشیة- فی وجه تصحیح لحاظ واحد فی التنزیل منزلة الواقع و القطع، و أن دلیل الاعتبار إنّما یوجب تنزیل المستصحب و المؤدی منزلة الواقع، و إنما کان تنزیل القطع فیما له دخل فی الموضوع بالملازمة بین تنزیلهما، و تنزیل القطع بالواقع تنزیلا و تعبدا منزلة القطع بالواقع حقیقة- لا یخلو من تکلف بل تعسف [1].

******

- شرح :

ینزّل منزلة الیقین- در این صورت استصحاب را می توان جانشین قطع موضوعی نمود زیرا در قطع موضوعی، یقین در موضوع حکم شرعی مدخلیّت داشت.

2- اگر یقین و شک موضوعیّت نداشته باشد کأنّ دلیل اعتبار استصحاب می گوید مشکوک مسبوق به متیقن را به منزله متیقّن بدان- این مثل آنست که در خبر واحد مؤدّا را نازل منزله واقع قرار دهیم در نتیجه باید گفت امارات و خبر واحد فقط جانشین قطع طریقی می شوند.

کدام لحاظ درست است؟

چون در یک عبارت نمی توان جمع بین دو لحاظ نمود لذا این دلیل بر یک لحاظ و بر یک تنزیل می تواند دلالت نماید بنابراین چون لحاظ دوّم تقریبا مسلّم است لهذا جانشینی استصحاب نسبت به قطع موضوعی بکلّی منتفی می شود.

[1]- بیان مصنّف در حاشیه بر کتاب رسائل (در تصحیح فرمایش شیخ- قدس سرّه):

مرحوم آقای آخوند می فرمایند ما در حاشیه بر کتاب رسائل(1) مرحوم شیخ، توجیهی نسبت به نظر ایشان در این مسئله کردیم که دلیل واحد بتواند هر دو مطلب را دلالت کند (طرق و امارات و استصحاب بتوانند جانشین قطع طریقی و موضوعی بشوند) بدون این که نیاز به دو لحاظ باشد ولی اکنون می گوئیم آن راه و آن توجیه راهی نیست که بتواند کلام مرحوم شیخ را تصحیح و تأیید نماید آنچه را قبلا گفته ایم اینست که: برای دلیل دو نوع مدلول درست می کنیم:

ص: 85


1- ص/ 8.

1- دلالت مطابقه که لازم است در دلیل لحاظ شود. 2- دلالت التزامی که نیاز به لحاظ ندارد و خواه و ناخواه ترتّب پیدا می کند.

بیان ذلک: مدلول مطابقی را چنین درست می کنیم که می گوئیم. خبر الواحد کالقطع، یعنی مؤدّای خبر واحد را نازل منزله واقع می کنیم و این همان است که گفتیم اماره و خبر واحد جانشین قطع طریقی می شود و خود قطع و خبر واحد مدخلیّتی ندارد.

در باب استصحاب هم بجای مؤدّا کلمه مستصحب را می گذاریم و می گوئیم المستصحب ینزّل منزلة الواقع، مؤدّا، مفاد خبر واحد است و مستصحب متعلّق شک و یقین است.

آنچه را که استصحاب می کنیم شکّی نسبت به او متعلّق شده است این نازل منزله واقع است مثل این است که ما یقین به آن پیدا کرده ایم پس دلیل بر اعتبار و حجّیّت چه در باب استصحاب و چه در باب امارات و خبر واحد، مدلول مطابقیش مربوط به مؤدّا و مستصحب است و تنزیل هرکدام بواقع است، بنابراین مدلول مطابقی، باید بگوئیم امارات و خبر واحد و استصحاب جانشین قطع طریقی می شوند (این یک تنزیل).

لکن این مدلول مطابقی یک مدلول التزامی هم همراهش هست که لزومش عقلی نیست که عقل نتواند بین آن دو تفکیک نماید بلکه لزومش عرفی و عقلائی است.

این ملازمه عرفیه چگونه است؟

عرف و عقلا می گویند وقتی شارع در باب اماره و خبر واحد و استصحاب مؤدّا و مستصحب را نازل منزله واقع قرار داد ما بدنبال آن می فهمیم که قطع به این مؤدّا هم نازل منزله قطع به واقع است اگر خود مؤدّا جانشین واقع بشود و چهره واقعی به خود بگیرد (منتها واقع تعبّدی و تنزیلی- واقع در محیط شرع نه واقع حقیقی) هر حکمی که واقع حقیقی دارد، واقع تنزیلی هم همان حکم را پیدا می کند و یکی از احکامی که واقع حقیقی

ص: 86

فإنه لا یکاد یصح تنزیل جزء الموضوع أو قیده، بما هو کذلک بلحاظ أثره، إلا فیما کان جزئه الآخر أو ذاته محرزا بالوجدان، أو تنزیله فی عرضه، فلا یکاد یکون دلیل الأمارة أو الاستصحاب دلیلا علی تنزیل جزء الموضوع، ما لم یکن هناک دلیل علی تنزیل جزئه الآخر، فیما لم یکن محرزا حقیقة، و فیما لم یکن دلیل علی تنزیلهما بالمطابقة، کما فی ما نحن فیه- علی ما عرفت- لم یکن دلیل الأمارة دلیلا علیه أصلا؛

******

- شرح :

دارد این است که اگر قطع به واقع حقیقی در موضوع یک حکم شرعی مدخلیّت پیدا کرد بر قطع به واقع تنزیلی و تعبّدی هم همان اثر مترتّب می شود (این هم یک تنزیل دیگر).

مثال: دلیل می گوید اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق(1) اکنون من قاطع به وجوب نماز جمعه نیستم فقط اماره، خبر واحد یا استصحاب نسبت به وجوب نماز جمعه قائم شده است و چون شارع مؤدّای اماره و مستصحب را واقع تنزیلی قرار داده است لذا من قاطع به واقع تنزیلی و تعبّدی هستم همان طور که قطع بواقع حقیقی وجوب نماز جمعه سبب وجوب تصدّق بود اکنون بعلّت دلیل اعتبار خبر واحد یا استصحاب من قاطع به واقع تنزیلی و تعبّدی وجوب نماز جمعه هستم و لذا وجوب تصدّق مسلّم است.

نتیجه: یک دلیل با داشتن دلالت مطابقی و التزامی- با یک لحاظ- هر دو مطلب را ثابت کرد و لزومی ندارد و لحاظ در بین باشد چون اگر هر دو مدلول مطابقی بود نیاز به دو لحاظ بود امّا اکنون که یک مدلول مطابقی و مدلول دیگر التزامی است لزومی ندارد مدلول التزامی مورد لحاظ متکلّم واقع شود.

دلیل بر حجّیّت خبر واحد، هم خبر واحد را منجّز و معذّر قرار می دهد که اثر قطع طریقی است و هم خبر واحد مقطوع را با قطع به واقعی تنزیلی جانشین اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق قرار می دهد لکن اکنون که مشغول نوشتن کتاب کفایه الاصول هستیم می خواهیم در بیان قبلی مناقشه کنیم زیرا خالی از تکلّف نیست.

ص: 87


1- و یا اذا قطعت بحیاة ولدک یجب علیک التّصدق.

فإن دلالته علی تنزیل المؤدی تتوقف علی دلالته علی تنزیل القطع بالملازمة، و لا دلالة له کذلک إلا بعد دلالته علی تنزیل المؤدی، فإن الملازمة إنما تکون بین تنزیل القطع به منزلة القطع بالموضوع الحقیقی، و تنزیل المؤدی منزلة الواقع کما لا یخفی، فتأمل جیّدا، فانه لا یخلو عن دقة(1) [1].

******

- شرح :

عدول مصنّف از توجیه کلام شیخ قدس سرّه (المناقشة فی کلام الحاشیة)

[1]- برای توضیح فساد مطلب قبلی قبلا مقدّمه ای بیان می کنیم.

گاهی موضوع حکمی مرکّب از دو جزء می باشد و یا بصورت قید و مقیّد می باشد:

که گاهی انسان یقین دارد آن دو جزء، محقق است در این صورت بلا اشکال حکم برآن موضوع مترتّب می شود و گاهی موضوع مرکّب وجدانا تحقّق ندارد لکن دلیل شرعی می خواهد چیزی را جانشین بعضی از اجزاء غیر محقّق مرکب قرار دهد یعنی می خواهد منزّلی را نازل منزله بعضی از اجزاء دیگر قرار دهد.

این دلیل شرعی اگر بخواهد یک دلیل صحیح و غیر لغوی باشد شرطش این است

ص: 88


1- هذه العبارة( فان الملازمة انّما ...) الی قوله ثم لا یذهب علیک مذکورة بأنحاء مختلفة فی نسخ متعددة و هی لا تخلو عن تعقید و اضطراب شدید( و علی کل حال) هی علة لقوله و لا دلالة له کذلک الا بعد دلالته علی تنزیل المؤدّی و الصحیح کان ان یقول هکذا فان الملازمة انّما تدعی بین تنزیل القطع بالموضوع التنزیلی و تنزیل نفس الموضوع ای المؤدّی و بدون تحقق الموضوع التنزیلی التعبدی اولا بدلیل الامارة لا قطع بالموضوع التنزیلی کی یدعی الملازمة بین تنزیله و تنزیل نفس الموضوع( هذا) و فی بعض النسخ المطبوعة اخیرا قد اسقطوا العبارة المذکورة بطولها و ذکروا هکذا فان الملازمة انّما تدعی بین تنزیل القطع به منزلة القطع بالموضوع الحقیقی و تنزیل المؤدّی منزلة الواقع کما لا یخفی ر. ک عنایة الاصول 3/ 38 .. می توان عبارتی را که در متن آورده ایم به این ترتیب نوشت: ... علی تنزیل المودی فانّ« التنزیل» انّما یدعی بین القطع بالموضوع التنزیلی و القطع بالموضوع الحقیقی و بدون تحقق الموضوع التنزیلی التعبدی اوّلا بدلیل الامارة لا قطع بالموضوع التنزیلی کی یدّعی الملازمة بین تنزیل القطع به منزلة القطع بالموضوع الحقیقی و تنزیل المؤدی منزلة الواقع کما لا یخفی. البته به نحو دیگر هم می توان عبارت را اصلاح نمود.

که جزء دیگر مرکّب محقّق باشد تا با این دلیل شرعی دو جزء به یکدیگر ضمیمه بشود تا حکم برآن موضوع مرکّب مترتّب شود امّا اگر جزء دیگر محرز نیست چه اثری بر این تنزیل و تشبیه و جانشینی جزئی برای جزء دیگر است بلکه این تنزیل یک امر لغوی است و از مولای حکیم صادر نمی شود. و لو این دلیل بتواند یک جزء را برای ما درست کند چون این جزء تمام الموضوع نمی باشد لذا اثری بر این تنزیل مترتّب نمی شود مگر اینکه در عرض آن تنزیل یک تنزیل و تشبیه دیگر نسبت به جزء دوّم باشد و بگوید:

این جزء نازل منزله جزء اوّل و آن جزء نازل منزله جزء دوّم تا حکم و اثر مقصود برآن موضوع مرکّب مترتّب شود.

مثال: الماء الکر لا ینفعل بالملاقاة یعنی موضوع عدم انفعال دو چیز است.

الف- آب. ب- کریت.

مثال دیگر: الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه شی ء یعنی موضوع عدم انفعال ساده نیست بلکه بصورت شرط و قید و مقیّد است.

در این موارد در صورتی می توان حکم را مترتّب نمود که هر دو جزء موضوع بالوجدان یا بالاصل یا یکی بالاصل و دیگری بالوجدان محرز گردد و الا نمی توان حکم عدم انفعال را مترتّب نمود.

باتوجّه به این مقدّمه طولانی، در ما نحن فیه موضوع برای وجوب تصدّق قطع به حیات ولد یا قطع به وجوب نماز جمعه می باشد.

اگر کسی نسبت به حیات ولد قاطع شد یا در مورد نماز جمعه یقین حاصل کرد در این صورت حکم وجوب تصدّق ثابت می شود زیرا موضوع بالوجدان ثابت شد امّا اگر کسی در حیات فرزندش شک داشته باشد استصحاب می کند و می گوید فرزندم زنده است و این حیات مستصحب شرعا معتبر و به منزله حیات واقعی است و او نسبت به این واقع تعبّدی و تنزیلی قطع پیدا می کند پس با شک در حیات واقعی بوسیله استصحاب، قطع به حیات تعبّدی پیدا کردم (قطع به وظیفه).

ص: 89

و ما در حاشیه بر رسائل گفتیم قطع به حیات تنزیلی ملازم با قطع به حیات واقعی و حقیقی است.

یعنی اگر شما واقعا قطع به حیات فرزند پیدا کنید باید صدقه بدهید و اکنون هم که قطع به حیات تعبّدی و تنزیلی پیدا کرده اید باید صدقه بدهید بنابراین امارات و استصحاب می توانند جانشین قطع موضوعی هم بشوند و لحاظ و دلیل واحد برای این کار کافی است.

اولا آن ملازمه عرفیه چندان روشن نیست، اگر مؤدّا و مستصحب نازل منزله واقع شد دلیلی نداریم که قطع به مؤدّا و مستصحب هم جایگزین واقع شود.

ثانیا اصل این مطلب، باطل بلکه محال است.

در حاشیه بر رسائل گفتیم مؤدّا و مستصحب به منزله واقع تنزیلی می شوند امّا این تنزیل جزء موضوع صحیح نیست زیرا اثری ندارد مگر اینکه جزء دیگر موضوع محرز باشد یا در عرض همین تشبیه، تنزیل گردد.

شارع، نماز جمعه ای که مفاد خبر واحد بود به منزله واقع تنزیل نمود.

تنزیل وجوب نماز جمعه به منزله واقع نسبت به وجوب صدقه چه اثری دارد؟

وجوب نماز جمعه واقعی که سبب وجوب تصدّق نمی شود بلکه قطع به وجوب نماز جمعه موجب صدقه می شود.

و همچنین قطع به وجود حیات ولد باعث صدقه بود.

استصحاب حیات ولد، به تنهائی اثر شرعی ندارد مگر اینکه قطع به حیات استصحابی هم به منزله قطع به حیات واقعی تنزیل شود.

آن تنزیل چون در طول تنزیل اوّل است لذا تنزیل اوّل لغو و مستلزم دور می شود.

چون استصحاب حیات، نسبت به وجوب صدقه، موقوف بر این است که قطع به حیات مستصحب به منزله قطع به واقع تنزیلی شود و تنزیل قطع به واقع تنزیلی موقوف بر

ص: 90

ثم لا یذهب علیک أنّ هذا لو تمّ لعمّ، و لا اختصاص له بما إذا کان القطع مأخوذا علی نحو الکشف [1].

الأمر الرابع: لا یکاد یمکن أن یؤخذ القطع بحکم فی موضوع نفس هذا الحکم للزوم الدور [2].

******

- شرح :

این است که آن جزء اوّل تنزیل، و من قطع به موضوع تنزیلی پیدا کنم.

آیا دو تنزیل ادّعائی در حاشیه بر رسائل در عرض یکدیگر نیستند؟

خیر، دلالت مطابقه تقدّم بر دلالت التزامی دارد یعنی دلالت التزامی بعد از تمامیّت دلالت مطابقه است.

بله اگر دو تنزیل در عرض هم بود و دو دلالت مطابقه در کار بود مطلب درست می شد.

خلاصه: با تنزیل و لحاظ واحد نشد استصحاب و امارات جانشین قطع طریقی محض و قطع موضوعی شود و مصنّف می فرمایند توجیه ما در حاشیه بر رسائل درست نبوده است بنابراین امارات و استصحاب فقط جانشین قطع طریقی محض می شوند.

[1]- اگر آنچه را که در حاشیه گفتیم تمام بود یعنی دلیل واحد می توانست اماره و استصحاب را هم جایگزین قطع طریقی و هم جایگزین قطع موضوعی بکند، دیگر در قطع موضوعی فرقی نمی کرد که قطع ما موضوعی وصفی یا موضوعی کشفی باشد.

بلکه جانشین اقسام چهارگانه قطع می شد.

پس تفصیل مرحوم شیخ (رضوان اللّه تعالی علیه) علی ایّ حال درست نیست.

امر چهارم نحوه استعمال قطع موضوعی

اشاره

[2]- در امر سوّم گفتیم دو نوع قطع داریم: 1- قطع طریقی که در موضوع خطاب شرعی ذکری از آن نمی شود مانند: الخمر حرام.

2- قطع موضوعی که در لسان دلیل شرعی در مورد موضوع حکم دیگری به نحو

ص: 91

تمام الموضوع یا جزء الموضوع اخذ می گشت مانند: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق.

در این مثال قطع بوجوب نماز جمعه، موضوع برای وجوب تصدّق است که اگر قطع بوجوب حکمی موضوع برای یک حکم دیگر باشد هیچ مانعی ندارد امّا آیا شارع می تواند قطع به حکمی را در موضوع خود آن حکم اخذ نماید یا نه؟

مثلا بگوید اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک صلاة الجمعة ایشان می فرمایند این ممتنع و مستلزم دور است.

بیان دور: اگر دلیل شرعی بگوید اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک صلاة الجمعة، چنانچه مکلّف بخواهد نسبت به وجوب نماز جمعه قاطع بشود باید نماز جمعه وجوبی داشته باشد، بعد مکلّف قطع به آن پیدا کند، پس قطع به وجوب، توقّف بر وجوب نماز جمعه دارد و شما می گویید که همین وجوب هم متوقّف بر قطع است چون در موضوع همین وجوب، قطع به وجوب اخذ شده است نه وجوب دیگری.

در نتیجه اگر نماز جمعه بخواهد وجوبی پیدا کند متوقّف بر قطع است (زیرا قطع در موضوعش اخذ شده) و اگر قطع بخواهد تحقّق پیدا کند متوقّف بر وجوب است (چون اگر وجوبی تحقّق نداشته باشد و حکم شرع در کار نباشد چگونه می شود قطع بوجوب تحقّق پیدا کند) این بیان دور بود.

نکته ای را هم ما بیفزائیم که اگر قطع، به نحو جزء الموضوع در دلیل شرعی آمده باشد مسئله «دور» خیلی روشن تر است- مثال، اذا کانت صلاة الجمعة واجبة و قطعت بها یجب علیک صلاة الجمعة- یعنی وقتی فی الواقع وجوب نماز جمعه ای بود و من هم به آن قطع پیدا کردم با وجود این دو جزء، همین وجوب نماز جمعه تحقّق پیدا می کند پس اوّل باید وجوبی به نماز جمعه واقعا تعلّق گرفته باشد بعد من قطع به آن وجوب پیدا کنم آنگاه با تحقّق این دو جزء همان نماز جمعه واجب می باشد که در اینجا مسئله دور، روشن تر است.

ص: 92

و لا مثله للزوم اجتماع المثلین [1].

و لا ضده للزوم اجتماع الضدین [2].

******

- شرح :

در صورت قبل که قطع به نحو تمام الموضوع در لسان دلیل شرعی اخذ شده بود، مرحوم آقای آخوند فرمودند مسئله «دور» پیش می آید درحالی که خوب بود بگویند «خلف» پیش می آید نه دور. امّا بیان خلف:

مثال ما این بود: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک صلاة الجمعة- کأنّ شارع چنین می گوید که من حکمی دارم امّا اگر قطع به این حکم پیدا کنی، این حکم ثابت می شود یعنی او فرض کرده که قبل از قطع، حکمی ثابت است درحالی که اگر قطع در موضوع مدخلیّت داشته باشد معنایش این است که قبل از تحقّق قطع، حکمی ثابت نیست پس در این صورت بهتر است بگوییم «خلف» پیش می آید نه «دور»، ولی مرحوم آقای آخوند در هر دو صورت فرمودند مستلزم دور است.

[1]- آیا شارع می تواند قطع به حکمی را در موضوع مثل آن حکم اخذ نماید؟

مثلا بگوید اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک صلاة الجمعة بوجوب آخر در این مورد دو نوع وجوب در کار است:

1- وجوبی که متعلّق قطع است 2- وجوبی که بعد از قطع تحقّق پیدا می کند- در این فرض اجتماع مثلین تحقّق پیدا می کند چون از نظر فردی که قطع بوجوب صلاة جمعه پیدا شده الآن دو وجوب هست پس از نظر قاطع، اجتماع مثلین محقّق شده و حال آنکه اجتماع مثلین ممتنع است.

[2]- آیا شارع می تواند قطع به حکمی را در موضوع ضدّ آن حکم اخذ نماید؟

مثلا بگوید اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یحرم علیک صلاة الجمعة. در این صورت از نظر قاطع، نماز جمعه دو حکم متضاد دارد 1- وجوب، که متعلّق قطع است 2- حرمت، که متوقّف بر قطع نسبت به نماز جمعه است و اجتماع ضدّین حتّی عند القاطع امر ممتنعی است. خلاصه، قطع موضوعی باید در موضوع حکم دیگری اخذ شود تا اینکه تالی فاسدی نداشته باشد مانند: اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق.

ص: 93

نعم یصح أخذ القطع بمرتبة من الحکم فی مرتبة أخری منه أو مثله أو ضده [1].

و اما الظن بالحکم، فهو و إن کان کالقطع فی عدم جواز أخذه فی موضوع نفس ذاک الحکم المظنون، إلا أنه لما کان معه مرتبة الحکم الظاهری محفوظة، کان جعل حکم آخر فی مورده- مثل الحکم المظنون أو ضده- بمکان من الامکان [2].

******

- شرح :

(1) [1]- ایشان یک مورد را استثنا می کنند.

مرحوم آقای آخوند قبلا (در امر اوّل) مراحل چهارگانه حکم را ذکر کرده اند:

1- مرحله اقتضا 2- مرحله انشا 3- مرحله فعلیّت 4- مرحله تنجّز که این مراحل یکی پس از دیگری تحقّق پیدا می کند لکن مشروط به یک شرطی هست که مثلا اگر حکم فعلی بخواهد به مرحله تنجّز برسد مشروط بر این است که این حکم فعلی متعلّق قطع شود آن وقت همین حکم فعلی منجّز می شود یعنی قطع و یقین به مرحله فعلیّت، موضوع برای مرحله تنجّز حکم است.

خلاصه: قطع به مرتبه ای از مراتب حکم را می توان در مرتبه دیگر همان حکم اخذ کرد اکنون که قطع به مرتبه ای از مراتب حکم را توانستیم در مرتبه دیگر همان حکم اخذ کنیم، در مثل یا ضدّ آن حکم را هم ایشان می فرمایند مانعی ندارد که اخذ نماییم مثلا بگوییم قطع به حکم انشائی وجوبی نماز جمعه، موضوع واقع شود برای قطع به حرمت فعلیّه نماز جمعه.

ظنّ موضوعی

[2]- امّا در باب مظنّه مسئله چنین نیست زیرا ظن با قطع یک وجه اشتراک و یک جهت افتراق دارد.

جهت اشتراک: اگر ظنّ به حکمی را در موضوع خود آن حکم اخذ کنند و مثلا بگویند اذا ظننت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک صلاة الجمعة، این ممتنع و مستلزم

ص: 94

همان دوری است که در باب قطع گفتیم چون ظنّ بوجوب نماز جمعه متوقّف بر وجوب نماز جمعه است و فرض این است که وجوب نماز جمعه هم در موضوعش مظنّه اخذ شده است.

امّا جهت افتراق: در باب قطع گفتیم قطع به یک حکم را نمی توانیم در موضوع مثل یا ضدّ آن حکم جعل نماییم.

امّا در باب ظن مانعی ندارد که ظنّ به یک حکم را در موضوع ضد یا مثل آن حکم اخذ کنیم و مثلا بگوییم اذا ظننت بوجوب صلاة الجمعة یحرم علیک صلاة الجمعة علّت این مسئله چیست.

علّت، این است که اگر کسی قاطع به حکمی شود شارع دیگر نمی تواند یک حکم ظاهری برای او جعل نماید چون حکم ظاهری مربوط به فرد جاهل است ولی شخص قاطع و لو قطعش مخالف واقع باشد جاهل نیست تا اینکه شارع برایش حکم ظاهری جعل نماید بلکه قاطع می گوید من واقع را می بینم امّا کسی که مظنّه دارد، او واقع برایش منکشف نیست و پرده ای از جهل هم در برابر او قرار دارد لذا شارع می تواند برای فرد ظانّ به واقع، یک حکم ظاهری جعل کند کما اینکه در بسیاری از موارد این حکم ظاهری جعل شده است.

مثلا اگر شما ظن غیر معتبر بر نجاست یک لباس پیدا کردید با اینکه شما مظنّه دارید و این ظن تا حدّی راهنمای به واقع است لکن چون واقع برای شما درست روشن نیست، شارع یک حکم ظاهری به نام طهارت نسبت به آن لباس جعل کرده است و هیچ مانعی در کار نیست که شارع بگوید اذا ظننت بالنجاسة یکون الشّی ء طاهرا- اینجا ظنّ به نجاست در موضوع ضدّ نجاست (طهارت) اخذ شده است و مستلزم هیچ تالی فاسد نیست در مسئله وجوب نماز جمعه هم همین طور است شارع می تواند بگوید اذا ظننت بالوجوب یحرم علیک صلاة الجمعة- یعنی اگر شما ظنّ به وجوب نماز جمعه پیدا کردید،

ص: 95

إن قلت: إن کان الحکم المتعلق به الظن فعلیا أیضا، بأن یکون الظن متعلقا بالحکم الفعلی، لا یمکن أخذه فی موضوع حکم فعلی آخر مثله أو ضده، لاستلزامه الظن باجتماع الضدین أو المثلین، و إنما یصح أخذه فی موضوع حکم آخر، کما فی القطع، طابق النعل بالنعل [1].

******

- شرح :

به جای اینکه آن وجوب ثابت باشد حرمت نماز جمعه برای شما ثابت می شود.

خلاصه: در باب ظن چون مرتبه حکم ظاهری محفوظ است می توان ظنّ به یک حکم را در موضوع ضد یا مثل آن اخذ نمود.

[1]- اشکال: با تمام این مباحث نمی توان ظنّ به حکمی را در موضوع ضد یا مثل آن حکم اخذ نمود. چرا شما می گویید شارع می تواند بگوید اذا ظننت بوجوب صلاة الجمعة یحرم علیک صلاة الجمعة.

آیا آن حکم مظنونی که ظن به آن تعلّق پیدا کرده است، یک حکم انشائی است یا یک حکم فعلی؟

مسلّما باید بگوئید یک حکم فعلی است، خوب اینجا هم دو حکم فعلی جمع شده است: 1- حکم فعلی مظنون وجوب نماز جمعه 2- حکم فعلی دیگر به نام حرمت نماز جمعه و این اجتماع ضدّین است و چگونه دو حکم فعلی مظنون متخالف می توانند اجتماع نمایند.

می گویید ما قطع به اجتماع دو حکم که نداریم- جواب می دهیم ظنّ به اجتماع دو حکم فعلی هم باطل است. آیا شما می توانید حتّی احتمال اجتماع نقیضین را بدهید؟ نه، قطع، ظن و احتمال به اجتماع نقیضین هم امکان ندارد لذا باید بگویید ظن هم مانند قطع است و فقط می توان ظنّ به حکمی را در موضوع حکم دیگری اخذ نمود نه در مثل یا ضد یا خود آن حکم.

ص: 96

قلت: یمکن أن یکون الحکم فعلیا، بمعنی أنه لو تعلق به القطع- علی ما هو علیه من الحال- لتنجز و استحق علی مخالفته العقوبة، و مع ذلک لا یجب علی الحاکم رفع عذر المکلّف، برفع جهله لو أمکن، أو بجعل لزوم الاحتیاط علیه فیما أمکن، بل یجوز جعل أصل أو أمارة مؤدیة إلیه تارة، و إلی ضده أخری، و لا یکاد یمکن من القطع به جعل حکم آخر مثله أو ضده، کما لا یخفی، فافهم [1].

******

- شرح :

(1) [1]- جواب: ایشان می فرمایند، اشکال شما، ایراد به اجتماع حکم ظاهری و واقعی است که چگونه با وجود ظنّ به نجاست شارع حکم به طهارت لباس می کند- ما در آینده مفصلا جواب این اشکال را بیان می کنیم لکن اکنون یک فرق بین قطع و ظن را توضیح می دهیم.

اقسام فعلیّت

ما در باب فعلیّت احکام، دو نوع فعلیّت داریم: 1- فعلیّت تعلیقیّه، 2- فعلیّت حتمیّه.

1- در فعلیّت تعلیقیّه، یک حکم، فعلی می باشد امّا به این صورت که هدف شارع این است که اگر شما از باب اتّفاق و ضمن تحقیق و مطالعه، علم به آن حکم فعلی پیدا کردید، آن فعلیّت تنجّز پیدا می کند و لازم نیست شما بروید نسبت به این حکم فعلی تحقیق و تحصیل علم نمائید یعنی این حکم با فرض مشروعیّتش آن قدر اهمیّت ندارد که انسان برود نسبت به آن تحقیق کند و با آن موافقت نماید و بر شارع هم لازم نیست که راه علم را برای مکلّف باز نماید و همچنین لازم نیست در مواردی که می تواند احتیاط را جعل نماید، امر به احتیاط بکند (در دوران بین المحذورین، جعل احتیاط ممکن نیست امّا در سایر موارد می توان احتیاط را جعل نمود) و بلکه در این موارد می تواند اماره یا اصلی را به عنوان حکم ظاهری درست کند خواه مخالف با واقع باشد یا موافق با واقع- و می تواند بگوید اگر ظنّ به این حکم فعلی تعلیقی پیدا کردی مثل یا ضدّ آن ثابت می شود.

2- فعلیّت حتمیّه: فعلیّت حتمیّه یعنی این حکم باید در خارج موافقت شود و هیچ راهی برای فرار از موافقت با آن در کار نیست.

ص: 97

إن قلت: کیف یمکن ذلک؟ و هل هو إلا أنه یکون مستلزما لاجتماع المثلین أو الضدین؟ [1].

قلت: لا بأس باجتماع الحکم الواقعی الفعلی بذاک المعنی- أی لو قطع به من باب الاتفاق لتنجز- مع حکم آخر فعلی فی مورده بمقتضی الأصل أو الأمارة، أو دلیل أخذ فی موضوعه الظن بالحکم بالخصوص، علی ما سیأتی من التحقیق فی التوفیق بین الحکم الظاهری و الواقعی [2].

******

- شرح :

در فعلیّت تعلیقیّه، معلّق علیه چیست؟ معلّق علیه آن قطع است یعنی اگر قطع پیدا کنی آن فعلیّت تعلیقیّه، حتمیّت پیدا می کند امّا اگر به جای قطع مظنّه پیدا شد آن فعلیّت به حتمیّت نمی رسد. اینجاست که بین قطع و ظن فرقی روشن می شود- شارع با قطع به این حکم فعلی نمی تواند یک حکم دیگری بیاورد زیرا تا قطع به این حکم فعلی تعلیقی پیدا شد معلّق علیه آن حاصل و فعلیّت تعلیقیّه به صورت حتمیّت در می آید، ولی اگر شما به جای قطع، ظنّ به این حکم فعلی تعلیقی پیدا کردید، دیگر ظنّ به حکم فعلی تعلیقی معلّق علیه خود را حاصل نمی کند لذا این حکم در تعلیق خود باقی می ماند و اصلا مانعی ندارد که شارع، حکم دیگری (چه مخالف با واقع و چه موافق با واقع) به صورت حکم ظاهری، یا به این صورت که ما ظنّ به آن حکم فعلی تعلیقی را در موضوع حکم واقعی دیگر اخذ کنیم، برای ما بیان نماید.

پس بین قطع و ظن در این جهت فرقی روشن شد.

[1]- اشکال: بالأخره می گوئیم ما قبول نداریم، جائی که شارع حکمی برخلاف واقع یا مماثل واقع جعل کرد باز مسئله اجتماع مثلین یا ضدّین پیش می آید.

[2]- جواب: مانعی از اجتماع حکم فعلی تعلیقی (که معلّق علیه آن حاصل نشده به نحوی که اگر از باب اتّفاق به آن قطع پیدا شد تنجّز پیدا می کند) با حکم دیگر فعلی در مورد همان حکم فعلی تعلیقی نیست(1) (خواه آن حکم دیگر به مقتضای اصل عملی یا

ص: 98


1- زیرا مراتب این دو حکم متفاوت است.

الأمر الخامس: هل تنجز التکلیف بالقطع- کما یقتضی موافقته عملا- یقتضی موافقته التزاما، و التسلیم له اعتقادا و انقیادا؟ کما هو اللازم فی الأصول الدینیة و الأمور الاعتقادیة، بحیث کان له امتثالان و طاعتان، إحداهما بحسب القلب و الجنان، و الأخری بحسب العمل بالأرکان، فیستحق العقوبة علی عدم الموافقة التزاما و لو مع الموافقة عملا، أو لا یقتضی؟ فلا یستحق العقوبة علیه، بل إنّما یستحقها علی المخالفة العملیة [1].

******

- شرح :

اماره باشد یا بصورتی که اکنون روی آن بحث کردیم) لکن ملاک اجتماع، همان ملاکی است که در جمع بین حکم ظاهری و واقعی می گوییم.

پس مانعی ندارد شارع بگوید: اگر ظنّ بوجوب فعلی تعلیقی نماز جمعه پیدا کردید، نماز جمعه وجوب فعلی حتمی پیدا می کند (لکن بوجوب دیگری).

امر پنجم موافقت التزامیّه

اشاره

[1]- قبلا گفتیم تکالیف، مراحلی دارند وقتی سه مرحله اقتضا، انشا و فعلیّت را طی کرد به مرحله تنجّز می رسد که در مرحله تنجّز استحقاق مثوبت و عقوبت بر موافقت تکلیف مترتّب می گردد- اکنون آیا هر تکلیف دو نوع مخالفت، و در نتیجه دو استحقاق عقوبت دارد و در مقابل هر تکلیف دو نوع موافقت دارد و دو استحقاق مثوبت برآن مترتب می شود؟ نوع اوّل و نوع دوّم کدام است؟

نوع اوّل همان مخالفت و موافقت از جهت عمل است که اگر عملا تکلیف مخالفت شود، مثلا شرب خمر تحقّق پیدا کند می گویند مخالفت عملیّه تحقق پیدا کرد و اگر فرضا نماز ظهر اتیان شود می گویند موافقت عملیّه تحقّق پیدا کرد.

نوع دوّم که محل بحث ما است آیا موافقت و مخالفت التزامیّه ای هم داریم مقصود از موافقت التزامیّه این است که انسان نه تنها از ترس عقاب عملا دستورات مولا را موافقت می کند بلکه از نظر اعتقاد و قلب در برابر تکلیف شارع منقاد باشد کما اینکه در

ص: 99

الحق هو الثانی، لشهادة الوجدان الحاکم فی باب الإطاعة و العصیان بذلک، و استقلال العقل بعدم استحقاق العبد الممتثل لأمر سیده إلا المثوبة دون العقوبة، و لو لم یکن متسلما و ملتزما به و معتقدا و منقادا له [1].

******

- شرح :

اصول عقاید اعتقاد قلبی لازم است.

این مسئله (موافقت التزامیّه) یک مسئله عقلی است البتّه مختصّ به محدوده شرع نیست بلکه نسبت به اوامر موالی عرفیّه هم جاری است.

اگر مولی دستوری به عبد داد آیا عبد دو وظیفه دارد: 1- موافقت عملیّه 2- موافقت قلبیّه؟ یعنی هم در خارج باید اطاعت کند هم در قلب باید نسبت به دستور مولا ملتزم و خاضع باشد در نتیجه مستحق دو مثوبت می شود یا اینکه نه، فقط وظیفه اش موافقت عملیّه است و در نتیجه عبد استحقاق یک مثوبت دارد.

تذکّر- در امور شرعیّه گاهی عدم اعتقاد موجب خلل هائی می شود مثلا گاهی عدم اعتقاد رجوع به عدم علم و عدم اطّلاع خداوند تبارک و تعالی نسبت به مصالح و مفاسد می کند- بحث ما در این فرض نیست بلکه ما یک مسئله کلّی عقلائی را بحث می کنیم که در تمام احکام و اوامر (چه در محیط شرع و چه در موالی عرفیّه) جاری است.

عدم وجوب موافقت التزامیّه

[1]- حق اینست که دلیلی بر لزوم موافقت التزامیّه نیست چون حاکم در باب اطاعت و عصیان، عقل است و عقل ملاک و میزان ثواب و عقاب در احکام را فقط موافقت عملیّه و مخالفت عملیه می داند یعنی اگر کسی دستور مولا را انجام داد مستحق یک مثوبت است بدون اینکه بگویند آیا او موافقت التزامیّه هم داشت یا نه همین طور در باب مخالفت عملیّه.

ص: 100

و إن کان ذلک یوجب تنقیصه و انحطاط درجته لدی سیده، لعدم اتصافه بما یلیق أن یتصف العبد به من الاعتقاد بأحکام مولاه و الانقیاد لها، و هذا غیر استحقاق العقوبة علی مخالفته لأمره أو نهیه التزاما مع موافقته عملا، کما لا یخفی [1].

ثم لا یذهب علیک، انه علی تقدیر لزوم الموافقة الالتزامیة، لو کان المکلّف متمکنا منها لوجب، و لو فیما لا یجب علیه الموافقة القطعیة عملا، و لا یحرم المخالفة القطعیة علیه کذلک أیضا لامتناعهما، کما إذا علم إجمالا بوجوب شی ء أو حرمته، للتمکن من الالتزام بما هو الثابت واقعا، و الانقیاد له و الاعتقاد به بما هو الواقع و الثابت، و إن لم یعلم أنه الوجوب أو الحرمة [2].

******

- شرح :

(1) [1]- بله لازمه مقام عبودیّت عبد در برابر مولا اینست که او در برابر مولا خاضع و معتقد به دستورات او باشد (البته موافقت عملیّه هم باید بکند.) به طوری که اگر در باطن خاضع نشد مرتبه عبودیّت او نقصان و انحطاط پیدا می کند ولی این ربطی به استحقاق عقوبت ندارد.

خلاصه: موافقتی به نام موافقت التزامیّه یا اعتقادیّه در برابر موافقت عملیّه نداریم.

بین موافقت التزامیه و موافقت عملیه ملازمه نیست

[2]- اگر موافقت التزامیّه واجب باشد، آیا بین موافقت التزامیّه و موافقت عملیّه ارتباط و ملازمه ای در کار هست یعنی هرکجا موافقت عملیّه لازم بود موافقت التزامیّه هم لازم است یا اینکه نه، این دو ربطی به یکدیگر ندارند؟ ثمره این بحث کجا ظاهر می شود؟

ثمره در مسئله دوران بین المحذورین ظاهر می شود.

دوران بین المحذورین جایی است که انسان علم اجمالی دارد، مثلا می داند حکم واقعی نماز جمعه، وجوب یا حرمت است، در این مورد با اینکه مسئله علم اجمالی مطرح است ولی راهی برای موافقت عملیّه قطعیّه و مخالفت عملیّه قطعیّه وجود ندارد، زیرا اگر

ص: 101

و إن أبیت إلا عن لزوم الالتزام به بخصوص عنوانه، لما کانت موافقته القطعیة الالتزامیة حینئذ ممکنة، و لما وجب علیه الالتزام بواحد قطعا، فإن محذور الالتزام بضد التکلیف عقلا لیس بأقل من محذور عدم الالتزام به بداهة، مع ضرورة أن التکلیف لو قیل باقتضائه للالتزام لم یکد یقتضی إلا الالتزام بنفسه عینا، لا الالتزام به أو بضده تخییرا [1].

******

- شرح :

انسان نماز جمعه را به جا آورد احتمال حرمتش را هم می دهد و اگر ترک نماید باز هم احتمال وجوبش را می دهد و از طرفی امکان ندارد که انسان نماز جمعه را هم ترک کند و هم اتیان نماید لذا تنها موردی که موافقت قطعی عملی و مخالفت قطعی عملی ممکن نمی باشد در همین مسئله دوران بین المحذورین است که عقل در این مورد حکم به تخییر می کند یعنی شما مخیّر بین ترک و فعل هستید و هیچ کدام از این دو رجحان بر دیگری ندارد.

اگر ما در تمام تکالیف قائل به لزوم موافقت التزامیّه شدیم، در این صورت مسئله چگونه است؟

مسئله موافقت التزامیّه به این صورت است که: شما کاری به موافقت عملیّه نداشته باشید و بگویید من نسبت به آنچه که در واقع برای نماز جمعه ثابت است معتقد و ملتزم هستم- پس با اینکه موافقت عملیه ممکن نبود، موافقت التزامیه به این نحو درست شد، پس معلوم شد بین موافقت التزامیّه و موافقت عملیّه ملازمه ای نیست و اگر ما دو نوع موافقت (عملی و قلبی) داشته باشیم برنامه هرکدام مستقل است.

گاهی موافقت التزامیّه ممکن نیست

[1]- قائلی اشکال می کند که ملتزم شدن به یک حکم اجمالی مردّد بین وجوب و حرمت به درد نمی خورد بلکه معنی موافقت التزامیّه این است که انسان ملتزم به حکم

ص: 102

خاصّی بشود نه اینکه ملتزم به ما هو فی الواقع بشود. اگر از او سؤال کنیم شما به چه چیز ملتزم شده ای، می گوید: نمی دانم، هم احتمال وجوب می دهم و هم احتمال حرمت، این نحو التزام فائده ای ندارد.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند اگر کسی در مسئله موافقت التزامیّه این قدر پافشاری نماید می گوییم روی این مبنا موافقت التزامیّه را اینجا باید کنار گذاشت چون نمی توانیم به حکم خاص ملتزم شویم. چه مانعی دارد که اصالة التّخییری که در مقام عمل جریان پیدا کرد و انسان را مخیّر بین فعل و ترک نمود همان اصالة التخییر در موافقت التزامیّه هم جاری شود، یعنی عقل می گوید شما مخیّر هستید که حتما به یک حکم ملتزم شوید.

اگر مائل هستید آن حکم وجوبی را اختیار کنید و حتما به وجوب ملتزم شوید و اگر مائل نیستید، حکم حرمت را انتخاب نمایید و حتما ملتزم به حرمت بشوید.

خلاصه اصالة التّخییر هم در مسئله عمل و هم در مسئله التزام راه پیدا می کند.

از کلام ایشان استفاده می شود که بخاطر دو نکته نمی توان اصالة التخییر را در مسئله عمل و التزام جاری نمود.

1- شما برای رعایت اهمیّت تکلیف مولا مسئله موافقت التزامیّه را مطرح کردید، اکنون از شما سؤال می کنیم، اگر انسان اصلا نسبت به تکلیف مولا ملتزم نشود محذورش کمتر است یا اینکه به ضدّ تکلیف مولا ملتزم شود؟ واضح است که اگر انسان به ضدّ تکلیف مولا ملتزم شود محذور بیشتری دارد و اگر اصلا به تکلیف مولا ملتزم نگردد محذورش کمتر است.

در دوران بین المحذورین اگر اصلا ملتزم به تکلیف مولا نشویم، فقط

ص: 103

محذورش این است که به تکلیف مولا التزام قلبی پیدا نکرده ایم و مرتکب کار دیگری نشده ایم.

امّا اگر اصالة التخییر را بگیریم، لازمه اصالة التخییر، این است که گاهی آن حکمی را که ما اختیار می کنیم ضدّ تکلیف مولا است در نتیجه به ضدّ تکلیف مولا ملتزم شده ایم آیا ملتزم شدن به ضدّ تکلیف مولا محذورش بیشتر است یا ملتزم نشدن به تکلیف مولی؟ مسلما به ضدّ تکلیف مولا ملتزم شدن محذور بیشتری دارد لذا ما در دوران بین المحذورین عدم التزام نسبت به حکم مولا را انتخاب می نماییم که محذور کمتری دارد.

2- مسئله موافقت التزامیّه از شئون تکلیف است و انسان را وادار به موافقت التزامیّه می نماید.

به کدام موافقت التزامیّه وادار می کند؟ مسلّم است که انسان را وادار به موافقت التزامیّه نسبت به خود آن تکلیف می کند.

آیا تکلیفی را سراغ دارید که از حدّ خودش بیرون برود و بگوید:

شما مخیّر هستی بین اینکه به من ملتزم بشوید یا به ضدّ من التزام پیدا نمایید؟- در هیچ دلیلی چنین اقتضایی تصوّر نمی شود- تکلیف همیشه عملا و التزاما به خودش دعوت می کند لذا می گوییم اصالة التخییر مربوط به مقام عمل و موافقت عملیّه است و برای موافقت التزامیّه نمی باشد.

خلاصه: در ما نحن فیه ما باید بگوییم به «ما هو فی الواقع ثابت» ملتزم می شویم- به نحو اجمال- و چنانچه بگویید التزام اجمالی به درد نمی خورد، دیگر راهی وجود ندارد جز اینکه موافقت التزامیّه را اصلا کنار بگذاریم.

ص: 104

و من هنا قد انقدح أنه لا یکون من قبل لزوم الالتزام مانع عن إجراء الأصول الحکمیة أو الموضوعیة فی أطراف العلم لو کانت جاریة، مع قطع النظر عنه، کما لا یدفع بها(1) محذور عدم الالتزام به. بل الالتزام بخلافه لو قیل بالمحذور فیه ح(2) ایضا(3) الا علی وجه دائر لأن جریانها موقوف علی عدم محذور فی عدم الالتزام اللازم من جریانها و هو موقوف علی جریانها بحسب الفرض.

اللهم إلا أن یقال: إن استقلال العقل بالمحذور فیه إنما یکون فیما إذا لم یکن هناک ترخیص فی الإقدام و الاقتحام فی الأطراف، و معه لا محذور فیه؛ بل و لا فی الالتزام بحکم آخر.

إلا أن الشأن حینئذ فی جواز جریان الأصول فی أطراف العلم الإجمالی، مع عدم ترتب أثر عملی علیها، مع أنها أحکام عملیة کسائر الأحکام الفرعیة، مضافا إلی عدم شمول أدلتها لأطرافه، للزوم التناقض فی مدلولها علی تقدیر شمولها، کما ادعاه شیخنا العلامة أعلی اللّه مقامه، و إن کان محل تأمل و نظر، فتدبر جیّدا [1].

******

- شرح :

آیا مسئله موافقت التزامیّه می تواند مانع اجرای اصول عملیّه در اطراف علم اجمالی بشود؟

[1]- توضیح عبارت متن را به ترتیبی که مرحوم آقای آخوند بیان کرده اند ذکر نمی کنیم تا بتوانیم مطلب را بهتر بیان نماییم.

آیا در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه جاری می شوند؟

مثلا کسی که علم اجمالی دارد نماز جمعه یا واجب است و یا حرام آیا می تواند یک اصالة البراءة نسبت بوجوب جاری کند و یک اصالة البراءة نسبت به حرمت اجرا

ص: 105


1- ای بالاصول الحکمیّة و الموضوعیّة.
2- ای حین العلم الاجمالی بوجوب شی ء او حرمته.
3- ای کالعلم التفصیلی بوجوب شی ء او حرمته.

نماید با وجود اینکه علم اجمالی دارد یکی از این دو حکم ثابت است و همچنین آیا می تواند دو استصحاب جاری نماید؟

الف: استصحاب عدم وجوب ب- استصحاب عدم حرمت (اجرای دو اصل حکمی در اطراف علم اجمالی).

مثال دیگر: دو ظرف سرکه در خارج وجود دارد که یکی از این دو ظرف تبدیل به خمر شده است ولی ما بعینه نمی دانیم کدام ظرف است، آیا در این صورت می توانیم یک استصحاب بقاء خلیّت در این ظرف مردّد جاری بکنیم و یک استصحاب بقاء خلیّت در ظرف دیگر یا نه (اجرای دو اصل موضوعی در اطراف علم اجمالی).

کلام شیخ اعظم قدّس سرّه
اشاره

مرحوم شیخ انصاری فرموده اند(1) با وجود علم اجمالی نمی توان اصول عملیّه را اجرا نمود زیرا مستلزم تناقض در ادله اصول عملیّه می شود.

مثال: علم اجمالی دارید که یا عبای شما نجس شده است یا اینکه قبای شما نجس است حال آیا می توانید بگویید عبا به تنهایی مشکوک الطهارة است لذا قاعده طهارت- کل شی ء طاهر حتّی تعلم انّه قذر(2)- در آن جاری می کنیم و همچنین قبا به تنهائی مشکوک الطّهاره است قاعده طهارت در آن جاری می کنیم؟ ما در این مسئله سه مبنا ذکر می کنیم:

مبنای اوّل

مرحوم شیخ می فرمایند اگر دو قاعده طهارت نسبت به قبا و عبا جاری نمایید

ص: 106


1- ر. ک: فرائد الاصول/ 429.
2- مقنع/ 5.

و حکم به طهارت آن دو را ثابت کنید، در این صورت اشکالی پیش می آید که:

در این دلیل (کلّ شی ء طاهر حتّی تعلم انه قذر) غایتی ذکر شده است و آن عبارت است از: حتّی تعلم انّه قذر- و شما به نحو اجمال علم و یقین دارید که یکی از این دو نجس است و اگر بخواهید قاعده طهارت را هم در عبا و هم در قبا جاری کنید با این غایت چه می کنید، شما که علم به نجاست یکی از این دو دارید نتیجه، این می شود که طبق صدر قاعده طهارت، عبا و قبا هر دو طاهر هستند امّا ذیل این دلیل (غایت) می گوید حتما یکی از این دو نجس است چون علم اجمالی به نجاست احدهما ثابت است: خلاصه: صدر دلیل، دالّ بر طهارت عبا و قبا می باشد و ذیل آن دلالت می کند یکی از آن دو نجس است.

پس بین صدر و ذیل این دلیل تناقض هست- راه حلّ تناقض چیست؟ مرحوم شیخ می فرمایند راه حل این است که از اوّل بگوییم در اطراف علم اجمالی قاعده طهارت جاری نمی شود و محلّ جریان آن شک بدوی است که مسأله علم اجمالی در میان نمی باشد.

خلاصه: به نظر مرحوم شیخ در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه جاری نمی شود چون مستلزم تناقض در ادله اصول است.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند بیان مرحوم شیخ، محلّ نظر است لکن وجه نظر را بیان نمی کنند ولی ممکن است وجه تأمّل چنین باشد:

اگر قاعده طهارت را نسبت به عبا و قبا جاری و حکم به طهارت آن دو نمودیم در این صورت غایت را به نحو دیگری معنا می کنیم و می گوییم حتّی تعلم انه قذر- یعنی حتّی تعلم تفصیلا انه قذر- که اگر چنین معنا کردیم علمی که در غایت اخذ شده است علم اجمالی نیست بلکه علم تفصیلی است لذا دیگر تناقضی در این دلیل پیش نمی آید چون قاعده طهارت را نسبت به عبا و قبا اجرا کردیم و گفتیم هر دو طاهر هستند.

ص: 107

امّا غایت، مختصّ به علم تفصیلی است و ما اینجا نسبت به عبا یا قبا علم تفصیلی در مورد نجاست آنها نداریم بلکه علم اجمالی داریم.

مبنای دوّم

در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه جاری نمی شود لکن دلیل این مبنا با دلیل مرحوم شیخ فرق دارد زیرا اصول عملیّه، قواعدی هستند که شارع آنها را جعل کرده است که آثاری بر آنها مترتّب شود چنانچه در موردی اثری بر آنها مترتّب نشود اصلا این اصول جاری نمی شوند که این بیان در مسئله دوران بین المحذورین خیلی روشن است.

مثلا در دوران بین المحذورین که شما علم اجمالی دارید نماز جمعه یا واجب و یا حرام است چنانچه بخواهید اصالة عدم وجوب نماز جمعه و اصالة عدم حرمت نماز جمعه را اجرا کنید نتیجه اش اینست که شما مخیّر هستید.

قبل از جریان این دو اصل هم مخیّر بودید بنابراین، فایده ای بر این کار مترتّب نگشت لذا می گوئیم چون بر جریان اصول عملیّه اثری مترتّب نمی شود اصلا این اصول جاری نمی شوند امّا علّت عدم جریان اصول عملیّه در غیر از موارد دوران امر بین محذورین اینست که چنانچه این اصول جاری شوند با معارضه تساقط می کنند.

شما که مثلا علم اجمالی دارید یا قبا نجس است یا عبا، چگونه می توانید دو اصالة الطهارة را در عبا و قبا جاری نمایید (صرف نظر از مسئله تناقض در ادله اصول عملیّه).

اگر بخواهید اصالة الطّهارة را در عبا و در قبا جاری کنید و بگویید هر دو طاهر هستند با وجود علم اجمالی به نجاست احدهما چه می کنید؟ راهی ندارید که بگویید هر دو طاهر هستند چون علم، مقدّم بر اصل عملی می باشد.

اگر بخواهید اصل عملی را در احدهما جاری کنید این هم ترجیح بلا مرجح است

ص: 108

لذا باید بگویید در اطراف علم اجمالی اصلا اصول عملیّه جاری نمی شود.

مبنای سوّم

در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه جاری می شوند مثلا در مورد علم اجمالی به نجاست عبا و قبا چنین عمل می کنیم که:

ابتدا به عبا اشاره می کنیم و می گوییم: «هذا مشکوک الطّهارة» و اصالة الطّهارة را جاری می کنیم و می گوییم پاک است بعد به قبا اشاره می کنیم و می گوییم این مشکوک الطهاره است لذا قاعده طهارت را در مورد آن جاری می کنیم. فعلا کاری به صحّت و سقم این مبانی نداریم ولی:

1- در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه جاری نمی شود و دو دلیل برای آن ذکر شد.

2- در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه جاری می شود یک راه برای آن ذکر شد.

این مباحث چه ربطی با بحث ما داشت؟

مرحوم آقای آخوند می فرمایند اگر شما با قطع نظر از مسئله موافقت التزامیّه (چه موافقت التزامیّه مطرح باشد چه نباشد) در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه را جاری ندانید ما با شما بحثی نداریم کما اینکه مرحوم شیخ و آن قائل دیگر می گفتند اصول عملیّه در اطراف علم اجمالی جاری نمی شود امّا اگر کسی بگوید در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه جاری می شود مثلا بگوید در مورد نماز جمعه مردّد بین وجوب و حرمت یک استصحاب عدم وجوب و یک استصحاب عدم حرمت جاری می شود و از نظر حکم نماز جمعه قائل به تخییر می شویم:

ص: 109

اینجا ما بحث می کنیم آیا موافقت التزامیّه می تواند مانع از جریان اصول عملیّه بشود؟ بگوییم اکنون که موافقت التزامیه بر شما واجب شد دیگر حق ندارید استصحاب عدم وجوب و استصحاب عدم حرمت جاری کنید. یا اینکه بگویید موافقت التزامیّه مانعی ایجاد نمی کند که ما اصول عملیّه را در اطراف علم اجمالی جاری کنیم.

در موافقت التزامیّه شما ملتزم شدید که من قلبا نسبت به حکم نماز جمعه معتقد و متسلم هستم به آنچه در واقع برای نماز جمعه از نظر حکم ثابت است.

یعنی با اینکه دو اصل عملی در ظاهر جریان پیدا کرد، این نفی وجوب و نفی حرمت به حسب ظاهر نمی تواند سدّ راه موافقت التزامیّه ای بشود که مربوط به واقع است.

خلاصه: موافقت التزامیّه نمی تواند مانع اجرای اصول در اطراف علم اجمالی شود.

آیا اجرای اصول عملیّه در اطراف علم اجمالی می تواند مانع موافقت التزامیّه شود؟

موافقت التزامیّه، مانع جریان اصول عملیّه در اطراف علم اجمالی نشد امّا آیا اجرای اصول عملیّه می تواند مانع موافقت التزامیّه بشود و گفته شود حال که اصول عملیّه در اطراف علم اجمالی جاری شد، مثلا استصحاب عدم وجوب و عدم حرمت نسبت به نماز جمعه جاری گشت دیگر چه لزومی دارد ما ملتزم به «ما هو فی الواقع ثابت» بشویم بلکه التزام به خلاف واقع هم مانعی ندارد.

محذور ما در صورتی بود که اصول عملیّه جاری نشود امّا اکنون که اصول عملیّه جاری شد شما دیگر از گرفتاری موافقت التزامیّه نجات پیدا می کنید.

مرحوم آقای آخوند: این مستلزم دور است- چون اصول عملیّه اگر بخواهند جریان پیدا کنند از شرایط و خصوصیاتش این است که ضربه ای به موافقت التزامیّه وارد

ص: 110

نکنند درحالی که شما می خواهید بگویید ما از راه اصل عملی می خواهیم بساط موافقت التزامیّه را برچینیم ولی این مستلزم دور است- پس اگر اصول عملیّه بخواهد موافقت التزامیّه را از میان بردارد اصلا اصول عملیّه جاری نمی شود.

(مسئله موافقت التزامیّه روی این مبنا یک مسئله عقلی لازم و مسلّم است آن هم نسبت به تکلیف واقعی).

اللّهم الّا ان یقال که مسئله موافقت التزامیّه آن قدر مسئله مهم و دقیقی نیست. تا زمانی موافقت التزامیّه نسبت به تکلیف واقعی لازم است که خود شارع در مرحله ظاهر اذن در مخالفت واقع نداده باشد امّا اگر به واسطه اصول عملیّه، شارع به حسب ظاهر اذن در مخالفت واقع بدهد دیگر موافقت التزامیّه نسبت به واقع از بین می رود و موافقت التزامیّه که از موافقت عملیّه مهم تر نیست.

اگر شارع گفت اجرای اصل عملی مانعی ندارد معنایش این است که مخالفت واقع مانعی ندارد (مگر همیشه با اجرای اصول عملیّه انسان به واقع دست پیدا می کند؟ نه) اگر مخالفت واقع به حسب عمل مانعی پیدا نکرد به حسب التزام هم مخالفتش مانعی ندارد.

پس در اطراف علم اجمالی اگر اصول عملیّه فی نفسه جاری باشد می توانیم بساط موافقت التزامیّه را برچینیم و بگوییم خود شارع گفته است نماز جمعه نه واجب است و نه حرام می باشد پس من به چه چیز ملتزم شوم و چه لزومی دارد ملتزم «بما هو فی الواقع ثابت» بشوم.

تذکّر: بعضی می گویند این عبارت (کما لا یدفع بها محذور عدم الالتزام ... فی الالتزام بحکم آخر) در نسخه اصلی کتاب کفایه بوده و بر روی آن قلم گرفته شده است ولی حقّ مطلب این است که این عبارت باید در کتاب باشد تا عبارت قبل از آن با بعد از آن (الا ان الشأن ح ...) ارتباط داشته باشد- که مرحوم مشکینی در حاشیه، نسبت به قلم خوردن این عبارت اشاره کرده اند.

ص: 111

الأمر السّادس: لا تفاوت فی نظر العقل أصلا فیما یترتب علی القطع من الآثار عقلا، بین أن یکون حاصلا بنحو متعارف، و من سبب ینبغی حصوله منه، أو غیر متعارف لا ینبغی حصوله منه، کما هو الحال غالبا فی القطّاع، ضرورة أن العقل یری تنجز التکلیف بالقطع الحاصل مما لا ینبغی حصوله، و صحة مؤاخذة قاطعه علی مخالفته، و عدم صحة الاعتذار عنها بأنه حصل کذلک، و عدم صحة المؤاخذة مع القطع بخلافه، و عدم حسن الاحتجاج علیه بذلک، و لو مع التفاته إلی کیفیة حصوله. نعم ربّما یتفاوت الحال فی القطع المأخوذ فی الموضوع شرعا، و المتبع فی عمومه و خصوصه دلالة دلیله فی کل مورد، فربما یدل علی اختصاصه بقسم فی مورد، و عدم اختصاصه به فی آخر، علی اختلاف الأدلة و اختلاف المقامات، بحسب مناسبات الأحکام و الموضوعات، و غیرها من الأمارات.

و بالجملة القطع فیما کان موضوعا عقلا لا یکاد یتفاوت من حیث القاطع، و لا من حیث المورد، و لا من حیث السبب، لا عقلا- و هو واضح- و لا شرعا، لما عرفت من أنه لا تناله ید الجعل نفیا و لا إثباتا [1].

******

- شرح :

امر ششم قطع موضوعی عقلی (قطع طریقی)

اشاره

[1]- در این امر فرق بین قطع طریقی و قطع موضوعی بیان می شود.

ضمنا ایشان اینجا از قطع طریقی به قطع موضوعی عقلی تعبیر می کنند در نتیجه به تمام قطعها می توان قطع موضوعی نام نهاد با این تفاوت که قطع طریقی، قطع موضوعی عقلی است و قطعهای موضوعی دیگر، قطع موضوعی شرعی هستند.

چرا به قطع طریقی، قطع موضوعی عقلی هم می گویند.

چون بر قطع طریقی آثار و احکامی (منجزیّت- معذّریّت و غیره) مترتّب می شود که به طور مسلّم عقل حاکم به آن آثار است مثلا صحیح است ما بگوییم القطع منجّز پس قطع، موضوع برای منجّزیّت است لذا می توانیم بگوییم:

ص: 112

قطع طریقی، قطعی است که موضوع برای احکام عقلیّه (منجّزیّت و معذّریّت و غیره) است لذا از قطع طریقی به قطع موضوعی عقلی هم می توان تعبیر نمود.

فرق دیگر بین قطع طریقی و قطع موضوعی

بین قطع طریقی و قطع موضوعی یک فرق اساسی است که: در قطع طریقی هیچ خصوصیّت و شرطی دخالت ندارد یعنی قطع از هر سببی حاصل شود آثار و احکام آن مترتّب می گردد.

زمان حصول قطع، مکان حصول قطع، سبب حصول قطع، شخص قاطع و امثال این ها هیچ دخالتی در ترتّب آثار قطع ندارد.

اگر برای شخص خوش باور و قطّاع(1)، قطع حاصل شود حجّیّت دارد.

اگر از راه غیر متعارف قطع، حاصل شود حجّیّت دارد.

فرضا اگر کسی در عالم خواب نسبت به حکمی یا موضوعی قطع پیدا کند باز هم قطع او حجّت است.

زیرا بعد از حصول قطع، واقع نزد قطّاع هم کاملا مشخص است.

قاطع اگر با قطع خود مخالفت کند معذور نمی باشد و اگر قطعش مخالف واقع باشد مسلّما معذور است- حتّی به قطّاع نمی توان گفت تو سریع قطع پیدا می کنی لذا قطع تو حجّت نمی باشد.

پس در قطع طریقی هیچ خصوصیّت و شرطی مدخلیّت ندارد و قطع طریقی از تمام جهات آزاد است امّا در قطع موضوعی شرعی این آزادی نیست و تابع شارع است

ص: 113


1- ای من یحصل له القطع بادنی شی ء من اسباب لا ینبغی حصوله منها( عنایة الاصول) 3/ 52.

او می تواند قطع خاصّی را در موضوع حکم خودش دخالت دهد. مثال- اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التصدّق (در این مثال قطع بوجوب نماز جمعه موضوع برای وجوب تصدّق است) شارع همان طور که آزاد بود و قطع را در موضوع تصدّق دخالت داد همان طور هم می تواند بگوید:

اگر قطع بوجوب نماز جمعه از طریق روایات حاصل شد وجوب تصدّق ثابت است امّا اگر قطع بوجوب نماز جمعه از غیر روایات به دست آمد وجوب صدقه ثابت نمی باشد (اصل وجوب نماز جمعه یک حالت دارد و آن اینست که: چه از راه روایت و چه از غیر روایت اگر قطع نسبت بوجوب نماز جمعه حاصل شد نماز جمعه وجوب پیدا می کند زیرا قطع نسبت به اصل وجوب نماز جمعه یک قطع طریقی است که گفتیم از هر راهی به دست آید دارای اثر است).

لذا در قطع موضوعی باید دلیل را ملاحظه کرد که آیا از دلیل، مطلق قطع استفاده می شود یا قطع خاصّی مورد نظر است.

چنانچه قطع خاصّی لحاظ شده باشد باید دید چه خصوصیّاتی در آن اعتبار شده است آیا از نظر قاطع خصوصیّتی در نظر گرفته شده یا از نظر زمان و مکان قطع خصوصیّتی مورد توجّه است.

خلاصه: قطع موضوعی عقلی (قطع طریقی) ازهرجهت آزاد است یعنی اگر قاطع فرد معمولی باشد یا قطّاع باشد، این قطع حجّیّت دارد.

اگر مورد قطع، احکام شرعی یا موضوعات احکام شرعی باشد باز هم قطع طریقی حجّت است اگر سبب قطع طریقی مقدّمات عقلیّه باشد یا مقدّمات نقلیّه باشد باز هم تفاوتی نمی کند و قطع حجّیّت دارد.

ص: 114

و إن نسب إلی بعض الاخباریین أنه لا اعتبار بما إذا کان بمقدمات عقلیة، إلا أن مراجعة کلماتهم لا تساعد علی هذه النسبة، بل تشهد بکذبها، و أنها إنما تکون إما فی مقام منع الملازمة بین حکم العقل بوجوب شی ء و حکم الشرع بوجوبه، کما ینادی به بأعلی صوته ما حکی عن السیّد الصدر(1) فی باب الملازمة، فراجع [1].

******

- شرح :

زیرا عقل این قطع را حجّت می داند و از نظر شرع هم بین انحاء حصول قطع فرقی نیست چون اصلا شارع قطع طریقی را حجّت قرار نداده است تا اینکه یک زمانی بتواند از قطع نفی حجّیّت بنماید.

پس یکی از فرقهای مهم، بین قطع طریقی و قطع موضوعی اینست که در قطع طریقی محدودیّتی نیست امّا در قطع موضوعی ممکن است محدودیّتی قائل شد.

دو شبهه

[1]- در قطع طریقی در عین حال که محدودیّتی در کار نیست دو شبهه پیدا شده است:

1- به جمعی از اخباریین مانند مرحومین سیّد نعمت اللّه جزائری و امین استرآبادی نسبت داده شده است که اگر قطع به حکم شرعی از راه روایات و کلمات معصومین علیهم السّلام حاصل شود حجّت است امّا اگر با استفاده از مقدّمات عقلیّه، قطع به حکم شرعی پیدا شود در عین حال که آن قطع، یک قطع طریقی است امّا هیچ اثری ندارد.

مرحوم آقای آخوند حدود یک صفحه عبارات امین استرآبادی را نقل می کنند (و مرحوم شیخ مفصلا(2)) و می فرمایند که این نسبت دروغ است چون این ها نمی گویند

ص: 115


1- ر. ک: فرائد الاصول/ 11.
2- ر. ک: فرائد الاصول/ 8.

و إما فی مقام عدم جواز الاعتماد علی المقدّمات العقلیّة، لأنها لا تفید إلا الظن، کما هو صریح الشیخ المحدث الأمین الاسترآبادی رحمه اللّه حیث قال فی جملة ما استدل به فی فوائده(1) علی انحصار مدرک ما لیس من ضروریّات الدین فی السماع عن الصادقین (علیهم السّلام):

الرابع: إن کل مسلک غیر ذلک المسلک- یعنی التمسک بکلامهم (علیهم الصلاة و السلام)- إنما یعتبر من حیث إفادته الظن بحکم اللّه تعالی، و قد أثبتنا سابقا أنه لا اعتماد علی الظن(2) المتعلّق بنفس أحکامه تعالی أو بنفیها و قال فی جملتها أیضا- بعد ذکر ما تفطن بزعمه من الدقیقة- ما هذا لفظه:

(و إذا عرفت ما مهدناه من الدقیقة الشریفة، فنقول: إن تمسکنا بکلامهم علیهم السلام فقد عصمنا من الخطأ، و إن تمسکنا بغیره لم نعصم عنه، و من المعلوم أن العصمة عن الخطأ أمر مطلوب مرغوب فیه شرعا و عقلا، أ لا تری أن الإمامیة استدلوا علی وجوب العصمة بأنه لو لا العصمة للزم أمره تعالی عباده باتباع الخطأ، و ذلک الأمر

******

- شرح :

قطع طریقی اگر از راه مقدّمات عقلیّه حاصل شد حجّت نمی باشد بلکه این ها در دو موضوع بحث کرده اند.

الف- بعضی از این ها مسئله ملازمه بین حکم عقل و شرع را بحث می کنند و می گویند ما ملازمه بین حکم عقل و شرع را قبول نداریم (البته مسئله ملازمه بین حکم عقل و شرع سابقا در کتب اصولیّه عنوان شده است ولی اکنون در کتب ما عنوان نگشته است) درحالی که بی جهت به آنها نسبت داده اند که: بین اقسام قطع طریقی فرق گذاشته اند که اگر قطع از راه روایات حاصل شود حجّت است و چنانچه از مقدّمات عقلیّه به دست آید حجّت نیست.

ص: 116


1- الفوائد المدنیّة/ 129.
2- این عبارت صراحت دارد که ظنّ در احکام شرعی اعتبار ندارد.

محال، لأنه قبیح، و أنت إذا تأملت فی هذا الدلیل علمت أن مقتضاه أنه لا یجوز الاعتماد علی الدلیل الظنی فی أحکامه تعالی(1))، انتهی موضع الحاجة من کلامه.

و ما مهده من الدقیقة هو الذی نقله شیخنا العلامة- أعلی اللّه مقامه- فی الرسالة(2).

و قال فی فهرست فصولها(3) أیضا:

(الأوّل:(4) فی إبطال جواز التمسک بالاستنباطات الظنیّة فی نفس أحکامه تعالی شأنه، و وجوب التوقف عند فقد القطع بحکم اللّه، أو بحکم ورد عنهم علیهم السلام)، انتهی.

و أنت تری أن محل کلامه و مورد نقضه و إبرامه، هو العقلیّ الغیر المفید للقطع، و إنّما همّه إثبات عدم جواز اتباع غیر النقل فیما لا قطع. و کیف کان، فلزوم اتباع القطع مطلقا، و صحة المؤاخذة علی مخالفته عند إصابته، و کذا ترتب سائر آثاره علیه عقلا، مما لا یکاد یخفی علی عاقل فضلا عن فاضل [1].

******

- شرح :

(1) [1]- ب- کلمات عدّه ای از این ها از جمله محدّث استرآبادی صراحت دارد که:

مقدّمات عقلیّه ارزش و اعتباری ندارد زیرا ما را قاطع به حکم شرعی نمی کند بلکه افاده ظن می نماید و ظنّ حاصل از مقدّمات عقلیّه دلیلی بر حجّیّتش نیست. بلکه اگر از راه روایت و خبر زراره و حکایت قول معصوم ظنّ به حکمی پیدا شود حجّیّت دارد پس هدف این ها اینست که اگر از راه مقدّمات عقلیّه، ظن به حکمی حاصل شد ارزشی ندارد و نمی گویند اگر فرضا در موردی از مقدّمات عقلیّه، قطع به حکمی حاصل شد فاقد حجّیّت است.

ص: 117


1- این عبارت هم صراحت دارد که ظن در احکام شرعی حجیّت ندارد.
2- فرائد الاصول/ 9.
3- الفوائد المدنیة/ 90.
4- این عبارت هم صراحت دارد که در احکام شرعی نمی توان به ادله ظنّی تمسّک نمود.

فلا بدّ فیما یوهم خلاف ذلک فی الشریعة من المنع عن حصول العلم التفصیلی بالحکم الفعلی لأجل منع بعض مقدماته الموجبة له، و لو إجمالا، فتدبر جیّدا [1].

******

- شرح :

خلاصه در کلمات این ها صحبتی از قطع نشده فقط بین ظنّ حاصل از مقدّمات عقلیّه و ظنّ حاصل از روایات معتبره فرقی قائل شده اند و امین استرآبادی می گوید: مصون بودن از خطا امر مطلوبی است لذا اگر به کلمات ائمّه تمسّک نجوئیم و دنبال مقدّمات عقلیّه برویم ممکن است گرفتار خطا و اشتباه شویم به هرحال متابعت قطع امر مسلّمی است خواه قطع از مقدّمات عقلیّه حاصل شود یا از مقدّمات نقلیّه به دست آید.

آیا گاهی می توان با علم تفصیلی مخالفت نمود؟

[1]- 2- شبهه دیگری که در این باب هست که مرحوم شیخ امثله فراوانی(1) برای آن ذکر کرده اند: اینست که ما در احکام شرعی به مواردی برخورد می نمائیم که بحسب ظاهر با علم تفصیلی و قطع تفصیلی مخالفت شده است از جمله آن موارد که مرحوم مشکینی هم نقل کرده اند:

اگر فردی اقرار کرد که فرضا کتابی که در دستش هست مربوط به زید است اینجا حاکم دستور می دهد کتاب را به زید بدهند.

اگر همین مقر ثانیا اقرار کرد که همان کتاب برای عمرو است و من بی جهت به نفع زید اقرار کردم اینجا حاکم دستور می دهد پول کتاب را از مقر بگیرید و به عمرو بدهید.

تاکنون بر مبنای دو اقرار مختلف، کتاب در اختیار زید و پول آن در دست عمرو است.

اکنون اگر فرد چهارمی کتاب را از زید بخرد و پول کتاب را از طریق عمرو در

ص: 118


1- ر. ک: فرائد الاصول/ 17.

اختیار خودش قرار دهد او علم اجمالی پیدا می کند که یا کتاب مربوط به زید نیست یا پول کتاب ربطی به عمرو ندارد زیرا یکی از دو اقرار مخالف واقع بوده است پس اجمالا می داند یا کتاب برای خودش نیست یا پول کتاب را مالک نمی باشد. حالا اگر آن شخص چهارم با مجموع آن پول و کتاب یک فرش بخرد در این صورت علم تفصیلی پیدا می کند که این فرش قطعا برای خودش نیست. زیرا یا کتاب و یا پول کتاب که در برابر خرید این فرش پرداخته شده قطعا یکی از آن دو برای خودش نبوده است.

با این همه فقها (رضوان اللّه علیهم اجمعین) می گویند آن شخص چهارم می تواند در فرش تصرّف کند و آثار ملکیّت را برآن مترتّب نماید.

چرا در این فرض با علم تفصیلی و قطع طریقی مخالفت شده است. مرحوم آقای آخوند می فرمایند به هیچ وجه نمی شود با علم تفصیلی مخالفت کرد زیرا علم تفصیلی همه جا حجیت دارد و در این گونه موارد: اگر می توانید در بعضی از مقدمات حصول علم تفصیلی خلل و نقصی وارد کنید و بگوئید فلان مقدمه، ممنوع است پس علم تفصیلی حاصل نشده است. و اگر نمی توانید نسبت به مقدّمه خاصّی اشکال وارد نمائید، بگوئید اجمالا یکی از مقدّمات حصول علم تفصیلی باطل بوده است زیرا مسئله حجّیّت علم تفصیلی قابل خدشه نمی باشد.

امّا در مسئله اقرار: کسی که نسبت به شی ء واحد برای دو نفر اقرار می کند چه مانعی دارد که همین اقرار سبب شود که واقعا زید مالک کتاب و عمرو هم حقیقة مالک پول بشود چون مقر می توانست چنین اقرارهائی نکند. اثر اقرار در شریعت مقدّس اینست که مقر له را مالک می کند و اقرار به نفع او واقع می شود و لو در مورد یک کتاب کسی به نفع ده نفر اقرار نماید.

اگر این حرف را بزنیم دیگر اصلا قطع تفصیلی پیدا نمی شود و این حرف بهتر از اینست که بگوییم مخالفت با قطع تفصیلی جائز است.

ص: 119

الأمر السابع: إنه قد عرفت کون القطع التفصیلی بالتکلیف الفعلی علة تامة لتنجزه، لا تکاد تناله ید الجعل إثباتا أو نفیا [1].

فهل القطع الإجمالی کذلک؟ فیه إشکال(1)، لا یبعد ان یقال: إن التکلیف حیث

******

- شرح :

امر هفتم علم اجمالی

اشاره

[1]- تاکنون ثابت کرده ایم که قطع تفصیلی علّیّت تامّه برای تنجّز تکلیف دارد و قطع تفصیلی یعنی قطعی که متعلّق آن کاملا معلوم و هیچ گونه ابهامی در متعلّق قطع نیست. چنانچه قطع تفصیلی به تکلیف فعلی تعلّق پیدا کند، دنبال آن، آثار قطع یعنی منجّزیّت، معذّریّت، استحقاق عقوبت بر مخالفت، استحقاق مثوبت بر موافقت مترتّب می شود- البته آثاری که بر قطع مترتّب می شود نیازی ندارند که کسی آن آثار و احکام را برای قطع جعل و اثبات و یا نفی نماید بلکه این امور امکان ندارد چون حجّیّت قطع یک امر ذاتی است.

ص: 120


1- قوله: فیه اشکال، حیث ذهب بعضهم الی ان العلم الاجمالی لیس بمنجز أصلا و مال الیه القمی فی القوانین بتقریب ان العقل لا یحکم بقبح الإقدام إلا علی عمل یعلم انه معصیة لأمر المولی و نهیه، و هذا العلم متوقف علی العلم بتعلق الأمر أو النهی بعمله، و هذا المعنی مفقود فی العلم الاجمالی لأنه عند الاشتغال بکل طرف من أطراف العلم الاجمالی لا یعلم بأن عمله معصیة لأمر المولی و نهیه لعدم علمه بتعلق الأمر أو النهی به بخصوصه، غایة الأمر انه بعد الاتیان بجمیع الأطراف فی الشبهة الوجوبیة و ترک جمیع الأطراف فی التحریمیة یعلم بتحقق المخالفة و العقل لا یحکم بقبح الاقتحام علی ما یعلم بعد العمل بحصول المخالفة، و فیه ان العقل مستقل بقبح مخالفة التکلیف الفعلی الواصل الی العبد باحدی طرق الوصول و فی مورد العلم الاجمالی یکون کذلک لأن نفس التکلیف و الالزام معلوم تفصیلا و انما الاجمال فی المتعلق و هو لا یمنع عن البعث و الزجر المولویّین و لا یمنع عن الانبعاث فان العقل مستقل فی کیفیة الاطاعة و الامتثال و هی هنا انما یکون بالاحتیاط، و ذهب بعضهم کالمحقق القمی الی انه المنجز بالنسبة الی حرمة المخالفة القطعیة دون الموافقة القطعیة و المصنف الاستاد مال فی المتن الی انه منجز بنحو الاقتضاء أی ما لم یمنع عنه مانع عقلا أو شرعا و لکن أخیرا عدل عنه الی ما ذکره فی الهامش من انه کالتفصیلی بلا تفاوت أصلا.« منه دام ظله» ر. ک: شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی 2/ 33.

لم ینکشف به تمام الانکشاف، و کانت مرتبة الحکم الظاهری معه محفوظة، جاز الإذن من الشارع بمخالفته احتمالا بل قطعا(1) [1].

******

- شرح :

آیا علم اجمالی مانند علم تفصیلی، علّت تامه برای تنجّز تکلیف است؟

[1]- ایشان می فرمایند بعید نیست گفته شود که بین علم تفصیلی و علم اجمالی فرق هست چون در علم تفصیلی، واقع، کاملا برای شخص قاطع منکشف است و او تردیدی نسبت به واقع ندارد مثلا کسی که قاطع نسبت به وجوب صلاة جمعه است می گوید من واقع را می بینم لذا با وجود قطع تفصیلی موضوع حکم ظاهری (جهل بواقع) باقی نمانده است یا مثلا فرد عالم در شبهات تحریمیّه نمی تواند اصل برائت را جاری کند چون با وجود قطع تفصیلی تردیدی برای مکلّف وجود ندارد لذا اصول عملیّه و احکام ظاهریّه در مورد قطع تفصیلی اصلا راه ندارد بنابراین قطع تفصیلی علّت تامّه برای تنجّز تکلیف است. امّا در مورد علم اجمالی: در متعلّق قطع و علم تردید وجود دارد مثلا کسی که نسبت به نماز در روز جمعه قاطع می شود که یا نماز جمعه واجب است یا نماز ظهر- او بنحو اجمال علم دارد و در مورد علم اجمالی موضوع حکم ظاهری محفوظ است یعنی وقتی شما نماز جمعه را به تنهایی ملاحظه می کنید آیا حکم نماز جمعه برای شما روشن است- خیر بلکه شما دچار تردید هستید- اینجا چرا مثلا اصالة البراءة نتواند جاری شود.

خلاصه: با وجود علم اجمالی مرتبه و موضوع حکم ظاهری نسبت به حکم نماز جمعه و نماز ظهر محفوظ است- و همین سبب فرق بین علم تفصیلی و علم اجمالی است و مانعی ندارد که شارع در اطراف علم اجمالی بگوید برائت جاری می شود و جواز ارتکاب و ترخیص در اقتحام نسبت به مخالفت واقع را بدهد.

کما اینکه در علم اجمالی در یک مورد مسلّما ترخیص در کار است و آن در مورد شبهه غیر محصوره است مثل اینکه انسان علم اجمالی پیدا کند که فرضا پنیر نجس یا حرامی در یکی از مغازه های شهر بفروش می رسد در این صورت با اینکه علم اجمالی از

ص: 121


1- مخالفت قطعیه.

و محذور مناقضته مع المقطوع إجمالا [انّما هو] محذور مناقضة الحکم الظاهری مع الواقعی فی الشبهة الغیر المحصورة، بل الشبهة البدویة [1].

لا یقال ان التکلیف فیهما لا یکون بفعلی فإنه یقال کیف المقال فی موارد ثبوته فی اطراف غیر محصورة أو فی الشبهات البدویّة مع القطع به أو احتماله أو بدون ذلک [2].

******

- شرح :

بین نرفته، در عین حال شارع، ترخیص در مخالفت داده است. در بعضی موارد خود عقل هم اجازه و ترخیص در مخالفت می دهد و آن در صورتی است که احتیاط باعث اختلال نظام شود پس معلوم می شود در مورد علم اجمالی مخالفت با واقع مانعی ندارد.

[1]- در مورد علم اجمالی قطعا تکلیفی در کار هست این جواز مخالفت، با مسئله واقع و حقیقت چگونه جمع می شود.

می گوئیم شما در شبهه غیر محصوره که اذن در مخالفت دارید چه می کنید؟ چون قطعا تکلیفی در کار هست و قطع به اجتماع متناقضین و متضادین هست.

یا در شبهه بدویّه که و لو مسئله علم اجمالی مطرح نیست و اصل عملی جاری می نمائید چه می کنید؟

چون احتمال وجود تکلیف هست شما چگونه بین ترخیص ظاهری و حکم واقعی (و لو احتمالا) جمع می کنید؟ مثلا وقتی شما شکّ در حلیّت و حرمت شرب تتن می کنید به اصل برائت مراجعه می کنید و با اجرای اصل عملی می گوئید شرب تتن حلال است- اگر بحسب واقع شرب تتن حرام بود اینجا چگونه بین حرمت واقعیّه و حلّیّت ظاهریّه جمع می کنید؟

در این موارد مسئله جمع بین حکم واقعی و ظاهری پیش می آید که قبلا به آن اشاره کرده ایم و در مبحث امارات ظنّیه مفصلا بحث می کنیم.

[2]- این اشکال و جواب نه تنها معنایش روشن نیست بلکه از نظر سیاق عبارت هم، عبارت مناسبی نیست لذا به احتمال قوی این اشکال و جواب جزء عبارت کتاب نیست و در بعضی از نسخ آن را قلم گرفته اند.

ص: 122

ضرورة عدم تفاوت فی المناقضة بین التکلیف الواقعی و الإذن بالاقتحام فی مخالفته بین الشبهات أصلا، فما به التفصّی عن المحذور، فیهما کان به التفصی عنه فی القطع به فی الأطراف المحصورة أیضا، کما لا یخفی، [و قد أشرنا إلیه سابقا، و یأتی إن شاء اللّه مفصلا] [1].

******

- شرح :

و ما اکنون برای سهولت فهم، عبارت بعد از آن را توضیح می دهیم سپس برمی گردیم آن اشکال و جواب را توضیح می دهیم.

[1]- این عبارت (ضرورة ...) علّت برای جمله «انّما هو محذور مناقضة الحکم الظاهری ...» می باشد.

واضح است که محذور مناقضه بین حکم ظاهری و واقعی در ما نحن فیه (شبهه محصوره) با دو مورد دیگر (شبهه غیر محصوره و شک بدوی) تفاوتی نمی کند یعنی مناقضه در تمام موارد ثابت است فقط ما نحن فیه اسمش شبهه محصوره است ولی آن دو، یکی شبهه غیر محصوره و دیگری شبهه بدویّه نام دارد و این عناوین نمی تواند مسئله تناقض بین حکم ظاهری و واقعی را از بین ببرد و لو در مورد شبهه بدویّه اش احتمال وجود حکم واقعی هست.

همان راه حلّی را که در شبهه غیر محصوره و شکّ بدوی برای جمع بین حکم ظاهری و واقعی پیدا کردیم همان راه حلّ را در شبهه محصوره بیان می کنیم که به این راه در امر رابع اشاره کردیم و بعدا هم به طور مشروح آن را بیان می کنیم (در مبحث ظن، در جمع بین حکم ظاهری و واقعی).

در مورد علم اجمالی هم مسئله همین طور است اگر شما علم اجمالی پیدا کردید که یا نماز جمعه واجب است یا نماز ظهر، چرا شارع نتواند اجازه ترک هر دو را بدهد، چون نماز جمعه، مشکوک الوجوب است اصل برائت در آن جاری می کنیم و نماز ظهر هم مثلا مشکوک الوجوب است اصل برائت در آن جاری می کنیم- (آیا واقعا علم اجمالی این قدر بی اثر است؟ خیر این موضوع را بزودی توضیح و تفصیل می دهیم).

ص: 123

اکنون برمی گردیم و آن اشکال و جواب را توضیح می دهیم.

لا یقال- ما علم اجمالی (شبهه محصوره) را با دو مورد (شبهه غیر محصوره، شک بدوی) مقایسه کردیم، اکنون مستشکل ایراد می گیرد که این سنجش درست نیست. چرا؟.

چون در شبهه غیر محصوره علم به تکلیف فعلی متعلّق نشده لذا تکلیف فعلیّت ندارد.

و در شبهه بدوی شک به تکلیف فعلی تعلّق پیدا نکرده است لذا در این دو مورد تکلیف، فعلی نیست ولی در مورد شبهه محصوره (در اطراف علم اجمالی) علم به تکلیف فعلی تعلّق پیدا کرده است و تکلیف فعلیّت پیدا کرده است.

ابتدا این اشکال را توضیح می دهیم که چطور در آن دو مورد «تکلیف» فعلی نشده است؟ آیا ما قبلا نگفتیم که در مجاری اصول باید شک به تکلیف فعلی متعلّق شود؟ آیا شک نسبت به حکم انشائی اثر دارد؟.

مگر ما قبلا نگفتیم که علم به حکم انشائی اثر ندارد، تا چه رسد به شک نسبت به حکم غیر فعلی و انشائی.

پس چرا مستشکل می گوید تکلیف در آن دو مورد فعلیّت ندارد.

تمام این مباحث مربوط به جائی است که قطع، ظنّ و شک نسبت به تکلیف فعلی متعلّق شود. کأنّ مرحوم آقای آخوند این اشکال را هم می پذیرند.

خلاصه: چگونه این اشکال مستشکل را معنا کنیم؟ راهی نیست جز اینکه مطالبی را از خودمان برای تصحیح و بیان این اشکال باید بگوییم و لو در کتاب صحبتی از آن نشده است تا اینکه اشکال یک صورتی پیدا کند- لذا می گوییم: در آن دو مورد (شبهه غیر محصوره و شک بدوی) تکلیف فعلیّت من جمیع الجهات ندارد جواب می دهیم در آن دو مورد جایی را فرض می کنیم که تکلیف از جمیع جهات فعلی است البته ظاهر عبارت فوق این است که در تمام آن دو مورد تکلیف فعلی است لکن برای اینکه

ص: 124

ما جواب اشکال (لا یقال) را درست کنیم عبارت ایشان را چنین توجیه می کنیم که شبهه غیر محصوره دو نوع است 1- جائی که تکلیف از جمیع جهات فعلیّت ندارد و آن موردی است که اگر بخواهیم احتیاط را رعایت کنیم باعث اختلال نظام می شود که خود عقل اجازه مخالفت می دهد.

2- شبهات غیر محصوره ای داریم که اگر بخواهیم احتیاط کنیم مشکلی پیش نمی آید و آن تکلیف فعلیّت من جمیع الجهات دارد و نقصی در آن تکلیف فعلی نمی باشد.

اکنون به خود مستشکل می گوئیم که:

در صورتی که تکلیف فعلیّت من جمیع الجهات دارد این فرض را چگونه حل می کنید. هر جوابی را در این صورت داشتید همان جواب را در صورت علم اجمالی (شبهه محصوره) بگوئید.

البته در شبهه بدویّه هم برای درست کردن عبارت باید دو نوع شبهه بدوی تصوّر کرد.

1- شبهه بدوی که تکلیف فعلیّت من جمیع الجهات ندارد و آن در موردی است که هم برائت عقلیّه و هم برائت شرعیّه جاری می شود.

2- شبهات بدویّه ای که و لو شک، بدوی است لکن بین عقل و نقل فرق است یعنی عقل حکم به برائت نمی کند و تکلیف فعلیّت من جمیع الجهات دارد مع ذلک شارع دستور به برائت می دهد- شما این مورد را چگونه حل می کنید؟

مثال: در اقل و اکثر ارتباطی (روی مبنای خود مرحوم آقای آخوند) برائت عقلی جاری نمی شود امّا برائت شرعیّه جریان پیدا می کند و شارع اجازه مخالفت داده است.

کیف المقال در اطراف شبهه غیر محصوره که قطع به تکلیف فعلی من جمیع الجهات دارید؟

ص: 125

نعم کان العلم الإجمالی کالتفصیلی فی مجرد الاقتضاء، لا فی العلّیة التامة، فیوجب تنجز التکلیف أیضا لو لم یمنع عنه مانع عقلا، کما کان فی أطراف کثیرة غیر محصورة، أو شرعا کما فی ما أذن الشارع فی الاقتحام فیها، کما هو ظاهر (کل شی ء فیه حلال و حرام، فهو لک حلال، حتّی تعرف الحرام منه بعینه).

و بالجملة: قضیة صحة المؤاخذة علی مخالفته، مع القطع به بین أطراف محصورة و عدم صحتها مع عدم حصرها، أو مع الإذن فی الاقتحام فیها، هو کون القطع الإجمالی

******

- شرح :

در اطراف شبهه بدوی که احتمال تکلیف فعلی من جمیع الجهات می دهید چه می کنید؟

در این موارد از نظر اجتماع متناقضین چه راه حلّی دارید؟

او بدون ذلک، این عبارت را خیلی مشکل است که بتوان بنحو صحیحی معنا کرد اگر بخواهیم این را توضیح دهیم باید چنین معنا کنیم:

باید موردی پیدا کنیم که تکلیف، فعلیّت من جمیع الجهات داشته باشد و در عین حال احتمال تکلیف واقعی هم در کار نباشد.

به عبارت دیگر اگر ما این عبارت را بپذیریم معنایش اینست که دیگر شبهات بدویّه را بر دو نوع تقسیم نکرده ایم و حال آنکه ایشان می خواهد شبهات بدویّه را به دو قسم تقسیم کند.

و این تقسیم شبهات بدوی به دو گونه با این عبارت (او بدون ذلک) نمی سازد. لذا این اشکال و جواب را با خیلی زحمت باید درست کرد که هرکدامش مبتنی بر مسائل دور دستی قرار دارد و در عبارت هم به هیچ کدام از آنها اشاره ای نشده و این عبارت «ضرورة ...» نمی تواند دنبال عبارت لا یقال ... فانه یقال باشد ما بدون ذکر این اشکال و جواب عبارت را معنا کردیم و مطلب هم کاملا روشن بود و گفتیم این عبارت: ضرورة عدم تفاوت ... علّت برای: انّما هم محذور مناقضة ... است و با آن کاملا تطبیق می نماید.

ص: 126

مقتضیا للتنجز لا علة تامة. و اما احتمال أنه بنحو الاقتضاء بالنسبة إلی لزوم الموافقة القطعیة، و بنحو العلیّة بالنسبة إلی الموافقة الاحتمالیة و ترک المخالفة القطعیة، فضعیف جدا.

ضرورة أن احتمال ثبوت المتناقضین کالقطع بثبوتهما فی الاستحالة، فلا یکون عدم القطع بذلک معها موجبا لجواز الإذن فی الاقتحام، بل لو صح معها الاذن فی المخالفة الاحتمالیة صح فی القطعیة أیضا، فافهم. و لا یخفی أن المناسب للمقام هو البحث عن ذلک، کما أن المناسب فی باب البراءة و الاشتغال- بعد الفراغ هاهنا عن أن تأثیره فی التنجز بنحو الاقتضاء لا العلیة- هو البحث عن ثبوت المانع شرعا أو عقلا و عدم ثبوته، کما لا مجال بعد البناء علی أنه بنحو العلیة للبحث عنه هناک أصلا، کما لا یخفی. هذا بالنسبة إلی إثبات التکلیف و تنجزه به [1].

******

- شرح :

علم اجمالی مقتضی حجّیت است

[1]- تذکّر: برای سهولت بحث مقداری عبارت را با تقدیم و تأخیر توضیح می دهیم.

آیا علم اجمالی این قدر بی اثر است که انسان بتواند با آن مخالفت کند؟

خیر بین علم اجمالی و علم تفصیلی فرقی هست: علم تفصیلی علّیّت تامه برای تنجّز دارد امّا علم اجمالی مقتضی تنجّز است و مقتضی به تنهائی کافی برای منجّزیّت نیست باید عدم المانع به آن ضمیمه بشود تا اثر برآن مترتّب گردد.

مانع کدامست که می گوئید عدم المانع باید ضمیمه علم اجمالی بشود تا علم اجمالی هم سبب تنجّز تکلیف گردد؟

مانع، ترخیص عقلی و یا ترخیص شرعی است.

اگر در موردی عقل ترخیص داد مثل موارد شبهه غیر محصوره یا اینکه شرع اجازه داد مثل اینکه اگر روایت کلّ شی ء فیه حلال و حرام فهو لک حلال حتّی تعرف

ص: 127

الحرام منه بعینه(1) را در مورد علم اجمالی پیاده کنیم، در این صورت دیگر مقتضی اثر ندارد زیرا مانع نمی گذارد مقتضی (علم اجمالی) اثر ببخشد.

ما در مورد علم اجمالی از یک طرف صحّت عقوبت را مشاهده می کنیم و علم اجمالی این طور هم نیست که بتمام معنی حکم شک را داشته باشد و احکام قطع برآن بار نشود.

از طرف دیگر گاهی می بینیم عقل یا شرع روی جهاتی اذن بر مخالفت نسبت به علم اجمالی را داده است لذا نتیجه می گیریم:

علم اجمالی مانند علم تفصیلی علیّت تامّه برای تنجّز ندارد بلکه مقتضی برای تنجّز است که اگر به این مقتضی عدم المانع ضمیمه شود آن وقت این مقتضی اثربخش خواهد بود.

عدم المانع را از کجا احراز کنیم؟ برای جواب از این پرسش ما سؤال دیگری را طرح می نمائیم و آن اینکه چرا بحث از علم اجمالی را در دو جا مطرح می کنند؟ 1- در کتاب القطع، 2- در اصالة الاشتغال.

جواب: در کتاب القطع ثابت می کنند که علم تفصیلی علّت تامّه برای تنجّز تکلیف است و علم اجمالی مقتضی تنجّز است که اگر عدم المانع به علم اجمالی افزوده شود آن وقت است که علم اجمالی علّت تامّه برای تنجّز تکلیف می شود.

امّا در اصالة الاشتغال بحث از وجود یا عدم وجود مانع می کنند که آیا عقل یا شرع اجازه مخالفت با علم اجمالی را می دهد تا از تأثیر مقتضی ممانعت بکند یا نه.

اگر در اصالة الاشتغال ثابت شد که نه عقل و نه شرع هیچ کدام اجازه مخالفت با علم

ص: 128


1- محاسن: 495.

اجمالی را نمی دهند آن وقت چون مانعی از تأثیر علم اجمالی وجود ندارد می گوئیم:

این عدم المانع بضمیمه مقتضی (علم اجمالی) باعث تنجّز تکلیف است، پس کتاب الاشتغال در صورتی باید بحث شود که ما در کتاب القطع، علم اجمالی را مقتضی بدانیم امّا اگر اینجا علم اجمالی را علّت تامّه برای تنجّز دانستیم دیگر شارع هم نمی تواند اجازه مخالفت با علم اجمالی را بدهد زیرا روی این مبنا فرقی بین علم اجمالی و علم تفصیلی در کار نیست.

ایراد مصنّف بر کلام شیخ اعظم قدّس سرّه

اینکه ما گفتیم علم اجمالی مقتضی تنجّز است دیگر بین مسئله موافقت قطعیّه و مخالفت قطعیّه فرقی نیست چون مرحوم شیخ یک تفصیلی(1) دارند که: علم اجمالی را اگر نسبت به حرمت مخالفت قطعیّه مقایسه کنیم علّیّت تامّه دارد و اگر نسبت به لزوم موافقت قطعیّه سنجش نمائیم عنوان مقتضی را دارا می باشد.

مثال: شما که علم اجمالی دارید که در روز جمعه یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه وجوب دارد اینجا اگر بخواهید با وجود علم اجمالی هر دو را ترک نمائید، مرحوم شیخ می فرمایند، در این صورت، علم اجمالی علت تامه است (برای مخالفت قطعیه) و نباید هر دو را ترک کرد و اما اگر نسبت به موافقت قطعیه حساب کنید به این معنا که لازم باشد، شما هر دو را اتیان نمائید علم اجمالی نسبت به لزوم موافقت قطعیّه علّیت تامّه ندارد بلکه جنبه مقتضی دارد، یعنی چنانچه مانع شرع یا عقلی در کار نباشد مقتضی اثر می بخشد و می گوئیم موافقت قطعیّه لازم است.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند این حرف درست نیست چون نمی توانیم بین

ص: 129


1- فرائد الاصول/ 21 و 242.

موافقت قطعیّه و مخالفت قطعیّه در علم اجمالی فرقی قائل شویم.

شما- مرحوم شیخ- چرا می فرمائید علم اجمالی نسبت به مخالفت قطعیّه علّیت تامه دارد؟

لا بد می خواهید بگوئید اگر کسی با وجود داشتن علم اجمالی مخالفت قطعیّه کرد، این جواز مخالفت با حکم واقعی بینشان تضاد هست و کأنّ اجتماع متضادّین قطعی تحقّق پیدا می کند.

یعنی اگر ترک نماز ظهر و ترک نماز جمعه جائز شد، این جواز ترک هر دو با این که یکی از این دو بحسب واقع قطعا واجب است سازش ندارد.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند ما هم قبول داریم، لکن در موافقت قطعیّه هم ما اجتماع متضادّین احتمالی درست می کنیم چون شما می گوئید جائز است یکی از آن دو را ترک کرد اکنون که نماز جمعه را ترک کردید اگر بحسب واقع واجب بود، چه می کنید؟

بگوئید نه، اینجا اجتماع ضدّین احتمالی است نه اجتماع ضدّین قطعی.

جواب می دهیم در اجتماع متضادّین بین قطع و احتمالش فرقی نیست. آیا شما فرقی قائل هستید بین کسی که می گوید یقینا «دور» جائز است با کسی که می گوید احتمالا «دور» جائز است؟

«دور» مستحیل است نمی شود یقین به وجود دور پیدا کرد و نمی شود احتمال وجود دور را داد اجتماع متضادّین هم همین طور است همان طور که قطع به اجتماع ضدّین درست نیست احتمال اجتماع ضدّین هم درست نیست.

در مخالفت قطع، علم به اجتماع ضدّین است (در علم اجمالی) و در موافقت احتمالیّه، احتمال اجتماع ضدّین است (در علم اجمالی) و هر دو مستحیل است.

پس در باب علم اجمالی بین موافقت قطعیّه و مخالفت قطعیّه فرقی نیست و از نظر مرحوم آقای آخوند علم اجمالی تنها عنوان مقتضی را دارد بخلاف علم تفصیلی که علّت

ص: 130

و اما سقوطه به بأن یوافقه إجمالا، فلا إشکال فیه فی التوصلیات [1].

******

- شرح :

تامّه برای تنجّز است(1) تمام این مباحث راجع به این بود که آیا علم اجمالی مثبت تکلیف هست یا نه.

در صورت تمکّن از امتثال علمی تفصیلی آیا احتیاط (امتثال علمی اجمالی) جائز است؟

[1]- مثال: مجتهدی می تواند خودش اجتهاد نماید و حکم نماز را نسبت به روز جمعه استنباط کند که آیا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه وجوب دارد در عین حال

ص: 131


1- اما مجموع اقوال در مسئله و مختار مصنّف: فحاصل الکلام فیه انّ العلم الاجمالی( هل هو) کالعلم التّفصیلی علّة تامّة لتنجّز التکلیف به فکما ان العلم التّفصیلی اذا تعلّق بتکلیف الزامی لم یمکن التّرخیص فی ترک العمل به و لذا تقدّم مشروحا انّه مما لا تناله ید الجعل نفیا کما لا تناله اثباتا و ان لم یسبق بلفظ العلّیّة التّامة فکذلک العلم الاجمالی اذا تعلّق بوجوب احد الامرین او بحرمته لم یمکن التّرخیص فی اطرافه لا کلّا و لا بعضا بأن یرخّص فی ترک کلا الامرین جمیعا او فی ترک بعضهما معیّنا او علی البدل او یرخّص فی فعل کلا الامرین جمیعا او فی فعل بعضهما معیّنا او علی البدل( ام لا) بل یمکن التّرخیص فی اطرافه فلیس العلم الاجمالی کالعلم التّفصیلی علّة تامّة لتنجّز التّکلیف به بل هو مؤثّر فی التنجیز بنحو الاقتضاء بمعنی انّه قابل للتّرخیص فی اطرافه کلّا و بعضا فان لم یرد ترخیص من الشّرع فی اطرافه لا کلا و لا بعضا بان لم یکن لنا اصل عملی یصلح بدلیله للجریان فیها أثر العلم الاجمالی فی التّنجیز لا محالة و الا فیمنعه الاصل العملی عن التأثیر فی التّنجیز( ام یفصل) فیکون علّة تامّة للتّنجیز بالنّسبة إلی المخالفة القطعیّة فلا یمکن التّرخیص فی اطرافه کلا لیحصل القطع بالمخالفة و یکون مقتضیا للتّنجیز بالنّسبة إلی الموافقة القطعیّة فیمکن التّرخیص فی بعض اطرافه بأن لا یحصل القطع بالموافقة و ان حصلت الموافقة الاحتمالیّة بمراعاة بعض الاطراف دون بعض( وجوه) بل اقوال( اقواها) الثّانی کما اختاره المصنّف فی المتن و ان رجع إلی الاوّل فی تعلیقته علی الکتاب لدی التّعلیق علی قوله لا فی العلّیة التّامّة( و قد استدلّ) لمختاره فی المتن بقوله لا یبعد ... ر. ک: عنایة الاصول 3/ 59.

و اما [فی] العبادیّات فکذلک فیما لا یحتاج إلی التکرار، کما إذا تردد أمر عبادة بین الأقل و الأکثر، لعدم الإخلال بشی ء مما یعتبر أو یحتمل اعتباره فی حصول الغرض منها، مما لا یمکن أن یؤخذ فیها، فإنه نشأ من قبل الأمر بها، کقصد الإطاعة و الوجه و التمییز فیما إذا أتی بالأکثر، و لا یکون إخلال حینئذ إلا بعدم إتیان ما احتمل جزئیته علی تقدیرها بقصدها، و احتمال دخل قصدها فی حصول الغرض ضعیف فی الغایة و سخیف إلی النهایة [1].

******

- شرح :

می گوید من روز جمعه به احتیاط عمل می کنم و هر دو نماز را می خوانم، آیا این کار جائز است یا نه؟

یا مثلا مقلّد با اینکه می تواند فتوای مرجع تقلید خویش را به دست آورد می گوید من روز جمعه نسبت به نماز به احتیاط عمل می کنم هم نماز ظهر را می خوانم و هم نماز جمعه را اتیان می کنم؟

پس بحث ما اینست که آیا با تمکّن از امتثال علمی تفصیلی، احتیاط جائز است یا نه؟

مسئله دارای صوری است

1- اگر تکلیف در باب توصلیّات باشد یعنی تکلیف غیر تعبّدی باشد (قصد قربت در آن دخالت نداشته باشد) ایشان می فرمایند احتیاط مانعی ندارد مثلا می دانید یکی از دو لباس خودتان نجس است در عین حالی که می توانید تحقیق نمائید که کدام لباس نجس است بجای این کار هر دو لباس را تطهیر می نمائید.

[1]- 2- امّا در واجبات تعبّدی که قصد قربت در آنها معتبر است این مسئله دارای دو فرض است:

الف: گاهی احتیاط مستلزم تکرار عمل نیست مانند دوران بین اقل و اکثر ارتباطی مثلا انسان نمی داند سوره برای نماز جزئیّت دارد یا نه یعنی مسئله سوره، مردّد بین

ص: 132

وجوب و استحباب است اینجا چنانچه کسی بخواهد احتیاط کند لازمه اش این است که نماز را با سوره قرائت کند و مستلزم تکرار عمل نمی باشد.

در این فرض احتیاط مانعی ندارد و لطمه ای به قصد قربت و قصد اطاعت نمی زند چون شما که نماز را با سوره قرائت و قصد قربت می کنید در این صورت اگر سوره واجب هم نباشد یک جزء مستحب است و لو مستحب هم نباشد وجود سوره لطمه ای به نماز نمی زند (فرض ما جائی است که وجود جزء باعث اشکال در مأمور به نمی شود).

کما اینکه از نظر قصد وجه هم مشکلی پیش نمی آید.

برای قصد وجه دو احتمال و دو صورت ذکر کرده اند: یکی اینکه انسان عمل عبادی را مغیّای به غایت آن بکند و بگوید اصلّی صلاة الظّهر لوجوبه یا اصلّی صلاة اللیل لاستحبابه.

و دیگر اینکه انسان عنوان صفتیّت را در عبادت اخذ نماید و بگوید اصلّی صلاة واجبة یا اصلّی صلاة مستحبّة.

ما قصد وجه را به هر معنی قبول کنیم کسی که نمازش را با سوره قرائت می کند می تواند قصد وجه داشته باشد او می گوید اصلّی صلاة واجبة و به قصد وجهش ضربه ای وارد نمی شود کما اینکه به مسئله رعایت تمیز هم لطمه ای وارد نمی شود.

تمیز: یعنی مشخّص کردن مأمور به از غیر مأمور به- کسی که نماز را با سوره می خواند ابهام و تردیدی در مأمور به ندارد.

خلاصه: قصد قربت، قصد وجه و تمیز از اموری هستند که تأخّر از امر مولی دارند یعنی بعد از امر مولی این عناوین پیدا می شوند و از ناحیه هیچ یک از این سه عنوان لطمه ای به مأمور به وارد نمی شود.

ص: 133

و اما فیما احتاج إلی التکرار، فربما یشکل من جهة الإخلال بالوجه تارة، و بالتمییز أخری، و کونه لعبا و عبثا ثالثة [1].

******

- شرح :

امّا اگر کسی بگوید در عبادت قصد جزئیّت لازم است او می تواند اشکال کند که در جائی که انسان احتیاطا نماز را با سوره اتیان می کند، دیگر نمی تواند نسبت به سوره قصد جزئیّت نماید زیرا یقین ندارد که سوره در نماز واجب است. مرحوم آقای آخوند در جواب می فرمایند بله ما هم قبول داریم که او نمی تواند نسبت به سوره قصد جزئیّت کند ولی ما اشکال کبروی داریم که:

اصلا دلیلی بر اعتبار قصد جزئیّت نیست بلکه احتمالش هم در غایت ضعف است.

[1]- ب: گاهی احتیاط مستلزم تکرار عمل است مثلا کسی که علم اجمالی دارد که روز جمعه یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه وجوب دارد ولی بدنبال تحصیل علم تفصیلی نمی رود- با قدرت از تحصیل علم تفصیلی- بلکه احتیاط می کند و هر دو نماز را می خواند آیا این احتیاط و امتثال علمی اجمالی جائز است یا اینکه چون قدرت بر امتثال علمی تفصیلی دارد باید امتثال علمی تفصیلی بنماید؟

در این صورت سه اشکال نقل شده است که:

1- به قصد وجه لطمه وارد می شود.

2- به مسئله تمیز ضربه وارد می شود.

3- مسئله لعب و استهزاء نسبت به امر مولا پیش می آید.

ما قبل از توضیح اشکالات و جواب از آنها یادآور می شویم که از نظر قصد قربت اشکالی در بین نیست زیرا کسی که احتیاط می کند و هر دو نماز را می خواند اهتمامش نسبت به امر خداوند بیش از فردی است که یک نماز می خواند، آن وقت چگونه می توان گفت او نمی تواند قصد قربت بکند.

ص: 134

و أنت خبیر بعدم الإخلال بالوجه بوجه فی الإتیان مثلا بالصلاتین المشتملتین علی الواجب لوجوبه [1].

غایة الأمر انّه لا تعیین له و لا تمییز فالإخلال إنما یکون به، و احتمال اعتباره أیضا فی غایة الضعف، لعدم عین منه و لا أثر فی الأخبار، مع أنه مما یغفل عنه غالبا، و فی مثله لا بد من التنبیه علی اعتباره و دخله فی الغرض، و إلا لأخل بالغرض، کما نبهنا علیه سابقا [2].

******

- شرح :

امّا بیان سه اشکال

[1]- 1: احتیاط مستلزم اخلال به قصد وجه است چون انسانی که هم نماز جمعه و هم نماز ظهر را می خواند نمی داند که کدامیک واجب است.

جواب: ایشان جوابی را که می دهند مربوط به منع صغرا است یعنی قبول نداریم که احتیاط، مانع قصد وجه بشود زیرا او می گوید من نماز جمعه و نماز ظهر را می خوانم بخاطر اینکه یکی از این دو مسلّما واجب است (اصلّی صلاتین لوجوب احداهما- یا اصلّی صلاتین احداهما متصفة بالوجوب).

خلاصه: قصد وجه اگر معتبر هم باشد رعایتش مانعی ندارد.

[2]- 2: احتیاط و امتثال علمی اجمالی با مسئله رعایت تمیز در عبادات منافات دارد. زیرا کسی که هم نماز ظهر و هم نماز جمعه را می خواند نمی داند مأمور به را از غیر مأمور به مشخّص کند درحالی که قدرت بر رعایت تمیز دارد.

جواب- مرحوم آقای آخوند می فرمایند کبرا ممنوع است بله ما هم قبول داریم که در این فرض انسان نمی تواند رعایت تمیز را بکند ولی کدام دلیل شرعی دلالت می کند که رعایت تمیز لازم است؟ در اخبار اصلا دلیلی نیست که ثابت کند در عبادات باید رعایت تمیز بشود.

ص: 135

این جواب زمینه اشکالی را فراهم می کند که ایشان مجبور می شوند به آن جواب بدهند.

اشکال: در جلد اوّل کتاب کفایه در واجب تعبّدی یک قاعده کلّی بیان کردید که اموری که در عبادت معتبر است و ناشی از ناحیه امر شارع و دنبال امر او نباشد شارع باید آن ها را بیان کند مثلا رکوع و سجود و سایر اجزاء و شرائطی که در متعلّق امر معتبر است شارع باید آنها را بیان نماید.

امّا اموری که بدنبال امر شارع بوجود می آید و متأخّر از امر اوست این ها را خود عقل باید بیان کند و ربطی به شارع ندارد اگر می گوئید قصد قربت معتبر است (یعنی قصد الامر و الاتیان بداع الامر) این مسئله ای است متأخّر از امر شارع اگر امر شارع نباشد چگونه می شود نماز را بداع الامر اتیان کرد؟

شارع ضمن یک امر و دو امر نمی تواند متعرض لزوم قصد قربت بشود و ایشان این مسئله را توسعه دادند که در قصد وجه و تمیز هم مطلب همین طور است یعنی عقل باید بگوید این ها لازم هست یا نه، و اگر در موردی عقل شک داشته باشد باید بنا را بر احتیاط گذاشت.

لکن ایشان یک استدراک هم کردند که این امور (قصد قربت، قصد وجه و قصد تمیز) با یکدیگر فرق مهمّی دارند که:

قصد قربت مسئله ای است که مورد توجّه خواص و عوام هست و عقل عوام قضاوت می کند که واجبات دو نوع هستند یک قسم آن اصلا با وجود ریا صحیح نیست و قسم دیگر، مثل اداء دین اگر در آن ریا هم باشد مانعی ندارد.

و اگر در موردی عقل شک کند حکم به احتیاط می کند.

ص: 136

و اما کون التکرار لعبا و عبثا، فمع أنه ربما یکون لداع عقلائی، إنما یضر إذا کان لعبا بأمر المولی، لا فی کیفیة إطاعته بعد حصول الداعی إلیها، کما لا یخفی، هذا کله فی قبال ما إذا تمکن من القطع تفصیلا بالامتثال [1].

******

- شرح :

امّا بخلاف مسئله تمیز که یک مطلب علمی است که خواص به آن توجّه دارند و مورد غفلت عوام است لذا روی این فرقی که بین قصد قربت و تمیز هست اگر رعایت تمیز لازم باشد شارع باید به نحوی به مردم ابلاغ کند و ما در ادله شرعیّه بحثی از لزوم رعایت تمیز ندیدیم لذا در جواب اشکال دوّم می گوییم کبری ممنوع است و رعایت تمیز در عبادات اعتباری ندارد.

[1]- 3: احتیاط و امتثال علمی اجمالی سبب استهزاء مولی است.

آیا فردی که می تواند جهت قبله را جستجو کند ولی می گوید من احتیاط می کنم و به چهار طرف نماز می خوانم او، امر مولی را به استهزا نگرفته است؟

اوّلا: این مطلب کلیّت ندارد گاهی اگر بخواهیم امتثال علمی تفصیلی بکنیم و برویم جهت قبله را مشخّص کنیم باید چند کیلومتر مسافت را بپیمائیم لذا می گوئیم نماز را به چهار طرف می خوانیم و این امتثال علمی اجمالی بر مبنای یک غرض عقلائی است.

ثانیا: این تمسخر و استهزا آیا به امر مولا متعلّق شده است یا اینکه این کار بی فائده و استهزا به اطاعت امر تعلّق پیدا کرده است یا اینکه این کار عبث و بقول شما استهزا به کیفیّت اطاعت متعلّق شده است؟

اینجا با سه مسئله فوق روبرو هستیم (امر مولا، اطاعت امر مولا و کیفیّت اطاعت مولا) فردی که احتیاط می کند در برابر امر مولا و اطاعت امر مولا بتمام معنا خاضع است بله در مسئله کیفیّت اطاعت مولا بقول شما کار عبث و بی فایده ای را انجام می دهد ولی این کار ضربه ای به امر و اطاعت مولا نمی زند لکن در نحوه اطاعت یک کار عبث و بی فایده ای را انجام می دهد.

ص: 137

و اما إذا لم یتمکن إلا من الظن به کذلک، فلا إشکال فی تقدیمه علی الامتثال الظنی لو لم یقم دلیل علی اعتباره، إلا فیما إذا لم یتمکن منه [1].

و اما لو قام علی اعتباره مطلقا، فلا إشکال فی الاجتزاء بالظّنی [2].

کما لا إشکال فی الاجتزاء بالامتثال الاجمالی فی قبال الظنی، بالظن المطلق المعتبر بدلیل الانسداد، بناء علی أن یکون من مقدماته عدم وجوب الاحتیاط، و اما

******

- شرح :

لذا احتیاط و امتثال علمی اجمالی مانعی ندارد.

تا اینجا بحث ما در صورتی بود که مکلّف می توانست علم تفصیلی کسب کند ولی بدنبال علم تفصیلی نمی رفت و امتثال علمی اجمالی (احتیاط) می کرد.

در صورت تمکن از امتثال ظنّی تفصیلی آیا احتیاط (امتثال علمی اجمالی) جائز است؟

[1]- این سؤال سه صورت دارد چون در اینجا سه نوع ظن تصوّر می شود.

1- ظنّ غیر معتبر 2- ظنّ معتبر بالخصوص مانند ظنّ حاصل از خبر واحد 3- ظنّ انسدادی که هرکدام را جداگانه بحث می کنیم.

1- اگر در برابر احتیاط می تواند یک ظنّ غیر معتبر تحصیل کند در این فرض نه تنها احتیاط جائز است بلکه متعیّن است زیرا اگر احتیاط نکند باید به ظنّ غیر معتبر عمل نماید و این کار جائز نیست البته ایشان یک مورد را استثنا می کنند:

در جائی که احتیاط ممکن نیست مانند دوران بین المحذورین یا موارد دیگر در این صورت ایشان می فرمایند می توان به آن ظنّ غیر معتبر عمل کرد.

[2]- 2- اگر مکلّف هم می تواند احتیاط کند و هم می تواند یک ظنّ تفصیلی تحصیل کند در این صورت (و لو عبارت ایشان کمی نقص دارد) مکلّف مخیّر است یعنی هم احتیاط جائز است و هم امتثال اجمالی ظنّی جایز است.

ص: 138

لو کان من مقدماته بطلانه لاستلزامه العسر المخل بالنظام، أو لأنه لیس من وجوه الطاعة و العبادة، بل هو نحو لعب و عبث بأمر المولی فیما إذا کان بالتکرار، کما توهّم، فالمتعین هو التنزل عن القطع تفصیلا إلی الظن کذلک. و علیه: فلا مناص عن الذهاب إلی بطلان عبادة تارک طریقی التقلید و الاجتهاد، و إن احتاط فیها، کما لا یخفی. هذا بعض الکلام فی القطع مما یناسب المقام، و یأتی بعضه الآخر فی مبحث البراءة و الاشتغال [1].

******

- شرح :

(1) [1]- 3- آخرین صورت این است که مکلّف هم می تواند امتثال ظنّی اجمالی کند (احتیاط) و هم می تواند ظنّ انسدادی تحصیل و به آن عمل نماید.

در این فرض باید به مقدّماتی که برای دلیل انسداد باب علم و علمی ترتیب داده اند دقّت کرد.

یکی از مقدّمات دلیل انسداد مسئله احتیاط است که:

بعضی قائل هستند وقتی باب علم و علمی منسد است احتیاط، وجوب و لزومی ندارد و می توان به ظنّ انسدادی عمل کرد روی این مبنا در ما نحن فیه مکلّف مخیّر است که احتیاط کند یا به ظنّ انسدادی عمل نماید زیرا معنی عدم وجوب احتیاط این نیست که احتیاط جائز هم نیست بلکه جواز احتیاط در جای خود محفوظ است.

و بعض دیگر می گویند چون باب علم و علمی منسد است، احتیاط باعث اختلال نظام است و یا اینکه عمل به احتیاط لعب و عبث نسبت به امر مولا است لذا روی این مبنا یکی از مقدّمات دلیل انسداد، عدم جواز احتیاط است بنابراین:

احتیاط جائز نیست و باید به ظنّ انسدادی عمل کرد.

و بنا بر اینکه احتیاط جائز نباشد کسی که طریق اجتهاد و تقلید را ترک می کند چاره ای نیست که بگوئیم عباداتش باطل است و لو کمال احتیاط را بنماید.

اکنون مقدار زیادی از مباحث کتاب القطع به پایان رسیده است و بقیه مباحث قطع را در مبحث برائت و اشتغال مطرح می کنیم.

ص: 139

فیقع المقال فیما هو المهم من عقد هذا المقصد، و هو بیان ما قیل باعتباره من الأمارات، أو صح أن یقال، و قبل الخوض فی ذلک ینبغی تقدیم أمور: [1].

أحدها: إنه لا ریب فی أن الأمارة الغیر العلمیة، لیس کالقطع فی کون الحجیة من لوازمها و مقتضیاتها بنحو العلیة، بل مطلقا، و أن ثبوتها لها محتاج إلی جعل أو ثبوت مقدمات و طروء حالات موجبة لاقتضائها الحجیّة عقلا، بناء علی تقریر مقدمات الانسداد بنحو الحکومة، و ذلک لوضوح عدم اقتضاء غیر القطع للحجیة بدون ذلک ثبوتا بلا خلاف، و لا سقوطا و إن کان ربما یظهر فیه من بعض المحققین الخلاف و الاکتفاء بالظن بالفراغ، و لعله لأجل عدم لزوم دفع الضرر المحتمل [2].

******

- شرح :

امارات غیر علمیّه

اشاره

[1]- منظور از این مقصد همان است که ایشان در ابتدای کتاب القطع فرمودند:

«المقصد السّادس».

بحث در این مقصد درباره اماراتی است که قائل به اعتبارشان شده اند و یا اینکه اگر کسی قائل به اعتبار آنها نشده است دلیل، مساعد با اعتبار آنهاست و صحیح است که انسان قائل به حجّیّت آنها بشود.

«اماره» یعنی طریقی که افاده ظنّ به حکم واقعی می کند. اکنون باید بررسی کنیم که آیا اماره ای که سبب ظنّ به حکم واقعی است حجّیّت دارد یا نه و این یک بحث مهمّی است لذا قبلا باید مقدّماتی را توضیح دهیم:

حجّیّت امارات ظنّیه ذاتی نمی باشد

[2]- در کتاب القطع (در الامر الاوّل) مفصّلا توضیح داده شده، اینکه می گویند القطع حجّة، این جمله شبیه این است که می گویند الاربعة زوج یعنی زوجیّت لازمه ماهیّت اربعه است و هیچ گاه از آن جدا نمی شود یعنی اگر فرضا اربعه در عالمی غیر از وجود ثبوتی داشته باشد باز هم زوجیّت همراه آن هست و زوجیّت برای اربعه یک

ص: 140

امری نیست که کسی بتواند آن را اثبات و یا نفی نماید.

تمام آنچه را که از نظر مسئله «جعل» برای الاربعة زوج گفتیم در مورد قضیّه القطع حجّة هم بیان کردیم (برای توضیح بیشتر می توان به امر اوّل در مبحث قطع مراجعه نمود).

مثلا معنا ندارد کسی حجّیّت را برای قطع اثبات و یا نفی نماید زیرا حجّیّت مثل زوجیّت یک امر ذاتی و لازمه لا ینفک قطع می باشد.

آیا حساب امارات ظنّیه هم مانند قطع می باشد؟

خیر، خبر واحد یکی از امارات است. اگر گفتیم خبر الواحد حجّة این جمله مانند (الاربعة زوج) نیست بلکه شبیه جمله الانسان موجود است.

توضیح مطلب: ماهیّت انسان نسبت به وجود و عدم مساوی است، یعنی ماهیّت انسان هیچ گونه تمایلی به وجود و هیچ نوع کششی نسبت به جانب عدم ندارد لذا اگر گفتیم الانسان موجود و جانب وجود را برای انسان ترجیح دادیم در این صورت ماهیّت انسان نیاز به یک علّتی دارد که آن علّت لباس وجود را بر او بپوشاند زیرا ممکن الوجود (انسان) بدون علّت نمی تواند جانب وجودش رجحان پیدا کند.

امارات ظنّیه هم این چنین هستند، خبر واحد در ذاتش حجّیّت وجود ندارد بلکه حجّیّت و عدم حجّیّت نسبت به آن مساوی است زیرا خبر واحد به طور صددرصد انسان را بواقع نمی رساند با وجود اماره ظنّیه و خبر واحد، انسان کاملا واقع را نمی بیند. لذا شارع می تواند خبر واحد را حجّت قرار بدهد و می تواند آن را حجّت قرار ندهد. کما اینکه بعضی از امارات مثل خبر واحد را حجّت قرار داده است و بعضی دیگر، (مانند قیاس و استحسان) را حجّت قرار نداده است درحالی که این دو در اصل اماریّت فرقی ندارند همان طور که خبر واحد ظنّ به حکم واقعی می آورد قیاس و استحسان هم همین نقش را دارند.

ص: 141

خلاصه: امارات ظنّیه هیچ گونه علّیّت و ملازمه ای با حجّیّت ندارند بلکه بالاتر حتّی مقتضی حجّیّت هم در امارات وجود ندارد(1) به خلاف قطع و یقین که ملازم با حجّیّت هستند البتّه اکثر امارات از ناحیه شارع حجّیّت پیدا کرده اند مانند بیّنه، خبر واحد و گاهی هم عقل حکم به حجّیّت اماره ای می کند مانند ظنّ انسدادی بنا بر حکومت(2) اکنون در باب اماره و در این امر در دو مقام باید بحث کنیم یک مقام از نظر مثبتیّت تکلیف و مقام دیگر از جهت مسقطیّت تکلیف.

مثال: گاهی اماره ای برای انسان قائم می شود که روز جمعه وظیفه اش خواندن نماز جمعه است در این اماره از نظر اثبات تکلیف بحث می شود.

و گاهی تکلیف برای انسان، مسلّم است و می داند که باید نماز صبح بخواند امّا قبل از طلوع آفتاب مظنّه پیدا می کند که نماز صبح را خوانده است (یقین به سقوط تکلیف نسبت به نماز صبح ندارد) آیا این مظنّه حجیت دارد یا نه؟

از عبارات بعضی(3) استفاده می شود که در مقام فراغ از تکلیف، همان ظنّ به فراغ کافی است و لزومی ندارد دلیلی قائم شود که بگوید این ظنّ به فراغ حجیت دارد.

لکن عقیده مرحوم آقای آخوند بلکه نظر مشهور این است که حجیت اماره غیر

ص: 142


1- اذ لو کان فی الامارة الغیر العلمیّة اقتضاء الحجّیّة لکان یکفی فی اعتبارها مجرّد عدم المانع عنها بان لم یرد من الشّرع منع من العمل بها لوجود المقتضی حینئذ و فقد المانع عنها مع انّه لا یکفی قطعا بل یحتاج إلی جعل للشّارع او ثبوت مقدمات و طرو حالات کما فی المتن یعنی بها مقدّمات الانسداد ... ر. ک عنایة الاصول 3/ 77.
2- ظنّ انسدادی را مختصرا در اوّل مبحث قطع توضیح دادیم و به طور مشروح در آینده بحث می کنیم.
3- ظاهرا محقّق خوانساری می باشد( آقا جمال الدّین خوانساری).

فتأمل(1) [1].

******

- شرح :

علمیّه چه از نظر ثبوت تکلیف و چه از نظر سقوط تکلیف نیاز به جعل دارد.

دلیل کسانی که می گویند امارات ظنّیه در مسقطیّت تکلیف حجیت دارد و نیاز به جعل حجیت ندارد چیست؟

مرحوم آقای آخوند می فرمایند: احتمالا دلیلشان این است که:

تقریبا مسلّم است که دفع ضرر محتمل واجب است، (البتّه مقصود از ضرر، ضرر دنیوی نیست، مقصود عقاب است) امّا این ها برای این قاعده ارزشی قائل نیستند و می گویند دفع عقاب محتمل واجب نیست لذا وقتی من ظنّ به خواندن نماز صبح پیدا می کنم به چه دلیل بر من لازم است با وجود این مظنّه دوباره نماز صبح را بخوانم، لا بد می گوئید چون احتمال می دهیم نماز صبح را نخوانده ایم و لذا احتمال عقوبت در کار هست این آقایان می گویند دفع عقاب محتمل واجب نیست و همان ظنّ به فراغ از عهده تکلیف کافی است.

خلاصه امر اوّل: حجّیّت برای مظنّه امکان ذاتی دارد.

[1]- اگر این ها این قاعده را نپذیرند لازمه اش این است که نه تنها در مورد ظنّ به فراغ (خواندن نماز صبح) دیگر لازم نیست محتمل را اتیان نمود بلکه اگر انسان پنجاه درصد احتمال دهد نماز صبح را خوانده است (که از آن تعبیر به شک می کنیم) لزومی ندارد نماز صبح را بخواند که لازمه اش این است که شک هم حجّیّت داشته باشد زیرا این ها دفع ضرر (عقاب) محتمل را واجب نمی دانند.

ص: 143


1- و لعلّ وجه التّأمّل انّ اکتفاء بعض المحقّقین بالفراغ نظرا إلی عدم لزوم دفع الضّرر المحتمل غیر مربوط بحجّیّة الظّن فی مقام السّقوط فانّ شأن الحجة ان یقطع معها بعدم الضّرر لا انّه یحتمل معها الضّرر و لا یجب دفعه بحکم العقل و هذا ایضا واضح. عنایة الاصول/ 3/ 78.

ثانیها: فی بیان إمکان التعبد بالأمارة الغیر العلمیة شرعا، و عدم لزوم محال منه عقلا، فی قبال دعوی استحالته للزومه [1].

و لیس الإمکان بهذا المعنی، بل مطلقا أصلا متّبعا عند العقلاء، فی مقام احتمال ما یقابله من الامتناع، لمنع کون سیرتهم علی ترتیب آثار الإمکان عند الشک فیه، و منع حجیتها- لو سلم ثبوتها- لعدم قیام دلیل قطعی علی اعتبارها، و الظن به لو کان فالکلام الآن فی إمکان التعبد بها و امتناعه، فما ظنک به؟ [2].

******

- شرح :

آیا جعل حجّیّت برای امارات غیر علمیّه امکان وقوعی دارد؟

[1]- امکان وقوعی این است: چیزی را که ما در آن بحث می کنیم (امارات غیر علمیّه) وقوع و تحقّق آن در خارج مستلزم یک محال ذاتی (مانند: اجتماع نقیضین، ارتفاع نقیضین، اجتماع ضدّین) نباشد چنانچه وقوعش مستلزم محال ذاتی باشد می گویند امتناع وقوعی دارد یعنی در خارج امکان تحقّق ندارد مثلا اگر شارع برای مظنّه ای حجّیّت و اعتبار قائل شود و به تعبیر مرحوم آقای آخوند ما را متعبّد و ملزم بکند که طبق آن اماره عمل کنیم، آیا از این امر، یک محال ذاتی پیش می آید یا نه؟ به عبارت دیگر: امتناع وقوعی دارد یا امکان وقوعی؟

کلام شیخ اعظم و ایراد مصنّف برآن

[2]- مرحوم شیخ می فرمایند(1) اگر شک پیدا کردیم که حجّیّت امارات غیر علمیّه امکان وقوعی دارد یا نه به روش و سیره عقلا مراجعه می کنیم که آنها موقع شک یک اصل متّبع عقلائی دارند و بنا را بر امکان می گذارند.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند این حرف درست نیست زیرا:

اولا: برای ما محرز نیست که عقلا چنین سیره و روشی داشته باشند و در مورد

ص: 144


1- ر. ک فرائد الاصول/ 24.

لکن دلیل وقوع التعبد بها من طرق إثبات إمکانه، حیث یستکشف به عدم ترتب محال من تال باطل فیمتنع مطلقا، أو علی الحکیم تعالی، فلا حاجة معه فی دعوی الوقوع إلی إثبات الإمکان، و بدونه لا فائدة فی إثباته، کما هو واضح. و قد انقدح بذلک ما فی دعوی شیخنا العلامة- أعلی اللّه مقامه- من کون الإمکان عند العقلاء مع احتمال الامتناع أصلا، و الإمکان فی کلام الشیخ الرئیس: (کلما قرع سمعک من الغرائب فذره فی بقعة الإمکان، ما لم یذدک عنه واضح البرهان)، بمعنی الاحتمال المقابل للقطع و الإیقان [1].

******

- شرح :

شک در امکان و استحاله، بنا بر امکان بگذارند.

ثانیا: برفرض ثبوت که عقلا چنین روشی داشته باشند، حجّیّت این روش و اصل و سیره برای ما محرز نیست، ما که یقین به حجّیّت این سیره نداریم.

اگر ظنّ به حجّیّت این سیره هم داشته باشیم فعلا برای ما کارساز نیست زیرا ما فعلا در مظنّه بحث می کنیم، که آیا حجّیّت برای مظنّه اصلا امکان دارد یا استحاله و درحالی که هنوز مسئله امکان وقوعی ثابت نشده چطور می توان بر اعتبار این روش به مظنّه تمسّک نمود.

[1]- دلیل مرحوم آقای آخوند بر امکان وقوعی این است که: ادلّ دلیل علی امکان الشّی ء، وقوع الشّی ء.

بهترین دلیل بر امکان وقوعی، این است که می بینیم جعل حجّیّت برای اماره غیر علمیّه در خارج واقع شده است (دلیل وقوع، هم وقوع را ثابت می کند هم امکان وقوعی و هم امکان ذاتی را).

اگر چیزی در خارج واقع شد، دلیل بر این است که مراحل قبلش درست است یعنی هم امکان ذاتی و هم امکان وقوعی داشته است.

اگر امکان ذاتی نداشته باشد نمی تواند در خارج واقع شود و اگر امکان ذاتی داشته باشد ولی امکان وقوعی نداشته باشد باز نمی تواند در خارج محقّق شود.

ص: 145

و اگر ما از «وقوع» صرف نظر کنیم اصلا بحث در امکان وقوعی ثمره ای ندارد.

در مورد وقوع تعبّد نسبت به امارات غیر علمیّه می بینیم شارع برای امارات، حجّیّت قائل شده است. شارع، بیّنه و خبر واحد و ... را حجّت قرار داده است (البتّه حجّیّت بیّنه در موضوعات جزء مسلّمات است).

تذکّر: اینکه می گوئیم از تعبّد به امارات، محالی پیش نمی آید مقصود ما از محال، فقط محال عقلی نیست بلکه مقصود این است که فسادی پیش نمی آید، خواه آن فساد، فساد عقلی باشد که بر همه کس محال است مانند: اجتماع نقیضین و یا اینکه آن فساد فقط بر مولای حکیم علی الاطلاق محال باشد مانند: صدور فعل قبیح که از مولای حکیم محال است پیش آید (مانند القاء در مفسده) امّا از من و شما مانعی ندارد چنین امری صادر بشود.

کلام شیخ الرّئیس

اینجا شیخ الرّئیس کلامی دارند که مرحوم شیخ هم در کتاب رسائل مورد استشهاد قرار داده اند.

شیخ الرئیس می گویند: کلّما قرع سمعک من الغرائب فذره فی بقعة الامکان ما لم یذدک عنه واضح البرهان(1). یعنی: هر مطلب عجیب و غریبی که به گوش شما رسید تا وقتی که برهان روشنی برخلاف آن قائم نشده حکم به امکان آن بکنید.

آیا این کلام، ناظر به فرمایش مرحوم شیخ است که می فرمود هروقت شک در امکان یک شی ء کردیم به اصالة الامکان، که یک روش عقلائی است مراجعه می کنیم؟

مرحوم آقای آخوند می فرمایند مطلب چنین نیست: زیرا کلمه (امکان) که در

ص: 146


1- ر. ک: اشارات 3/ 418- النّمط العاشر.

و من الواضح أن لا موطن له إلا الوجدان، فهو المرجع فیه بلا بینة و برهان [1].

******

- شرح :

کلام شیخ الرّئیس است نه به معنی امکان ذاتی است و نه به معنی امکان وقوعی، بلکه مراد از کلمه امکان «احتمال» است بنابراین شیخ الرّئیس می گوید هر مطلب عجیبی را که شنیدید فورا نقض نکنید بلکه در ذهن خود احتمال تحقّق آن را بدهید شاید واقعیّت داشته باشد مگر اینکه برهان روشنی به خلاف آن قائم بشود.

«امکان» به معنی احتمال در مقابل یقین و قطع قرار دارد.

گاهی من و شما یقین بر مطلبی پیدا می کنیم، و گاهی یقین به خلاف موضوعی پیدا می کنیم، گاهی احتمال تحقّق چیزی را می دهیم و گاهی احتمال عدم تحقّق چیزی را می دهیم.

ولی آن دو امکانی که ما درباره اش بحث می کردیم (امکان ذاتی و امکان وقوعی) در مقابل وجوب و استحاله است.

«الانسان ممکن» این جهت واقعی درش هست که ماهیّت انسان نسبت به وجود امکان دارد، نه اینکه معنایش این است که من و شما احتمال می دهیم امکان برای ماهیّت انسان یک مطلب حقیقی و یک وصف تغیّرناپذیر است خواه من و شما احتمال بدهیم یا یقین داشته باشیم و حتّی اگر یقین به خلاف هم پیدا کنیم در این واقعیّت تردیدی پیدا نمی شود وجوب برای باری تعالی و امتناع برای شریک الباری از اوصاف حقیقیّه است.

خلاصه در ما نحن فیه، «امکان» در برابر استحاله است.

[1]- آیا مانعی دارد که ما در این نزاعی که بین مشهور و «ابن قبه» است (در این که تعبّد به اماره ظنّیه ممکن است یا نه) این امکان را به معنی امکان (احتمال) که در کلام شیخ الرّئیس بود بگیریم و بگوئیم مشهور می گویند ما احتمال تعبّد به اماره ظنّیه را می دهیم ولی ابن قبه می گوید من احتمالش را هم نمی دهم.

جواب- اگر نزاع بر سر احتمال تعبّد به اماره ظنّیه است، اینکه بحث و استدلال ندارد.

ص: 147

و کیف کان، فما قیل أو یمکن أن یقال فی بیان ما یلزم التعبد بغیر العلم من المحال، أو الباطل و لو لم یکن بمحال أمور: [1].

أحدها: اجتماع المثلین من إیجابین أو تحریمین مثلا فیما أصاب، أو ضدین من إیجاب و تحریم و من إرادة و کراهة و مصلحة و مفسدة ملزمتین بلا کسر و انکسار فی البین فیما أخطأ، أو التصویب و أن لا یکون هناک غیر مؤدیات الأمارات أحکام [2].

******

- شرح :

شما به دوستتان می گویید من احتمال می دهم زید آمده باشد ولی او می گوید من احتمال نمی دهم. اینجا نزاع در کار نیست هرکس باید به ذهن و وجدان خود مراجعه بکند تا بفهمد چنین احتمالی می دهد یا نه و شاید هر دو هم درست بگویند این در ذهن خود احتمال می دهد و آن دیگری احتمال نمی دهد. این مطلب نیاز به استدلال و برهان ندارد امّا در ما نحن فیه ابن قبه تقریبا سه دلیل اقامه می کند که تعبّد به اماره ظنّیه به طور کلّی محال است و مشهور هم جواب می دهند.

محذورات تعبّد به اماره ظنّیه و اشکال ابن قبه

[1]- باید ادله ابن قبه را ملاحظه کرد که روی هم رفته تقریبا سه دلیل و یا سه اشکال در این مسئله آورده است که مستلزم امر محال یا فاسدی است و لو همه اش را ابن قبه نگفته است لکن برای اینکه ممکن است به ذهن کسی بیاید ما آن اشکالات را مطرح می کنیم و پاسخ می دهیم.

[2]- مجددا یادآور می شویم که محلّ نزاع این است که:

آیا شارع می تواند امارات غیر علمیّه را حجّت قرار دهد و عمل طبق امارات را بر من و شما تحمیل کند یا نه؟

البتّه بعضی از ادله ابن قبه در خصوص خبر واحد است لکن اشکال در تمام امارات غیر علمیّه است (امارات غیر علمیّه مانند خبر واحد- بیّنه و ...).

ص: 148

1- اوّلین اشکال یا دلیلی که ابن قبه می تواند ادعا کند این است که:

فرضا اگر خبر واحد قائم شد که در عصر غیبت در روز جمعه نماز جمعه واجب است، ابن قبه می گوید سؤال می کنیم که آیا قبل از آمدن خبر واحد، نماز جمعه در واقع و در لوح محفوظ حکمی دارد یا فاقد حکم است؟

اگر بگوئید قبل از قیام خبر واحد نماز جمعه در لوح محفوظ حکم ندارد منتها با آمدن خبر واحد، حکم مشابهی در لوح محفوظ ثبت و ضبط می شود ابن قبه می گوید در این صورت تصویب لازم می آید و تصویب و لو محال عقلی نمی باشد لکن تصویب، باطل است و روایات متواتر و اجماع و ضرورت مسلّم برخلاف آن ثابت است که خداوند در واقع و در لوح محفوظ احکام واقعیّه ای برای مکلّفین دارد خواه خبر واحد و اماره ظنّیه ای طبق آن قائم بشود یا نشود؟

و اگر بگوئید نماز جمعه در لوح محفوظ دارای حکم است خواه خبر واحد قائم بشود یا نشود، در این صورت سؤال می کنیم آن حکم نماز جمعه چیست؟

اگر بگویید آن حکم لوح محفوظی وجوب است یا ممکن است وجوب باشد ما می گوئیم پس نماز جمعه دو حکم پیدا کرده است الف: حکم واقعی لوح محفوظی بنام وجوب ب: یک حکم وجوبی دیگری که حجّیّت خبر واحد و مفاد خبر واحد به عهده من و شما ثابت کرده است زیرا می گوئید شارع، ما را متعبّد به خبر واحد نموده است و خبر واحد را حجّیّت داده است.

سؤال: آیا می شود نماز جمعه که یک فعل و یک عمل است دو حکم وجوبی بنام اجتماع مثلین در آن تحقّق پیدا کند؟

و اگر احتمال بدهید که آن حکم واقعی لوح محفوظی نماز جمعه در عصر غیبت حرمت است می گوییم کأنّ مصیبت بالاتر است. چرا؟

ص: 149

اگر حکم واقعی نماز جمعه حرمت است و خبر واحد هم دلالت می کند که حکم نماز جمعه در عصر غیبت وجوب است. اوّلا اجتماع متضادّین است، وجوب و حرمت، کمال تضاد بینشان هست. ثانیا در جهات دیگر، متضادّین پیش می آید.

سؤال می کنیم آیا نماز جمعه مطلوب خداوند هست یا نه؟

باید بگوئیم به مقتضای مفاد خبر واحد، اراده به آن تعلّق پیدا کرده است و مطلوب می باشد و به مقتضای حرمتی که در لوح محفوظ است به نماز جمعه کراهت تعلّق پیدا کرده است. بنابراین در یک شی ء اجتماع مصلحت ملزمه (لازم الرّعایه) و مفسده ملزمه (لازم الاجتناب) شده است بدون اینکه کسر و انکساری در کار باشد.

کسر و انکسار یعنی چه؟

گاهی یک شی ء مصلحت و مفسده دارد امّا اگر این دو باهم مساوی باشند حکم آن شی ء اباحه است.

و چنانچه مصلحت رجحان داشته باشد اگر به سر حدّ وجوب نرسد حکم آن شی ء استحباب است و چنانچه به حدّ وجوب برسد حکم آن شی ء وجوب است.

و اگر مفسده آن شی ء رجحان بر مصلحت آن داشته باشد چنانچه مفسده به سر حدّ لزوم نرسد حکم آن شی ء کراهت است. و چنانچه به حدّ لزوم برسد (لازم الاجتناب باشد) حکم آن شی ء حرمت است به عبارت دیگر مصلحت و مفسده را اندازه گیری می کنند امّا در ما نحن فیه محاسبه و سنجش نمی توان کرد زیرا شما می گوئید حکم نماز جمعه طبق مفاد اماره، وجوب است پس مصلحت ملزمه دارد.

و از طرفی می گوئید حکم نماز جمعه در لوح محفوظ حرمت است پس مفسده ملزمه دارد.

چگونه شی ء واحد هم مصلحت ملزمه پیدا می کند و هم مفسده ملزمه؟ به طوری که نتوان کسر و انکسار هم نمود. اینجا یک نوع اجتماع ضدّین تحقّق پیدا می کند.

ص: 150

ثانیها: طلب الضدین فیما إذا أخطأ و أدی إلی وجوب ضد الواجب [1].

ثالثها: تفویت المصلحة أو الإلقاء فی المفسدة فیما أدی إلی عدم وجوب ما هو واجب، أو عدم حرمة ما هو حرام، و کونه محکوما بسائر الأحکام [2].

******

- شرح :

خلاصه دلیل اوّل- اگر خبر واحد بر وجوب نماز جمعه قائم شد چنانچه لوح محفوظ خالی از حکم باشد این مستلزم تصویب و باطل است.

و اگر لوح محفوظ خالی از حکم نباشد و حکم نماز جمعه وجوب باشد در این صورت اجتماع مثلین پیش می آید.

و اگر حکم لوح محفوظ حرمت باشد در این صورت اجتماع متضادّین در عناوین مختلف پیش می آید.

پس چگونه شارع می تواند ما را متعبّد به اماره ظنّیه و خبر واحد بکند؟

[1]- 2- در دلیل دوّم می گوید اگر یک واجبی داشته باشیم و این واجب، ضدّی داشته باشد (مثل صلاة و ازاله نجاست از مسجد که قبلا در مبحث امر به شی ء ... بحث کردیم) اکنون اگر این شی ء خودش به حسب واقع واجب باشد لکن اماره و خبر واحد قائم شد که ضدّ این شی ء واجب است. مثلا حکم واقعی، این است که ازاله، واجب است امّا اماره قائم شد که بجای ازاله، نماز واجب است (و شما نماز و ازاله را متضاد می دانید) در این صورت اجتماع ضدّین پیش نمی آید بلکه در آن واحد، ضدّین، مطلوب مولا واقع شده است یک دلیل می گوید ازاله نجاست بنما و خبر واحد می گوید نماز بخوان این مثل این است که مولا در یک لحظه می گوید: می خواهم این جسم را سفید کنی و هم می خواهم در همین حال سیاه باشد یعنی سفیدی و سیاهی در آن واحد مطلوب مولا است.

این طلب الضدّین است و مطلوب، مقدور نمی باشد.

[2]- 3- در دلیل سوّم شما فرض کنید که نماز جمعه در واقع واجب است اما اماره و خبر واحد قائم شد که نماز جمعه وجوب ندارد.

در این صورت شارع که خبر واحد را حجّت قرار داده است سبب شده است یک

ص: 151

و الجواب: إن ما ادعی لزومه، إما غیر لازم، أو غیر باطل [1].

******

- شرح :

مصلحت لازم الرّعایه از دست من برود و فوت شود (تفویت مصلحت).

و یا اگر چیزی در واقع حرام باشد لکن خبر واحد قائم شد که آن شی ء حرام نیست، در این صورت شارع که خبر واحد را حجّت قرار داده است و مرا متعبّد به آن نموده است سبب شده که من در مفسده واقع شوم (القاء در مفسده) پس با حجّیّت امارات ظنّیه گاهی تفویت مصلحت و یا القاء در مفسده پیش می آید.

خلاصه: گاهی حجّیّت امارات ظنّیه مستلزم محال است و گاهی مستلزم امر باطلی است به نحوی که در سه دلیل فوق بیان کردیم.

جواب مصنّف از محذورات تعبّد به اماره ظنّیه و پاسخ به ابن قبه

[1]- مرحوم آقای آخوند در جواب از این سه اشکال یک پاسخ اجمالی و یک جواب تفصیلی می دهند و در ضمن جواب تفصیلی مسئله جمع بین حکم ظاهری و واقعی را که از معضلات علم اصول است روشن می نمایند (طبق مبنای خودشان).

اگر شارع ما را متعبّد به اماره غیر علمیّه بکند سه اشکال مطرح کردیم و باید جواب بدهیم: امّا آن سه اشکال:

1- اجتماع مثلین، اجتماع ضدّین یا مسئله تصویب. 2- طلب الضدّین 3- مسئله تفویت مصلحت و القاء در مفسده.

امّا جواب اجمالی- در اشکال اوّل و دوّم، ما اصل استلزام را نمی پذیریم یعنی قبول داریم که اجتماع ضدّین و مثلین محال است امّا در ما نحن فیه قبول نداریم که تعبّد به اماره ظنّیه مستلزم اجتماع ضدّین، و اجتماع مثلین یا مستلزم طلب الضدّین باشد امّا نسبت به اشکال سوّم: قبول داریم که تعبّد به اماره ظنیه گاهی مستلزم تفویت مصلحت یا القاء در مفسده است امّا ما این را پاسخ می دهیم که محذوری در آن وجود ندارد.

ص: 152

و ذلک لأن التعبد بطریق غیر عملی إنما هو بجعل حجیته، و الحجیة المجعولة غیر مستتبعة لإنشاء أحکام تکلیفیة بحسب ما أدی إلیه الطریق، بل إنما تکون موجبة لتنجز التکلیف به إذا أصاب، و صحة الاعتذار به إذا أخطأ، و لکون مخالفته و موافقته تجریا و انقیادا مع عدم إصابته، کما هو شأن الحجة الغیر المجعولة، فلا یلزم اجتماع حکمین مثلین أو ضدین، و لا طلب الضدین و لا اجتماع المفسدة و المصلحة و لا الکراهة و الإرادة، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

جواب تفصیلی از اشکال اوّل و دوّم

[1]- ایشان می فرمایند ما یک تجزیه و تحلیل بکنیم و ببینیم شارعی که ما را متعبّد به اماره ظنّیه (مثل خبر واحد) می کند او با خبر واحدی که افاده یقین نمی نماید چگونه رفتار می کند.

شارع به خبر واحدی که در ذاتش اقتضاء حجّیّت وجود ندارد حجّیّت می بخشد و آن را معتبر قرار می دهد پس اکنون که معنی تعبّد به خبر واحد، جعل حجّیّت شد ببینیم معنای حجّیّت چیست.

قبلا بگوئیم که تقریبا اساس بحث مرحوم آقای آخوند بر پایه یک تشبیه است به این ترتیب که: معنای حجّیّت خبر واحد با معنای حجّیّت قطع مثل هم هستند و هیچ گونه تفاوتی ندارند.

معنای حجّیّت در جمله خبر الواحد حجة با معنای حجّیّت در القطع حجّة هیچ گونه تفاوتی ندارد البتّه قبلا گفتیم که حجّیّت قطع ذاتی می باشد امّا حجّیّت امارات ظنّیه و خبر واحد به دست شارع است اکنون ما معنای جمله القطع حجّة را برای شما تشریح می کنیم.

حجّیّت تقریبا دارای چهار اثر و خاصیّت است که توضیح می دهیم امّا اینکه این چهار مطلب عین حجّیّت هستند یا احکام حجّیّت هستند مسئله مهمّی نیست.

1- مسئله منجّزیّت: یعنی اگر قطع و یقین شما مطابق با واقع بود، واقعا، آن واقع گریبان شما را می گیرد یعنی اگر شما قاطع به وجوب نماز جمعه شدید و حکم الهی نماز

ص: 153

جمعه در لوح محفوظ هم وجوب بود در این صورت همان حکم الهی به مرحله تنجّز می رسد یعنی اطاعتش لازم و مخالفتش موجب استحقاق عقوبت است.

2- مسئله معذّریّت: اگر شما قطع به عدم وجوب نماز جمعه پیدا کردید ولی قطع شما مخالف با واقع بود، واقعا، یعنی به حسب واقع نماز جمعه واجب بود، در این صورت معنای حجّیّت قطع، معذّریّت است یعنی اگر روز قیامت به شما بگویند چرا نماز جمعه را نخواندید می گوئید: من قطع به عدم وجوب نماز جمعه داشتم و این یک عذر مقبولی است.

3- مسئله تجرّی: اگر شما قطع پیدا کردید که فلان مایع خارجی خمر است و بعد آن را شرب کردید، امّا به حسب واقع آن مایع خمر نبود، در این صورت مسئله تجرّی مطرح می شود که آیا در تجرّی استحقاق عقوبت هست یا اینکه تنها استحقاق ملامت و مذمّت در کار است؟

4- مسئله انقیاد: اگر شما قطع پیدا کردید که نماز جمعه واجب است و آن را اتیان نمودید ولی بحسب واقع اصلا وجوبی نداشت، در این صورت مسئله انقیاد مطرح است که تا چه اندازه ای مستحق مثوبت هستید.

این چهار اثر بر حجّیّت قطع مترتب است.

سؤال- اگر شما قطع به وجوب نماز جمعه پیدا کردید و به حسب واقع هم نماز جمعه واجب بود آیا اینجا دو حکم در کار است یا اینکه یک حکم بیشتر نداریم؟

جواب- مسلّما یک حکم داریم و آن حکم واقعی نماز جمعه است منتها گاهی قطع شما مصیب به واقع است لذا واقع بر شما منجّز می شود و گاهی هم قطع شما مخالف با واقع است که در این صورت واقع بر شما منجّز نمی شود و شما در مخالفت با واقع معذور هستید.

ص: 154

در برابر حکم واقعی حکم دیگری وجود ندارد که بحث اجتماع حکمین مثلین یا ضدّین را در آن مطرح کنیم اصلا دو حکم در بین نیست پس مسئله در القطع حجّة چنین است در خبر الواحد حجّة هم مطلب همین طور است یعنی حجّیّت چهار اثر دارد فرقی بین این دو قضیّه در حجّیّت نیست.

یعنی اگر اماره ظنّیه ای مانند خبر واحد قائم شد که نماز جمعه واجب است چنانچه خبرش مطابق واقع باشد همان واقع بر ما منجّز می شود و اصلا دو حکم در میان نیست بلکه یک حکم داریم که همان حکم واقعی نماز جمعه است منتها چون خبر زراره برطبق آن آمده است و شارع هم خبر ظنّی زراره را حجّت قرار داده است لذا همان حکم بر ما منجّز و چنانچه با آن مخالفت کنیم در برابر خداوند عذری نداریم.

و اگر خبر زراره مخالف واقع از کار درآمد مخالفتش مانند مخالفت قطع است اگر قطع من و شما مخالف واقع بود، آیا دو حکم داشتیم؟ آیا اجتماع حکمین متضادّین پیش می آمد؟ خیر.

در ما نحن فیه اگر اماره ظنّیه و خبر واحد مخالف واقع باشد باز هم ما دو حکم نداریم بلکه یک حکم داریم که همان حکم لوح محفوظی است منتها چون شارع مقدّس خبر واحد را حجّت قرار داده است من و شما در برابر خداوند در روز قیامت معذور هستیم و اگر به ما بگویند چرا نماز جمعه را ترک کردید می گوئیم چون زراره از قول امام صادق علیه السّلام نقل کرد که نماز جمعه وجوب ندارد و خبر عادل را خود شما (شارع) برای من حجّت قرار دادید و عنوان معذّریّت در کار است.

و مسئله تجرّی و انقیاد هم به همان صورتی است که در مورد قطع بیان کردیم باز هم تکرار می کنیم که معنی حجّیّت در باب قطع و در باب امارات ظنّیه مثل هم هست و تفاوتی ندارد یعنی به دنبال قطع و امارات ظنّیه، حکم جدیدی مطابق با آن دو مطرح نیست که ما آن را با حکم لوح محفوظی و حکم واقعی بسنجیم و بگوئیم مسئله اجتماع

ص: 155

حکمین در کار است (چه حکمین متضادّین، و چه حکمین متماثلین).

و همچنین وقتی اماره ای مخالف با واقع بود دیگر مفاد اماره مطلوب مولا نیست بلکه مطلوب همان واقع است که شما در مخالفت با آن واقع معذور هستید.

این طور نیست که اماره هم یک طلبی درست کند که متعلّق به ضدّ واجب باشد پس مسئله طلب الضدّین (اشکال دوّم) را هم جواب دادیم.

نتیجه: حجّیّت یکی از احکام وضعیّه است و مستتبع احکام تکلیفیّه نمی باشد.

توضیح ذلک: مرحوم شیخ و مرحوم آقای آخوند در مبحث استصحاب درباره احکام وضعیّه بحث کرده اند مرحوم آقای آخوند می فرمایند یک قسم از احکام وضعیّه، این است که: شارع مستقیما می تواند آن را جعل نماید و هیچ ملازمه و ربطی با احکام تکلیفیّه ندارد- مانند ملکیّت، مثلا شارع می تواند بگوید بعد از آنکه معامله ای صحیح واقع شد مشتری، مالک مبیع می شود یعنی شارع برای او ملکیّت را جعل می نماید که ملکیّت هم مانند وجوب و حرمت قابل جعل است.

ایشان می فرمایند حجّیّت مانند ملکیّت خودش قابلیّت جعل مستقل دارد و ربط و ملازمه ای با احکام تکلیفیّه ندارد و حجّیّت چهار اثر دارد که آن ها را قبلا توضیح دادیم.

یعنی اگر اماره ظنّیه و خبر واحد قائم شد که نماز جمعه واجب است در این صورت شارع، طبق مفاد اماره جعل وجوب نمی کند بلکه او فقط برای اماره جعل حجّیّت نموده است پس حجّیّت یکی از احکام وضعیّه است که جعل مستقل به او تعلّق می گیرد و به دنبالش هیچ گونه حکم تکلیفی و حکم ظاهری جعل نمی شود تا اینکه کسی بگوید اجتماع حکمین متضادّین و اجتماع حکمین متماثلین می شود (بله در بعضی از اصول عملیّه حکم ظاهری محفوظ است که بزودی درباره آن بحث خواهیم کرد).

تا اینجا مرحوم آقای آخوند طبق مسلک خویش جواب اشکال اوّل و دوّم را بیان کردند.

ص: 156

و اما تفویت مصلحة الواقع، أو الإلقاء فی مفسدته فلا محذور فیه أصلا، إذا کانت فی التعبد به مصلحة غالبة علی مفسدة التفویت أو الإلقاء [1].

******

- شرح :

اگر کسی این مسلک را در باب حجّیّت نپذیرفت او در جمع بین حکم ظاهری و واقعی و حرف ابن قبه چه می کند؟ (مرحوم آقای آخوند بعد از دو سطر به این اشکال جواب می دهند و فعلا پاسخ اشکال سوّم را که چندان بحثی ندارد بیان می کنند.

جواب از اشکال سوّم

[1]- خلاصه اشکال سوّم: اگر امارات ظنّیه، معتبر باشد و شارع ما را متعبّد به آن بکند گاهی تفویت مصلحت یا القاء در مفسده پیش می آید.

آری حجّیّت امارات ظنّیه گاهی سبب تفویت مصلحت یا القاء در مفسده می شود و این کار مفسده دارد امّا:

آیا ممکن نیست که یک مصلحتی این مفسده را جبران نماید؟

بلکه ممکن است مصلحتی باشد که آن مفسده را جبران نماید کما اینکه ما آن را کشف می کنیم:

وقتی شارع امارات ظنّیه و خبر واحد را حجّت قرار می دهد می بینیم این حجّیّت اماره و تعبّد به اماره گاهی ملازم با تفویت مصلحت یا القاء در مفسده است در این صورت کشف می کنیم لا بد یک مصلحتی بوده است که چه بسا آن مصلحت برآن مفسده رجحان داشته است.

آن مصلحت چیست که اقتضا نموده است شارع امارات ظنّیه را حجّت قرار دهد؟

ممکن است مصالحی در بین باشد از جمله:

1- تسهیل امر بر مکلّفین- اگر شارع بخواهد مانع حجّیّت امارات ظنّیه شود مکلّفین از کجا دسترسی به احکام پیدا کنند؟ لذا برای سهولت امر، امارات را حجّت قرار داده است.

ص: 157

نعم لو قیل باستتباع جعل الحجیة للأحکام التکلیفیة، أو بأنه لا معنی لجعلها إلا جعل تلک الأحکام، فاجتماع حکمین و إن کان یلزم، إلا أنهما لیسا بمثلین أو ضدین، لأن أحدهما طریقی عن مصلحة فی نفسه موجبة لإنشائه الموجب للتنجز، أو لصحة الاعتذار بمجرده من دون إرادة نفسانیة أو کراهة کذلک متعلقة بمتعلقه فیما یمکن هناک انقداحهما، حیث إنه مع المصلحة أو المفسدة الملزمتین فی فعل، و إن لم یحدث بسببها إرادة أو کراهة فی المبدأ الأعلی، إلا أنه إذا أوحی بالحکم الناشئ من قبل تلک المصلحة أو المفسدة إلی النبی، أو ألهم به الولیّ، فلا محالة ینقدح فی نفسه الشریفة بسببهما، الإرادة أو الکراهة الموجبة للإنشاء بعثا أو زجرا، بخلاف ما لیس هناک مصلحة أو مفسدة فی المتعلق، بل إنما کانت فی نفس إنشاء الأمر به طریقیا. و الآخر واقعی حقیقی عن مصلحة أو مفسدة فی متعلقه، موجبة لإرادته أو کراهته، الموجبة لإنشائه بعثا أو زجرا فی بعض المبادئ العالیة، و إن لم یکن فی المبدأ الأعلی إلا العلم بالمصلحة أو المفسدة- کما أشرنا- فلا یلزم أیضا اجتماع إرادة و کراهة، و إنما لزم إنشاء حکم واقعی حقیقی بعثا و زجرا، و انشاء حکم آخر طریقی، و لا مضادة بین

******

- شرح :

2- مصلحت دیگری که شاید از مصلحت قبلی هم مهم تر باشد: شارع مقدّس با آن احاطه و آگاهی که دارد و می بیند امارات ظنّیه هشتاد درصدش مطابق با واقع است لکن فرض کنید بیست درصد هم مخالف با واقع درآید و باعث تفویت مصلحت یا القاء در مفسده بشود، آیا در این صورت مصلحتی وجود ندارد که مثلا شارع خبر واحد را حجّت قرار دهد؟

امر، دائر است بین رعایت بیست درصد یا هشتاد درصد، لذا شارع به رعایت مطابقت هشتاد درصدی خبر واحد آن را حجّت قرار می دهد.

تا اینجا مرحوم آقای آخوند طبق نظریّه خود به حمایت از نظر مشهور جواب سه اشکال را بیان کردند.

ص: 158

الإنشاءین فیما اذا اختلفا، و لا یکون من اجتماع المثلین فیما اتفقا، و لا إرادة و لا کراهة أصلا الّا بالنسبة إلی متعلق الحکم الواقعی، فافهم [1].

******

- شرح :

(1) [1]- مرحوم آقای آخوند از اینجا جواب اشکال اوّل و دوّم را طبق دو مسلک دیگر بیان می کنند که ما ابتدا آن دو مسلک در مورد احکام وضعیّه و حجّیت را بیان می کنیم و سپس به اشکال ابن قبه پاسخ می دهیم.

مرحوم آقای آخوند گفتند به دنبال احکام وضعیّه (مانند حجّیّت) هیچ گونه حکم تکلیفی جعل نمی شود امّا نظر مرحوم شیخ در باب احکام وضعیّه: اصلا معنای جعل حکم وضعی یعنی جعل احکام تکلیفیّه، گویا خود حکم وضعی یک مجعول تبعی است نه یک مجعول استقلالی هرکجا صحبت از حکم وضعی می شود اساس، در آن مورد حکم تکلیفی می باشد مثلا وقتی شارع برای مشتری جعل ملکیّت می کند معنای این کار شارع این است که: جائز است مشتری در مبیع تصرّف کند که جواز یک حکم تکلیفی است.

یا مثلا وقتی شارع می گوید بین این زن و مرد زوجیّت برقرار است یعنی برای هریک از این دو استمتاع از دیگری جائز است. یعنی برای هریک جائز است که به دیگری نظر نماید پس معنای جعل حجّیّت، جعل آن آثار و احکام است روی این مبنا اگر شارع اماره ظنّیه را حجّت قرار داد و گفت خبر الواحد حجّة، لازمه اش این است که: شارع نماز جمعه ای را که خبر واحد بر وجوبش دلالت کرده است، واجب نموده است بنابراین، حجّیّت خبر واحد یعنی وجوب نماز جمعه.

امّا مسلک دیگری هم در مورد احکام وضعیّه است که تقریبا برزخ بین دو نظریّه قبل است وقتی شارع حجّیّت را که یک حکم وضعی است برای خبر واحد جعل می نماید در واقع دو کار در عرض هم انجام می دهد. هم حجّیّت را برای خبر واحد جعل می کند و هم یک حکم تکلیفی طبق مفاد آن اماره جعل می نماید.

گویا معنی خبر الواحد حجّة دو جمله است:

ص: 159

الف- خبر الواحد حجة- ب- یجب صلاة الجمعة (که مفاد اماره ظنّیه و خبر واحد است).

یا به عنوان مثال وقتی شارع برای مشتری جعل ملکیّت می نماید در واقع دو چیز را جعل نموده است الف: ملکیّت ب: احکام تکلیفیّه ای که همراه ملکیّت است مانند جواز تصرّف- (البتّه آن حکم تکلیفی به اختلاف موارد تفاوت می کند).

وجه اشتراک این دو مبنا: وقتی شارع خبر واحد را حجّت قرار می دهد یک حکم تکلیفی مطابق مفاد اماره هم در کار هست خواه معنای جعل حجّیّت، جعل آن حکم تکلیفی باشد یا اینکه بین جعل حجّیّت و جعل حکم تکلیفی ملازمه باشد.

پس اگر نماز جمعه در واقع و در لوح محفوظ حرام باشد لکن خبر واحد بگوید نماز جمعه وجوب دارد در این صورت نماز جمعه وجوب شرعی پیدا می کند پس در اینجا دو حکم پیدا شده است.

1- حکم واقعی حرمت متعلّق به نماز جمعه. 2- یک حکمی هم بنام وجوب در دنبال خبر واحد برای نماز جمعه جعل شده است.

شما چگونه جواب اشکال اجتماع حکمین متضادّین را می دهید؟

در مسئله اجتماع حکمین مثلین هم همین طور است. یعنی اگر نماز جمعه در لوح محفوظ واجب باشد و خبر واحد هم دلالت بر وجوب کند، شما می گوئید بدنبال جعل حجّیّت خبر واحد یک حکم تکلیفی برای نماز جمعه درست می شود.

شما چگونه جواب اشکال اجتماع حکمین مثلین را می دهید؟

چطور شارع می تواند دو وجوب برای یک نماز جمعه داشته باشد؟

بنابراین لا محاله اجتماع حکمین تحقّق دارد. امّا جواب:

مرحوم آقای آخوند طبق این دو مبنا جواب می دهند.

بله ما هم حکم به استحاله اجتماع حکمین متماثلین و حکمین متضادّین می کنیم

ص: 160

در ما نحن فیه اجتماع حکمین است لکن این دو حکم نه تماثل با حکم واقعی دارند و نه تضادّ با حکم واقعی پیدا می کنند.

یعنی در صورت اتّفاقشان، تماثل بینشان نیست و در صورت تفاوت، تضادّی بینشان نیست.

بیان ذلک: اصلا سنخ این دو حکم و خصوصیّاتشان تفاوت دارد.

ما ابتدا آن حکم واقعی و لوح محفوظی را مقداری تجزیه و تحلیل کنیم.

حکم واقعی تابع متعلّق است یعنی اگر نماز جمعه در واقع حکمی دارد به لحاظ مصلحت یا مفسده ای است که در خود نماز جمعه وجود دارد و در نفس انشاء حکم مصلحتی نیست و تقریب ثبوت حکم واقعی چنین است که: خداوند تبارک و تعالی که مبدأ اعلی است، عالم است که واجبات، مصلحت ملزمه و محرّمات، مفسده ملزمه (لازم الاجتناب) دارند مثلا خداوند، عالم است که نماز جمعه یک مصلحت ملزمه دارد و یا مثلا خمر واجد یک مفسده ملزمه است که بدنبال این علم، خداوند یک حکمی انشائی (شأنی) بصورت قانون جعل می نماید بعد بدنبال این حکم انشائی پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بصورت وحی از آن مطّلع می شود و ائمّه علیهم السّلام بصورت الهام یا بنحو دیگری از آن آگاه می شوند سپس نبی و ائمّه نسبت به آن حکم انشائی اراده، کراهت، حبّ و بغض پیدا می کنند.

تذکّر- این حبّ و بغض نسبت به آن حکم انشائی در خداوند نیست زیرا این دو ناشی از انفعال هستند و مسائل انفعالی درباره خداوند مستحیل است. وقتی اراده و کراهت در نفوس نبی و ائمّه پیدا شد آنها نسبت به حکم انشائی بعث و زجر می کنند. یعنی در واجبات مردم را تحریک به اتیان می نمایند (بعث) و در محرّمات مردم را زجر می نمایند و حکم انشائی مبدّل به حکم واقعی می شود و قانون الهی به مرحله اجرا گذاشته می شود.

این خصوصیّات حکم واقعی است که ما از آن تعبیر به حکم حقیقی، حکم واقعی و حکم لوح محفوظی می کنیم.

ص: 161

اکنون خصوصیّات احکام مفاد امارات (مانند خبر واحد) را بگوئیم.

فرض کنید حکم واقعی نماز جمعه حرمت است ولی خبر واحد قائم شد که نماز جمعه واجب است این حکم مفاد خبر واحد اسمش حکم حقیقی و واقعی نیست بلکه اسمش حکم طریقی می باشد و خصوصیّاتش این است که:

در حکم طریقی مصلحت در نفس انشاء حکم است و اصلا کاری به متعلّق خود (نماز جمعه) ندارد که آیا در آن مصلحت یا مفسده است یعنی حکم طریقی تابع مصلحتی است که در خود حکم وجود دارد.

بعلاوه این حکم توخالی هم هست به این معنا که اگر مطابق واقع بود که همان واقع است که به این صورت در آمده است و اگر مخالف واقع باشد فقط برای مکلّف یک عذر هست به نحوی که اگر مخالفتی تحقّق پیدا کرد، ملاک در موافقت و مخالفت همان واقع می باشد نه اینکه ملاک موافقت و مخالفت، این حکم طریقی باشد.

پس وجوب نماز جمعه اگر با حرمت واقعی مقایسه شود آن حرمت واقعی تابع مفسده ملزمه است امّا همین وجوب نماز جمعه تابع یک مصلحتی است که در خود حکم بوجوب نماز جمعه است و کاری به مصلحت و مفسده ندارد که اگر مطابق واقع بود همان واقع را برای مکلّف منجّز می کند و اگر مخالف با واقع بود مکلّف معذور است بدون این که بر خود این حکم ثواب یا عقابی مترتّب شود.

اگر ما دو حکم این چنینی برای شما درست کردیم. آیا در این صورت وجوب نماز جمعه (مفاد خبر واحد) با آن حرمت واقعیّه و لوح محفوظی منافات دارد؟.

آیا اجتماع حکمین متضادّین است؟

آیا اجتماع اراده و کراهت است؟

حکم طریقی که تابع مصلحت یا مفسده در متعلّق نیست بلکه حکم طریقی همیشه تابع مصلحت در جعل خودش هست (مثلا بخاطر تسهیل امر بر مکلّفین).

ص: 162

نعم یشکل الأمر فی بعض الأصول العملیة، کأصالة الإباحة الشرعیة، فإن الإذن فی الإقدام و الاقتحام ینافی المنع فعلا(1)، کما فیما صادف الحرام، و إن کان الإذن فیه لأجل مصلحة فیه، لا لأجل عدم مصلحة أو مفسدة ملزمة فی المأذون فیه [1].

******

- شرح :

پس ما دو حکم داریم امّا در صورت تخالفشان اجتماع حکمین متضادّین نیست و جمع بین این دو حکم هیچ مانع عقلی ندارد.

و در صورت توافقشان اجتماع حکمین هست امّا اجتماع حکمین مثلین نمی باشد.

خلاصه: طبق مبنای مرحوم آقای آخوند اصلا دو حکم نداریم تا اجتماع حکمین مثلین یا ضدّین بشود.

و طبق دو مبنای اخیر دو حکم داریم امّا تضاد و تماثلی بین این دو حکم نیست.

[1]- مرحوم آقای آخوند می فرمایند بله در بعضی از اصول عملیّه مانند اصالة الاباحه، ما دچار اشکال می شویم (خواه مسلک خود را بپذیریم یا آن مبنای دیگر را قبول کنیم).

بیان اشکال: شارع در باب اصالة الاباحه نگفته است که اصالة الاباحة حجّة، بلکه او در دلیل اصالة الاباحه «کلّ شی ء لک حلال حتّی ...»(2) جعل حکم تکلیفی (اباحه) کرده است، و اباحه یکی از احکام پنج گانه تکلیفیّه است شارع در مورد شی ء مشکوک الحلیّة و الحرمة جعل اباحه و حلیّت نموده است و این حلّیّت (حلال) با سایر حلالها از نظر حکم تکلیفی تفاوتی ندارد.

چگونه می شود یک شی ء (فرضا شرب تتن) بحسب واقع حرام باشد و در عین حال اصالة الاباحه بگوید به حسب ظاهر آن شی ء حلال است. شما چگونه این حلّیّت ظاهری و اذن در اقدام را با حرمت واقعیّه جمع می کنید. شما بگوئید خود این اذن در

ص: 163


1- ای واقعا.
2- وسائل الشّیعه ج 12/ باب 4( ما یکتسب به) حدیث/ 4 ص 60.

فلا محیص فی مثله إلا عن الالتزام بعدم انقداح الإرادة أو الکراهة فی بعض المبادئ العالیة أیضا، کما فی المبدأ الأعلی، لکنه لا یوجب الالتزام بعدم کون التکلیف الواقعی بفعلی، بمعنی کونه علی صفة و نحو لو علم به المکلف لتنجز علیه، کسائر التکالیف الفعلیة التی تتنجز بسبب القطع بها، و کونه فعلیا إنما یوجب البعث أو الزجر فی النفس النبویّة أو الولویّة، فیما إذا لم ینقدح فیها الإذن لأجل مصلحة فیه [1].

******

- شرح :

ارتکاب مصلحت دارد و این طور نیست که شرب تتن مثل سایر مباحات مصلحت و مفسده اش مساوی باشد یا اصلا مفسده و مصلحت نداشته باشد.

می گوئیم بله اینجا هم در خود اذن مصلحت هست. امّا این اذنی که ناشی از مصلحت در خودش شده است سبب شده که من بتوانم شرب تتن را مرتکب شوم و شارعی که در واقع و در لوح محفوظ فرضا شرب تتن را حرام کرده است چطور به مقتضای کلّ شی ء لک حلال ... و لو روی یک مصلحتی در خود این تحلیل و اباحه به من اجازه داده است که شرب تتن را مرتکب بشوم؟

خلاصه: چگونه می توان بین حرمت واقعیّه و حلّیّت ظاهری (اذن در اقدام) جمع نمود.

[1]- برای توضیح عبارت مقدّمه ای را بیان می کنیم:

مرحوم مصنّف برای احکام چهار مرحله بلکه پنج مرحله قائل است.

1- مرحله اقتضا: که عبارت است از اشتمال بر مصلحت و واجدیّت مفسده، مثلا در مورد اباحه مصلحت و مفسده مساوی است. و اینکه اشتمال بر مصلحت و مفسده را ذکر می کنیم به لحاظ اغلب احکام است (که عبارت از آن چهار حکم است).

مثلا شرب خمر، مفسده ملزمه و لازم الاجتناب دارد و باید از آن اجتناب کرد.

این مرحله، مرحله استعداد برای ثبوت حکم است.

2- مرحله انشا: خداوند متعال که عالم بر این مفسده است یک حکم انشائی (که انشا به معنی جعل و قرارداد است) به دنبال آن اقتضا جعل می کند و در لوح محفوظ

ص: 164

ثبت و ضبط می گردد.

3- مرحله فعلیّت: بعد از مرحله انشا، مرحله بعث و زجر است و حکم به مرحله تحریک بر انجام (در واجبات در خارج) و تحریک بر اجتناب (در محرّمات در خارج) می رسد که مرحوم آقای آخوند این مرحله را به دو مرتبه تقسیم می کنند.

الف- مرحله فعلیّت تعلیقیّه یا به تعبیر دیگر مرحله فعلیّت لو علم: حکم از مرحله انشا به مرحله اجرا گذاشته می شود لکن در این مرحله یک قید وجود دارد و قیدش این است که اگر مکلّف از راه قطعی یا از طریقی که به منزله قطع است اطّلاع برآن حکم پیدا کرد، باید آن حکم را اجرا کند یعنی بعث و زجرش معلّق است- مثل اکرم زیدا إن جاءک.

ب- مرحله فعلیّت حتمیّه: همان طور که گفتیم اگر آن قید حاصل شد، فعلیّت تعلیقیّه به فعلیّت حتمیّه می رسد. آن وقت باید برطبق آن حکم عمل نمود.

4- مرحله تنجّز: بعد از مراحل فوق حکم به مرحله تنجّز می رسد یعنی اگر مخالفتی با آن بشود مکلّف عذری ندارد و خداوند می تواند او را عقاب نماید بنابراین مرحوم آقای آخوند مجموعا در احکام، پنج مرحله درست کردند.

1- مرحله اقتضا 2- مرحله انشا 3- مرحله فعلیّت تعلیقیه 4- مرحله فعلیّت حتمیّه 5- مرحله تنجّز.

امّا جواب اشکال

آن حرمت واقعیّه، مرحله انشا را گذرانده است و به مرحله فعلیّت تعلیقیّه (لو علم) رسیده است یعنی معلّق علیه آن حاصل نشده است زیرا کسی بدلیل اصالة الاباحه رجوع می کند که علم به حرمت شرب تتن پیدا نکرده است و دلیل اصالة الاباحه شامل فرد عالم نمی شود و مخصوص جاهل و شاک می باشد بنابراین در نفس نبی یا امام این معنی منقدح شده است که یک مصلحتی در خود این تعلیق، ترخیص و اباحه هست و در نفس امام و نبی، زجر صراحتی و تحریم صراحتی که نسبت به شرب خمر در مورد جاهل تحقّق

ص: 165

فانقدح بما ذکرنا أنه لا یلزم الالتزام بعدم کون الحکم الواقعی فی مورد الأصول و الأمارات فعلیا [1].

******

- شرح :

ندارد بلکه اگر فعلیّت حتمیّه باشد می تواند زجر صراحتی و تحریم صراحتی باشد و در اینجا فعلیّت تعلیقیّه است. پس بجای اینکه در نفس امام و نبی کراهت باشد و شما بگویید این کراهت با اذن در اقدام قابل جمع نیست، بجای آن، این مصلحت هست که می بیند اذن یک مصلحت و تسهیلی برای مردم دارد پس از طرفی حرمت واقعیّه به مرحله فعلیّت نرسیده است و در دنبالش کراهتی تحقّق ندارد و از طرفی به خاطر مصلحتی که در خود اذن وجود دارد ما اذن در اقدام داریم بنابراین:

چه مانعی دارد که یک حرمت این چنینی با یک اذن در اقدام آن چنانی اجتماع داشته باشند و آیا جمع بین این دو محذوری دارد؟

حرمت در حدّ فعلیّت تعلیقیّه و اذن در اقدام در خصوص جاهل و کسی که معلّق علیه برایش حاصل نشده لذا جمع بین این دو حکم و به تعبیر معروف جمع بین حکم ظاهری و واقعی در این قبیل اصول را از این راه حل می کنیم پس: هم حکم واقعی به مرحله فعلیّت تعلیقیّه رسیده است و هم اذن در ارتکاب روی مصلحتی مانعی ندارد.

این راهی بود که مرحوم آقای آخوند انتخاب کردند.

روش شیخ اعظم در جمع بین حکم ظاهری و واقعی

[1]- با آنچه که ذکر کردیم واضح شد که لازم نیست ما راه مرحوم شیخ انصاری را در جمع بین حکم ظاهری و واقعی طی کنیم.

مرحوم شیخ (اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب رسائل به طور کلّی در جمع بین حکم ظاهری و واقعی در مورد امارات و در مورد اصول عملیّه (چه از قبیل اصالة الاباحه و چه از قبیل استصحاب و اصالة البراءة و اشباه ذلک)، راه دیگری را پیموده اند که عبارتست از اینکه:

ص: 166

کی یشکل تارة بعدم لزوم الإتیان حینئذ بما قامت الأمارة علی وجوبه، ضرورة عدم لزوم امتثال الأحکام الإنشائیة ما لم تصر فعلیة و لم تبلغ مرتبة البعث و الزجر، و لزوم الإتیان به مما لا یحتاج إلی مزید بیان أو إقامة برهان [1].

******

- شرح :

حکم واقعی از مرحله اقتضا می گذرد و به مرحله انشا می رسد و در مرحله انشا توقف می نماید که حکم واقعی عبارت از حکمی است که برای اجرا می باشد و مکلّف باید عمل خود را طبق آن انجام دهد پس اگر فرضا شرب تتن در واقع حرام و در ظاهر حلال بود بین آن حکم واقعی و حکم ظاهری این طور جمع می کنیم که:

آن حرمت، مربوط به لوح محفوظ و مقام انشا است و این جواز هم برای فعلیّت و عمل کردن و اجرا کردن، بخاطر مصالحی که در جعل حکم ظاهری است منتها مراحل این دو حکم تفاوت می کند و مرحوم شیخ معتقد هستند که حکم واقعی به مرحله فعلیّت نمی رسد و در مرحله انشا باقی می ماند.

[1]- شاید فرمایش مرحوم شیخ بهتر از بیان مرحوم آخوند باشد. امّا روی مبنای شیخ دو اشکال خیلی مهم به ایشان شده است که هیچ کدام قابل جواب نیست ولی طبق مبنای مرحوم آقای آخوند این دو اشکال وارد نیست.

امّا اشکال اوّل: یک مقدّمه لازم دارد و آن اینکه: احکام الهی که در مرحله اقتضا هست و هنوز به مرحله انشا نرسیده و قانونی برطبق اقتضا جعل نشده است، آیا این گونه احکام، وجوب متابعت دارد؟ خیر، بلکه به نظر دقیق در مرحله اقتضا حکمی در کار نیست و مرحله اقتضا قبل از مرحله جعل و اثبات حکم است.

اگر حکمی از مرحله اقتضا گذشت به مرحله انشا رسید و قانون برطبق آن جعل شد، آیا آن حکم در مرحله انشا و قبل از رسیدن به مرحله فعلیّت لزوم متابعت دارد یا نه؟

احکام تا وقتی از مرحله انشا به مرحله فعلیّت نرسند اصلا وجوب متابعت ندارند

ص: 167

زیرا فرق بین مرحله انشا و مرحله فعلیّت، این است که در مرحله انشا فقط مرحله جعل و تصویب قانون است امّا مرحله فعلیّت مرحله اجراء قانون و عمل به قانون است.

مثال- اگر کسی نسبت به احکام و قوانینی که در مجلس شورای اسلامی تصویب می شود اطّلاع پیدا کرد، آیا لازم است طبق آن عمل کند؟

خیر، وقتی آن قوانین برای اجرا در اختیار قوّه مجریّه گذاشته شد وجوب متابعت دارد.

احکام الهی هم در مرحله انشا لزوم متابعت و موافقت ندارند.

بعد از ذکر این مقدّمه، اشکالی را که به مرحوم شیخ کرده اند بیان می کنیم که: فرض کنید خبر واحد معتبر زراره دلالت می کند که مثلا حکم ظاهری نماز جمعه وجوب است و فرض هم نمائید که حکم واقعی نماز جمعه هم وجوب است (البته در مسئله جمع بین حکم ظاهری و واقعی هم اجتماع حکمین متماثلین و هم اجتماع حکمین متضادّین، هر دو مورد اشکال است) اینجا مرحوم شیخ می فرمایند، در مورد قیام اماره، حکم واقعی نماز جمعه در مرحله انشا باقی است و به مرحله فعلیّت نرسیده است.

اشکال، این است که مقام انشا که وجوب متابعت ندارد الآن که خبر واحد دلالت بر وجوب نماز جمعه می کند چه چیز گریبان مکلّف را می گیرد؟ چه چیز مکلّف را الزام می کند که نماز جمعه را اتیان نماید؟

مکلّف نمی داند که حکم واقعی نماز جمعه وجوب است. اگر می دانست به سراغ اماره و خبر واحد نمی رفت.

پس با قیام خبر واحد، علمی نسبت به حکم واقعی نیست پس هیچ ملزم و معرّفی برای اتیان نماز جمعه وجود ندارد با اینکه روایت صحیحه زراره دلالت بر وجوب می کند.

ص: 168

لا یقال: لا مجال لهذا الإشکال، لو قیل بأنها کانت قبل أداء الأمارة إلیها إنشائیة، لأنها بذلک تصیر فعلیة، تبلغ تلک المرتبة [1].

فإنه یقال: لا یکاد یحرز بسبب قیام الأمارة المعتبرة علی حکم إنشائی لا حقیقة و لا تعبدا، إلا حکم إنشائی تعبدا، لا حکم إنشائی أدّت إلیه الأمارة، اما حقیقة فواضح، و اما تعبدا فلأنّ قصاری ما هو قضیة حجیة الأمارة کون مؤدّاها هو الواقع تعبدا، لا الواقع الذی أدّت إلیه الأمارة [2].

******

- شرح :

و اگر لزوم اتیان طبق امارات در کار نباشد پس این چه حجیّتی است که برای امارات قائل شده اند.

این اشکال مهم به مرحوم شیخ شده است که: لازمه بیان شما عدم لزوم رعایت اماره ای است که دلالت بر وجوب یک شی ء می نماید.

[1]- از ناحیه مرحوم شیخ دفاع کرده اند که: بله حکم واقعی تا زمانی که در مرحله انشا متوقّف است لزوم رعایت ندارد امّا این مطلب را که نمی توانید انکار کنید که: اگر حکم واقعی مؤدّای یک اماره قرار گرفت، آن حکم واقعی بضمیمه اینکه مفاد اماره مطابق با حکم واقعی است، این لزوم اجرا دارد.

بله اگر واقع و یا حکم انشائی و یا مؤدّای اماره به تنهایی بودند، می توانستید اشکال نمایید.

بنابراین چه نقصی در وجوب موافقت ملاحظه می کنید. حکم واقعی وجوب نماز جمعه، خبر واحد معتبر هم دلالت بر وجوب کرده است و حکم به مرحله بعث رسیده و مسئله وجوب موافقت، مسلّم است.

[2]- امّا جواب از این دفاع: قبول داریم که واقع به تنهایی و مؤدّای اماره هم به تنهائی وجوب موافقت ندارند بلکه واقع مؤدّای اماره لزوم متابعت دارد.

امّا اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه: شما می توانید این واقع مؤدّای اماره

ص: 169

را به ما نشان بدهید؟

آیا شما واقع را می دانید تا بگویید این واقع مؤدّای اماره است؟ خیر. اگر می دانستید که سراغ خبر معتبر زراره نمی رفتید. ما فقط کتاب وسائل و امثال آن را در اختیار داریم و یک خبر واحد معتبر دلالت می کند که نماز جمعه واجب است. خلاصه اگر وجدانا واقع را می دانستیم به خبر واحد رجوع نمی کردیم.

و اگر بگوئید دلیل بر حجّیّت خبر واحد دو فائده دارد:

1- می گوید مؤدّای اماره وجوب نماز جمعه است 2- واقع هم همین وجوب است منتها نه بصورت اخبار بلکه به صورت تعبّد و بناگذاری بر اینکه واقع هم همان مؤدّای اماره است یعنی دلیل حجّیّت خبر واحد یک واقع تنزیلی و تعبّدی برای ما درست می کند و کأنّ می گوید: «احکم بانّ الحکم الواقعی لصلاة الجمعة عبارة عن الوجوب» مرحوم آقای آخوند می فرمایند: این حرف درست نیست. زیرا دلیل بر حجّیّت خبر واحد فرضا می گوید شما بنا بگذارید که مؤدّای خبر واحد، همان واقع است. امّا واقع به تنهائی کافی نبود بلکه واقع مؤدّای اماره لازم بود یعنی واقعی که از نظر صفت نحوی متّصف باشد به اینکه مؤدّای اماره است.

آیا دلیل بر حجّیت خبر واحد این مطلب را هم ثابت می کند؟ خیر فقط یک واقع تعبّدی درست می کند و می گوید بنا بگذار که حکم واقعی نماز جمعه وجوب است و در عالم شرع و تعبّد مفاد خبر واحد همان واقع است.

بناگذاری بر اینکه واقع است این برای وجوب موافقت کافی نیست بلکه باید واقع با وصف مؤدّای اماره را درست کند تا وجوب موافقت ثابت شود.

پس این دفاعی که از مرحوم شیخ شده است درست نمی باشد لذا باید دقّت کرد.

ص: 170

فافهم(1). اللّهمّ إلا أن یقال: إن الدلیل علی تنزیل المؤدّی منزلة الواقع- الذی صار مؤدّی لها- هو دلیل الحجیة بدلالة الاقتضاء [1].

******

- شرح :

(1) [1]- مرحوم مصنّف می فرمایند شما از راه دیگری می توانید استفاده کنید و بگویید: این بناگذاری، که واقع، وجوب است، چه ثمره ای دارد؟

اگر ثمره ای نداشته باشد نتیجه این می شود که شارع با دلیل حجّیّت اماره و خبر واحد یک عمل لغو و بی فائده را مرتکب شده است. اگر مسئله وجوب موافقت و لزوم اطاعت کنار برود دیگر چه فائده ای دارد؟

و به اصطلاح علمی روی دلالت اقتضا (و اینکه کلام از لغویّت خارج شود)، می گوئیم وقتی شارع می گوید. بنا بگذار بر اینکه آن واقع است، معنایش این است که نماز جمعه را بخوان و اگر این معنا را نداشته باشد مفهوم و معنایش این نیست که در ذهن خودت تصوّر کن که مؤدّای اماره همان واقع است.

پس شارع بخاطر یک منظور و نتیجه خارجی این تعبّد را مطرح کرده است و همین که می گوید بنا بگذار، این واقع است، ثمره اش این است که برو نماز جمعه را بخوان.

بنابراین فرمایش مرحوم شیخ درست می شود که دلیل حجّیّت خبر واحد یک واقع تنزیلی درست می کند و نتیجه واقع تنزیلی، وجوب اتیان، طبق مؤدّای اماره است.

ص: 171


1- ( قوله: فافهم) یمکن ان یکون اشارة الی ما ذکرنا من ان قیام الطریق علی الحکم لو فرض اقتضاؤه ثبوت الواقع بوصف کونه مما قامت علیه الامارة لم ینفع فی اثبات الفعلیة ما لم یقم دلیل آخر علی ان کل حکم انشائی قامت علیه الامارة یثبت فعلیا تعبدا و لو فرض قیام هذا الدلیل کان موضوعه محرزا بالوجدان و لا یحتاج الی اثبات کون دلیل الامارة مثبتا للواقع بما انّه قام علیه الطریق اذ قیام الامارة علیه یکون وجدانیا لا معنی للتعبد فیه، فالتنجز یکون« ح» مستندا الی العلم بالفعلیّة الحاصل من ذلک الدلیل کما ذکرنا لا الی دلیل حجّیّة الامارة. ر. ک، حقایق الاصول/ 2/ 74.

لکنه لا یکاد یتم إلا إذا لم یکن للأحکام بمرتبتها الإنشائیة أثر أصلا، و إلا لم تکن لتلک الدلالة مجال، کما لا یخفی [1].

و أخری بأنّه کیف یکون التوفیق بذلک؟ مع احتمال أحکام فعلیة بعثیّة أو زجریّة فی موارد الطرق و الأصول العملیة المتکفلة لأحکام فعلیة؛ ضرورة أنه کما لا یمکن القطع بثبوت المتنافیین، کذلک لا یمکن احتماله. فلا یصح التوفیق بین الحکمین، بالتزام کون الحکم الواقعی- الذی یکون مورد الطرق- إنشائیا غیر فعلی [2].

******

- شرح :

(1) [1]- مرحوم آقای آخوند می فرمایند، این حرف را در یک صورت می پذیریم اگر این واقع تنزیلی هیچ اثری غیر از لزوم موافقت و خواندن نماز جمعه نداشته باشد امّا اگر فرض کردید آثار دیگری هم غیر از مسئله لزوم موافقت و خواندن نماز جمعه در کار است این حرف شما کنار می رود.

و ممکن است بگوئیم یک آثاری در کار هست و بقول مرحوم مشکینی اثرش در نذر ظاهر می شود. یعنی اگر کسی نذر کرده است که چنانچه حکم واقعی نماز جمعه وجوب باشد صد درهم صدقه می دهم، اینجا شارع طبق دلیل حجّیّت خبر واحد می گوید بنا بگذار بر اینکه حکم واقعی نماز جمعه وجوب است پس باید صد درهم صدقه را به فقرا بدهی و اثری در لزوم اتیان نسبت به نماز جمعه در خارج نمی تواند داشته باشد.

خلاصه: مرحوم شیخ در جمع بین حکم ظاهری و واقعی فرمودند حکم واقعی، انشائی و حکم ظاهری، فعلی می باشد. و اوّلین اشکالی که متوجّه ایشان شد این بود که روی مبنای مرحوم شیخ اگر اصل یا اماره ای فرضا دلالت بر وجوب یک شی ء کرد و لو این اماره به حسب واقع هم مطابق با واقع باشد لزوم رعایت ندارد زیرا واقع در مرحله انشا است و حکم انشائی تا به مرحله فعلیّت نرسد لزوم موافقت ندارد.

اشکال دوّمی که به مرحوم شیخ شده است

[2]- برای بیان این اشکال ابتدا مقدّمه ای را بیان می کنیم که قبلا هم به آن اشاره کرده ایم.

ص: 172

اینکه می گویند اجتماع ضدّین و اجتماع متنافیین ممتنع است. آیا فقط قطع به اجتماع ضدّین ممتنع است، یا اینکه احتمال اجتماع ضدّین هم ممتنع است؟

جواب: در جای خودش ثابت شده است که بدیهی است که هم قطع به اجتماع ضدّین محال است و هم احتمال اجتماع ضدّین محال است، یعنی ممتنع باید مقطوع العدم باشد نه محتمل الوجود می تواند باشد و نه مقطوع الوجود

مثال: ما همان طوری که نمی توانیم قطع پیدا کنیم که جسمی در لحظه واحد معروض سفیدی و سیاهی باشد، همان طور هم نمی توانیم احتمال بدهیم که جسم واحد در لحظه واحد معروض سیاهی و سفیدی باشد.

اجتماع ضدّین و متنافیین که محال است در تمام حالات ممتنع است، قطع به آن محال است، احتمال اجتماع آن هم محال است.

اکنون از مرحوم شیخ (اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤال می کنیم که چه کسی رجوع به اماره یا اصل می نماید؟

آیا کسی که شک در حکم اقتضائی داشته باشد به امارات و اصول رجوع می کند؟

آیا کسی که شک در حکم انشائی داشته باشد به امارات و اصول رجوع می کند؟

آیا کسی که شک در حکم فعلی داشته باشد به امارات و اصول رجوع می کند؟

در کتاب القطع هم گفته ایم که حتّی قطع به حکم اقتضائی و قطع به حکم انشائی هیچ گونه اثر و لزوم متابعتی ندارد تا چه رسد به اینکه کسی شک نسبت به آن دو داشته باشد بنابراین کسی به اصول و امارات رجوع می کند که شک در حکم فعلی داشته باشد یعنی مشکوکش حکم فعلی باشد. به ضمیمه آن مقدّمه فرض کنید:

مسئله شرب تتن پیش آمد و می خواهید به «کلّ شی ء لک حلال حتّی تعلم انه حرام» رجوع کنید و احتمال می دهید که حکم واقعیش حرمت باشد خوب این حرمت محتمله بقول شما (مرحوم شیخ) اگر حرمت انشائیّه باشد شکّ در حکم انشائی و حتّی

ص: 173

کما لا یصح بأن الحکمین لیسا فی مرتبة واحدة بل فی مرتبتین؛ ضرورة تأخّر الحکم الظاهری عن الواقعی بمرتبتین [1].

******

- شرح :

قطع به حکم انشائی که اثری ندارد.

پس آن حرمت احتمالی باید فعلیّتی داشته باشد بنابراین نمی توانیم حرمت محتمله را در مقام انشا راکد بگذاریم باید به مرحله فعلیّت رسیده باشد و شک در حکم فعلی در کار باشد تا آن وقت نوبت رجوع به: «کلّ شی ء لک حلال حتّی تعلم انّه حرام» برسد.

اکنون ما از طرفی شک در حکم فعلی شرب تتن داریم و از طرفی کلّ شی ء لک حلال ... حلّیّت را ثابت می کند. شما چطور بین حرمت فعلیّه و این اباحه و تحلیل جمع می کنید؟

بگویید ما یقین به آن حرمت که نداریم ما می گوئیم احتمالش را چگونه می دهید؟

مگر در امتناع اجتماع متنافیین بین صورت قطع و احتمال فرقی است؟ خیر.

انسان حتّی نمی تواند احتمال بدهد که یک حرمت فعلیّه با یک اباحه و تحلیل برطبق کلّ شی ء لک حلال حتّی تعلم انّه حرام جمع شده است.

و اگر بگویید حرمت محتمله به مرحله فعلیّت نرسیده است و شک در حکم انشائی داریم، می گوئیم کسی که شک در حکم انشائی دارد حقّ رجوع به اصل یا اماره ندارد زیرا مجرای اصول و امارات شک در حکم فعلیّه است.

پس این جمع مرحوم شیخ مشکل اجتماع متنافیین را حل نکرد.

آخرین روش در جمع بین حکم واقعی و ظاهری

[1]- مرحوم سیّد محمّد اصفهانی (سیّد فشارکی) که استاد مرحوم محقّق حائری (مؤسس حوزه علمیه قم) بوده است یک راه سوّمی برای جمع بین حکم ظاهری و واقعی دارند که:

ص: 174

در این راه، مسئله تأخّر مرتبه را مطرح می کنند که حکم ظاهری تأخّر از حکم واقعی دارد نه تنها یک مرتبه، بلکه حکم ظاهری دو مرتبه از حکم واقعی تأخّر دارد. و اگر این مسئله ثابت شد دیگر اجتماع حکمین در یک مرتبه تحقّق ندارد و مشکل جمع بین حکم ظاهری و واقعی حل خواهد شد.

بیان ذلک: اگر شرب تتن فرضا بحسب واقع حرام باشد حکم واقعی روی چه عنوانی رفته است؟

آنچه عنوان و موضوع برای حکم واقعی است همین عنوان واقعی شی ء است (یعنی شرب تتن)- چه مکلّف عالم و چه جاهل به حکم باشد، علم و جهل مکلّف هیچ گونه دخالتی در حکم واقعی ندارند.

اکنون ما به دلیل حکم ظاهری مراجعه می کنیم (کلّ شی ء لک حلال حتّی ...) تا ببینیم موضوع این (حلال) چیست.

آیا معنایش این است که کلّ شی ء لک حلال واقعا؟

محقّقین چنین معنا می کنند که «کل شی ء شکّ فی حلّیته و حرمته واقعا فهو لک حلال ظاهرا» یعنی چیزی که در حکم واقعیش شک بشود (در حلیّت و حرمت واقعیش شک بشود) بحسب ظاهر آن شی ء محکوم به حلّیت است.

لازمه بیان فوق این است که ما ابتدا یک حلال و حرام واقعی داشته باشیم و بعد شک در آن بکنیم و بعد از شک مسئله رجوع به کلّ شی ء لک حلال حتّی ... را پیش بیاوریم پس این حلیّت ظاهریّه متأخّر از موضوعش هست و موضوعش شک در حکم واقعی و لوح محفوظی می باشد و شک در حکم واقعی هم تأخّر از حکم واقعی دارد و اگر حکم لوح محفوظی نباشد، شما شک در حکم واقعی نمی کنید و چنانچه شک در حکم واقعی نکردید نوبت به حلّیت ظاهریّه می رسد بنابراین:

حلیّت ظاهری (حکم ظاهری) تأخّر از شک دارد (این یک مرتبه).

ص: 175

و ذلک لا یکاد یجدی، فإن الظاهری و إن لم یکن فی تمام مراتب الواقعی، إلا أنّه یکون فی مرتبته أیضا. و علی تقدیر المنافاة لزم اجتماع المتنافیین فی هذه المرتبة؛ فتأمل فیما ذکرنا من التحقیق فی التوفیق، فإنه دقیق و بالتأمل حقیق [1].

******

- شرح :

و شک هم تأخّر از حکم واقعی دارد بنابراین: (این هم یک مرتبه).

رتبه حکم ظاهری دو درجه تأخّر از حکم واقعی دارد و در نتیجه حکم ظاهری نمی تواند در ردیف حکم واقعی قرار بگیرد و همین تأخّر مراتب در جمع بین حکم ظاهری و واقعی کافی است.

پس حکم واقعی روی عنوان اوّلی شرب تتن رفته است و حکم ظاهری روی شک، آن هم شک در حکم واقعی که دو مرتبه از حکم واقعی تأخّر دارد، رفته است و مشکلی پیش نمی آید.

[1]- مرحوم مصنّف می فرمایند این راه هم درست نیست.

شما ثابت کردید که حکم ظاهری در رتبه حکم واقعی نیست و دو درجه از حکم واقعی تأخّر دارد امّا یک سؤال از شما می کنیم که:

آیا در عین اینکه حکم ظاهری دو درجه از حکم واقعی تأخّر دارد، با وجود این تأخّر رتبه، حکم واقعی از بین رفته و بساطش را جمع کرده است یا نه؟

شما بالأخره می گویید حکم واقعی هست، منتها رتبه حکم واقعی مقدّم بر رتبه حکم ظاهری است.

به عبارت دیگر: حکم ظاهری نمی تواند خود را در رتبه حکم واقعی قرار دهد.

امّا حکم واقعی که با برخورد با حکم ظاهری از بین نمی رود.

اگر با آمدن حکم ظاهری بساط حکم واقعی درهم پیچیده می شد حرف شما درست بود امّا شما می گویید حکم واقعی به قوّت خود باقی است و با گذشتن دو مرتبه حکم ظاهری بساطش پهن می شود.

با این حال شما چگونه بین حکم واقعی (حرمت) و این حکم ظاهری جمع می کنید.

ص: 176

ثالثها: إن الأصل فیما لا یعلم اعتباره بالخصوص شرعا و لا یحرز التعبد به واقعا، عدم حجیته جزما، بمعنی عدم ترتب الآثار المرغوبة من الحجة علیه قطعا، فإنها لا تکاد تترتب إلا علی ما اتّصف بالحجیة فعلا، و لا یکاد یکون الاتصاف بها، إلا إذا أحرز التعبد به و جعله طریقا متبعا؛ ضرورة أنه بدونه لا یصح المؤاخذة علی مخالفة التکلیف بمجرد إصابته، و لا یکون عذرا لدی مخالفته مع عدمها، و لا یکون مخالفته تجریا، و لا یکون موافقته بما هی موافقته انقیادا، و إن کانت بما هی محتملة لموافقة الواقع کذلک إذا وقعت برجاء إصابته، فمع الشک فی التعبد به یقطع بعدم حجیته و عدم ترتیب شی ء من الآثار علیه، للقطع بانتفاء الموضوع معه، و لعمری هذا واضح لا یحتاج إلی مزید بیان أو إقامة برهان [1].

******

- شرح :

اصل اوّلی در امارات حجّیّت است یا عدم حجّیّت؟

اشاره

[1]- قبلا ثابت کردیم هر اماره ای دارای امکان حجّیّت است یعنی نسبتش به حجّیّت و عدم حجّیّت مساوی است و شارع یا عقل می تواند بعضی از امارات را در بعضی از موارد، حجّیّت ببخشد.

اگر به اماره ای برخورد کردیم و شک در حجّیّت آن نمودیم، آیا اصل و قاعده ای وجود دارد که دلالت بر حجّیّت یا عدم حجّیّت آن بکند؟

ایشان می فرمایند اگر شک در حجّیّت یک اماره ای داشته باشیم قطعا آثار حجّیّت برآن اماره مترتّب نمی شود.

اکنون آثار حجّیّت را نام می بریم اگرچه سابقا در کتاب القطع هم بنحو مشروح بیان کرده ایم که حجّیّت دارای 4 اثر است:

1- منجّزیّت، 2- معذّریت، 3- مسئله انقیاد، 4- مسئله تجرّی.

مصنّف می فرمایند اگر شما شک در حجّیّت یک حجتی بکنید یقینا آثار حجّیّت بار نمی شود که شاید در بدو امر یک تناقضی به ذهن انسان بیاید.

ص: 177

اگر آثار حجّیّت بار نمی شود یعنی یقینا حجّت نیست پس چطور می شود که انسان هم شک در حجّیّت داشته باشد و هم یقین به عدم حجّیّت پیدا کند یعنی شک در حجّیّت با یقین به عدم حجّیّت چگونه جمع می شود؟

جواب: ما در مورد احکام تکلیفی مراتبی را ذکر کردیم، از جمله مرحله انشا، مرحله فعلیّت، مرحله تنجز که مرحله انشا مرحله جعل و قانون گذاری بود و علم و جهل هیچ گونه دخالتی در این مرتبه نداشت و مرحله فعلیّت، مرحله اجرا و پیاده شدن قانون است که مسائلی از قبیل علم، جهل و نسیان مطرح می شود و دارای احکامی است. لذا اگر حکمی بخواهد به مرحله تنجز برسد اگر انسان یقین به آن حکم پیدا نکند و حجّت شرعیّه ای برآن نداشته باشد به مرحله استحقاق عقوبت نمی رسد.

همان طور که در احکام تکلیفی مراتبی وجود دارد در خود این حجّیّت (حکم وضعی) که از مجعولات شرعیّه است مراتب و مراحلی از قبیل مرحله انشا و مرحله فعلیّت وجود دارد.

مثال: فرض کنید خداوند تبارک و تعالی در لوح محفوظ، شهرت فتوائی را حجّت قرار داده است لکن شما هر قدر به ادلّه رجوع کردید، دلیل روشن، و بیان کافی بر حجّیّت شهرت فتوائی پیدا نکردید و لذا شک در حجّیّت آن دارید این حجّیّت مشکوکه در چه مرحله ای است؟

در مرحله انشا است یعنی نمی دانید که آیا خداوند شهرت فتوائی را به صورت جعل قانون حجّت قرار داده است یا نه.

اینجا این سؤال پیش می آید که آن آثار چهارگانه حجّیّت مربوط به کدام مرحله است، آیا حجّیّت در مرحله انشا آن چهار اثر را دارد یا نه؟

یعنی اگر خداوند چیزی را در لوح محفوظ حجّت قرار داد و لو اینکه من هم

ص: 178

و اما صحة الالتزام بما أدی إلیه من الأحکام، و صحة نسبته إلیه تعالی، فلیسا من آثارها؛ ضرورة أن حجیة الظن عقلا- علی تقریر الحکومة فی حال الانسداد- لا توجب صحتهما، فلو فرض صحتهما شرعا مع الشک فی التعبد به لما کان یجدی فی الحجیة شیئا ما لم یترتب علیه ما ذکر من آثارها، و معه لما کان یضر عدم صحتهما

******

- شرح :

اطّلاعی نداشته باشم مع ذلک منجّزیّت دارد یعنی استحقاق عقوبت بر مخالفت دارد؟ و آیا معذّریّت دارد؟ و همچنین آن دو اثر دیگر را دارد؟ یا اینکه آن آثار چهارگانه حجّیّت مربوط به حجّیّت در مرحله فعلیّت است. یعنی اگر مسئله حجّیّت از مرحله انشا تجاوز بکند و به مرحله فعلیّت برسد و من اطّلاع برآن پیدا بکنم یعنی دلیل شرعی مرا راهنمائی بر این حجّیّت بکند آن وقت است که حجّیّت دارای اثر است.

باتوجّه به این مقدّمات نتیجه می گیریم:

که در این مسئله معروف تناقضی وجود ندارد که شک در حجیّت مساوق با قطع به عدم حجّیت است به این معنا که شک در حجّیّت انشائیه مساوق با قطع به عدم حجّیّت فعلیّه و مساوق قطع به عدم ترتب آثار حجّیّت است زیرا آثار حجیّت مربوط به حجیّت فعلیّه است و دست یافتن بر حجیّت فعلی راه و علم و آگاهی لازم دارد و با وجود شک که انسان راهی به طرف حجیّت پیدا نمی کند.

پس اگر شک کردیم که آیا خداوند شهرت فتوائی را در لوح محفوظ حجّت قرار داده است یا نه، می گوئیم بدنبال این شک، انسان شاک با وصف شک، یقین دارد که حجّتی در کار نمی باشد و آثار چهارگانه حجّیّت مترتّب نمی شود که ما این مطلب را به صورت یک اصل و یک اساس در تمام امارات مشکوکة الحجیة بیان می کنیم که:

«اصل اوّلی در مورد حجّیّت امارات مشکوکه، عدم حجّیّت آنهاست».

ص: 179

أصلا، کما أشرنا إلیه آنفا.

فبیان عدم صحة الالتزام مع الشک فی التعبد، و عدم جواز إسناده إلیه تعالی غیر مرتبط بالمقام، فلا یکون الاستدلال علیه بمهم، کما أتعب به شیخنا العلامة- أعلی اللّه مقامه- نفسه الزکیة، بما أطنب من النقض و الإبرام، فراجعه بما علقناه(1) علیه، و تأمل.

و قد انقدح- بما ذکرنا- أن الصواب فیما هو المهم فی الباب ما ذکرنا فی تقریر الأصل، فتدبر جیدا [1].

******

- شرح :

(1) [1]- مرحوم شیخ انصاری(2) برای اثبات این مطلب راه دیگری را پیموده اند که:

معنای اینکه اماره و خبر واحد حجّت است، یک اثر مهمّش این است که من و شما بتوانیم به مفاد آن التزام قلبی پیدا کنیم.

و دیگر اینکه بتوانیم آن مفاد را به خداوند هم نسبت بدهیم. مثلا اگر خبر زراره دلالت بر وجوب نماز جمعه کرد، من و شما بتوانیم بگوئیم وجوب نماز جمعه حکم الهی است و بتوانیم آن را به خداوند مستند کنیم.

سپس مرحوم شیخ می فرمایند: اگر یک اماره مشکوک الحجّیّة داشته باشیم که دلیلی بر حجّیّت آن در دست نداشته باشیم چگونه می توانیم التزام قلبی به مفاد آن پیدا کنیم و چگونه می توانیم مفاد آن را به خداوند مستند نمائیم.

این نسبت بدون علم به خداوند است قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللَّهِ تَفْتَرُونَ.(3)

بنابراین مرحوم شیخ می فرمایند از آیات و روایات استفاده می شود که انسان در صورت شک نمی تواند ملتزم به حکمی بشود و نمی تواند آن را به خداوند نسبت بدهد زیرا این افتراء نسبت به خداوند سبحان است.

ص: 180


1- ر. ک، حاشیه بر فرائد الاصول/ 44.
2- ر. ک، فرائد الاصول/ 30.
3- سوره یونس 59.

مرحوم مصنّف می فرمایند: اساس این حرف بنظر ما غیر صحیح است. احکام حجّیّت همان چهار اثری بود که قبلا ذکر کردیم و مسئله صحّت التزام و جواز استناد ربطی به مسئله حجّیّت ندارد، اگر خبر واحد حجّت شد به دنبالش مسئله التزام و جواز استناد در کار نیست و ایشان مورد نقضی را هم بیان می کنند که حجّیّت ثابت است لکن نه صحّت التزام در کار است و نه جواز استناد به خداوند در میان است.

در نتیجه مقدّمات انسداد، اختلافی هست که آیا نتیجه مقدّمات انسداد، این است که مظنّه به نحو کشف شرعی حجّیّت دارد یعنی در حال انسداد باب علم و علمی شارع مقدّس مظنّه را حجّت قرار داده است یا اینکه نه، در حال انسداد، عقل حکم می کند که ظنّ انسدادی حجّیّت دارد یعنی ظن انسدادی، از نظر حجّیّت مثل قطع است همان طور که حجّیّت قطع، عقلی است، حجّیّت ظنّ انسدادی هم عقلی است.

خلاصه: اگر مقدمات چهارگانه دلیل انسداد تمام شد عقل حکم می کند که مظنّه حجّیّت دارد.

اکنون ما یک سؤال داریم که:

عقلی که در حال انسداد از روی ناچاری مظنّه را حجّت قرار داده است، آیا حکم هم می کند به اینکه این حکم مظنون، حکم الهی است؟

و آیا حکم می کند که شما در قلب هم به آن ملتزم بشوید؟

خیر- فقط وظیفه ای برای مکلّفین معیّن می کند که چون باب علم و علمی منسد است ظنّ انسدادی حجّیّت دارد.

بله، اگر ظنّ انسدادی بنحو کشف شرعی حجّیّت داشته باشد معنایش این است که شارع این مظنه را حجّت قرار داده است یعنی همان شارعی که مثلا خبر واحد را حجّت قرار داده است، این ظنّ انسدادی را هم طریق به واقع می داند.

خلاصه، مرحوم مصنّف می فرمایند: ما مورد نقضی پیدا کردیم که حجّیّت تحقّق

ص: 181

إذا عرفت ذلک، فما خرج موضوعا عن تحت هذا الأصل او قیل بخروجه یذکر فی ذیل فصول [1].

******

- شرح :

دارد ولی صحّت التزام و جواز استناد تحقّق ندارد لذا از اینجا می فهمیم که صحّت التزام و جواز استناد ملازم با حجّیّت نیست. بخلاف آن آثار چهارگانه ای که خودمان ذکر کردیم که هرکجا حجّیّت تحقّق داشته باشد آن آثار هم تحقّق دارد و برفرض اگر در موردی صحّت التزام و جواز استناد در کار باشد این ربط و فائده ای به حجّیّت ندارد (اگر آن آثار مترتّب نباشد).

بنابراین زحمتی را که مرحوم شیخ (اعلی اللّه مقامه الشّریف) متحمّل شده اند چندان مهمّ نیست و راه صحیح همان بود که گفتیم.

خلاصه: اصل اوّلی در امارات مشکوک الحجّیّة، عدم حجّیّت آنهاست.

[1]- اکنون باید ببینیم چه ظنونی از تحت اصل فوق خارج شده است ما امارات و ظنونی داریم که موضوعا از تحت قاعده فوق خارج شده اند یعنی قطع به حجّیّت آنها داریم (مانند ظواهر الفاظ). که ظنون را یک به یک در ضمن چند فصل مورد بحث قرار می دهیم.

ص: 182

فصل لا شبهة فی لزوم اتباع ظاهر کلام الشارع فی تعیین مراده فی الجملة؛ لاستقرار طریقة العقلاء علی اتباع الظهورات فی تعیین المرادات، مع القطع بعدم الردع عنها، لوضوح عدم اختراع طریقة أخری فی مقام الإفادة لمرامه من کلامه، کما هو واضح [1].

******

- شرح :

چرا ظواهر الفاظ حجّت است؟

[1]- شکّی نیست که در تعیین مراد شارع باید از ظاهر کلام او متابعت نمود پس فی الجملة و به نحو موجبه جزئیّه ظاهر کلام شارع حجّت است مثال- اکرم العلماء- احلّ اللّه البیع.

ظهور این دو مثال این است که اکرام همه علما واجب است، و تمام اقسام بیع حلال است.

مرحوم آقای آخوند بر این مطلب دلیلی اقامه می کند که تقریبا از دو جزء یا دو مقدّمه تشکیل شده است.

1- ما می بینیم که طریقه همه عقلای عالم بر این است که در تعیین مراد متکلّم، ظواهر الفاظ او را اخذ می کنند. اگر متکلمی گفت: رأیت اسدا مخاطب می گوید مراد از اسد، حیوان مفترس است زیرا لفظ، بدون قرینه بر مجاز، در معنای حقیقی ظهور دارد.

ص: 183

و الظاهر أن سیرتهم علی اتباعها، من غیر تقیید بإفادتها للظن فعلا، و لا بعدم الظن کذلک علی خلافها قطعا [1].

******

- شرح :

2- شارع مقدّس از این طریق عقلا منعی ننموده است و نفرموده است من در تعیین مراد از ظواهر الفاظ تبعیّت نمی کنم و در تعیین مراد خویش در مقام افاده مقاصد خود طریقه دیگری را اختراع نکرده است.

خلاصه: شارع نفرموده است که من به طریقه عرف صحبت نمی کنم.

در این باب تفاصیلی هم هست که آن ها را ذکر می کنیم.

[1]- قبلا یادآور می شویم که به یک اعتبار ظن به چهار نوع تقسیم می شود:

ظنّ شخصی (ظنّ فعلی)، در برابر ظنّ نوعی.

ظنّ خاص، در برابر ظنّ مطلق.

ظنّ نوعی آن است که برای نوع و غالب مردم حاصل می شود امّا ظنّ شخصی برای فرد و شخص حاصل می گردد.

ظنّ خاص به ظنّی می گویند که غیر از دلیل انسداد، دلیلی بر حجّیّت آن داشته باشیم مانند ظنّ حاصل از خبر واحد.

و هر ظنّی که حجّیّت آن مستند به دلیل انسداد باشد در اصطلاح اصولیّون به آن ظنّ مطلق می گویند.

حجّیّت ظواهر مقیّد به حصول ظنّ شخصی نمی باشد

تفصیل اوّل: در حجّیّت ظواهر، معیار حصول ظنّ شخصی نمی باشد یعنی حجّیّت ظواهر الفاظ مقیّد به افاده ظنّ فعلی و شخصی نیست.

خواه از ظواهر الفاظ ظنّ شخصی حاصل بشود یا اینکه ظنّ شخصی حاصل نشود.

ظواهر الفاظ حجّت است چون ملاک حجّیّت ظواهر الفاظ از باب ظنّ نوعی است.

ص: 184

ضرورة أنه لا مجال عندهم للاعتذار عن مخالفتها، بعدم إفادتها للظن بالوفاق، و لا بوجود الظن بالخلاف [1].

کما أن الظاهر عدم اختصاص ذلک بمن قصد إفهامه [2].

******

- شرح :

اگر مولی بگوید: اکرم العلماء، علما ظهور در عموم دارد اعمّ از اینکه برای مخاطب ظنّ به عموم حاصل بشود یا اینکه ظنّ به عموم حاصل نشود.

حجّیّت ظواهر مقیّد به عدم حصول ظنّ به خلاف نمی باشد

تفصیل دوّم: در حجّیّت ظواهر الفاظ فرقی نمی کند که ظنّ به خلاف مراد حاصل بشود یا اینکه ظنّ به خلاف مراد حاصل نشود. حتّی برای کسانی که ظنّ به خلاف مراد متکلّم حاصل شده است ظواهر در مورد آنها هم حجّت است.

اگر مولی گفت اکرم العلماء و مخاطب از این عبارت ظن پیدا کرد که مقصود متکلّم از علما تمام دانشمندان نمی باشد بلکه مقصود علمای عدول است باز هم عموم اکرم العلماء در رابطه با مخاطب حجّیّت دارد و ظهورش برای او حجّت است.

[1]- مرحوم مصنّف برای عدم اعتبار این دو تفصیل دلیل و شاهدی می آورد که اگر کسی با ظاهر کلام مولی مخالفت کند و بعد در مقام اعتذار و عذرخواهی برآید و بگوید علّت مخالفت من این بود که من ظنّ به مراد پیدا نکردم یا بگوید من ظنّ به خلاف مراد او پیدا کردم، هیچ کدام از این عذرها مسموع و پذیرفته نیست و مسموع نبودن این عذرها دلیل بر این است که در حجّیّت ظواهر، اگر کسی ظنّ به مراد مولا هم پیدا نکند، ظواهر حجّیّت دارد.

اگر کسی ظنّ به خلاف مراد مولا هم پیدا کند ظواهر حجّیّت دارد.

حجّیّت ظواهر الفاظ نسبت به کسانی که مقصود به افهام نیستند

[2]- تفصیل سوّم: ظواهر الفاظ در مورد همه افراد حجّت است خواه مقصود به افهام باشند یا اینکه مقصود به افهام نباشند.

ص: 185

و لذا لا یسمع اعتذار من لا یقصد إفهامه إذا خالف ما تضمنه ظاهر کلام المولی، من تکلیف یعمه أو یخصه، و یصح به الاحتجاج لدی المخاصمة و اللجاج، کما تشهد به صحة الشهادة بالإقرار من کل من سمعه و لو قصد عدم إفهامه، فضلا عما إذا لم یکن بصدد إفهامه [1].

******

- شرح :

ظاهرا مرحوم محقّق قمی- صاحب قوانین- فرموده اند که ظواهر الفاظ برای مقصودین به افهام حجّیّت دارد و امّا برای غیر مقصودین به افهام حجّت نمی باشد.

[1]- مرحوم مصنّف برای عدم اعتبار تفصیل سوّم استدلال می کنند که:

اگر کسی با ظاهر کلام مولا مخالفت کند که عموم تکلیف مولا شامل غیر مقصودین به افهام بود و یا حتّی اگر آنکه دارای تکلیفی است که مخصوص به غیر مقصودین به افهام بود، و بعد آن عبد عذر بیاورد که من مقصود به افهام نبودم، عذرش مسموع نیست (مشروط بر اینکه این عبد برآن کلام مولا اطّلاع پیدا کند).

مثال: مولا زید را مخاطب قرار می دهد و می گوید عمرو باید فردا فلان کار را انجام بدهد و عمرو هم این کلام را می شنود. در این صورت اگر عمرو با ظاهر کلام مولا مخالفت بکند و بعد عذر بیاورد که من مقصود به افهام نبودم، این عذر مسموع نیست و این دلالت می کند که:

اگر مقصود به افهام هم نباشد ظواهر کلام برای او حجّت است.

مرحوم آقای آخوند شاهدی هم بر این مطلب می آورند که: اگر زید برای عمرو اقرار بکند که من فرضا مرتکب قتلی شده ام، در این صورت:

در محکمه شرع برای سایر افراد صحیح است که شهادت بر اقرار زید بدهند در حالی که مقر (زید) قصد افهام این افراد را نداشته است (مشروط بر اینکه سایرین اقرار زید را شنیده باشند) در این شهادت زید نمی تواند ادّعا کند که من قصد افهام سایرین را

ص: 186

و لا فرق فی ذلک بین الکتاب المبین و أحادیث سید المرسلین و الأئمة الطاهرین. و إن ذهب بعض الأصحاب إلی عدم حجیة ظاهر الکتاب [1].

إما بدعوی اختصاص فهم القرآن و معرفته بأهله و من خوطب به، کما یشهد به ما ورد فی ردع أبی حنیفة و قتادة عن الفتوی به [2].

******

- شرح :

نداشته ام و ظاهر کلام من برای آنها حجّت نیست.

تفصیل بعضی از محدّثین در حجّیّت ظواهر

[1]- تفصیل چهارم: جماعتی از اخباریها می گویند ظواهر اخباری که از ائمه طاهرین (صلوات اللّه علیهم اجمعین) صادر شده است حجّیّت دارد، امّا ظواهر قرآن دارای حجّیّت نیست!

اخباریها پنج دلیل بر مدّعای خود اقامه کرده اند که سه دلیل آنها راجع به منع صغرا است. یعنی اصلا قبول ندارند که قرآن ظهوری داشته باشد یعنی می گویند ظواهر کلمات حجّت است امّا قرآن در هیچ معنائی ظهور ندارد تا اینکه حجّت باشد.

و دو دلیل آن ها مربوط به منع کبرا است یعنی قبول دارند که الفاظ قرآن دارای ظواهری هست امّا حجّیّت آن ظواهر را انکار می کنند. ما این پنج دلیل را اکنون توضیح می دهیم.

ادله محدثین بر عدم حجّیّت ظواهر قرآن

[2]- دلیل اوّل: فهم و درک قرآن مخصوص کسانی است که قرآن در خانواده آن ها نازل شده است. انّما یعرف القرآن من خوطب به یعنی غیر از نبی و ائمّه (صلوات اللّه علیهم اجمعین) کسی معانی قرآن را نمی فهمد تا اینکه بگوئیم مثلا فلان آیه در فلان معنا حجّت است (منع صغرا).

ص: 187

او بدعوی أنه لأجل احتوائه علی مضامین شامخة و مطالب غامضة عالیة، لا یکاد تصل إلیها أیدی أفکار أولی الأنظار الغیر الراسخین العالمین بتأویله، کیف؟ و لا یکاد یصل إلی فهم کلمات الأوائل إلا الأوحدی من الأفاضل، فما ظنک بکلامه تعالی مع اشتماله علی علم ما کان و ما یکون و حکم کل شی ء [1].

******

- شرح :

دلیل و شاهد این ها روایاتی(1) قریب به این معناست که: امام صادق علیه السّلام از ابو حنیفه پرسید آیا تو فقیه اهل عراق هستی؟

جواب: آری- مدرک فتوای تو چیست؟

طبق قرآن فتوا می دهم.

- آیا ناسخ و منسوخ قرآن را می دانی؟، أ تعرف القرآن حقّ معرفته.

آری حضرت فرمودند: وای بر تو، علم قرآن مخصوص کسانی است که قرآن به آن ها نازل شده است و تو چیزی از قرآن نمی فهمی و روایت دیگری که:

امام باقر علیه السّلام از قتاده پرسید تو فقیه اهل بصره هستی؟

- کذلک یزعمون (چنین می گویند).

- با چه مدرکی فتوا می دهی.

- قرآن.

سپس حضرت فرمود: علم قرآن منحصرا نزد اهل بیت عصمت علیهم السّلام است.

[1]- دلیل دوّم: قرآن، شامل مضامین عالی و مطالب شامخی است که فقط دست معصومین و راسخین در علم به آن می رسد و کلمات متقدّمین از علما را نمی دانند مگر اشخاص فاضل و ... تا چه رسد به فهم قرآن که مشتمل بر مطالب عالی و علم ما کان و ما یکون است پس قرآن در یک معنائی نسبت به غیر اهل بیت اصلا ظهور ندارد (منع صغرا).

ص: 188


1- وسائل الشّیعه/ 18/ باب 6 از ابواب صفات قاضی حدیث 27.

أو بدعوی شمول المتشابه الممنوع عن اتباعه للظاهر، لا أقل من احتمال شموله لتشابه المتشابه و إجماله [1].

أو بدعوی أنه و إن لم یکن منه ذاتا، إلا أنه صار منه عرضا؛ للعلم الإجمالی بطرو التخصیص و التقیید و التجوز فی غیر واحد من ظواهره، کما هو الظاهر [2].

******

- شرح :

[1]- دلیل سوّم: این دلیل از یک صغرا و یک کبرا تشکیل شده است که:

ظواهر قرآن جزء متشابهات است (فقط آیاتی که صریح هستند جزء متشابهات نیست و تبعیّت از متشابهات قرآن ممنوع است، فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ ...(1) پس تبعیّت از ظواهر قرآن ممنوع است.

طبق این دلیل، این ها برای قرآن ظواهر قائل هستند و چون جزء متشابهات است تبعیّت از آن ظواهر ممنوع است (منع کبری).

بعد اضافه می کنند که اگر ما قطع هم نداشته باشیم که ظواهر قرآن جزء متشابهات است لااقل احتمال می دهیم که ظواهر قرآن جزء متشابهات باشد. چرا؟

لتشابه المتشابه چون خود کلمه متشابه، متشابه می باشد.

اگر متشابه به الفاظی بگویند که دلالتشان مجمل باشد در این صورت ظواهر جزء متشابهات نیست چون در ظواهر اجمالی وجود ندارد.

امّا اگر متشابه به آن الفاظی بگویند که دلالتشان مقطوع نباشد در این صورت شامل ظواهر هم می شود پس احتمال دارد خود متشابه شامل ظواهر قرآن هم بشود.

[2]- دلیل چهارم: اگر قرآن ذاتا هم متشابه نباشد بالعرض متشابه شده است چون ما علم اجمالی داریم که مقداری از مطلقات قرآن مقیّد شده است و مقداری از عمومات

ص: 189


1- سوره آل عمران/ 7.

أو بدعوی شمول الأخبار الناهیة عن تفسیر القرآن بالرأی، لحمل الکلام الظاهر فی معنی علی إرادة هذا المعنی [1].

و لا یخفی أن النزاع یختلف صغرویا و کبرویا بحسب الوجوه، فبحسب غیر الوجه الأخیر و الثالث یکون صغرویا، و اما بحسبهما فالظاهر أنه کبروی، و یکون المنع عن الظاهر، إما لأنه من المتشابه قطعا أو احتمالا، أو لکون حمل الظاهر علی ظاهره من التفسیر بالرأی، و کل هذه الدعاوی فاسدة: [2].

اما الأولی، فإنما المراد مما دلّ علی اختصاص فهم القرآن و معرفته بأهله اختصاص فهمه بتمامه بمتشابهاته و محکماته؛ بداهة أن فیه ما لا یختص به، کما لا یخفی.

و ردع أبی حنیفة و قتادة عن الفتوی به إنما هو لأجل الاستقلال فی الفتوی بالرجوع إلیه من دون مراجعة أهله، لا عن الاستدلال بظاهره مطلقا و لو مع الرجوع إلی روایاتهم

******

- شرح :

قرآن تخصیص خورده است بنابراین اگر به آن برخورد کنیم و شک پیدا کنیم که آیا تخصیص خورده است یا نه کأنّ با وجود آن علم اجمالی به تخصیص، دیگر قرآن و آن عام ظهوری ندارد (منع صغرا).

[1]- دلیل پنجم: اخباری داریم که می گویند من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النّار(1)، و عمل به ظواهر قرآن و حمل لفظ بر ظاهرش، تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی منهی است، پس حمل لفظ بر ظاهر هم تفسیر به رأی و منهی است.

(منع کبرا).

[2]- همان طور که گفتیم دلیل اوّل، دوّم و چهارم اخباریها در رابطه با منع صغرا است و دلیل سوّم و پنجم در رابطه با منع کبرا می باشد. مرحوم مصنّف می فرمایند تمام این ادله فاسد است و هرکدام را جداگانه جواب می دهند.

ص: 190


1- من فسّر القرآن برأیه فقد افتری علی اللّه الکذب. تفسیر برهان ج 1/ 18 من قال فی القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار تفسیر قرطبی ج 1/ 27 کنز العمال ج 2/ 10 سنن ترمذی ج 5/ 199.

و الفحص عما ینافیه، و الفتوی به مع الیأس عن الظفر به، کیف؟ و قد وقع فی غیر واحد من الروایات الإرجاع إلی الکتاب و الاستدلال بغیر واحد من آیاته. [1].

******

- شرح :

جواب مصنّف نسبت به ادله محدّثین

[1]- جواب از دلیل اوّل: گفتید فهم قرآن مخصوص پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام است:

مراد از کلمه قرآن در جمله «انّما یعرف القرآن من خوطب به» چیست؟ آیا مراد، تمام قرآن است یا اینکه مقصود کلّ جزء من القرآن است یعنی و لو یک آیه، یا حتّی بالاتر اگر صریح هم باشد ما نمی فهمیم؟

یکی از اشکالاتی که به آقایان اخباری است: این است که اگر شما به آن روایت تمسّک می کنید که ظواهر قرآن را از حجّیّت ساقط کنید باید در مورد مصرّحات قرآن هم کأنّ این حرف را بزنید که در نتیجه دست انسان از قرآن به طور کلّی کوتاه شود یعنی لازمه بیان شما این است که معنای، «انّ اللّه علی کلّ شی ء قدیر» را هم کسی نمی فهمد و فقط اهل بیت عصمت علیهم السّلام هستند که معنای آن را می فهمند مقصود از این جمله «انّما یعرف القرآن من خوطب به» این است که: مجموعه کتاب را که در آن متشابهات و محکمات هست راسخون در علم و معصومین علیهم السّلام می فهمند.

سؤال: آیا ابو حنیفه و قتاده همیشه به متشابهات قرآن تمسّک می کردند تا این روایت بگوید شما متشابهات قرآن را نمی فهمید، یا اینکه این دو اکثرا به ظواهر قرآن تمسّک می کردند، یا اینکه این دو استقلالا به قرآن و عمومات و اطلاقات آن تمسّک می جستند و دیگر کاری نداشتند که مثلا آیا در مورد فلان آیه تخصیص یا تقییدی از معصومین صادر شده است یا نه؟

روایات رادعه مقصودش این است که شما در مراجعه به قرآن استقلال ندارید.

و ما که می گوئیم ظواهر قرآن حجّت است به این معنا است که:

اگر به کتاب تفسیر مراجعه کردیم و تفحّص نمودیم و روایت صحیحی که دالّ بر خلاف ظاهر فلان آیه باشد، پیدا نکردیم، در این صورت می توان به ظواهر و عمومات و اطلاقات قرآن تمسّک کرد کما اینکه در قوانین مملکتی اگر انسان به عموم و اطلاقی

ص: 191

و اما الثانیة، فلأن احتواءه علی المضامین العالیة الغامضة لا یمنع عن فهم ظواهره المتضمنة للأحکام و حجیتها، کما هو محل الکلام [1].

و اما الثالثة، فللمنع عن کون الظاهر من المتشابه، فإن الظاهر کون المتشابه هو خصوص المجمل، و لیس بمتشابه و مجمل [2].

******

- شرح :

برخورد کند بعد از فحص و یأس از وجود مخصّص و مقیّد می تواند به ظواهر آن قوانین عمل کند و قبل از فحص صحیح نیست که به ظواهر آن ها عمل نماید.

البتّه روایات فراوانی داریم که ما را مکلّف می کند که به قرآن رجوع کنیم. و در بعضی از روایات هست که مثلا چرا فلان مسئله را سؤال می کنید چون در خود قرآن حکم آن هست.

[1]- جواب از دلیل دوّم: در دلیل دوّم شما گفتید قرآن مطالب شامخی دارد که ما نمی فهمیم.

بله قرآن مطالب عالی و شامخی دارد که دست ما از فهم آن ها کوتاه است و شاید آن متشابهاتش باشد. بله، ما مقصود از آیه: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ ...(1) را نمی فهمیم آیا این دلیل برآن است که ما معانی آیات الاحکام قرآن را هم نفهمیم؟ آیا این دلیل برآن است که ما معنای احلّ اللّه البیع(2) را هم نفهمیم؟

خیر- هدف ما بیشتر تمسّک به آیات الاحکام قرآن است که جنبه عملی هم دارد، و معنا ندارد کسی ادّعا کند که دست ما به معانی آن نمی رسد زیرا احکام قرآن برای عمل کردن است.

[2]- جواب از دلیل سوّم: در دلیل سوّم گفتید که خود کلمه «متشابه» هم متشابه است و ...

ص: 192


1- سوره احزاب/ 72.
2- سوره بقره/ 275.

و اما الرابعة، فلأن العلم إجمالا بطرو إرادة خلاف الظاهر، إنما یوجب الإجمال فیما إذا لم ینحل بالظفر فی الروایات بموارد إرادة خلاف الظاهر بمقدار المعلوم بالإجمال. مع أن دعوی اختصاص أطرافه بما إذا تفحص عما یخالفه لظفر به، غیر بعیدة، فتأمل جیدا [1].

******

- شرح :

قبول نداریم که خود مفهوم متشابه، تشابه داشته باشد.

متشابه یعنی آن کلامی که مراد از آن معلوم نباشد (و یک اضافه ای هم دارد که خواهیم گفت) و در ظواهر قرآن، معنا روشن است و لو در مورد ظواهر، انسان قاطع نیست ولی از نظر عرف که اتکاء به ظواهر می کند مراد را مجهول نمی بیند.

[1]- جواب از دلیل چهارم: در دلیل چهارم گفتید با وجود علم اجمالی به مقیّدات و مخصّصات در مورد آیات، دیگر ظهوری برای قرآن نمی ماند.

اوّلا ما ادّعا می کنیم که علم اجمالی منحل می شود.

بیان ذلک: شما علم اجمالی دارید که چند مقیّد و مخصّص در رابطه با آیات وارد شده است؟

ناچار هستید بگوئید که علم اجمالی ما، در حدّ و اندازه ای توقّف می کند. فرض کنید علم اجمالی به صد مقیّد و مخصّص در آیات دارید. ما می گوئیم شما به روایات مراجعه کنید وقتی این مقیّدات و مخصّصات را پیدا کردید علم اجمالی شما منحل می شود و آن وقت نسبت به عمومات و اطلاقات بعد از معلوم شدن این صد مقیّد و مخصّص مانعی در کار نیست و شما می توانید به آیات مراجعه و به آن ها تمسّک کنید.

ثانیا- ما این علم اجمالی شما را طوری درست می کنیم که از همان اوّل بتوانید به عمومات و اطلاقات کتاب مراجعه کنید.

بیان ذلک: شما علم اجمالی دارید که آیات قرآن مقیّدات و مخصّصاتی دارد که اگر تفحص کنید پیدا می کنید.

ص: 193

و اما الخامسة، فیمنع کون حمل الظاهر علی ظاهره من التفسیر، فإنه کشف القناع و لا قناع للظاهر [1].

و لو سلم، فلیس من التفسیر بالرأی، إذ الظاهر أن المراد بالرأی هو الاعتبار الظنی الذی لا اعتبار به، و إنما کان منه حمل اللفظ علی خلاف ظاهره، لرجحانه بنظره، أو حمل المجمل علی محتمله بمجرد مساعدته ذاک الاعتبار، من دون السؤال عن

******

- شرح :

اگر به کتاب وسائل و کتاب مکاسب مرحوم شیخ مراجعه کنید مقیّدات احل اللّه البیع را پیدا می کنید، اگر راجع به یک شرطی جستجو کردید و چیزی پیدا نکردید در این صورت چه مانعی دارد که شما به اطلاق احل اللّه ... تمسّک کنید؟

چون علم اجمالی شما مقیّد به این بود که «لو تفحّص لظفر به».

بنابراین وقتی تفحّص کردید و در جهتی که مورد نظرتان بود مقیّدی پیدا نکردید از همان ابتدا خارج از دائره علم اجمالی است.

تذکر: در جواب قبلی ابتدا می باید مخصّص و مقیّد را پیدا کنید و علم اجمالی را منحل نمائید بعد به ظواهر تمسّک کنید.

[1]- جواب از دلیل پنجم: در دلیل پنجم گفتید عمل به ظواهر تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی ممنوع است.

اوّلا: قبول نداریم که حمل الظّاهر علی الظّاهر تفسیر باشد اگر متکلّمی گفت جاءنی زید و شما گفتید مقصودش این است که زید آمده است، آیا کلام او را تفسیر کرده اید؟

خیر.

معنای تفسیر به رأی کشف قناع و پرده برداری از چیزهائی است که در باطن است و روشن نمی باشد- مثلا ما یک حوادثی داریم و یک تفسیر حوادث- مسائلی داریم و تفسیر مسائل.

حمل ظاهر لفظ بر ظاهرش تفسیر نمی باشد.

ص: 194

الأوصیاء، و فی بعض الأخبار (إنما هلک الناس فی المتشابه، لأنهم لم یقفوا علی معناه، و لم یعرفوا حقیقته، فوضعوا له تأویلا من عند أنفسهم بآرائهم و استغنوا بذلک عن مسألة الأوصیاء فیعرفونهم) [1].

هذا مع أنه لا محیص عن حمل هذه الروایات الناهیة عن التفسیر به علی ذلک، و لو سلم شمولها لحمل اللفظ علی ظاهره، ضرورة أنه قضیة التوفیق بینها و بین ما دلّ علی جواز التمسک بالقرآن، مثل خبر الثقلین، و ما دل علی التمسک به، و العمل بما فیه، و عرض الأخبار المتعارضة علیه، و رد الشروط المخالفة له، و غیر ذلک، مما لا محیص عن إرادة الإرجاع إلی ظواهره لا خصوص نصوصه، ضرورة أن الآیات التی یمکن أن تکون مرجعا فی باب تعارض الروایات أو الشروط، أو یمکن أن یتمسک بها و یعمل بما فیها، لیست إلا ظاهرة فی معانیها، لیس فیها ما کان نصا، کما لا یخفی [2].

******

- شرح :

(1) [1]- ثانیا: فرض کنید که حمل ظاهر علی الظّاهر تفسیر است، لکن روایات، تفسیر به رأی را حرام شمرده است من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النّار.

معنای رأی چیست؟- یعنی یک اعتبار و رجحان ظنّی که حجّتی هم برآن قائم نشده است، و تفسیر به رأیی که در روایات منهی است دو مصداق دارد:

1- آیات متشابه چون مجمل است اگر انسان بخواهد با رجحان اعتقادی خود یک طرف آن را اخذ کند در این صورت مصداق من فسّر القرآن ... است.

2- اگر انسان نزد خود مقدّمات استحسانی درست کند و رجحانهای ذهنی آماده کند و به استناد رأی خود ظاهر آیه ای را برخلاف آن حمل کند.

ولی اگر انسان حمل الظّاهر علی الظّاهر نمود و باتوجّه به روایات ائمّه، قرآن را معنا کرد این بلا اشکال تفسیر به رأی نیست.

[2]- مصنّف می فرمایند از شما می پذیریم که تفسیر به رأی دارای معنای وسیعی است و سه مصداق دارد: 1- در مورد متشابهات 2- حمل الظّاهر علی خلاف الظّاهر

ص: 195

3- حمل الظّاهر علی الظّاهر.

لکن ما فقط در برابر روایات تفسیر به رأی قرار نگرفته ایم بلکه چند طایفه دیگر از روایات داریم که ما را مأمور به مراجعه به قرآن می نماید از جمله:

الف: حدیث ثقلین(1)- ما را مأمور می کند که به قرآن مراجعه کنیم و به آن تمسّک نمائیم.

ب: در باب تعارض خبرین روایاتی هست که می گوید هرکدام از خبرین متعارضین که موافق کتاب بود آن را اخذ کنید، من و شما باید موافقت آن را با قرآن تشخیص دهیم.

ج: المؤمنون عند شروطهم الا شرطا خالف کتاب اللّه- این مخالفت با کتاب اللّه را من و شما باید تشخیص دهیم.

د: راویان به خود اجازه می دادند که از امام سؤال کنند که فلان حکم را شما از کجا به دست آوردید مثلا زراره در مورد مسح سر از امام سؤال می کند «من این علمت انّ المسح ببعض الرّأس» امام در جواب می فرمایند: «لمکان الباء برءوسکم» یعنی این مطلب در قرآن هست یعنی قرآن مورد استدلال و استناد قرار می گرفت.

تمام این ها دلالت می کند که ظواهر قرآن حجّیّت دارد و این روایات به خصوص مصرّحات قرآن که ارجاع نمی دهد و از طرفی می دانیم آیاتی که در مورد احکام باشد و از مصرّحات بوده، کم است.

البتّه مرحوم آقای آخوند شاید مبالغه می کنند که می فرمایند: آیاتی که نص در

ص: 196


1- انّی تارک فیکم الثّقلین، کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا الا و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و دعوی العلم الإجمالی بوقوع التحریف فیه بنحو: إمّا بإسقاط، أو تصحیف، و إن کانت غیر بعیدة، کما یشهد به بعض الأخبار و یساعده الاعتبار، إلا أنه لا یمنع عن حجیة ظواهره، لعدم العلم بوقوع خلل فیها بذلک أصلا [1].

******

- شرح :

احکام باشد نداریم و تمامی آیاتی که ارجاع به آن ها شده از ظواهر است.

آن وقت اگر ما در برابر این دو دسته روایات قرار بگیریم که: یک طایفه می گوید «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النّار» و ما معنای تفسیر به رأی را توسعه دادیم

و از طرف دیگر از یک طایفه از روایات استفاده می شود که ظواهر قرآن حجّت است.

جمع بین این دو دسته به این است که ما حمل الظّاهر علی الظّاهر را از روایات «تفسیر به رأی» خارج کنیم و بگوئیم روایات تفسیر به رأی شامل متشابهات و حمل الظّاهر علی خلاف الظّاهر می شود.

مرحوم آقای آخوند «ره» می فرمایند ادّعای تحریف قرآن بعید نیست

[1]- اکنون مرحوم آقای آخوند دلیل ششمی را که در این باب ادّعا شده است بیان می کنند و با این دلیل خواسته اند حجّیّت ظواهر قرآن را از بین ببرند که آن دلیل مسئله ثبوت تحریف در قرآن است!

متأسفانه ایشان می فرمایند: طبق شهادت بعضی از اخبار و برطبق مساعدت اعتبار بعید نیست که کسی بگوید در قرآن شریف تحریف واقع شده است.

محلّ نزاع در این مسئله: در آیات قرآن شریف تحریف به نقصان یا جابه جائی ادّعا شده است امّا تحریف به زیاده را هیچ کس ادّعا نکرده است در مورد تحریف به نقیصه ایشان می فرمایند روایاتی در این مورد وارد شده است و اعتبار هم مساعد با آن است.

ص: 197

ما نکته ای تذکّر می دهیم که: اگر انسان محقّقانه وارد این بحث شود می بیند مسئله عدم تحریف قرآن از بدیهیّات است.

امّا روایاتی را که مرحوم مصنّف می فرمایند در این مسئله هست: آری روایات فراوانی هست که نود درصد بلکه نود و پنج درصد آن ها را یک نفر بنام احمد بن محمّد سیّاری نقل کرده که تمام علماء علم رجال می گویند این شخص: «کذاب و وضّاع و ...»

و تا توانسته است روایات دروغین جعل کرده است و این فرد در تمام فقه شاید دو یا سه روایت بیشتر نداشته باشد امّا در مسئله تحریف حدود دویست الی سیصد روایت نقل کرده است.

واضح است که اگر نظر سوئی نمی داشت چنین نمی کرد و مسئله ادّعای تحریف قرآن یک موضوع حساب شده ای بوده است تا قرآن که تنها معجزه ای است که تا روز قیامت باید مورد مراجعه مردم باشد از دست مردم گرفته شود و این کتاب نورانی از دسترس مردم و علما کنار برود.

امّا اینکه مرحوم مصنّف فرمودند اعتبار هم مساعد با مسئله تحریف است:

مساعدت اعتبار با تحریف قرآن را مرحوم مشکینی (رضوان اللّه علیه) چنین معنا می کند که: انسان وقتی صدر و ذیل بعضی از آیات را ملاحظه می کند متوجّه می شود که بین صدر و ذیل آن ها ارتباطی نیست.

مثلا گاهی در یک قضیّه شرطیّه بین شرط و جزا هیچ گونه ارتباطی پیدا نمی کند.

مانند این آیه شریفه: وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ(1).

ص: 198


1- سوره نساء/ 3.

اگر می ترسید که در مورد ایتام عدالت را رعایت نکنید با هر زنی که مایل هستید ازدواج کنید دو تا، سه تا، چهار تا ... (با زنان طیّب و طاهر ازدواج کنید). بنظر شما چه ارتباطی میان خوف و عدم رعایت در مورد ایتام با فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ هست؟

لذا می گویند اعتبار هم مساعدت می کند که در قرآن تحریف واقع شده باشد آیا مرحوم آقای آخوند و مرحوم مشکینی حد اقلّ به تفسیر این آیه مراجعه کرده اند؟ در تفسیر آیه اقوالی هست که ما یک قولش را ذکر می کنیم تا شما ببینید بین صدر و ذیل آیه ارتباط هست یا نه.

افرادی می مردند و ورثه صغیر داشتند و اموالی از آن ها باقی می ماند آن وقت مردمی به عنوان طمع در این اموال با مادران این ایتام ازدواج می کردند ولی هدفشان دسترسی و خوردن آن اموال بود. لذا آیه خطاب می کند: وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ.

اگر شما می ترسید با گرفتن مادران این ایتام ظلمی نسبت به یتیمها بشود، و اگر واقعا هدف شما ازدواج است (نه خوردن مال یتیم) این همه زنهای طیّب و طاهر خداوند خلق کرده است بروید با آن ها ازدواج کنید.

آیا بین شرط و جزا در این آیه ارتباطی نیست؟

ظاهرا روایتی که می گوید بین شرط و جزا (در اینجا) دو ثلث قرآن حذف شده است راویش همین ملعون احمد بن محمّد سیّاری است. به هرحال مرحوم آقای آخوند می فرمایند بر مبنای این علم اجمالی به تحریف قرآن، چه کنیم؟

اگر در قرآن تحریف واقع شده باشد دیگر انسان نمی تواند به ظواهر آن عمل کند.

آیا می شود هم علم اجمالی به تحریف قرآن باشد و هم ظواهر قرآن شریف حجّت باشد؟

ص: 199

و لو سلّم، فلا علم بوقوعه فی آیات الأحکام، و العلم بوقوعه فیها أو فی غیرها من الآیات غیر ضائر بحجیة آیاتها، لعدم حجیة ظاهر سائر الآیات [1].

******

- شرح :

اینجاست که این ها دچار مشکل شده اند.

نظر مصنّف این است که: ظواهر قرآن حجّت است چون شاید تحریف در مصرّحات(1) قرآن بوده است و ما قطع نداریم که تحریف در ظواهر قرآن واقع شده باشد.

[1]- اگر بپذیریم که تحریف هم در مصرّحات قرآن و هم در ظواهر آن بوده است باز می گوئیم ظواهر قرآن حجّت است.

چون ما ظاهر آیات الاحکام قرآن را می خواهیم حجّت قرار بدهیم و نمی دانیم که در ظواهر مربوط به آیات الاحکام تحریف شده است یا نه.

لذا می گوئیم ظواهر آیات الاحکام حجّت است.

ما اینجا نکته ای را بیان می کنیم که:

حجّیّت دارای چهار اثر بود: منجزیّت، معذّریّت، مسئله انقیاد، و مسئله تجرّی، مرحوم مصنّف می فرمایند که:

ما حجّیّت به این معنا را در آیات الاحکام لازم داریم پس مانعی ندارد که ما ظواهر آیات الاحکام را حجّت بدانیم امّا برای ظواهر سایر آیات حجّیّت به این معنا قائل نشویم.

آیا این فرمایش درستی است؟؟

آیا حدیث ثقلین می گوید فقط آیات الاحکام قرآن را بگیرید و عمل کنید؟

آیا قرآن فقط کتاب احکام است؟

آیا قرآن فقط شبیه توضیح المسائل است که احکام عملیّه را بیان کند؟

ص: 200


1- مثلا تحریف در آیاتی بوده است که تصریح به ولایت حضرت علی علیه السّلام و مسائل اعتقادی کرده است( چنین چیزی نبوده و ما روی مبنای مصنّف بحث می کنیم).

و العلم الإجمالی بوقوع الخلل فی الظواهر إنما یمنع عن حجیتها إذا کانت کلها حجة [1].

******

- شرح :

قرآن فقط کتاب احکام نمی باشد چون همه احکام در قرآن وجود ندارد.

خود قرآن بیان می کند که من کتاب هدایت هستم آن وقت چگونه می توان گفت که این قرآن بعنوان بیان احکام فقط ظواهرش حجّت است.

البتّه اگر انسان گفت که: بعید نیست قرآن تحریف شده باشد به دنبالش این مشکلات را هم پیدا می کند.

خلاصه: مرحوم آقای آخوند می فرمایند: ما نمی دانیم در ظواهر آیات الاحکام تحریفی شده است لذا می گوئیم ظواهر آیات الاحکام حجّت است و اگر تحریفی هم در قرآن شده است مثلا راجع به مسائل اعتقادی، و مسئله ولایت حضرت علی علیه السّلام بوده است ولی در مسائل فقهی ما هیچ گونه علم اجمالی بر تحریف نداریم.

[1]- اینجا کأنّ یک اشکال و جوابی هست و آن این است که:

اگر بگوئید ما علم اجمالی داریم که در ظواهر قرآن تحریفاتی رخ داده است (هم در آیات الاحکام و هم در غیر آیات الاحکام) و همان طور که علم تفصیلی منجّز است، علم اجمالی هم منجز است در نتیجه نه به آیات الاحکام می توانید تمسّک کنید و نه به غیر آیات الاحکام حقّ تمسّک دارید.

ایشان می فرمایند این علم اجمالی اعتبار و اثری ندارد زیرا یکی از شرائط علم اجمالی این است که معلوم بالإجمال در هر طرفی باشد یک اثر شرعی داشته باشد.

مثال- دو ظرف آب قلیل در کنار شما وجود دارد و شما علم اجمالی دارید که قطره خونی در یکی از این دو ظرف واقع شده است در این صورت علم اجمالی شما اثر دارد زیرا اگر قطره خون در ظرف سمت راست واقع شده باشد آن ظرف متنجّس شده است و وضو با آن آب جائز نمی باشد و خوردن از آن آب نیز جائز نیست

ص: 201

و اگر در ظرف سمت چپ هم واقع شده باشد آن ظرف متنجّس شده است و خوردن از آن آب جائز نیست خلاصه معلوم بالاجمال در هر طرفی باشد دارای اثر است امّا در همین مثال اگر یک طرف شما حوض کرّی باشد و طرف دیگر یک ظرف آب قلیل وجود داشته باشد و شما علم اجمالی پیدا کردید که یک قطره خون یا در ظرف واقع شده است و یا در آن حوض ریخته شده است، در این صورت علم اجمالی شما اثری ندارد برای اینکه معلوم بالإجمال شما یک طرفش اثر دارد.

اگر قطره خون در ظرف آب افتاده باشد آن ظرف را نجس می نماید.

امّا اگر قطره خون در حوض کر افتاده باشد چون آن حوض کر می باشد با وقوع خون در آن متغیّر نمی شود و آن آب متنجّس نمی شود. لذا چون معلوم بالاجمال شما یک طرفش دارای اثر است علم اجمالی اثری ندارد.

امّا حوض که کر است، با ملاقات نجس نمی شود.

و امّا در آن ظرف اصالة الطّهاره جاری می شود پس وجود علم اجمالی کالعدم است، مرحوم آقای آخوند می فرمایند ما نحن فیه هم همین طور است.

چون شما علم اجمالی دارید که در مطلق ظواهر اعم از آیات الاحکام و غیر آیات الاحکام تحریفی واقع شده است. لکن این علم اجمالی اثری ندارد.

اگر تحریف در ناحیه آیات الاحکام باشد این مانع حجّیّت می شود و آثار حجّیّت (منجّزیّت- معذّریّت و ...) از بین می رود.

امّا اگر تحریف در ناحیه غیر آیات الاحکام باشد اثری ندارد زیرا در آن آیات مسئله حجّیّت مطرح نیست.

لذا علم اجمالی شما کالعدم است و زمانی که شما علم اجمالی نداشتید دیگر مسئله

ص: 202

و إلا لا یکاد ینفک ظاهر عن ذلک، کما لا یخفی، فافهم [1].

نعم لو کان الخلل المحتمل فیه أو فی غیره بما اتصل به، لأخل بحجیته؛ لعدم انعقاد ظهور له حینئذ، و إن انعقد له الظهور لو لا اتصاله [2].

******

- شرح :

تحریف نمی تواند مانع تمسّک به ظواهر آیات الاحکام بشود.

خلاصه: علم اجمالی به وقوع خلل در مطلق ظواهر (آیات الاحکام- غیر آیات الاحکام) در صورتی مانع حجّیّت ظواهر می شود که تمام ظواهر (آیات الاحکام و غیر آیات الاحکام) حجّیّت داشته باشد امّا وقتی غیر آیات الاحکام حجّیّتی نداشت آن علم اجمالی هم اثری ندارد، پس ظواهر آیات الاحکام حجّت می باشد.

[1]- اگر ما بگوئیم فرقی نمی کند و علم اجمالی به وقوع تحریف در تمام ظواهر هست در این صورت دیگر شما به هیچ ظهوری در دنیا نمی توانید تمسّک کنید چون علم اجمالی دارید که بعضی از ظواهر، خلافش اراده شده است.

مثلا علم اجمالی دارید که یا در ظاهر کلام زید یا ظاهر کلام عمرو یا ظاهر کلام مولا خللی واقع شده است.

این علم اجمالی اثری ندارد زیرا محل ابتلا نیست بله ظاهر کلام مولا برای عبد حجّیّت دارد.

[2]- مرحوم آقای آخوند یک فرض را قبول می کند که بیان آن یک مقدّمه لازم دارد که تفصیل آن مقدّمه را ایشان در فصل بعد مطرح کرده اند.

ما اکنون آن فرض را با خلاصه ای از مقدّمه توضیح می دهیم:

امّا خلاصه آن مقدّمه: اگر چیزی در کلام متکلّم موجود باشد که صلاحیّت برای قرینیّت داشته باشد و ما شک کنیم که آیا متکلّم آن را بعنوان قرینه و بعنوان اراده خلاف ظاهر از کلامش آورده، در این صورت نظر ایشان این است که از ابتدا ظهوری برای کلام منعقد نمی شود تا شما بتوانید به اصالة الظّهور تمسّک کنید (مانند استثنائی که بدنبال جمل متعدّد می آید).

ص: 203

ثم إن التحقیق أن الاختلاف فی القراءة بما یوجب الاختلاف فی الظهور مثل (یطهرن) بالتشدید و التخفیف، یوجب الإخلال بجواز التمسک و الاستدلال، لعدم إحراز ما هو القرآن، و لم یثبت تواتر القراءات، و لا جواز الاستدلال بها، و إن نسب إلی المشهور تواترها، لکنه مما لا أصل له، و إنما الثابت جواز القراءة بها، و لا ملازمة بینهما، کما لا یخفی. [1].

******

- شرح :

امّا تطبیق این مقدّمه بر ما نحن فیه: فرض کنید یک آیه داریم که متعرض حکمی است و در کنار آن، یک آیه غیر حکمی هست- از نظر علم اجمالی- علم اجمالی داریم که یک قرینه متّصله همراه یکی از این دو آیه بوده است لکن نمی دانیم که همراه آیه حکم بوده یا همراه آیه غیر حکم، در این صورت علم اجمالی مانع از حجّیت آیه مربوط به حکم می شود زیرا ظهوری برای آیه حکم منعقد نمی شود اگرچه با قطع نظر از اتّصال قرینه مربوطه ظهور منعقد می شد و در نتیجه حجّیت پیدا می کرد (شک در قرینیّت موجود بالعلم الاجمالی هست) منتها تمام این مطالب روی مبنای فاسد تحریف است (لکن مرحوم آقای آخوند ادّعای «غیر بعیدة» به آن مبنا نسبت می دهند).

خلاصه: ایشان شش وجه برای عدم حجّیّت ظواهر قرآن ذکر کردند و همه را جواب دادند و در نتیجه ثابت شد که ظواهر قرآن مانند ظواهر احادیث دارای حجّیّت است.

اختلاف قراءات قرآن

[1]- برای بعضی از کلمات قرآن شریف قراءات مختلف ذکر کرده اند که بعضی از آن ها باعث اختلاف حکم الهی می شود.

مثال: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ(1).

ص: 204


1- سوره بقره/ 222.

شاهد: ... و لا تقربوهنّ حتّی یطهرن (بنا بر تخفیف) یعنی نزدیکی با زنان در حال حیض حرام است مگر وقتی که آن ها از حیض پاک شوند.

غایت در حرمت، حصول طهارت از حیض است ... و لا تقربوا حتّی یطّهّرن، (بنا بر تشدید) یعنی نزدیکی با زنان در حال حیض حرام است مگر اینکه از حیض پاک شوند و غسل نمایند. غایت حرمت، غسلی است که بعد از طهارت از حیض واقع می شود (در فاصله بین طهارت از حیض و غسل نزدیکی با زنان حرام است.)

بنابراین وجود و عدم تشدید سبب اختلاف حکم الهی می شود.(1)

امّا بحث تواتر قراءات مختلف: اکثر اهل تسنّن معتقد به تواتر قراءات هستند.

لکن تحقیق مطلب این است که مسئله تواتر قراءات صحیح نمی باشد.

آیا مقصود، این است که به حسب تواتر از خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قراءات مختلف رسیده است مثلا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله در آیه مورد بحث کلمه (یطهرن) را هم بدون تشدید و هم با تشدید قرائت نموده است؟

در جای خود ثابت شده که این حرف صحیح نیست و شاهدش این است که اگر این تواتر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ارتباط دارد پس چرا به قراء سبعه نسبت می دهند و مثلا می گویند «عاصم» چنین قرائت کرده است و فلان قاری چنان قرائت کرده است؟

آیا «عاصم» مهم تر از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است؟

و اگر مقصود این است که قراءات این قرّاء بنحو تواتر به ما رسیده است مانعی ندارد ولی اگر ما از خود عاصم هم این قراءات را بشنویم اثری برآن مترتّب نیست که آن قراءات عنوان قرآنیّت پیدا کند که بگوئیم هم (یطّهّرن) و هم (یطهرن) هر دو عنوان قرآنیّت دارند.

ص: 205


1- البتّه آیه شریفه در قرآن بدون تشدید نوشته شده است.

و لو فرض جواز الاستدلال بها، فلا وجه لملاحظة الترجیح بینها بعد کون الأصل فی تعارض الأمارات هو سقوطها عن الحجیة فی خصوص المؤدی، بناء علی اعتبارها من باب الطریقیة، و التخییر بینها بناء علی السببیة، مع عدم دلیل علی الترجیح فی غیر الروایات من سائر الأمارات [1].

******

- شرح :

بله برحسب روایات وارده، در مقام تلاوت می توان طبق آن ها قرآن را تلاوت نموده (اقرءوا کما یقرأ النّاس).

آیا معنی جواز قرائت این است که بتوانیم به آن استدلال هم بکنیم؟

و آیا معنی و لازمه جواز قرائت این است که بتوانیم طبق آن فتوا هم بدهیم.

و آیا معنی جواز قرائت این است که بگوئیم عنوان قرآنیّت هم دارد؟

اگر ثابت شد که امام در آیه مورد بحث طبق (یطّهّرن) تمسّکی به آیه نموده است ما هم تبعا للامام می توانیم به آن استدلال کنیم امّا باز مسئله و عنوان قرآنیّت با جواز استدلال تفاوت دارد. قرائت باید با تواتر و دلیل قطعی ثابت شود تا بتوانیم بگوئیم فلان قرائت همان قرائتی است که نزل علی النّبی صلّی اللّه علیه و آله.

[1]- اکنون ایشان یک بحث فرضی را مطرح می کند که:

اگر علاوه بر جواز قرائت طبق قراءات مختلف، جواز استدلال هم درست باشد روی این فرض حکم مسئله چیست؟

اگر جواز استدلال طبق قراءات مختلف درست باشد در این صورت مسئله مرجحات دو روایت متعارض مطرح نمی شود، زیرا آن مرجحات مربوط به تعارض دو روایت است نه تعارض دو آیه، یا دو قرائت که به منزله دو آیه است.

بلکه باید به قاعده تعارض دو اماره و دو ظهور رجوع کرد، اگر دو اماره و دو ظاهر با یکدیگر اختلاف و تعارض پیدا کردند دو مبنا وجود دارد. و در ما نحن فیه کأنّ دو آیه و دو ظاهر متعارض داریم:

ص: 206

فلا بدّ من الرجوع حینئذ إلی الأصل أو العموم، حسب اختلاف المقامات [1].

******

- شرح :

ظاهر یک آیه و یک قرائت، غایت را طهارت از حیض می داند. و ظاهر آیه و قرائت دیگر غایت را اغتسال می داند.

اگر ما امارات را از باب «طریقیّت» حجّت بدانیم در این صورت هر دو اماره در خصوص مؤدّا و مفاد خود تساقط می کنند و از حجّیّت ساقط می شوند زیرا می دانیم یکی از این دو طریق مخالف با واقع است و ما را به واقع نمی رساند.

تذکّر: در صورت تساقط دو اماره، فقط آن ها در مؤدّا از حجّیّت ساقط می شوند امّا نسبت به نفی ثالث و در اینکه مطلب سوّمی در کار نیست حجّیّت دارند.

مثال: اگر یک روایت بگوید نماز جمعه واجب است و روایت دیگر بگوید نماز جمعه حرام است و فرضا این دو از حجّیّت تساقط نمودند در این صورت معنای سقوط از حجّیّت این است که نه وجوب ثابت است و نه حرمت امّا این مقدار ثابت است که غیر از وجوب و حرمت حکم دیگری در مورد نماز جمعه نیست و اگر کسی بخواهد بگوید حکم استحباب یا کراهت در بین است این دو روایت آن را نفی می کند یعنی حجّیّت این دو روایت نسبت به نفی ثالث ثابت است امّا در مورد مؤدّای خودشان هیچ کدام حجّیّت ندارد.

امّا مبنای دوّم در تعارض دو اماره:

اگر امارات از باب سببیّت حجّت باشند: یعنی در خود اماره یک مصلحتی هست که و لو مخالف با واقع باشد آن مصلحت، مخالفت با واقع را جبران می نماید.

در صورت تعارض دو اماره، حکم مسئله، تخییر است چون دو مصلحت وجود دارد و جمع بین آن دو امکان ندارد پس مجتهد مخیّر است که یکی از آن دو را اخذ و برطبقش عمل نماید.

[1]- طبق مبنای اوّل که حکم مسئله تساقط بود و هر دو قرائت از حجّیّت ساقط می شدند هم (یطهرن) و هم (یطّهّرن) از اعتبار ساقط می شدند، چه باید کرد؟

ص: 207

مرحوم آقای آخوند می فرمایند باید برحسب اختلاف موارد به ادله دیگر، عمومات و یا اصول عملیّه رجوع نمود.

در ما نحن فیه ممکن است کسی بگوید به استصحاب رجوع می کنیم زیرا زن قبل از اینکه خون حیضش قطع شود مقاربت با او حرام بود و بعد که خون حیض قطع شده است شک می کنیم که آن حکم از بین رفته است یا نه لذا استصحاب بقاء حرمت را جاری می کنیم و می گوئیم نزدیکی با او حرام است مگر اینکه غسل حیض بنماید.

البتّه جریان استصحاب مبنی بر این است که ما برای زمانها فردیّت و استقلال قائل نشویم. امّا اگر کسی برای هر زمان استقلال و فردیّت قائل بود او باید به عموم آیه نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ(1) تمسّک کند و بگوید (انّی) زمانیه است و هر فرد از زمان استقلال و فردیّت دارد و ما شک داریم که فاصله بین پاک شدن از خون حیض تا زمان اغتسال از عموم ... فَأْتُوا حَرْثَکُمْ ... خارج شده است یا نه، لذا اصالة العموم اقتضا می کند به آن عموم رجوع کنیم و بگوئیم بعد از پاک شدن از حیض تا زمان غسل، مقاربت با آن زن حلال است.

ص: 208


1- سوره بقره/ 223.

فصل قد عرفت حجیة ظهور الکلام فی تعیین المرام [1].

فإن أحرز بالقطع و أن المفهوم منه جزما- بحسب متفاهم أهل العرف- هو ذا فلا کلام [2].

******

- شرح :

[1]- تاکنون ثابت کرده ایم که یکی از امارات، اصالة الظّهور است فعلا در این فصل، حدود و سعه و ضیق این اصل را در چند فرع بحث می کنیم.

از چه راههائی می توان ظهور کلام را به دست آورد

اشاره

[2]- 1: انسان اگر به طور یقین و قطع ظاهر کلام متکلّم را پیدا کند دیگر بحثی ندارد زیرا قبلا ثابت کردیم ظهور کلام معتبر است.

تذکّر: اگر مراد متکلّم را به طور یقین و قطع بفهمیم این داخل در نص است و ربطی به ظهور ندارد.

مثال: متکلّم گفت: رأیت اسدا، اگر ما اصلا احتمال ندهیم که قرینه ای در کلام او بوده است در این صورت بلا اشکال اصالة الظّهور حجّت است.

ص: 209

و إلا فإن کان لأجل احتمال وجود قرینة فلا خلاف فی أن الأصل عدمها، لکن الظاهر أنه معه یبنی علی المعنی الذی لولاها کان اللفظ ظاهرا فیه ابتداء، لا أنه یبنی علیه بعد البناء علی عدمها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

(1) [1]- 2: اگر کلامی از متکلّمی صادر شد و ما احتمال دادیم که قرینه ای برخلاف ظاهر همراه آن کلام بوده است، یعنی شک در وجود قرینه پیدا کردیم، در این صورت حکم مسئله چیست؟ (یعنی ظهور کلام را به طور قطع پیدا نکردیم).

مثال: متکلّم گفت رأیت اسدا و ما احتمال می دهیم قرینه ای برخلاف ظاهر همراه این جمله بوده است (مثلا احتمال می دهیم جمله چنین بوده است: رأیت اسدا یرمی).

مرحوم مصنّف می فرمایند حکم مسئله، این است که ما اصالة عدم القرینه را جاری می کنیم و می گوئیم قرینه ای همراه کلام نبوده است و مقصود از اسد، همان حیوان مفترس است. لکن در این حکم باید تحلیلی نمود که آیا اصالة عدم القرینه در برابر اصالة الظّهور یک اصل مستقلّی است یعنی همان طور که اصلی بنام اصالة الظهور داریم، اصلی هم بنام اصالة عدم القرینه داریم؟

آیا در این مورد به اصل نیاز داریم تا ظهور کلام را به دست آوریم؟ یعنی ابتدا اصالة عدم القرینه را جاری می کنیم و سپس اصالة الظّهور را جاری می نمائیم؟

ایشان می فرمایند واقع مطلب، این است که فقط همان اصالة الظّهور جریان پیدا می کند.

به عبارت دیگر: عقلا در دو مورد به ظاهر کلام تمسّک می کنند:

1- در موردی که یقین دارند قرینه ای در کار نیست (فرض اوّل).

2- در موردی که شک در وجود قرینه دارند.

ص: 210

فافهم [1].

و إن کان لاحتمال قرینیة الموجود فهو، و إن لم یکن بخال عن الإشکال- بناء علی حجیة أصالة الحقیقة من باب التعبد- [2].

إلا أن الظاهر أن یعامل معه معاملة المجمل [3].

******

- شرح :

(1) [1]- اشاره بدقّت است و اینکه، همان عقلائی که پشتوانه اصالة الظّهور هستند در دو مورد فوق هیچ گونه فرقی قائل نیستند.

خلاصه: در فرض دوّم هم اصالة الظّهور جاری می شود و در واقع اصلی بنام اصالة عدم القرینه نداریم.

[2]- 3: اگر در کلام متکلّم چیزی هست که صلاحیّت برای قرینیّت دارد لکن نمی دانیم که آیا متکلّم اعتماد برآن کرده و آن را بعنوان قرینه آورده است یا اینکه اعتماد برآن ننموده است.

به عبارت دیگر علّت عدم احراز ظهور کلام بخاطر این است که شک در قرینیّت موجود داریم (مثالی برای این مورد بعد از چند سطر ذکر می کنیم).

در این مسئله، مبنائی ذکر شده است که: هرگاه انسان شک کند که معنای حقیقی یک جمله اراده شده است یا نه، عقلا یک اصلی بنام اصالة الحقیقه دارند که این اصالة الحقیقه از باب تعبّد عقلائی (نه تعبّد شرعی) حجّت است و ارتباطی به اصالة الظّهور ندارد بلکه خودش یک اصل مستقل است خواه لفظ ظهوری داشته باشد یا نداشته باشد.

بنابراین اگر شما شک در قرینیّت موجود بکنید باید کلام را بر معنی حقیقی حمل نمائید و اعتنائی به «ما یحتمل القرینیّة» نکنید ...

[3]- مرحوم آقای آخوند می فرمایند ظاهر این است که مبنای فوق درست نمی باشد.

بلکه مطلب از این قرار است که: این اصالة الحقیقه در مقابل اصالة الظّهور یک اصل مستقلی نبوده بلکه شعبه ای از اصالة الظّهور است.

ص: 211

و إن کان لأجل الشک فیما هو الموضوع له لغة أو المفهوم منه عرفا، فالأصل یقتضی عدم حجیة الظن فیه، فإنه ظن فی أنه ظاهر، و لا دلیل إلا علی حجیة الظواهر [1].

******

- شرح :

بیان ذلک: اصالة الظّهور می گوید تمام ظواهر حجّت است منتها یکی از مصادیق اصالة الظّهور، ظهور کلام در معنای حقیقی است. یکی از مصادیق اصالة الظّهور، اصالة الاطلاق است و ... و اگر اصالة الحقیقه شعبه ای از اصالة الظّهور شد در این صورت مسئله دائر مدار وجود ظهور می شود یعنی اوّل باید ظهوری محرز بشود بعد ما بگوئیم این ظهور حجّت است.

باید صغرا و کبرا درست کنیم تا نتیجه بگیریم. باید بگوئیم: هذا اللّفظ ظاهر فی هذا المعنی، و کلّ ظاهر حجّة امّا در ما نحن فیه که ما شک در قرینیّت موجود داریم، ظهوری وجود ندارد.

مولا گفته است «اکرم العلماء و الفقهاء و النحویین و السّادات الا زیدا» که در تمام این گروه ها فردی به نام زید هست و ما نمی دانیم که استثنا به غیر از جمله اخیر هم متعلّق می شود یا نه لذا چگونه می توان ادّعا کرد که اکرم العلماء ظهور در عموم دارد و در حالی که احتمال می دهیم استثنا به علما هم متعلّق شده باشد (و همچنین به فقها و نحویین).

لذا می گوئیم اگر اصالة الحقیقه شعبه ای از اصالة الظّهور باشد و ما شک در قرینیّت موجود بکنیم در این صورت ما ظهوری نداریم تا اینکه بگوئیم حجّت است پس:

هرگاه شک در قرینیّت موجود بنمائیم کلام مجمل می شود و از صلاحیّت استناد به آن ساقط می گردد.

[1]- 4- اگر علّت عدم احراز این باشد که: ما اصلا معنای لفظی را از نظر لغت نمی دانیم و یا اینکه معنای عرفی یک لفظی را نمی دانیم مانند آیه تیمّم(1) ... وَ إِنْ کُنْتُمْ

ص: 212


1- سوره مائده/ 6.

نعم نسب إلی المشهور حجیة قول اللغوی بالخصوص فی تعیین الأوضاع، و استدل لهم باتفاق العلماء بل العقلاء علی ذلک، حیث لا یزالون یستشهدون بقوله فی مقام الاحتجاج بلا إنکار من أحد، و لو مع المخاصمة و اللجاج، و عن بعض دعوی الإجماع علی ذلک [1].

******

- شرح :

مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً* مثلا نمی دانیم مراد از کلمه «صعید» مطلق وجه الارض است یا اینکه مقصود یک نوع خاک خالص است.

حکم این فرض چیست؟

در این صورت اصل اوّلی در باب ظنون اقتضا می کند که نمی توان به اصالة الظّهور تمسّک نمود زیرا کسی که جاهل به معنی است، ظهوری برایش تحقّق ندارد اصل اوّلی در ظنون، هنگام شک در حجّیّت آن ها، عدم حجّیّت است، (اصالة عدم حجّیّت الظّن) و اگر مظنّه به یک معنائی پیدا شد در نتیجه مظنّه به ظهور لفظ پیدا می شود امّا دلیلی بر حجّیّت این مظنّه وجود دارد؟

خیر- همان اصل اوّلی در ظنون، مقتضی عدم حجّیّت است و ما در فرض اوّل این بحث گفتیم که اگر ظهور را احراز کنیم حجّیّت دارد امّا ظنّ به ظهور فائده ای ندارد.

آیا قول لغوی حجّت است

[1]- مرحوم آقای آخوند می فرمایند: به مشهور نسبت داده اند که اگر از قول لغوی و مراجعه به کتاب لغت برای انسان مظنّه ای پیدا بشود (که مثلا معنای کلمه «صعید» مطلق وجه الأرض است) این ظنّ به ظهور یکی از ظنون خاصّه است و دلیل بر اعتبارش قائم شده است.

همان طور که اصالة الظهور یکی از ظنون خاصّه و امارات معتبره است، ظنّ

ص: 213

و فیه: أن الاتفاق- لو سلم اتفاقه- فغیر مفید، مع أن المتیقّن منه هو الرجوع إلیه مع اجتماع شرائط الشهادة من العدد و العدالة [1].

و الإجماع المحصل غیر حاصل، و المنقول منه غیر مقبول، خصوصا فی مثل المسألة مما احتمل قریبا أن یکون وجه ذهاب الجل لو لا الکل، هو اعتقاد أنه مما اتفق علیه العقلاء من الرجوع إلی أهل الخبرة من کل صنعة فیما اختص بها [2].

******

- شرح :

حاصل از قول لغوی هم یکی از ظنون خاصّه است زیرا گفته اند:

1- علما، عقلا و بزرگان عملا به قول لغوی مراجعه می کنند و در رجوع به قول لغوی اتّفاق دارند و در مباحثاتی که بین آن ها واقع می شود (در تشخیص معنای یک لفظ و ظهور آن) وقتی کتاب لغت را پیش می آورند و به آن استناد می کنند مخاصمه و نزاع برطرف می شود و بعلاوه بنای عقلا بر این است که هر جاهلی باید در فن مربوطه به عالم آن فن رجوع نماید.

2- بعضی هم نسبت به حجّیّت قول لغوی ادّعای اجماع کرده اند.

[1]- مرحوم مصنّف می فرمایند اوّلا اگر علما اتّفاقی هم بر این مطلب داشته باشند فائده ای ندارد زیرا صرف اتّفاق حجّیّتی ندارد.

بله اتّفاقی که کاشف از رأی معصوم باشد حجّیّت دارد.

ثانیا: مسئله اتّفاق یک دلیل لفظی نیست که انسان بتواند به اطلاق آن تمسّک کند بلکه دارای قدر متیقّن است و قدر متیقّن آن در موردی است که شرائط شهادت موجود باشد یعنی دو لغوی یک مطلب را بگویند و هر دو نفر آن ها هم متّصف به عدالت باشند یعنی عنوان بیّنه و شهادت باید تحقّق پیدا کند.

[2]- امّا ادّعای اجماعی که در این مسئله شده است (حجّیّت قول لغوی): ما دو نوع اجماع داریم:

1- اجماع محصّل یعنی اجماعی که خودمان تحصیل کرده باشیم که کاشف از رأی معصوم علیه السّلام باشد.

ص: 214

و المتیقن من ذلک إنما هو فیما إذا کان الرجوع یوجب الوثوق و الاطمئنان، و لا یکاد یحصل من قول اللغوی وثوق بالأوضاع [1].

بل لا یکون اللغوی من أهل خبرة ذلک، بل إنما هو من أهل خبرة موارد الاستعمال، بداهة أن همه ضبط موارده، لا تعیین أن أیّا منها کان اللفظ فیه حقیقة أو مجازا، و إلا لوضعوا لذلک علامة، و لیس ذکره أوّلا علامة کون اللفظ حقیقة فیه، للانتقاض بالمشترک [2].

******

- شرح :

در ما نحن فیه ما چنین اجماعی را تحصیل نکرده ایم.

2- اجماع منقول- بعدا بحث می کنیم که حجّیّت ندارد مخصوصا در مسائلی که مقداری جنبه عقلائی دارد چون انسان احتمال می دهد که علما به استناد همان بنای عقلا ادّعای چنین اجماعی را نموده اند (نه بعنوان کشف از رأی معصوم علیه السّلام).

و در این مسئله هم ما احتمال می دهیم که علما به استناد مبنای عقلا که هر جاهلی به عالم در فن خودش مراجعه می کند چنین اجماعی را ادّعا کرده اند.

[1]- چه مانعی دارد که مبنای عقلا دلیل بر حجّیّت قول لغوی باشد؟

اوّلا: این مبنای عقلا (رجوع جاهل به عالم) اطلاق ندارد که دلیل حجّیّت قول لغوی باشد و ما بتوانیم به آن تمسّک کنیم.

بلکه در مواردی است که از قول عالم و اهل خبره وثوق و اطمینان شخصی حاصل بشود امّا مدّعای شما این است که ما به قول لغوی عمل کنیم خواه وثوق و اطمینان برای ما حاصل بشود یا نشود.

[2]- ثانیا: اصلا ما خبرویّت لغوی را قبول نداریم.

لغوی یک فردی است که تتبّع نموده است و موارد استعمال الفاظ را پیدا کرده است و لذا لغوی در کتاب لغت معنای حقیقی و مجازی را مشخص نکرده است و شاهد بر این مطلب این است که او علامت و نشانه ای برای تشخیص معنی حقیقی از مجازی تعیین ننموده است.

ص: 215

و کون موارد الحاجة إلی قول اللغوی أکثر من أن یحصی، لانسداد باب العلم بتفاصیل المعانی غالبا، بحیث یعلم بدخول الفرد المشکوک أو خروجه، و إن کان المعنی معلوما فی الجملة لا یوجب اعتبار قوله، ما دام انفتاح باب العلم بالأحکام، کما لا یخفی. [1].

******

- شرح :

تذکّر- بله گاهی انسان با مراجعه به کتاب لغت ظهور لفظی را در یک معنا احراز می کند که این را ایشان بعدا بعنوان نتیجه کتاب لغت ذکر می نمایند.

آیا می توانیم بگوئیم آن معنائی را که لغوی در کتابش اوّل ذکر کرده است معنی حقیقی آن کلمه است و معنائی را که دوّم ذکر کرده است معنای مجازی آن است؟

این حرف هم درست نیست چون ما آن را با لفظ مشترکی که دو یا سه معنا دارد نقض می کنیم (یا بیشتر از سه معنا) در مشترک، لغوی نمی تواند هر دو معنا را ابتدا ذکر کند بالاخره باید یکی از آن ها را اوّل ذکر کند و بعد معنای دوّم را بنویسد.

[1]- اکنون مرحوم آقای آخوند راهی را برای حجّیّت قول لغوی مطرح می کنند که: ما یک انسداد کبیر داریم که بعدا آن را بحث می کنیم و یکی از مقدّمات انسداد کبیر این است که باب علم و علمی(1) به احکام شرعی منسد است لذا بعضی با ضمیمه سایر مقدّمات می گویند ظنّ به احکام شرعی حجّت است و لو بالخصوص دلیلی بر اعتبار آن وجود نداشته باشد.

در حجّیّت قول لغوی ما ادّعای انسداد صغیر می کنیم و نظیر مقدّمه فوق را اینجا جاری می کنیم که:

غالبا باب علم و علمی به معانی تفصیلی لغات برای ما منسد است اگرچه بنحو اجمال می توانیم معانی لغات را پیدا کنیم ولی این فائده ای ندارد ما باید معانی تفصیلی

ص: 216


1- مقصود از علم، یقین و قطع می باشد و مراد از علمی عبارتست از یک دلیل ظنّی که یک دلیل قطعی دلالت بر اعتبار و حجّیّت آن کند مانند خبر واحد که دلیل بر اعتبار آن یقینی و قطعی است.

و مع الانسداد کان قوله معتبرا إذا أفاد الظن، من باب حجیة مطلق الظن، و إن فرض انفتاح باب العلم باللغات بتفاصیلها فیما عدا المورد [1].

******

- شرح :

لغات را بدانیم تا بتوانیم، بگوئیم فلان شی ء داخل در این معناست و فلان شی ء خارج از این معناست ما ضابطه ای لازم داریم که موارد مشکوک را داخل در معنی یک لفظ یا خارج از معنای یک لفظ بدانیم لذا چون غالبا باب علم و علمی به معانی لغات منسد است می گوییم راهی جز اینکه به کتاب لغت مراجعه کنیم و قول لغوی را اخذ کنیم نداریم پس قول لغوی حجّت است.

آیا ادّعای انسداد برای حجّیّت قول لغوی درست است؟

مرحوم آقای آخوند می فرمایند با فرض انفتاح باب علم و علمی به احکام این انسداد صغیر فایده ای ندارد.

[1]- انسداد کبیر (اگر مقدّماتش تمام باشد) مربوط به انسداد باب علم و علمی نسبت به احکام الهی است.

در انسداد کبیر مثلا نمی توان همیشه اصالة البراءة جاری کرد زیرا تمام احکام الهی با اجرای این اصل از بین می رود و احتیاط هم مشکل است لذا می گوئیم ظنّ مطلق به حکم الهی حجّت است (مطلق ظن).

اگر انسداد کبیر درست و تمام شد (خواه انسداد صغیر درست بشود یا نشود)، مشکل شما حل می شود.

در انسداد کبیر اگر گفتیم ظنّ مطلق به حکم الهی حجّیّت دارد نتیجه اش این می شود که شما از هر راهی ظنّ به معنای «صعید» پیدا کنید برای شما حجّت است امّا خود این انسداد صغیر موضوعیّتی ندارد.

و اگر مقدّمات انسداد کبیر ناتمام بود و ظنّ مطلق به حکم الهی حجّیّت پیدا نکرد باز این انسداد صغیر ثمره ای ندارد.

اگر انسداد کبیر تمام بود و ظنّ مطلق حجّیّت پیدا کرد چنانچه شما معانی تمام لغات را بدانید (باب علم و علمی به لغات منسد نباشد) ولی در یک مورد تردیدی داشته باشید

ص: 217

نعم لو کان هناک دلیل علی اعتباره، لا یبعد أن یکون انسداد باب العلم بتفاصیل اللغات موجبا له علی نحو الحکمة لا العلة [1].

لا یقال: علی هذا لا فائدة فی الرجوع إلی اللغة [2].

فإنه یقال: مع هذا لا تکاد تخفی الفائدة فی المراجعة إلیها، فإنه ربما یوجب القطع بالمعنی، و ربما یوجب القطع بأن اللفظ فی المورد ظاهر فی معنی- بعد الظفر به و بغیره فی اللغة- و إن لم یقطع بأنه حقیقة فیه أو مجاز، کما اتفق کثیرا، و هو یکفی فی الفتوی [3].

******

- شرح :

می توانید به مظنّه حاصل از قول لغوی تمسّک کنید.

[1]- اگر شما ابتدا دلیلی بر حجّیّت قول لغوی پیدا کنید آن وقت می توانید بگویید مسئله انسداد صغیر فلسفه و حکمت (نه علّت) حجّیّت قول لغوی است.

امّا شما تاکنون خواسته اید از راه انسداد صغیر مستقلا قول لغوی را حجّت قرار دهید.

[2]- آیا مراجعه به کتاب لغت فائده ای ندارد؟

آیا باید کتب لغت را کنار گذاشت؟

فایده رجوع به کتاب لغت

[3]- گاهی انسان با مراجعه به کتب لغت به معنای لفظ یقین پیدا می کند.

و بعضی از اوقات با مراجعه به کتاب لغت ظهور لفظی را در معنایی به طور قطع و یقین می فهمد بدون اینکه تشخیص دهد معنای حقیقی لفظ است، یا معنای مجازی آن می باشد چون اصالة الظّهور همیشه ظهور در معنای حقیقی را درست نمی کند.

مثلا با اجرای اصالة الظّهور در جمله «رأیت اسدا یرمی» ما ظهور کلام را احراز می کنیم قبلا هم بیان کردیم که اصالة الحقیقه شعبه ای از اصالة الظّهور است.

و گاهی انسان بر اثر مراجعه به قول لغوی احراز می کند که فلان لفظ ظهور در فلان معنی دارد و همین قطع به ظهور، در مقام فتوی کافی است.

ص: 218

فصل الإجماع المنقول بخبر الواحد حجة عند کثیر ممن قال باعتبار الخبر بالخصوص، من جهة أنه من أفراده، من دون أن یکون علیه دلیل بالخصوص، فلا بدّ فی اعتباره من شمول أدلة اعتباره له، بعمومها أو إطلاقها. و تحقیق القول فیه یستدعی رسم أمور: [1].

******

- شرح :

اجماع منقول

اشاره

[1]- اجماع منقول به خبر واحد یکی از اماراتی است که بنا بر اعتقاد بعضی دلیل بر حجّیّت آن قائم شده است. اگر یک نفر یا چند نفر (که به حدّ تواتر نرسد) مسئله ای را نقل کنند و بگویند «هذه المسألة اجماعیّة» یا اینکه بگویند نسبت به فلان حکم اجماع قائم شده است، این اجماع از باب اینکه یکی از مصادیق خبر واحد معمولی است حجّیّت دارد. نه اینکه مستقلا دلیلی بر حجّیّت اجماع منقول قائم شده باشد.

و عموم و اطلاقی که دلالت بر حجّیّت خبر واحد می کند شامل اجماع منقول هم می شود زیرا کسی که اجماع را نقل می کند او رأی و فتوای امام علیه السّلام را حکایت می کند منتها گاهی حکایت رأی امام به سبب شنیدن از امام است و گاهی به طرق دیگری که تفصیل آن را در همین بحث خواهیم گفت.

برای تنقیح این مسئله ما باید ابتدا تحقیقاتی درباره خود اجماع بکنیم تا ببینیم آیا ادله حجّیّت خبر واحد شامل اجماع منقول می شود یا نه.

ص: 219

الأوّل: إن وجه اعتبار الإجماع، هو القطع برأی الإمام علیه السّلام [1].

و مستند القطع به لحاکیه- علی ما یظهر من کلماتهم- هو علمه بدخوله علیه السّلام فی المجمعین شخصا، و لم یعرف عینا [2].

******

- شرح :

امر اوّل ملاک حجّیّت اجماع منقول

اشاره

[1]- عامّه (اهل تسنّن) برای نفس اجماع حجّیّت و اعتبار قائل هستند امّا ما و لو اجماع را یکی از ادله اربعه می دانیم و در مقابل کتاب و سنّت و عقل بحساب می آوریم لکن اجماع بما هو اجماع و نفس اتّفاق بما هو اتّفاق را دلیلی بر اعتبارش نداریم ما اجماع را بعنوان اینکه رأی معصوم در آن است و ناقل اجماع، قاطع به رأی معصوم است و در اجماع محصّل یقین به نظر معصوم داریم لذا آن را حجّت می دانیم پس اجماع اگر کاشف از رأی معصوم باشد دارای حجّیّت است و خود اجماع اصالت و حجّیّتی ندارد.

[2]- ما رأی معصوم علیه السّلام را از کجا و از چه طریقی می توانیم کشف کنیم؟

راههایی برای آن ذکر شده است که فعلا با صحّت و سقم آن ها کاری نداریم ولی بعدا در همین فصل خواهیم گفت که کدامش درست است و کدامیک نادرست اکنون فقط آن راهها را ذکر کرده و توضیح می دهیم:

اقسام اجماع (طرق احراز رأی معصوم علیه السّلام)
1- اجماع دخولی-

بعضی گفته اند: مناط حجّیّت اجماع دخول شخص امام علیه السّلام در مجمعین است به این نحو که:

اجماع در آن موردی است که جماعتی اتّفاق بر یک نظر و فتوا داشته باشند و ما به صورت علم اجمالی بدانیم که امام هم داخل این جماعت است.

خواه مجلسی باشد مرکّب از جماعتی یا اینکه آرا و فتاوایی باشد که ما یقین داشته باشیم که فتوای امام هم در آن آرا است.

مثلا اگر صد نفر از فقها در یک عصر اتّفاق بر حکمی داشته باشند، انسان یقین پیدا می کند که یکی از این افراد وجود مبارک امام زمان (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است.

ص: 220

أو قطعه باستلزام ما یحکیه لرأیه علیه السّلام عقلا من باب اللطف [1].

******

- شرح :

منتها باید شخص امام مشخّص نباشد زیرا اگر امام در بین آن جمع، معیّن باشد این از باب نقل خبر واحد می شود- مثل اینکه زراره از امام صادق علیه السّلام خبری را می شنود و نقل می کند.

و لازمه این مطلب این است که در بین آن جمع، لا اقل چند نفر مجهول النسب باشد امّا اگر حسب و نسب همه معلوم باشد انسان یقین پیدا می کند که امام علیه السّلام در آن جمع وجود ندارد.

و اگر فقط یک نفر مجهول النسب در آن جمع باشد باز مانند نقل روایت زراره از امام علیه السّلام می شود.

[1]-

2-: اجماع لطفی

- مرحوم شیخ طوسی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) اتکا به این راه کرده اند:

اگر فقهای یک عصر اتّفاق بر نظریّه ای داشته باشند (مثلا عدم وجوب نماز جمعه در زمان غیبت) در این صورت قاعده لطف اقتضا می کند که امام علیه السّلام زمینه چیزهائی که انسان را به خداوند تبارک و تعالی نزدیک و از معصیت دور می کند فراهم نماید. و اگر فرضا نماز جمعه برحسب واقع واجب باشد امّا علمای یک عصر بگویند. واجب نیست در این صورت فریضه الهی ترک می شود، لذا از باب قاعده لطف بر امام لازم است که و لو یک نفر مخالف در بین این جمع بفرستد که حکم واقعی از لسان آن فرد بیان بشود و این چنین نشود که همه برخلاف حکم الهی فتوا دهند که در این صورت دیگر اجماع تحقّق پیدا نمی کند.

پس اگر دیدیم در یک عصر تمام فقها قائل به عدم وجوب نماز جمعه شده اند و یک نفر هم با این فتوا مخالفت نکرد، ما یقین می کنیم که این حکم ملازم با رأی معصوم است پس آنچه را که حکایت می کنند (اتّفاق علما) عقلا ملازمه با رأی امام دارد (از باب لطف) که از آن به اجماع لطفی تعبیر می کنند.

ص: 221

أو عادة [1].

أو اتفاقا من جهة حدس رأیه، و إن لم تکن ملازمة بینهما عقلا و لا عادة [2].

******

- شرح :

3- اجماع حدسی که تقریبا بر دو نوع است:

[1]- الف: تذکّر- فقها کسانی هستند که سالیان دراز در فقه زحمت کشیده اند و با مذاق اهل بیت علیهم السّلام و آراء آن ها آشنا هستند.

اگر تمام فقها مطلبی را گفتند، عادتا معلوم می شود که نظر امام علیه السّلام هم مطابقت با آن ها دارد.

اگر اهل بیت علیهم السّلام نظرشان با آن مطلب مساعد نباشد باید لا اقل یک یا چند نفر از فقها نظر ائمّه علیهم السّلام را به دست آورده باشند.

و از این به ملازمه عادیه تعبیر می کنند.

مثلا اگر تمام نزدیکان به یک بیت نظریّه ای را استنباط کنند انسان می فهمد که لا بد صاحب البیت هم همین نظریّه را دارد.

[2]- ب: در این نوع اجماع مسئله عقل یا عادت یا لطف مطرح نیست بلکه مسئله حدس مطرح است به این ترتیب که:

انسان مسئله ای را از غیر راه حواس ظاهری می فهمد.

مثلا وقتی انسان هشتاد یا نود درصد از فقها را دید که یک مطلبی را فرموده اند در این صورت حدس قطعی می زند که نظر امام علیه السّلام هم با آن مطابق است. و لو در این صورت بین رأی امام و آنچه را که انسان حدس می زند و حکایت می کند ملازمه عقلیّه یا عادیه وجود ندارد.

البتّه و لو دو نفر هم مخالف وجود داشته باشد ضرری ندارد و لو افراد شاذی که یا در محیط علمی نبوده اند یا چندان مبرّز نبوده اند با آن مخالفت کنند باز انسان حدس می زند که قول امام علیه السّلام با آن جمع مطابق است.

کما اینکه گاهی انسان با چند قرینه مطلبی را به دست می آورد و می گوید من حدس می زنم که فلان مطلب چنین است.

ص: 222

کما هو طریقة المتأخرین فی دعوی الإجماع، حیث إنهم مع عدم الاعتقاد بالملازمة العقلیة، و لا الملازمة العادیة غالبا و عدم العلم بدخول جنابه علیه السّلام فی المجمعین عادة، یحکون الإجماع کثیرا [1].

کما أنه یظهر ممن اعتذر عن وجود المخالف بأنه معلوم النسب، أنه استند فی دعوی الإجماع إلی العلم بدخوله علیه السّلام [2].

و ممن اعتذر منه بانقراض عصره، أنه استند إلی قاعدة اللطف [3].

******

- شرح :

(1) [1]- طریقه علماء متأخّر شیعه در ادّعای اجماع همین راه اخیر است آن ها با این که به ملازمه عقلیّه (قاعده لطف) و ملازمه عادیه اعتقاد نداشتند و از طرفی قائل به اجماع دخولی هم نبودند و در عین حال در بسیاری از موارد ادّعای اجماع می کردند معلوم می شود اجماع حدسی را پذیرفته اند.

[2]- گاهی در فقه دیده می شود که بعضی اعتذار می نمایند از وجود مخالف به اینکه آن فرد مخالف به علت اینکه معلوم النسب است مخالفتش در فلان مسئله ضرری ندارد.

این تعلیل دلیل برآن است که آن ها قائل به اجماع دخولی هستند و مخالفت فرد معلوم النّسب را مضر نمی دانند.

کأنّ آن ها می خواهند بگویند امام در بین بقیّه افراد وجود دارد.

[3]- گاهی در فقه دیده می شود که می گویند و می نویسند مخالفت فلان فقیه ضرری ندارد چون عصر او منقرض شده است و این اتّفاق مربوط به یک عصر دیگر است.

از این تعلیل معلوم می شود آن ها روی قاعده لطف تکیه کرده اند.

زیرا در قاعده لطف و اجماع لطفی برای هر عصری خصوصیّت قائل شده بودند که در یک عصر نمی شود حکم الهی به طور کلّی مجهول و مخفی بماند و بر امام لازم است

ص: 223

هذا مضافا إلی تصریحاتهم بذلک، علی ما یشهد به مراجعة کلماتهم [1].

و ربما یتفق لبعض الأوحدی وجه آخر من تشرفه برؤیته علیه السّلام و أخذه الفتوی من جنابه، و إنما لم ینقل عنه، بل یحکی الإجماع لبعض دواعی الإخفاء [2].

الأمر الثانی: إنه لا یخفی اختلاف نقل الإجماع، فتارة ینقل رأیه علیه السّلام فی ضمن نقله حدسا کما هو الغالب [3].

******

- شرح :

که لا اقل یک نفر در بین آن مجمعین بفرستد تا القاء خلاف بنماید.

پس اگر فرد مخالف مربوط به عصر قبل از مجمعین یا بعد از مجمعین باشد لطمه ای به اجماع نمی زند.

[1]- لازم نیست ما خود را در زحمت بیندازیم و برای تعیین نوع این اجماعات استظهار بکنیم بلکه خود آن ها در کلماتشان تصریح به این مبانی می نمایند.

[2]- 4- اجماع تشرّفی- گاهی از اوقات بعضی از فقها که دارای مقام زهد و تقوای خاصّی هستند ممکن است که به محضر امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) تشرّف پیدا کنند و مسئله و فتوائی را از امام زمان علیه السّلام بشنوند لکن در مقام نقل، آن مطلب را بصورت روایت نقل نمی کنند بلکه بصورت اجماع نقل می کنند تا کسی نگوید آن آقا ادّعای رؤیت امام زمان را نموده است و در عصر غیبت طبق وظیفه ای که داریم باید او را تکذیب کنیم تا هر روز صدها مدّعی رؤیت امام زمان علیه السّلام پیدا نشود یا اینکه مقام اوحدی بودن آن فقیه اقتضا می کند که مردم متوجّه نشوند که او خدمت امام مشرّف شده است.

امر دوّم الفاظ حاکی از اجماع مختلف هستند

[3]- این امر مقدّمه ای است برای اینکه ببینیم ادله حجّیّت خبر واحد شامل کدامیک از اقسام اجماع می شود.

ص: 224

أو حسا و هو نادر جدا [1].

و أخری لا ینقل إلا ما هو السبب عند ناقله، عقلا أو عادة أو اتفاقا، [2].

******

- شرح :

فرض کنید کسی در رابطه با نماز جمعه ادّعای اجماع کرده است که: «صلاة الجمعة واجبة» این اجماع به انحاء مختلفی تصوّر می شود.

الف- گاهی ناقل اجماع سبب (اقوال علما) و مسبّب (قول معصوم علیه السّلام) را نقل می کند که این خود دو قسم است:

1- ناقل حدسا قطع به قول معصوم علیه السّلام پیدا می کند و قطعش مستند به حواس پنج گانه نیست.

تذکّر: مراد از حدس در ما نحن فیه در مقابل حس است و این اجماع حدسی شامل ملازمه عقلیّه (قاعده لطف) و ملازمه عادیّه و اتّفاقیه (اجماع حدسی) می شود. و واضح است که غالب اجماعات هم مستند به حدس است.

[1]- 2: گاهی هم ناقل اجماع، سبب و مسبّب را عن حسّ نقل می کند که این نوع اجماع بسیار کم می باشد و دو مصداق دارد:

الف- بنحو اجماع دخولی: که مثلا مجلسی بوده است که علما در آنجا جمع بودند و اتّفاق بر حکمی نمودند و ناقل اجماع علم اجمالی پیدا کرده است که امام علیه السّلام هم در آن مجلس وجود داشته است.

ب- بنحو اجماع تشرّفی: چون ناقل از اولیاء اللّه بوده است و لیاقت پیدا کرده است لذا خدمت حضرت مهدی (ارواحنا فداه) رسیده است و حکمی را از ایشان شنیده ولی به عللی آن حکم را بصورت اجماع نقل نموده است.

[2]- ب: گاهی ناقل اجماع فقط سبب را نقل می کند که این «سبب» در نزد خودش باعث شده است قطع به قول امام علیه السّلام پیدا کند و این سبب به چند صورت تصوّر می شود:

ص: 225

و اختلاف ألفاظ النقل أیضا صراحة و ظهورا و إجمالا فی ذلک، أی فی أنه نقل السبب أو نقل السبب و المسبب [1].

******

- شرح :

گاهی ناقل، قاعده لطف (ملازمه عقلیّه) را پذیرفته است مانند مرحوم شیخ طوسی (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، و گاهی ممکن است ناقل اجماع «از طریق ملازمه عادیه قطع به قول معصوم پیدا کرده مثلا اتفاق همه علما عادتا قول معصوم را لازم گرفته و یا از فتوای جمعی اتفاقا و تصادفا قطع به قول معصوم علیه السّلام پیدا کرده»(1) (اجماع حدسی).

[1]- الفاظی که دلالت بر اجماع می کنند دلالتشان بر نقل سبب یا سبب و مسبّب متفاوت است:

1- گاهی لفظ اجماع صراحت دارد که ناقل، سبب و مسبّب را نقل می کند مانند اجمعت الامة من المعصوم و غیره علی کذا.

2- گاهی لفظ اجماع ظهور دارد که ناقل سبب و مسبّب را نقل می کند مانند اجمعت الامة الاسلامیة- که ظهور این عبارت شامل قول معصوم علیه السّلام هم می شود.

و گاهی لفظ اجماع ظهور دارد که ناقل فقط سبب را نقل کرده است مانند: اجمع الاصحاب.

3- گاهی هم الفاظ دالّ بر اجماع مجمل است و معلوم نیست که ناقل، سبب به تنهائی را نقل می کند یا اینکه سبب و مسبّب را نقل می نماید مانند: اجمع العلماء، یا اجمع علمائنا که امام علیه السّلام فرد اکمل عالم است ولی معلوم نیست که ناقل امام علیه السّلام را هم اراده کرده است یا نه.

ص: 226


1- از نگارنده.

الأمر الثالث: إنه لا إشکال فی حجیة الإجماع المنقول بأدلة حجیة الخبر، إذا کان نقله متضمنا لنقل السبب و المسبب عن حس، لو لم نقل بأن نقله کذلک فی زمان الغیبة موهون جدّا [1].

و کذا إذا لم یکن متضمنا له، بل کان ممحضا لنقل السبب عن حس، إلا أنه کان سببا بنظر المنقول إلیه أیضا عقلا أو عادة أو اتفاقا، فیعامل حینئذ مع المنقول معاملة المحصل فی الالتزام بمسببه بأحکامه و آثاره [2].

******

- شرح :

امر سوم کدام قسم از اجماعات حجّت است

[1]- در این امر بحث می کنیم که کدامیک از این موارد مشمول ادله حجّیّت خبر واحد هست و کدامیک مشمول ادله حجّیّت خبر واحد نیست.

1: اگر کسی در اجماع منقول سبب و مسبّب را عن حس نقل کند مانند (اجماع دخولی) این مشمول ادله حجّیّت خبر واحد هست این نقل، مانند نقل زراره است زیرا ناقل اجماع رأی جماعتی را نقل می کند که یقین دارد رأی امام داخل در آن جماعت است پس اگر کسی مسئله ای را بصورت اجماع دخولی نقل کرد ما مجبور هستیم که بپذیریم لکن یک اشکال وجود دارد که:

در زمان غیبت ادّعای چنین اجماعی که انسان یقین داشته باشد امام هم داخل در آن هست بعید است- بنابراین اجماع دخولی را باید کنار گذاشت امّا اگر یک فقیه موثّق ادّعای چنین اجماعی را کرد ما باید بپذیریم زیرا بین این نقل و نقل زراره فرقی وجود ندارد.

[2]- 2: اگر فقیهی در اجماع منقول، سبب (آرای علما) را از روی حس نقل کرد (دیده یا شنیده است) نه اینکه مسبّب را نقل بکند. اگر منقول الیه مانند خود ناقل در نقل اجماع اعتقاد واحدی دارد، مثلا هر دو قاعده لطف (ملازمه عقلیّه) را پذیرفته اند یا هر دو اجماع را از راه ملازمه عادیه قبول دارند و یا اینکه به عنوان مثال هر دو اجماع حدسی

ص: 227

و اما إذا کان نقله للمسبب لا عن حس، بل بملازمة ثابتة عند الناقل بوجه دون المنقول إلیه ففیه إشکال، أظهره عدم نهوض تلک الأدلة علی حجیته، إذا المتیقن من بناء العقلاء غیر ذلک، کما أن المنصرف من الآیات و الروایات ذلک، علی تقدیر دلالتهما، خصوصا فیما إذا رأی المنقول إلیه خطأ الناقل فی اعتقاد الملازمة [1].

******

- شرح :

را پذیرفته اند در این صورت این نوع اجماع مشمول ادله حجّیّت خبر واحد هست.

زیرا اگر فرضا هر دو قاعده لطف را پذیرفته اند و اتّفاق علمای یک عصر را کاشف از رأی معصوم می دانند، در این صورت ناقل اجماع یک امر محسوسی را بصورت خبر در اختیار منقول الیه قرار داده است (چون اتّفاق علمای یک عصر امر محسوسی است) و منقول الیه لازم نیست تتبّع بکند و آن را به دست آورد. بلکه می تواند آثار مربوط به آن را مترتّب نماید.

[1]- 3: اگر کسی در اجماع منقول، مسبّب (رأی امام) را نقل کند لکن نه از روی حس (اجماع دخولی را قائل نیست) بلکه قائل به ملازمه عقلی یا عادی یا اتّفاقی هست (اجماع نوع دوّم یا سوّم را قبول دارد).

مثلا ناقل، مسبّب را از راه قاعده لطف به دست آورده است امّا این قاعده برای منقول الیه ثابت نیست.

خواه قاعده لطف برایش ثابت نشده باشد و یا اینکه اصلا بطلان قاعده لطف برای او ثابت باشد.

در این صورت آیا این نوع اجماع مشمول ادله حجّیّت خبر واحد است؟

ایشان می فرمایند در این مسئله اشکال هست و اظهر این است که این نوع اجماع مشمول ادله حجّیّت خبر واحد نیست مخصوصا وقتی که منقول الیه مبنای ناقل را باطل می داند زیرا مهم ترین دلیل حجّیّت خبر واحد بنای عقلا است.

بنای عقلا یک دلیل غیر لفظی است و باید قدر متیقّن آن را اخذ نمود و قدر

ص: 228

هذا فیما انکشف الحال [1].

و اما فیما اشتبه، فلا یبعد أن یقال بالاعتبار، فإنّ عمدة أدلة حجیة الأخبار هو بناء العقلاء، و هم کما یعملون بخبر الثقة إذا علم أنه عن حس، یعملون به فیما یحتمل کونه عن حدس، حیث إنه لیس بناؤهم إذا أخبروا بشی ء علی التوقف و التفتیش، عن أنه عن حدس أو حس، بل العمل علی طبقه و الجری علی وفقه بدون ذلک [2].

******

- شرح :

متیقّن از آن در موردی است که کسی خبر را عن حسّ نقل کند امّا اگر کسی خبری را از روی حدس نقل کند معلوم نیست که عقلا بر چنین خبری اثری مترتّب نمایند.

اگر کسی ببیند با بشنود که زید از مسافرت آمده و بعد بگوید جاء زید من السّفر، در این صورت عقلا بر خبر او اثر بار می کنند.

امّا اگر همان فرد حدس قطعی هم بزند که زید از سفر آمده است در این صورت معلوم نیست که عقلا بر خبر او اثری بار نمایند.

و اگر آیات و اخبار دلالت بر حجّیّت خبر واحد داشته باشند، انصراف به موردی دارند که خبر از روی حس نقل شود نه حدس.

[1]- آنچه را تاکنون در امر ثالث بحث کرده ایم در صورتی است که وضع ناقل اجماع معلوم باشد که آیا از روی حدس یا حس، اجماع را نقل می کند.

[2]- 4: اگر کسی اجماعی را بصورت نقل مسبّب حکایت کرد لکن وضع و مبنای ناقل برای منقول الیه روشن نبود که آیا ناقل از راه حس (اجماع دخولی) یا حدس (مانند اجماع لطفی) رأی امام را به دست آورده است، در این صورت: مرحوم مصنّف می فرمایند این اجماع دارای حجّیّت است و مشمول ادله حجّیّت خبر واحد می شود زیرا:

همان طور که گفتیم مهم ترین دلیل حجّیّت خبر واحد بناء عقلا است و اگر یک فرد ثقه خبری را نقل کرد به قول او ترتیب اثر می دهند و دیگر فحص و جستجو نمی کنند که آیا مبنای این خبر، حدس است یا اینکه از روی حس نقل شده است.

ص: 229

نعم لا یبعد أن یکون بناؤهم علی ذلک، فیما لا یکون هناک أمارة علی الحدس، أو اعتقاد الملازمة فیما لا یرون هناک ملازمة [1].

هذا لکن الإجماعات المنقولة فی ألسنة الأصحاب غالبا مبنیة علی حدس الناقل أو اعتقاد الملازمة عقلا، فلا اعتبار لها ما لم ینکشف أن نقل المسبب کان مستندا إلی الحس [2].

******

- شرح :

بله اگر مشخص باشد که مبنای خبر حدس است معلوم نیست که اثری برآن مترتّب کنند.

[1]- بله گاهی از اوقات اماره ای در بین هست که جانب حدسی بودن را ترجیح می دهد آیا عقلا با وجود چنین اماره ای برآن خبر اثری بار می کنند؟

یا گاهی اماره ای است که ناقل روی اعتقاد ملازمه خبر را نقل کرده است و آن ملازمه برای ما روشن نیست.

آیا اینجا هم به خبر واحد عمل می کنند؟

ایشان می فرمایند بعید نیست که بناء عقلا در صورتی باشد که اماره ای به این نحو نباشد.

[2]- در مسئله اجماع منقول هم مطلب چنین است که اماره ای وجود دارد؟ آری!

بیان ذلک: اجماع دخولی را خیلی کم قائل شده اند چون انسان نمی تواند ملتزم بشود به اینکه شخص امام علیه السّلام بین فلان جماعت وجود داشته است.

و از طرفی طریقه متأخّرین بر مبنای اجماع حدسی است لذا این اماره ای است که هرگاه کسی اجماعی را نقل کرد و ما نتوانستیم مبنای او را تشخیص بدهیم، بگوئیم:

وجود اماره جانب حدسی بودن اجماع را ترجیح می دهد و بناء عقلا در صورتی که اماره ای بر حدس بودن در بین باشد، کارساز نیست لذا چون در ما نحن فیه چنین

ص: 230

فلا بدّ فی الإجماعات المنقولة بألفاظها المختلفة من استظهار مقدار دلالة ألفاظها، و لو بملاحظة حال الناقل و خصوص موضع النقل، فیؤخذ بذاک المقدار و یعامل معه کأنه المحصل، فإن کان بمقدار تمام السبب، و إلا فلا یجدی ما لم یضم إلیه مما حصله أو نقل له من سائر الأقوال أو سائر الأمارات ما به تم [1].

******

- شرح :

اماره ای هست و اکثر ناقلین اجماع مبنایشان بر پایه حدس است لذا از نظر نقل مسبّب حجّیّتی برای اجماع باقی نمی ماند.

بله اگر احراز کنیم نقل مسبّب (رأی امام علیه السّلام) را که از روی حس بوده است یعنی ناقل به اجماع دخولی قائل بوده است آن اجماع حجّیّت دارد.

[1]- آیا این اجماعات منقول هیچ اثری ندارد؟

ایشان می فرمایند دارای اثر هست به این ترتیب که ما باید خصوصیّات آن اجماع را بررسی کنیم.

اجماعات با الفاظ مختلف نقل می شوند و از نظر سعه و ضیق تفاوت دارند گاهی می گویند اجمع جمیع الامة الاسلامیة در این نوع اجماع کسی فروگذار نشده است.

گاهی می گویند اجمع فقهاء عصرنا و ...، باید دید این لفظ اجماع چند فقیه را شامل می شود.

و گاهی چنین تعبیر می کنند لم نعرف مخالفا بایستی ملاحظه کرد که ناقل اجماع چه خصوصیّتی دارد آیا فرد متتبعی بوده است یا اینکه تتبعش کم بوده است.

باید موضع نقل را ملاحظه کرد یعنی باید مسئله ای را که در آن اجماع نقل شده، دید بعضی از مسائل در کتب مشهور هست و بعضی از مسائل کمتر مورد تعرّض واقع شده است مثال: اگر دیدیم ناقل رأی پنجاه نفر را تفحص کرده و ادّعای اجماع نموده است در این صورت چون او زحمت را متحمّل شده است کأنّ ما خودمان رأی پنجاه نفر را به دست آورده ایم.

ص: 231

فافهم [1].

فتلحض بما ذکرنا: أن الإجماع المنقول بخبر الواحد، من جهة حکایته رأی الإمام علیه السّلام بالتضمن أو الالتزام، کخبر الواحد فی الاعتبار إذا کان من نقل إلیه ممن یری الملازمة بین رأیه علیه السّلام و ما نقله من الأقوال، بنحو الجملة و الإجمال [2].

******

- شرح :

اگر به نظر خودمان رأی این پنجاه نفر برای استکشاف رأی امام کافی است فهو المطلوب و امّا اگر دیدیم با رأی پنجاه نفر نمی شود موافقت امام علیه السّلام را حدس زد باید بعنوان مثال رأی پنجاه نفر دیگر را که بدانیم خارج از دائره تتبّع آن ناقل است ضمیمه به پنجاه نفر اوّل بکنیم یا شواهد و قرائن و اقوال دیگری به پنجاه نفر اوّل ضمیمه بکنیم تا متمّم سبب بشود و رأی معصوم را استکشاف نماییم.

[1]- شاید اشاره به این باشد که: اگر متمّم سبب، اقوال دیگر باشد این می تواند به اجماع ارتباط پیدا کند.

امّا اگر متمّم سبب قرائن دیگری باشد که ربطی به اقوال نداشته باشد این دیگر ارتباطی به اجماع منقول نمی تواند داشته باشد چون اجماع منقول آن است که از راه اقوال حکم مسئله ای را به دست آوریم.

خلاصه ای از مباحث گذشته

اشاره

[2]- اجماع منقول به خبر واحد (از نظر نقل مسبّب) از جهت اعتبار مانند خبر واحد است. خواه نقل مسبّب بالتضمن باشد (اجماع دخولی) یا اینکه نقل مسبّب از روی التزام و قاعده ملازمه باشد (مانند اجماع لطفی).

منتها اگر مسبّب را بالتضمّن نقل می کند که شرطی ندارد.

امّا اگر مسبّب را بر مبنای ملازمه نقل می کند، مشروط بر این است که منقول الیه هم این ملازمه را قبول داشته باشد.

ص: 232

و تعمّه أدلة اعتباره، و ینقسم بأقسامه، و یشارکه فی أحکامه [1].

و إلا لم یکن مثله فی الاعتبار من جهة الحکایة [2].

و اما من جهة نقل السبب، فهو فی الاعتبار بالنسبة إلی مقدار من الأقوال التی نقلت إلیه علی الإجمال بألفاظ نقل الإجماع، مثل ما إذا نقلت علی التفصیل [3].

******

- شرح :

تذکّر: در اجماع بنحو اجمال (نه تفصیل) اقوال را نقل می کنند یعنی اجماع، نقل اقوال با یک عبارت جامع می باشد.

[1]- در این صورت ادله حجّیّت خبر واحد شامل این اجماع منقول می شود.

و همان طور که خبر واحد دارای اقسامی هست (خبر واحد صحیح، حسن، موثّق و غیره)، این اجماع منقول هم دارای اقسام فوق هست.

گاهی ناقل اجماع فقیه امامی عادل است پس اجماع منقول او هم صحیح است گاهی ناقل اجماع عدالت ندارد وثاقت دارد و غیره.

و همچنین این اجماع منقول احکام خبر واحد را پیدا می کند (منجزیّت معذّریّت و ...).

[2]- امّا اگر منقول الیه با ناقل، اتّحاد عقیده ندارند و مبنایشان مختلف است در این صورت اجماع منقول از جهت حکایت مسبّب مانند خبر واحد نیست و ادله خبر واحد این مورد را شامل نمی شود.

[3]- آیا اجماع منقول از نظر نقل سبب (آرا و فتاوای علما) ارزشی دارد؟

اگر منقول الیه خودش زحمت می کشید و تک تک اقوال علما را (به طور تفصیل) به دست می آورد حجّیّت داشت.

اکنون هم که ناقل اجماع زحمت کشیده است و اقوال علما را بنحو اجمال برایش نقل کرد است حجّیّت دارد و مثل این است که عادلی این اقوال را تفصیلا برای منقول الیه نقل کرده باشد.

ص: 233

فلو ضم إلیه مما حصله أو نقل له- من أقوال السائرین أو سائر الأمارات- مقدار کان المجموع منه و ما نقل بلفظ الإجماع بمقدار السبب التام، کان المجموع کالمحصل [1].

و یکون حاله کما إذا کان کله منقولا [2].

و لا تفاوت فی اعتبار الخبر بین ما إذا کان المخبر به تمامه، أو ما له دخل فیه و به قوامه، کما یشهد به حجیته بلا ریب فی تعیین حال السائل، و خصوصیة القضیة الواقعة المسئول عنها، و غیر ذلک مما له دخل فی تعیین مرامه علیه السّلام من کلامه [3]

******

- شرح :

. (1) [1]- اگر اقوالی را که از طریق اجماع اجمالا به دست آورده است به اقوالی که خودش تحصیل کرده است (یا دیگری برایش تحصیل نموده است) ضمیمه نماید چنانچه مجموع آن دو به مقدار سبب تام شود مانند اجماع محصّل است (در احراز جمیع آن فتاوا) و یا اقوالی را که از طریق اجماع اجمالا به دست آورده است به امارات دیگر ضمیمه کند چنانچه مجموع آن دو به مقدار سبب تام بشود مانند اجماع محصّل است (در احراز جمیع آن فتاوا).

[2]- امّا نتیجه، تابع اخسّ مقدّمات است چون این اجماع منقول، جزء السبب بوده است لذا این اجماع منقول و آنچه را که به آن ضمیمه نموده است از نظر حجّیّت مانند اجماع منقول می باشد.

[3]- عبارت فوق جواب از اشکال مقدّر است که:

می دانیم دلیل حجّیّت اجماع، ادله حجّیّت خبر واحد است و در ما نحن فیه اجماع ناقل به تنهائی (بدون ضمیمه) هیچ گونه اثری نداشت.

اگر رأی پنجاه نفر اثر نداشته باشد ادله حجّیّت خبر واحد نسبت به این پنجاه نفر هم نمی تواند حجّیّت داشته باشد.

جواب- در ادله حجّیّت خبر واحد ما می خواهیم که خبر واحد یک اثر شرعی داشته باشد خواه تمام المؤثّر باشد یا اینکه جزئی از اثر باشد.

ص: 234

در خبر واحد اگر مخبر به تمام السّبب باشد بلافاصله رأی معصوم را ثابت می کند.

و اگر مخبر به جزء السّبب هم باشد مانعی برای حجّیّت خبر واحد ایجاد نمی کند.

اگر رأی پنجاه نفر برای ما نقل شد و لو اینکه از رأی پنجاه نفر استکشاف رأی معصوم نشود لکن جزء المقتضی که هست و می شود یک آراء و قرائن و شواهد دیگری به آن اضافه شود و در نتیجه ما حکم الهی را به دست آوریم.

البته شاهدی هم بر این مطلب هست.

مثال- فرض کنید ابو بصیر، خبری را از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است و از طرفی می دانید که در بین رواة چند نفر با کنیه ابو بصیر داریم.

لکن راوی دیگری می گوید آن ابو بصیری که در فلان روایت آمده است همان ابو بصیر ثقه است و خصوصیّاتش چنین است و این ابو بصیر آن ابو بصیری نیست که مجهول الحال است.

در این صورت این راوی دوّم با اینکه حکم شرعی یا موضوع حکم شرعی را نقل نکرده است (بلکه خصوصیّات ابو بصیر را از قول امام علیه السّلام برای ما نقل کرده است) در عین حال روایتش حجّت است چون مقداری اثر دارد و اثرش این است که راوی دوّم خصوصیّات آن ابو بصیری را که از امام علیه السّلام سؤال کرده است برای ما بیان می کند و در نتیجه ما به روایت ابو بصیری که از امام علیه السّلام روایتی را نقل کرده است ترتیب اثر می دهیم.

و یا اینکه گاهی در روایتی از یک قضیّه سؤالی می شود و انسان خصوصیّات آن قضیّه را نمی داند درحالی که دانستن خصوصیّات آن قضیّه در فهمیدن مراد امام دخالت دارد، در این صورت اگر راوی دیگری خصوصیّات آن قضیّه را برای ما بیان کند قول او برای ما حجّت است با اینکه روایت دوّم یک اثر شرعی را بیان نکرده است بلکه خصوصیّات مربوط به سؤال در یک روایت دیگر را از امام علیه السّلام سؤال کرده و برای

ص: 235

و ینبغی التنبیه علی أمور: الأول: إنه قد مر أن مبنی دعوی الإجماع غالبا، هو اعتقاد الملازمة عقلا، لقاعدة اللطف، و هی باطلة [1].

******

- شرح :

ما نقل نموده است لکن به همین مقدار که جزء السّبب است و دخالت در کشف رأی معصوم علیه السّلام دارد دارای حجّیّت و اثر است.

امر اوّل نقد و بررسی طرق احراز رأی معصوم علیه السّلام

[1]- قبلا گفتیم طبق مبنای شیعه اجماع بما هو اجماع اصالت و حجّیّتی ندارد بلکه اگر اجماع کاشف از رأی معصوم باشد حجّت است و راههایی برای استکشاف رأی معصوم نقل کردیم.

اکنون مرحوم مصنّف آن راه ها را مجدّدا نام می برد و نظر خود را نسبت به آن ها ابراز می دارد.

راه اوّل قاعده لطف (اجماع لطفی)- که می گفت اگر فقهای یک عصر بر یک نظر و رأی اتّفاق داشته باشند عقلا ما آن را ملازم با رأی امام می دانیم چون قاعده لطف اقتضا می کند که امام علیه السّلام زمینه چیزهائی که انسان را به خداوند نزدیک می کند و از معصیت دور می نماید فراهم کند.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند قاعده لطف باطل است.

علّت بطلان قاعده لطف چیست؟ آقای آخوند علّت را ذکر نمی کنند ولی: مرحوم سیّد مرتضی فرموده اند مصائبی که ما گرفتار آن هستیم ناشی از غیبت وجود مقدّس امام زمان علیه السّلام است و منشأ غیبت آن حضرت خود ما هستیم و لذا در کتب اعتقادی هست و «غیبته منّا».

اگر مردم آمادگی وجود امام علیه السّلام را داشتند غیبت تحقّق پیدا نمی کرد پس اگر جامعه ای حدوثا یا بقاء سبب غیبت امام زمان علیه السّلام شد در این صورت بر امام چه لزومی دارد که حکم خدا را بهر صورتی که شده است برای ما بیان کند؟

ص: 236

أو اتفاقا بحدس رأیه علیه السّلام من فتوی جماعة، و هی غالبا غیر مسلّمة [1].

******

- شرح :

کدام قاعده لطف اقتضاء چنین امری را می کند درحالی که خودمان سبب غیبت حضرت شده ایم- (این یک علّت) یا اینکه علّت بطلان قاعده لطف این است که:

چه کسی گفته است که اگر علماء یک عصری اتّفاق بر حکمی کردند از باب لطف بر امام لازم است که حکم الهی را بیان کند؟

اوّلا: شاید در این صورت حکم الهی به مرحله فعلیّت نرسیده باشد، شاید مصلحت اقتضا کند که در یک عصری یک حکم الهی به مرحله فعلیّت نرسد و در زمان ظهور امام زمان علیه السّلام آن حکم برای مردم مشخّص بشود.

کما اینکه روایاتی داریم که می گویند بعضی از احکام الهی تا زمان حضرت مهدی (عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف) مخفی است.

ثانیا: اگر فرضا امام زمان بوسیله یک نفر یا بیشتر بین آراء فقها القاء خلاف نمود آیا با این کار قاعده لطف تحقّق پیدا می کند؟

آن کسانی که بر یک رأی اتّفاق کرده اند باز بر اعتقاد خودشان باقی هستند و مقلّدین آنها به آن نظر عمل می کنند.

بنابراین قاعده لطف صحیح نمی شود.

[1]- راه دوّم حدس و اجماع حدسی بود: وقتی انسان دید که هشتاد یا نود درصد از فقها بر یک رأی اتّفاق نموده اند حدس قطعی می زند که نظر امام علیه السّلام مطابق با آنهاست.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند این راه هم درست نیست. زیرا این راه تابع این است که انسان مثلا از دیدن آراء نود درصد از فقها حدس قطعی بزند که نظر امام علیه السّلام هم با آنها موافق است امّا کی و کجا انسان به طور قطع رأی معصوم را حدس می زند؟

بله ممکن است ظنّ به رأی معصوم پیدا بکند امّا این ظن حجّیّتی ندارد.

پس اجماع حدسی هم درست نیست.

ص: 237

و اما کون المبنی العلم بدخول الإمام بشخصه فی الجماعة، أو العلم برأیه للاطلاع بما یلازمه عادة من الفتاوی، فقلیل جدا فی الإجماعات المتداولة فی السنة الأصحاب، کما لا یخفی، بل لا یکاد یتفق العلم بدخوله علیه السّلام علی نحو الإجمال فی الجماعة فی زمان الغیبة، و إن احتمل تشرف بعض الأوحدی بخدمته و معرفته أحیانا [1].

******

- شرح :

(1) [1]- سوّم اجماع دخولی- و آن در موردی است که جماعتی اتّفاق بر یک نظر داشته باشند و ما بصورت علم اجمالی بدانیم که امام علیه السّلام داخل آن جماعت است یا این که فتوایش داخل در آن آراء است.

این مسئله در زمان غیبت بعید است امّا اصل مبنا باطل نیست.

لکن چگونه انسان علم پیدا می کند که امام علیه السّلام در بین آن جماعت است یا اینکه رأی او در بین آن آراء است (و لو مجلسی در کار نباشد).

بله در بعضی از مجالس ممکن است انسان چنین احتمالی را بدهد امّا این سبب حصول علم به دخول معصوم علیه السّلام نمی شود. بنابراین اجماع دخولی هم کنار رفت.

راه چهارم- حصول اجماع از طریق ملازمه عادیه بود که اگر تمام فقهای متقدّم و متأخّر (که آشنای با مذاق اهل بیت علیهم السّلام هستند) یک مطلبی را گفتند عادتا معلوم می شود که نظر امام علیه السّلام هم مطابق با آنهاست.

این راه باطل نیست و تا حدّی قابل قبول است امّا اشکالش این است که: اجماعاتی که شما از متأخّرین در کتب می بینید اکثرا روی این مبنا نیست بلکه بر مبنای حدس هست که ما آن را نپذیرفتیم.

روش مرحوم شیخ طوسی (اعلی اللّه مقامه الشّریف)- از قدما- هم بر مبنای قاعده لطف است که ما آن را هم نپذیرفتیم.

5- اجماع تشرفی- بعضی از افراد که دارای مقام والائی هستند احتمال دارد که به حضور امام زمان (ارواحنا فداه) برسند و فتوائی را از آن بزرگوار بشنوند پس مبنای

ص: 238

فلا یکاد یجدی نقل الإجماع إلا من باب نقل السبب بالمقدار الذی أحرز من لفظه، بما اکتنف به من حال أو مقال، و یعامل معه معاملة المحصل [1].

الثانی: إنه لا یخفی أن الإجماعات المنقولة، إذا تعارض اثنان منها أو أکثر، فلا یکون التعارض إلا بحسب المسبب [2].

******

- شرح :

پنجم باطل نیست امّا مواردش کجاست؟

بنابراین اجماعات منقول از جهت نقل مسبّب (رأی امام) نتوانست مشکلی را برای ما حل کند.

[1]- امّا اجماعات منقول فقط از نظر نقل سبب (آراء فقها) دارای ارزش است آن هم به مقداری که لفظ متضمّن نقل اجماع، دلالت دارد.

یعنی باید خصوصیّات و قرائن حالیه و مقالیّه و غیره را دید، آن وقت فهمید که وقتی فلان کس اجماعی را نقل می کند مثلا از قول پنجاه نفر موافقت و رأی معصوم را کشف کرده است.

در این صورت مثل این است که آراء آن پنجاه نفر را خودمان تحصیل کرده ایم و به همین مقدار حجّیّت دارد که قبلا بنحو مشروح بیان کردیم.

امر دوّم تعارض اجماعات منقول

[2]- گاهی در یک مسئله فقهی دو اجماع متعارض یا بیشتر از دو اجماع متعارض وجود دارد آیا این تعارض در سبب (آراء فقها) هست یا اینکه تعارض در مسبّب (رأی معصوم) است؟

تعارض بحسب مسبّب است یعنی وقتی یک اجماع منقول می گوید نماز جمعه واجب است و اجماع دیگر مثلا می گوید واجب نیست واضح است که در هر دو طرف رأی معصوم وجود ندارد و ممکن نیست امام علیه السّلام هم قائل به وجوب نماز جمعه بشود و هم قائل به عدم وجوب نماز جمعه بشود.

ص: 239

و اما بحسب السبب فلا تعارض فی البین، لاحتمال صدق الکل [1].

لکن نقل الفتاوی علی الإجمال(1) بلفظ الإجماع حینئذ، لا یصلح لأن یکون سببا، و لا جزء سبب، لثبوت الخلاف فیها [2].

إلا إذا کان فی أحد المتعارضین خصوصیة موجبة لقطع المنقول إلیه برأیه علیه السّلام لو اطّلع علیها، و لو مع اطّلاعه علی الخلاف، و هو و إن لم یکن مع الاطلاع علی الفتاوی علی اختلافها مفصلا ببعید، إلا أنه مع عدم الاطلاع علیها کذلک إلا مجملا بعید [3]

******

- شرح :

(1) [1]- امّا بحسب سبب تعارضی نیست چون ممکن است هر دو اجماع منقول درست باشد به این ترتیب که مثلا یک نفر آراء صد نفر از فقها را دیده و رأی معصوم را حدس زده است و قائل به وجوب نماز جمعه شده است و فقیه دیگر آراء صد نفر دیگر را مشاهده کرده و رأی معصوم را حدس زده است و قائل به عدم وجوب نماز جمعه شده است.

[2]- و لکن منقول الیه چون در برابر دو اجماع متعارض (به نحوی که گفتیم) واقع شده است نمی تواند از این دو اجماع علّت یا جزء العلّه ای برای کشف قول معصوم علیه السّلام داشته باشد.

[3]- مگر اینکه در یکی از این دو اجماع متعارض یک امتیازی باشد که اگر منقول الیه از آن مطلع بشود قطع به رأی امام علیه السّلام پیدا می کند. مثلا منقول الیه بفهمد در اجماع اوّل، فقهاء طراز اوّل و مبرّز هستند امّا در اجماع دوّم فقهای درجه دوّم و سوّم وجود دارند. این راه خوبی است امّا اشکالش این است که:

نقل کننده اجماع افراد اجماع را برای منقول الیه معرّفی نمی کند که او بفهمد چه کسانی بوده اند بلکه به نحو اجمال آرای آن ها را بصورت اجماع نقل می کند لذا بعید است که منقول الیه یک خصوصیّت و امتیازی از اجماع به دست آورد.

ص: 240


1- لا التفصیل.

فافهم(1) [1].

الثالث: إنه ینقدح مما ذکرنا فی نقل الإجماع حال نقل التواتر، و أنه من حیث المسبب لا بد فی اعتباره من کون الإخبار به إخبارا علی الإجمال بمقدار یوجب قطع المنقول إلیه بما أخبر به لو علم به، و من حیث السبب یثبت به کل مقدار کان اخباره بالتواتر دالا علیه، کما إذا أخبر به علی التفصیل، فربما لا یکون إلا دون حد التواتر، فلا بدّ فی معاملته معه معاملته من لحوق مقدار آخر من الأخبار، یبلغ المجموع ذاک الحد [2].

******

- شرح :

(1) [1]- ممکن است ناقل اجماع دارای خصوصیّتی باشد که راهگشای منقول الیه باشد.

مثلا گاهی ناقل اجماع از قدمای اصحاب است و کسی که از قدمای اصحاب است فتاوای قدما را بصورت اجماع نقل می کند.

امّا آن دیگری که اجماع نقل کرده است از متأخّرین است و لذا امکان دارد فتاوای متأخّرین را دیده و بصورت اجماع نقل کرده است.

امر سوّم تواتر منقول یا نقل متواتر

[2]- مرحوم مصنّف بمناسبت اجماع منقول، تواتر منقول (نقل متواتر) را اینجا مطرح می کنند که:

گاهی خود انسان تواتر را تحصیل می کند مثلا از صد نفر مطلبی را می پرسد و یقین

ص: 241


1- لعله اشارة الی عدم الفرق بین الاطّلاع الاجمالی و التفصیلی فانّ الاطلاع التّفصیلی اذا کان ملازما لرأی المعصوم علیه السّلام کان نقله و لو اجمالا حجّة لانّه مدلول التزامی للمنقول فتأمّل الی منع الاستبعاد لاختلاف حال النّاقل و عصره و مشایخه الّذین اعتمدهم و مجرّد الخلاف لا اثر له و کم من مسئلة: لیس المستند فیها الا الاجماع مع وجود الخلاف و سیر المسائل الفقهیّه شاهد بذلک و الخلاف انّما یقدح فی الاجماع بناء علی قاعدة اللطف لا غیر ر. ک حقائق الاصول/ 2/ 106.

به آن پیدا می کند.

و گاهی فردی در مسئله ای نقل تواتر می کند و می گوید: «هذا الحکم متواتر» مثلا او از صد نفر حکمی را شنیده یا در کتب فقهی دیده است.

آیا تواتر منقول اثری دارد؟

مبنای تواتر که انسان از آن علم پیدا می کند این است که:

عدّه ای خبری را بگویند که بحسب عادت ممتنع باشد که آن ها با یکدیگر تبانی بر کذب کرده باشند.

در نقل تواتر هم مانند اجماع منقول باید دید که ناقل تواتر از قول چند نفر برایش علم پیدا شده است.

مثلا اگر از قول صد نفر برایش علم حاصل شده است در این صورت باید منقول الیه هم ببیند که آیا از آن مقدار، علم برایش پیدا می شود یا نه اگر منقول الیه در نقل این مقدار، علم پیدا می کند در این صورت آن نقل تواتر از نظر مسبّب (مخبر به) برای منقول الیه حجّیّت دارد.

امّا اگر منقول الیه می بیند که ناقل تواتر آدم خوش باوری بوده است و از قول صد نفر برایش علم حاصل شده است درحالی که خودش این مقدار را سبب حصول علم نمی داند، در این صورت اثر نقل تواتر این است که نقل را به لحاظ اخبار همان صد نفر (سبب) می تواند منشأ اثر قرار بدهد امّا بلحاظ مسبّب (صدق مخبر به) اثری ندارد.

منقول الیه می تواند اخبار و قرائن و شواهد دیگری به آن نقل اضافه کند که باعث حصول علم برای خودش بشود.

امّا اگر منقول الیه قرائن و اخبار دیگری نداشته باشد این نقل تواتر از نظر مسبب و صدق مخبر به اثری ندارد.

ص: 242

نعم، لو کان هناک أثر للخبر المتواتر فی الجملة- و لو عند المخبر- لوجب ترتیبه علیه، و لو لم یدل علی ما بحد التواتر من المقدار [1].

******

- شرح :

(1) [1]- چنانچه دلیلی گفت که اگر خبری فی الجملة متواتر شد (و لو برای همه مفید تواتر نباشد) شما باید به آن ترتیب اثر بدهید در این صورت منقول الیه باید به آن خبر متواتر اثر بار نماید و لو اینکه برای منقول الیه متواتر نیست امّا برای ناقل که تواتر ثابت است.

مثال: فردی نذر کرده است که چنانچه نسبت به حیات زید، خبر متواتر فی الجملة (و لو برای تمام افراد تواتر ثابت نشود) حاصل شود من صد درهم صدقه می دهم اتّفاقا یک نفر برای او خبر متواتر نسبت به حیات زید نقل کرد در این صورت اگرچه برای ناذر، این مسئله متواتر نیست بایستی صد درهم را صدقه بدهد زیرا برای او نقل تواتر شده است.

ص: 243

فصل مما قیل باعتباره بالخصوص الشهرة فی الفتوی، و لا یساعده دلیل، و توهّم دلالة أدلة حجیة خبر الواحد علیه بالفحوی، لکون الظن الذی تفیده أقوی مما یفیده الخبر، فیه ما لا یخفی، ضرورة عدم دلالتها علی کون مناط اعتباره إفادته الظن، غایته تنقیح ذلک بالظن، و هو لا یوجب إلا الظن بأنها أولی بالاعتبار، و لا اعتبار به، مع أن دعوی القطع بأنه لیس بمناط غیر مجازفة [1].

******

- شرح :

آیا شهرت فتوائی حجّت است

[1]- یکی از اماراتی را که گفته اند که حجّیّت دارد شهرت فتوائی می باشد شهرت فتوائی عبارتست از فتوائی که بین فقها مشهور باشد مثلا هفتاد درصد، هشتاد درصد از فقها دارای یک فتوا باشند یعنی فقط اشتهاری در بین باشد و به حدّ اجماع و شرائط اجماع نرسد.

امّا راههایی که ممکن است برای حجّیّت شهرت فتوائی باشد عبارتست از:

1- مسلما بین محقّقین خبر واحد فی الجملة و با شرائطی حجّت است. و ملاک حجّیّت آن این است که برای مخبر له ظن و تا حدّی وثوق و اطمینان از خبر واحد حاصل می شود.

این ملاک در شهرت فتوائی بنحو اولویّت هست. یعنی آن ظنّی که از اشتهار یک فتوا پیدا می شود بمراتب بیشتر از ظنّی است که از خبر واحد حاصل می شود یعنی اگر

ص: 244

دلیلی آن ظنّ ضعیف را حجّت قرار دهد بالاولویّه این ظنّ قوی را هم حجّت قرار می دهد.

بنابراین در شهرت فتوائی دلیل خاصّی بر حجّیّت آن لازم نیست و همان اولویّت قطعیّه برای حجّیّت شهرت فتوائی کافی است.

مرحوم مصنّف می فرمایند: «فیه ما لا یخفی».

اشکال این دلیل و این راه- شما از کجا ملاک حجّیّت خبر واحد را به دست آوردید که: ملاک حجّیّت خبر واحد حصول ظن برای مخبر له است؟ آیا شما قاطع به این مطلب هستید؟

ما که قطعی به وجود این ملاک نداریم.

بله غایت مطلب چنین است که انسان مظنّه دارد که ملاک حجّیّت خبر واحد حصول ظن برای مخبر له است.

امّا این ظن به ملاک و مناط سبب نمی شود که شما بگوئید به اولویّت قطعیّه ظنّ حاصل از شهرت فتوائی هم حجّت است چون اولویّت قطعیّه باید تمام مراحلش قطعی و یقینی باشد.

بله این اولویّت، ظنّیه هست و ما دلیلی بر حجّیّت اولویّت ظنّیه نداریم و ابتدای بحث ظنون گفتیم که اصل اوّلی در ظنون عدم حجّیّت آنهاست مگر اینکه دلیلی بر حجّیّت آن قائم بشود.

این اولویّت ظنّیه خودش مانند شهرت فتوائی نیاز به دلیل دارد تا اینکه حجّیّت پیدا کند بعلاوه ممکن است کسی ادّعا کند که ما اصلا مظنّه هم پیدا نمی کنیم که ملاک حجّیّت خبر واحد حصول ظن باشد زیرا:

می دانیم که: چه از خبر واحد مظنّه پیدا بشود یا نشود خبر واحد حجّیّت دارد.

پس چگونه می توان ادّعا کرد که ملاک حجّیّت خبر واحد حصول ظن برای مخبر له است.

ص: 245

و أضعف منه، توهم دلالة المشهورة و المقبولة علیه، لوضوح أن المراد بالموصول فی قوله فی الأولی: (خذ بما اشتهر بین أصحابک) و فی الثانیة: (ینظر إلی ما کان من روایتهم عنا فی ذلک الذی حکما به، المجمع علیه بین أصحابک، فیؤخذ به) هو الروایة، لا ما یعم الفتوی، کما هو أوضح من أن یخفی [1].

******

- شرح :

(1) [1]- 2- دوّمین راه برای حجّیّت شهرت فتوائی «مشهوره ابی خدیجه»(1) و «مقبوله عمرو بن حنظله»(2) است. این دو روایت در باب خبرین متعارضین وارد شده اند.

در مشهوره ابی خدیجه راوی فرض می کند اگر دو روایت متعارض شدند، حکمش چیست؟ امام علیه السّلام طبق این روایت می فرمایند: «خذ بما اشتهر بین اصحابک» یعنی: آنچه را که بین اصحاب امامیه مشهور است، اخذ کنید، امام علیه السّلام کأنّ در این روایت یک ضابطه کلّی را بیان کرده اند که: خذ بکلّ ما اشتهر بین اصحابک- خواه روایت مشهور باشد یا فتوای مشهور (مای موصوله عمومیّت دارد).

روایت مشهور- یعنی روایتی که نقلش شهرت دارد اصحاب حدیث با آن آشنا هستند و رواة اخبار آن را در کتب روائی خود نقل کرده باشند (نه اینکه برطبق آن عمل کرده باشند).

فتوای مشهور- عبارتست از اینکه یک فتوا و رأی شهرت داشته باشد.

جواب از مشهوره ابی خدیجه- سائل از حکم دو روایت متعارض سؤال می کند و امام علیه السّلام هم حکم روایتین متعارضین را بیان می فرمایند و مای موصوله در (بما اشتهر) جواب از سؤال راوی است و مسئله فتوا در این روایت مطرح نشده و مای موصوله عمومیّتی ندارد.

امّا مقبوله عمرو بن حنظله هم تقریبا چنین است که راوی از حکم دو روایت متعارض از امام علیه السّلام سؤال می کند حضرت می فرمایند: (... ینظر الی ما کان من روایتهم

ص: 246


1- عوالی اللئالی 4/ 133/ حدیث 229.
2- وسائل الشّیعه جلد 18 باب 9 از ابواب صفات قاضی حدیث 1.

نعم بناء علی حجیة الخبر ببناء العقلاء، لا یبعد دعوی عدم اختصاص بنائهم علی حجیته، بل علی حجیة کل أمارة مفیدة للظن أو الاطمئنان، لکن دون إثبات ذلک خرط القتاد [1].

******

- شرح :

(روایتهما) عنّا فی ذلک الذی حکما به المجمع علیه عند اصحابک فیؤخذ به من حکمنا و یترک الشاذ الذی لیس بمشهور عند اصحابک فانّ المجمع علیه لا ریب فیه).

کأنّ مستدل می خواهد بگوید مای موصوله در این روایت هم عمومیّت دارد و شامل شهرت فتوائی هم می شود.

جواب از مقبوله عمرو بن حنظله واضح است که چون سؤال از دو روایت متعارض است امام هم می فرمایند «... ینظر الی ما کان من روایتهم (روایتهما) عنّا فی ذلک الذی حکما به ...».

مرحوم آقای آخوند در مقبوله عمرو بن حنظله مقداری کم لطفی کرده اند زیرا کسانی که به مقبوله تمسّک می کنند به تعلیل مذکور در آن استدلال می نمایند.

یعنی امام علیه السّلام می فرمایند مشهور را اخذ کنید و علّت را ذکر می کنند که «فانّ المجمع علیه لا ریب فیه» مقصود از مجمع علیه مشهور است (نه اجماع اصطلاحی) و تعلیل در روایت عمومیّت دارد و شامل روایت مشهور و فتوای مشهور می شود البتّه امکان دارد که در این هم مناقشه کرد که الف و لام در «المجمع علیه» الف و لام عهد ذکری است (و به روایت برمی گردد).

لکن ظاهر روایت مطلب کلّی و عامّی را بیان می کند و شامل روایت مشهور و شهرت فتوائی می شود و بعید نیست که الف و لام در «المجمع علیه» الف و لام جنس باشد. یعنی جنس مجمع علیه (مشهور) در ضمن هر فردی تحقّق پیدا کند بالنسبه به شاذ «لا ریب فیه» است.

[1]- 3- بله، اگر کسی دلیل حجّیّت خبر واحد را بناء عقلا بداند (نه آیات و روایات) در این صورت انسان تا حدّی می تواند ملاک حجّیّت خبر واحد را بدست

ص: 247

بیاورد به این نحو که:

وقتی به عقلا مراجعه می کنیم می بینیم می گویند ملاک حجّیّت خبر واحد این است که مخبر له از خبر واحد ظنّ و تا حدّی اطمینان پیدا می کند.

و اگر ملاک این باشد همین مناط در شهرت فتوائی هم هست و می گوئیم از شهرت فتوائی ظن و اطمینان پیدا می شود.

بنابراین می گوئیم بناء عقلا تعمیم دارد و شامل شهرت فتوائی هم می شود (کاری به اولویّت نداریم).

مرحوم مصنّف این مطلب را ابتدا بنحو (لا یبعد) بیان می کنند لکن بعد اشکال می کنند که «دون اثبات ذلک خرط القتاد».

مقصود مرحوم آقای آخوند آیا این است که بناء عقلا دلیل بر حجّیّت خبر واحد نیست؟

این را که بعدا ایشان می پذیرند که یک دلیل مهم حجّیّت خبر واحد بناء عقلا است.

و اگر بخواهند بفرمایند که ملاک این بناء مشخّص نیست این را هم ما جواب می دهیم که وقتی به عقلا رجوع می کنیم ملاک را برای ما بیان می کنند که:

از خبر واحد برای ما ظن و وثوق و اطمینان حاصل می شود.

لذا بعید نیست که دلیل سوّم برای شهرت حجّیّت فتوائی ثابت باشد.

ص: 248

فصل المشهور بین الأصحاب حجیة خبر الواحد فی الجملة بالخصوص(1)، و لا یخفی أن هذه المسألة من أهم المسائل الأصولیة، و قد عرفت فی أول الکتاب أن الملاک فی الأصولیة صحة وقوع نتیجة المسألة فی طریق الاستنباط، و لو لم یکن البحث فیها عن الأدلة الأربعة، و إن اشتهر فی ألسنة الفحول کون الموضوع فی علم الأصول هی الأدلة [1].

******

- شرح :

خبر واحد

آیا بحث حجّیّت خبر واحد از مسائل علم اصول است؟

[1]- مطالبی را که در اوائل این فصل مرحوم مصنّف بیان می کنند تقریبا در ابتدای جلد اوّل کتاب کفایه هم بیان کرده اند و آن این است که: آیا مسئله حجّیّت خبر واحد (فی الجملة و با شرائطی) از مسائل علم اصول است و در علم اصول باید بحث شود؟

مرحوم مصنّف می فرمایند آری! زیرا مسئله اصولی یک ملاک و ضابطه ای دارد که:

نتیجه مسئله اصولی باید بتواند در قیاسی که مجتهد برای استنباط حکم شرعی تشکیل می دهد واقع شود و در خبر واحد این ملاک هست (نتیجه معمولا در کبری واقع می شود).

ص: 249


1- امّا قوله« بالخصوص» فمعناه بادلّة خاصّة موجبة لخروج خبر الواحد عن تحت الاصل الاوّلی المؤسّس فی الظنون فی قبال القول باعتباره بانسداد باب العلم الذی جعله الانسدادیون موجبا للرّجوع الی مطلق الظنّ من غیر اختصاص بخبر الثّقة ر. ک عنایة الاصول 3/ 182.

و علیه لا یکاد یفید فی ذلک- أی کون هذه المسألة أصولیة- تجشم دعوی أن البحث عن دلیلیة الدلیل بحث عن أحوال الدلیل؛ ضرورة أن البحث فی المسألة لیس عن دلیلیة الأدلة، بل عن حجیة الخبر الحاکی عنها [1].

******

- شرح :

مثال: صلاة الجمعة قام علی وجوبها خبر الواحد (صغرا). و کلّ حکم قام علیه الخبر الواحد فهو ثابت (کبرا). فالوجوب لصلاة الجمعة ثابت.

ما کاری به این مطلب نداریم که آیا: در علم اصول باید از عوارض ادله اربعه (کتاب، سنّت، عقل و اجماع) بحث کرد؟ ما موضوع علم اصول را خصوص ادله اربعه نمی دانیم تا گرفتار مشکلی بشویم.

اگرچه مشهور می گویند موضوع علم اصول ادله اربعه است.

پس ما از طرفی موضوع علم اصول را توسعه دادیم و از طرفی ملاک مسئله اصولی را برای شما بیان کردیم و در نتیجه:

بحث از حجّیّت خبر واحد از مسائل علم اصول است.

کلام صاحب فصول

[1]- مرحوم صاحب فصول می فرمایند(1): موضوع علم اصول، ادله اربعه است و محمولش خواه دلیلیّت این ادله باشد یا سایر جهاتی که به این ادله ارتباط دارد و ما که در خبر واحد بحث از دلیلیّت آن می کنیم، این هم داخل در علم اصول است.

ما در این صورت از ایشان سؤال می کنیم:

ما در خبر واحد بحث از دلیلیّت دلیل می کنیم و می گوئیم خبر الواحد حجّة ام لا در حالی که ظاهر ادله اربعه این است که ادله با وصف دلیلیّت موضوعیّت دارند یعنی با حفظ اینکه دلالتشان مسلّم هست موضوع علم اصول هستند.

ص: 250


1- ر. ک فصول 12.

کما لا یکاد یفید علیه تجشم دعوی أن مرجع هذه المسألة إلی أن السنة- و هی قول الحجة أو فعله أو تقریره- هل تثبت بخبر الواحد، أو لا تثبت إلا بما یفید القطع من التواتر أو القرینة؟ [1].

******

- شرح :

بفرمائید در خبر واحد ما بحث از کدامیک عوارض ادله می کنیم؟

لذا مرحوم صاحب فصول مجبور شده اند که بگویند موضوع علم اصول ذوات ادله است یعنی موضوع علم اصول خود کتاب با قطع نظر از دلیلیّتش هست.

خود سنّت با قطع نظر از دلیلیّتش هست.

خود اجماع با قطع نظر از اعتبار و دلیلیّتش هست.

بنابراین هرکجا از دلیلیّت این ادله بحث می کنیم، این بحث از عوارض دلیل و عوارض موضوع است.

جواب مرحوم مصنّف به مرحوم صاحب فصول: این خبر واحدی که ما بحث از دلیلیّتش می کنیم، کدامیک از ادله اربعه است؟ آیا سنّت است؟

مقصود از سنّت، قول و فعل و تقریر معصوم علیه السّلام است و ما در خبر واحد بحث از حجّیّت قول امام و معصوم علیه السّلام نمی کنیم بلکه بحث می کنیم آیا خبر زراره حجّیّت دارد یا نه.

خبر زراره کدامیک از ادله اربعه است که شما می گوئید بحث از دلیلیّتش هم بحث از عوارض دلیل و یکی از مسائل علم اصول می باشد.

بحث در حجّیّت قول امام یک بحث کلامی است و ربطی به علم اصول ندارد.

کلام شیخ اعظم

[1]- مرحوم شیخ(1) باتوجّه به این اشکالی که بر صاحب فصول وارد بوده است

ص: 251


1- ر. ک فرائد الاصول/ 67.

فإن التعبد بثبوتها مع الشک فیها لدی الاخبار بها لیس من عوارضها، بل من عوارض مشکوکها، کما لا یخفی [1].

مع أنه لازم لما یبحث عنه فی المسألة من حجیة الخبر، و المبحوث عنه فی المسائل إنما هو الملاک فی أنها من المباحث أو من غیره، لا ما هو لازمه، کما هو واضح. [2].

******

- شرح :

راه دیگری را اختیار کرده اند که:

آیا قول و فعل و تقریر امام با خبر واحد ثابت می شود یا اینکه قول و فعل و تقریر امام باید با تواتر ثابت بشود و یا اینکه قرینه قطعیّه باید ضمیمه خبر واحد بشود تا قول و فعل و تقریر معصوم را ثابت کند. هل تثبت قول الامام بخبر الواحد ام لا آیا سنّت (قول و فعل و تقریر معصوم) با خبر واحد ثابت می شود یا نه و این بحث از عوارض ادله اربعه و بحث از عوارض سنّت است. مرحوم مصنّف دو اشکال به ایشان وارد می کنند.

[1]- 1: شما بالاخره می خواهید از حجّیّت و دلیلیّت بحث کنید.

آیا این حجّیّت مربوط به قول معصوم است یا اینکه حجّیّت برای روایت زراره است؟

حجّیّت و اعتبار، معروض و موضوعش روایت است.

و به تعبیر اصطلاحی سنّت حاکیه اتّصاف به اعتبار و عدم اعتبار پیدا می کند.

اگر کسی قول امام را نقل بکند آیا آن نقل حجّت است یا نه، این ربطی به قول امام ندارد و شما شک در حجّیّت قول امام ندارید بلکه شک در حجّیّت خبر زراره دارید و لذا بحث از خبر واحد می کنید.

[2]- 2: در کتب اصولی به این نحو بحث نکرده اند که: آیا سنّت (قول، فعل و تقریر معصوم) با خبر واحد ثابت می شود یا نه؟ بلکه گفته اند: خبر الواحد حجّة ام لا؟

این دو لازم و ملزوم هستند و شما جای ملزوم را با لازم عوض کردید و روی لازم عنوان اصولی بودن مسئله را درست کردید.

ص: 252

و کیف کان، فالمحکی عن السید و القاضی و ابن زهرة و الطبرسی و ابن إدریس عدم حجیة الخبر [1].

******

- شرح :

در کتب اصول ملزوم را عنوان کرده و بحث نموده اند و در مسئله اصولی باید دید به همان نحوی که مطلبی را مطرح کرده اند، جزء مسائل علم اصول هست یا نه.

لذا این راه مرحوم شیخ تمام نیست و راه بهتر این است که بگوئیم موضوع علم اصول عنوان عامّی است و ضابطه مسئله اصولی هم همان بود که ذکر کردیم.

[1]- همان طور که قبلا هم گفتیم خبر واحد فی الجملة و با شرائطی حجّت است امّا جماعتی از بزرگان مانند سیّد مرتضی، قاضی، ابن زهره، طبرسی، و ابن ادریس قائل به عدم حجّیّت خبر واحد شده اند.

قبلا دو مطلب را تذکّر می دهیم.

1- ما که قائل به حجّیّت خبر واحد هستیم، هر خبر واحدی را حجّت نمی دانیم بلکه با شرائطی خبر واحد را حجّت می دانیم که در ضمن همین مباحث آن شرائط را ذکر خواهیم کرد.

ما خبر واحد را بنحو موجبه جزئیه حجّت می دانیم در نتیجه کسی که مخالف حجّیّت خبر واحد هست باید بگوید خبر واحد اصلا حجّیّت ندارد زیرا نقیض قضیّه موجبه جزئیّه، یک قضیّه سالبه کلیّه است.

2- محل نزاع، آن خبر واحدی است که جنبه اماریّت داشته باشد و محفوف و همراه با قرینه قطعیّه نباشد چنانچه یک خبر واحد همراه با قرینه قطعیّه شد از محل نزاع خارج می شود و در باب قطع داخل می گردد و جنبه اماریّت پیدا نمی کند(1).

ما ابتدا ادله قائلین به عدم حجّیّت را ذکر می کنیم.

ص: 253


1- البتّه قطع هم جزء امارات است ولی معمولا به قطع عنوان اماره اطلاق نمی شود.

و استدل لهم بالآیات الناهیة عن اتباع غیر العلم [1].

و الروایات الدالة علی رد ما لم یعلم أنه قولهم علیهم السّلام، أو لم یکن علیه شاهد من کتاب اللّه أو شاهدان، أو لم یکن موافقا للقرآن إلیهم، أو علی بطلان ما لا یصدقه کتاب اللّه، أو علی أن ما لا یوافق کتاب اللّه زخرف، أو علی النهی عن قبول حدیث إلا ما وافق الکتاب أو السنة، إلی غیر ذلک [2].

******

- شرح :

ادله قائلین به عدم حجّیّت خبر واحد

[1]- 1: دلیل قرآنی- آیاتی وجود دارد که ما را از پیروی غیر از علم و قطع نهی می کند.

الف- وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا(1) چیزی را که علم نسبت به آن ندارید پیروی نکنید.

ب- وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً(2) این ها پیروی از مظنّه می کنند درحالی که مظنّه انسان را بی نیاز از واقع نمی کند.

این آیات، پیروی از غیر از علم و یقین را نهی می کنند و خبر واحد هم که افاده علم نمی کند و برفرض که مفید علم باشد از محلّ نزاع خارج است زیرا محلّ نزاع خبر واحدی هست که مفید علم نباشد.

[2]- 2: دلیل روائی بر عدم حجّیّت خبر واحد- در روایات تعبیرات گوناگونی وارد شده است مفاد بعضی از روایات این است که: روایاتی را که نمی دانید (علم ندارید) از ما (معصومین) صادر شده است و نمی دانید که به ما ارتباط دارد به ما رد کنید یعنی کالعدم فرض نمائید.(3)

ص: 254


1- سوره اسراء 36.
2- سوره نجم 28.
3- مستدرک الوسائل/ 3 باب/ 9 از ابواب صفات قاضی، روایت 10.

و الإجماع المحکی عن السید فی مواضع من کلامه، بل حکی عنه أنه جعله بمنزلة القیاس، فی کون ترکه معروفا من مذهب الشیعة [1].

******

- شرح :

و بعضی از روایات می گویند که هر روایتی از ما برای شما رسید اگر یک شاهد قرآنی نداشت به ما رد کنید و برخی از روایات می گویند: اگر روایتی از ما (معصومین) برای شما رسید و دو شاهد قرآنی نداشت آن روایت را به ما رد کنید.(1)

و عدّه ای از روایات می گویند: اگر روایتی از ما (معصومین) به شما رسید و موافق کتاب اللّه نبود آن روایت را به ما رد کنید.(2)

مفاد بعضی از روایات این است که: آن خبری را که کتاب اللّه تصدیق نمی کند اصلا باطل است و باید قلم بطلان برآن کشید.(3)

و مضمون بعضی از روایات این است که: خبری که با کتاب اللّه موافقت ندارد زخرف و باطل است.(4)

مفاد بعضی از اخبار این است که: روایتی که موافقت با کتاب اللّه یا سنّت ندارد آن را قبول نکنید.(5)

[1]- 3: اجماع- گفته اند اجماع بر عدم حجّیّت خبر واحد وجود دارد.

سیّد مرتضی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) در بعضی از کلماتشان فرموده اند که:

از نظر منطق شیعه عمل به خبر واحد مانند عمل به قیاس است یعنی همان طور که

ص: 255


1- وسائل الشّیعه/ 3/ باب 9 از ابواب صفات قاضی، روایت 18.
2- مستدرک الوسائل/ 3/ باب 9 از ابواب صفات قاضی روایت/ 5.
3- محاسن/ 1/ 221.
4- وسائل الشیعة/ 18/ باب 9/ از ابواب صفات قاضی روایت 12.
5- وسائل الشیعة/ 18/ باب/ 9 از ابواب صفات قاضی روایت/ 11.

و الجواب: اما عن الآیات، فبأن الظاهر منها أو المتیقن من إطلاقاتها هو اتباع غیر العلم فی الأصول الاعتقادیة، لا ما یعم الفروع الشرعیة [1].

******

- شرح :

شیعه از قیاس تبرّی می جوید از خبر واحد هم تبرّی و بی زاری می جوید و این تبرّی از قیاس، جزء شعار شیعه است.

جواب ادله قائلین به عدم حجّیّت خبر واحد

[1]- جواب از آیات: اوّلا ظاهر آن آیات شریفه مربوط به اصول اعتقادی می باشد و در اصول عقائد حتما یقین و قطع لازم است و علّت استظهار مرحوم آقای آخوند از آیات این است که باید موارد آیات را دید مثلا:

آیه بیست و هشت سوره نجم را شما ملاحظه کردید اکنون آیه بیست و هفت و مجددا آیه بیست و هشت همین سوره را دقّت بکنید: وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً. کسانی که به معاد ایمان ندارند ملائکه را به عنوان دختران خدا نام گذاری می کنند و در آیه بعد می فرماید آن ها به این مطلب علم ندارند و پیروی از مظنّه می کنند درحالی که مظنّه انسان را بی نیاز از واقع نمی کند.

اینکه می توان یا نمی توان به ملائکه عنوان بنات اللّه داد یک مسئله اعتقادی است بنابراین آیاتی را که این ها به آن استدلال نموده اند مربوط به اصول عقائد (نه فروع دین) است و در اصول عقائد علم و یقین موضوعیّت دارد سپس مرحوم آقای آخوند گویا مقداری مماشات می کنند که:

ثانیا، اگر در این استظهار هم مناقشه کنید ما می گوئیم لا اقل به اطلاق آیات نمی توانید تمسّک کنید زیرا یکی از شرائط تمسّک به اطلاق این است که قدر متیقّن در مقام تخاطب وجود نداشته باشد و در ما نحن فیه قدر متیقّن در مقام تخاطب موجود است و قدر متیقّن در این آیات مسائل اعتقادی است و با وجود قدر متیقّن اطلاقی برای آیات باقی نمی ماند.

ص: 256

و لو سلم عمومها لها، فهی مخصصة بالأدلة الآتیة علی اعتبار الأخبار [1].

و اما عن الروایات، فبأن الاستدلال بها خال عن السداد، فإنها أخبار آحاد [2].

لا یقال: إنها و إن لم تکن متواترة لفظا و لا معنی، إلا أنها متواترة إجمالا، للعلم الإجمالی بصدور بعضها لا محالة [3].

******

- شرح :

(1) [1]- و لو سلّم: که آیات عموم و اطلاق دارد، هم مسائل اعتقادی را شامل می شود و هم مسائلی که مربوط به خبر واحد است امّا بعد از آنکه ادله حجّیت خبر واحد را اقامه کردیم، با آن ادله عمومات و اطلاقات آیات را تخصیص می زنیم و مقیّد می نمائیم و می گوئیم خبر و مطلبی را که علم نسبت به آن ندارید پیروی نکنید مگر اینکه خبر واحد برآن مطلب قائم بشود.

[2]- جواب از روایات: روایاتی را که شما برای عدم حجّیّت خبر واحد به آن ها استدلال کردید اخبار آحاد هستند. اگر خبر واحد حجّیّت ندارد برای شما هم قابلیّت برای استدلال را ندارد چگونه شما به وسیله خبر واحد بر عدم حجّیّت خبر واحد استدلال می کنید؟

[3]- گفته شده است: روایاتی را که ما به آن ها استدلال می کنیم متواتر اجمالی هستند ما ابتدا انواع تواتر را توضیح می دهیم تا بعد دنباله جواب قائلین به عدم حجّیّت خبر واحد را ادامه دهیم.

اقسام تواتر

الف- تواتر لفظی- عبارتست از اینکه یک عبارت را بدون کم و زیاد مثلا صدها نفر نقل کنند به نحوی که عادة تبانی بر کذب از طرف آن ها ممتنع باشد که برای انسان قطع به صدور آن روایت پیدا می شود.

مثلا معتقدیم حدیث ثقلین متواتر لفظی است پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در ساعات آخر عمرشان فرمودند: انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی ....

ب- تواتر معنوی- الفاظی را که نقل کرده اند مختلف است لکن مفاد و معنای

ص: 257

فإنه یقال: إنها و إن کانت کذلک، إلا أنها لا تفید إلا فیما توافقت علیه، و هو غیر مفید فی إثبات السلب کلیّا، کما هو محل الکلام و مورد النقض و الإبرام، و إنما تفید عدم حجیة الخبر المخالف للکتاب و السنة، و الالتزام به لیس بضائر، بل لا محیص عنه فی مقام المعارضة [1].

******

- شرح :

کلمات، تواتر دارد- مثلا صدها نفر یک مطلب را به عبارات مختلف نقل کرده اند.

ج- تواتر اجمالی- نه در الفاظ تواتر وجود دارد و نه در معنا تواتری هست بلکه ما مواجه با اخباری هستیم که الفاظشان با یکدیگر تفاوت دارد و مفادشان هم مختلف است لکن علم اجمالی داریم که یکی از آن اخبار از معصوم علیه السّلام صادر شده است ولی آن خبر و روایت برای ما مشخّص نیست.

به طور کلّی تکلیف در تواتر اجمالی چیست؟

مرحوم آقای آخوند می فرمایند چون ما یقین داریم که یکی از آن اخبار از معصوم علیه السّلام صادر شده است لذا باید قدر مشترک و قدر متیقّن بین تمام آن اخبار را اخذ نمود و اضافه برآن قدر متیقّن حجّیّت ندارد.

البتّه نسبت به قدر متیقّن یقین داریم و در عین حال احتمال می دهیم همراه آن قدر متیقّن یک مطلب اضافه ای هم بوده است. این ها اقسام تواتر بود.

کسی که به آن روایات برای عدم حجیت خبر واحد تمسک می کند، قبول دارد که تواتر لفظی و معنوی در کار نیست بلکه می گوید تواتر اجمالی وجود دارد و یکی از آن روایات مسلّما از معصوم علیه السّلام صادر شده است.

[1]- مرحوم مصنّف می فرمایند بله ما هم تواتر اجمالی را قبول داریم و حکم تواتر اجمالی همان بود که گفتیم و باید به قدر متیقّن از آن روایات عمل کرد.

قدر متیقّن چیست؟.

همان طور که بیان کردیم تعبیرات روایات مختلف بود بعضی از روایات می گفت:

اگر علم ندارید که روایتی از ما صادر شده است آن روایت را به ما (معصومین) رد کنید که عدم العلم هم معنای وسیعی دارد. بعضی از روایات می گفت: اگر روایتی یک شاهد قرآنی

ص: 258

نداشت به ما رد کنید.

برخی از روایات می گفت اگر روایتی دو شاهد قرآنی نداشت آن روایت را به ما رد نمائید مضمون بعضی از روایات این بود که: اگر خبری موافقت با کتاب نداشت باطل است و مفاد بعضی از روایات این بود که اگر خبری مخالفت با سنّت داشت آن روایت را قبول نکنید و غیر ذلک.

بنابراین قدر متیقّن روایات، این است که اگر: روایتی با قرآن و سنّت مخالفت داشت آن روایت حجّیّت ندارد لذا صرف عدم موافقت با کتاب ضرری به حجّیّت خبر واحد نمی زند.

صرف نداشتن شاهد قرآنی ضربه ای به حجّیّت خبر واحد وارد نمی نماید صرف عدم تصدیق و تأیید یک روایت از طرف کتاب مشکلی برای حجّیّت خبر واحد ایجاد نمی نماید.

اکنون که قدر متیقّن را مشخص کردیم به کسانی که قائل به عدم حجّیّت خبر واحد هستند می گوئیم:

مدّعای شما این بود که اصلا خبر واحد حجّیّت ندارد یعنی مدّعای شما قضیّه سالبه کلیّه بود.

آیا کسی که مدّعایش سلب کلّی است می تواند دلیلی اقامه کند که مفاد آن دلیل این است که:

خبری که هم مخالف کتاب و هم مخالف سنّت است حجّیّت ندارد؟؟

لذا می گوئیم مدّعای شما سلب کلّی بود امّا دلیلتان ناتمام بود (دلیل شما اخصّ از مدّعا بود) امّا ما می گوئیم خبر واحد فی الجملة و بنحو موجبه جزئیّه حجّیّت دارد و این مطلب با دلیل شما منافاتی ندارد.

بله، ما هم قبول داریم که اگر دو روایت تعارض پیدا کردند در این صورت یکی از

ص: 259

و اما عن الإجماع، فبأن المحصّل منه غیر حاصل [1].

و المنقول منه للاستدلال به غیر قابل، خصوصا فی المسألة، کما یظهر وجهه للمتأمل [2].

مع أنه معارض بمثله [3].

و موهن بذهاب المشهور إلی خلافه [4].

******

- شرح :

مرجّحات، موافقت با کتاب اللّه است و خبری که مخالف با کتاب است مرجوح می باشد.

[1]- جواب از اجماع: مرحوم مصنّف تقریبا چهار جواب بیان می کنند:

1- آیا مقصود شما این است که اجماع محصّل بر عدم حجّیّت خبر واحد وجود دارد؟

برای ما چنین اجماعی حاصل نشده است. و قائلین به عدم حجّیّت از چند نفر تجاوز نمی کند و اکثرا قائل به حجّیّت هستند.

[2]- 2- اگر می گوئید در این مسئله اجماع منقول وجود دارد،

اوّلا: اجماع منقول به طور کلّی حجّیّت ندارد.

ثانیا: اگر کسی بخواهد اجماع منقول را حجّت قرار بدهد، از طریق ادله حجّیّت خبر واحد می خواهد بگوید اجماع منقول حجّت است (قبلا بحث کردیم).

پس ادله حجّیّت خبر واحد باید پشتوانه اجماع منقول باشد درحالی که شما می گوئید اجماع منقول بر عدم حجّیّت خبر واحد قائم شده است لذا چگونه چنین اجماع منقولی می تواند حجّیّت پیدا کند؟

[3]- این اجماع منقولی را که شما ادّعا می کنید معارض دارد زیرا از آن طرف هم عدّه زیادی ادّعای اجماع بر حجّیّت خبر واحد کرده اند.

[4]- 4- شهرت فتوائی محقّق در کنار قائلین به حجیّت خبر واحد وجود دارد زیرا بسیاری از متأخّرین و قدما قائل به حجّیّت خبر واحد هستند.

ص: 260

و قد استدل للمشهور بالأدلة الأربعة [1].

فصل: فی الآیات التی استدل بها: فمنها: آیة النبأ، قال اللّه تبارک و تعالی: إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا و یمکن تقریب الاستدلال بها من وجوه: أظهرها أنه من جهة مفهوم الشرط، و أن تعلیق الحکم بإیجاب التبین عن النبأ الذی جی ء به علی کون الجائی به الفاسق، یقتضی انتفائه عند انتفائه.

و لا یخفی أنه علی هذا التقریر لا یرد: أن الشرط فی القضیة لبیان تحقق الموضوع فلا مفهوم له، أو مفهومه السالبة بانتفاء الموضوع، فافهم.

نعم لو کان الشرط هو نفس تحقق النبأ و مجی ء الفاسق به، کانت القضیة الشرطیة مسوقة لبیان تحقق الموضوع [2].

******

- شرح :

خلاصه: ادله قائلین به عدم حجّیّت خبر واحد ناتمام بود.

ادله حجّیّت خبر واحد

[1]- مشهور با ادله اربعه برای حجّیّت خبر واحد استدلال کرده اند.

دلیل قرآنی بر حجّیّت خبر واحد

1- آیه نبأ:
اشاره

[2]- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ(1).

معنای آیه: ای کسانی که ایمان آورده اید اگر شخص فاسقی خبری برای شما آورد درباره آن تحقیق کنید، تا مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید.

ص: 261


1- سوره حجرات آیه 6.

شأن نزول آیه: درباره ولید بن عقبه است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را برای جمع آوری زکات به قبیله بنی المصطلق اعزام داشت، هنگامی که اهل قبیله با خبر شدند که نماینده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله می آید با خوشحالی به استقبال او شتافتند ولی از آنجا که میان آنها و ولید در جاهلیّت خصومت شدیدی بود تصوّر کرد آنها به قصد کشتنش آمده اند لذا او خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بازگشت (بی آنکه تحقیقی در مورد این گمان کرده باشد) و عرض کرد: آنها از پرداخت زکات خودداری کردند! (و می دانیم امتناع از پرداخت زکات یک نوع قیام بر ضدّ حکومت اسلامی تلقی می شد بنابراین مدّعی بود آنها مرتد شده اند) پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سخت خشمگین شد و تصمیم گرفت با آنها پیکار کند، که آیه مذکور نازل شد، البتّه آیه، شأن نزول دیگری هم دارد(1).

مرحوم شیخ چند وجه برای استدلال به آیه ذکر کرده اند.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند اظهر وجهی که دلالت بر حجّیّت خبر واحد می کند مفهوم شرط است(2).

قبل از استدلال به آیه مقدّماتی را ذکر می کنیم و بعد متن کتاب را با مقداری تقدّم و تأخّر توضیح می دهیم.

1- در هر مفهومی از مفاهیم (غیر از مفهوم موافقت) موضوع و محمول (حکم)

ص: 262


1- تفسیر نمونه/ 22/ 151 و 152.
2- اعلم انّه ما قیل او یمکن ان یقال فی کیفیة الاستدلال بآیة النّبأ وجوه: احدها انّه من جهة مفهوم الشّرط: ثانیها انّه من جهة مفهوم الوصف ... ثالثها انّه من جهة دلالة الایماء ... رابعها انّه من جهة انّه تعالی صار بصدد الرّدع و اکتفی بالردع عن خبر الفاسق ظهر حجّیّة خبر العادل عنده و الا لردع عنه ایضا خامسها انّه من جهة انّه حیث علّل تبارک و تعالی لزوم التّبین عن نبأ الفاسق ... سادسها من جهة دلالة المنطوق ر. ک: حاشیة الفرائد/ 60« منه».

در مفهوم و منطوق باید متحد باشند باین ترتیب که مثلا در مفهوم شرط، در صورت ثبوت شرط، حکم برای موضوع ثابت است و در صورت انتفاء شرط، همان حکم از همان مفهوم، سلب می شود بنابراین در مفهوم و منطوق باید موضوع و محمول متحد باشند فقط در سلب و ایجاب تفاوت داشته باشند.

مثال: إن جاءک زید فأکرمه، در این قضیّه شرطیّه موضوع، «زید» می باشد و حکم «وجوب اکرام» است و شرط هم «مجی ء زید» است که در صورت تحقّق مجی ء، وجوب اکرام زید ثابت می شود و در صورت انتفاء مجی ء، وجوب اکرام زید منتفی می گردد.

2- ما قضایای شرطیه ای داریم که می گویند برای تحقّق موضوع هست (سیقت لبیان تحقّق الموضوع) معنای این نوع قضایا چیست؟

یعنی حکمی را برای موضوعی بیان کنند و بگویند اگر فلان شرط محقّق شد موضوع هم محقّق است و چنانچه شرط تحقّق نداشته باشد موضوع هم محقّق نمی باشد و واضح است که وقتی موضوع محقّق شد حکم ثابت می شود.

این گونه قضایا یا مفهوم ندارد و اگر کسی اصرار کند که دارای مفهوم است، می گوئیم مفهومش قضیّه سالبه به انتفاء موضوع است مثال: ان رزقت ولدا فاختنه- یعنی اگر خداوند تبارک و تعالی فرزندی به تو عنایت کرد واجب است، او را ختنه کنی.

در این قضیّه موضوع، «وجود ولد» است و حکم، «وجوب ختان» می باشد این قضیّه می گوید موضوع وجوب ختان در صورتی محقّق می شود که خداوند فرزندی به شما عنایت کند و اگر خداوند فرزندی به شما نداد موضوعی برای وجوب ختان وجود ندارد.

این قضیه ای است که می گویند: سیقت لبیان تحقّق الموضوع.

مثال دیگر: ان رکب الأمیر فخذ رکابه. اگر امیر سوار بر مرکب شد تو رکاب او را

ص: 263

بگیر و مواظب او باش. امّا اگر امیر سوار بر مرکب نشد، دیگر رکابی وجود ندارد که تو آن را بگیری.

کلام شیخ اعظم

کلام شیخ اعظم(1)

مرحوم آقای آخوند در متن کتاب به بیان فوق اشاره می کنند.

مرحوم شیخ، در منطوق آیه نبأ، موضوع را طوری فرض کرده اند که در جانب مفهوم به مشکل برخورد نموده اند که این قضیّه شرطیّه (در آیه نبأ): سیقت لبیان تحقّق الموضوع و مفهوم ندارد، و یا اگر مفهومی داشته باشد مفهوم آن قضیّه سالبه بانتفاء موضوع است.

مرحوم شیخ در این آیه، موضوع را «خبر فاسق» دانسته است و حکم را «وجوب تبیّن از خبر فاسق» می داند (شرط هم مجی ء خبر می باشد).

یعنی اگر فرد فاسقی خبری برای شما آورد درباره آن خبر تحقیق کنید در نتیجه، مفهوم آیه نبأ چنین می شود:

اگر فرد فاسقی خبری برای شما نیاورد درباره آن تحقیق نکنید.

خوب اگر فاسقی خبری برای شما نیاورد دیگر موضوع محقّق نیست و اصلا خبری وجود ندارد که درباره آن تحقیق کنید و این نظیر قضیّه (ان رکب الأمیر فخذ رکابه) و (ان رزقت ولدا فاختنه) می باشد.

لذا مرحوم شیخ می فرمایند این قضیّه شرطیّه «سیقت لبیان تحقّق الموضوع» و مفهوم ندارد و اگر مفهوم هم داشته باشد، مفهوم آن یک، قضیّه سالبه بانتفاء موضوع است.

ص: 264


1- ر. ک: فرائد الاصول/ 72.

در نتیجه می فرمایند:(1) استدلال به آیه نبأ دارای ایراداتی هست که تمامش را می توان دفع کرد مگر دو ایراد که نمی توان آن دو را حل کرد و یک ایرادش همین بود که اکنون گفتیم.

اگر کسی بگوید منطوق آیه نبأ این است که:

اگر فرد فاسقی برای شما خبری آورد درباره آن تحقیق کنید؛

در نتیجه مفهوم آن چنین است که:

اگر فرد عادلی خبری برای شما آورد تفحص درباره آن لازم نیست این حرف هم درست نیست زیرا:

موضوع در این قضیّه عوض شده و تبدّل پیدا کرده است و موضوع باید در مفهوم و منطوق متحد باشد.

اگر موضوع در منطوق، خبر فاسق بود در مفهوم هم باید موضوع همان خبر فاسق باشد نه اینکه بگوئیم موضوع، خبر عادل است.

استدلال مصنّف به آیه نبأ
اشاره

مرحوم آقای آخوند از ابتدا موضوع این قضیّه شرطیّه را چنین درست می کنند که:

موضوع در این قضیّه، طبیعت النّبأ، النّبأ الجائی و مطلق النّبأ است و حکم عبارتست از وجوب تبیّن و شرط عبارت است از اینکه: آورنده خبر فرد فاسقی باشد گویا مرحوم آقای آخوند چنین می فرمایند:

ص: 265


1- و کیف کان فقد اورد علی الآیة ایرادات کثیرة ربّما تبلغ الی نیف و عشرین الا انّ کثیرا منها قابلة للدّفع فلنذکر اوّلا ما لا یمکن الذّب عنه ثم نتبعه بذکر بعض ما اورد من الایرادات القابلة للدّفع امّا ما لا یمکن الذّب عنه فایرادان احدهما ... ر. ک فرائد الاصول/ 71.

مع أنه یمکن أن یقال: إن القضیة و لو کانت مسوقة لذلک، إلا أنها ظاهرة فی انحصار موضوع وجوب التبین فی النبأ الذی جاء به الفاسق فیقتضی انتفاء وجوب التبین عند انتفائه و وجود موضوع آخر [1].

فتدبر [2].

******

- شرح :

«یجب التبیّن عن طبیعة النّبأ ان کان الجائی به هو الفاسق». در نتیجه منطوق آیه نبأ چنین است:

«خبری که به شما می رسد اگر فرد فاسقی آن خبر را بیان می کند درباره آن خبر تحقیق کنید» و مفهوم آیه چنین می شود:

خبری که به شما می رسد اگر فرد فاسقی آن را، اخبار ننموده است تحقیق درباره آن لازم نیست (البتّه واضح است که مخبر گاهی عادل است و گاهی فاسق).

و مفهوم شرط درست می شود و اشکالی که برای مرحوم شیخ وجود داشت بر این استدلال وارد نمی باشد.

پس تا اینجا مفهوم شرط درست شد و اشکالی به استدلال آیه نبأ (از طریق مفهوم شرط) وجود ندارد.

[1]- مرحوم مصنّف به بیان مرحوم شیخ اشاره می کنند که:

اگر تقریب مرحوم شیخ را بپذیریم و بگوئیم موضوع این قضیّه شرطیّه خبر فاسق است و در نتیجه قضیّه شرطیّه در آیه نبأ برای بیان تحقّق موضوع است باز هم راه دیگری وجود دارد که برای حجّیّت خبر عادل به آن تمسّک کنیم که:

چون خداوند در مقام بیان آن چیزهائی بوده که تبیّن از آن واجب است و در این مقام، وجوب تبیّن را منحصر در خبر فاسق نموده است لذا از این انحصار می فهمیم که تفحّص و تبیّن از خبر فاسق لازم است ولی تحقیق از خبر عادل واجب نیست.

[2]- شاید اشاره به این باشد که:

عرف چنین انحصاری را از آیه شریفه استفاده نمی کند.

ص: 266

و لکنه یشکل بأنه لیس لها هاهنا مفهوم، و لو سلّم أن أمثالها ظاهرة فی المفهوم، لأن التعلیل بإصابة القوم بالجهالة المشترک بین المفهوم و المنطوق یکون قرینة علی أنه لیس لها مفهوم [1].

******

- شرح :

اشکالات استدلال به آیه نبأ
اشکال اوّل:

[1]- اشکال اوّل: اگر بپذیریم که آیه نبأ دلالت بر حجّیّت خبر عادل می کند (از طریق مفهوم وصف یا مفهوم شرط و غیره) امّا یک تعلیلی در این آیه وجود دارد که مانع از حجّیّت خبر عادل می شود.

و واضح است که علّت، معمّم و مخصّص حکم است و در این آیه یک تعلیل ذکر شده است که: خداوند می فرمایند: یا ایّها الّذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبإ فتبیّنوا أن تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین یعنی اگر فرد فاسقی خبری را برای شما آورد درباره آن تبیّن کنید.

چرا تبین لازم است؟

أن تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین پس علّت وجوب تبیّن از خبر فاسق این است که: مبادا از روی جهالت (عدم العلم) با قومی برخورد کنید و بعدا آگاه گردید و از کار خود پشیمان شوید این علّت در مورد خبر عادل هم وجود دارد.

آیا خبر عادل مفید علم است؟ خیر.

این علّت هم در خبر فاسق وجود دارد و هم در خبر عادل موجود هست پس علّت عمومیّت دارد.

در این صورت بین این تعلیل (در منطوق آیه) و مفهوم صدر آیه نبأ تعارض هست و چون تعلیل در منطوق آیه است لذا بر مفهوم ترجیح دارد بنابراین اشکال تاکنون نتوانسته ایم برای حجّیّت قول عادل به این آیه تمسّک کنیم.

(دوّمین ایرادی را که مرحوم شیخ فرمودند قابل جواب دادن نیست همین اشکال بود).

ص: 267

و لا یخفی أن الإشکال إنما یبتنی علی کون الجهالة بمعنی عدم العلم، مع أن دعوی أنها بمعنی السفاهة و فعل ما لا ینبغی صدوره من العاقل غیر بعیدة [1].

ثم إنه لو سلم تمامیة دلالة الآیة علی حجیة خبر العدل، ربما أشکل شمول مثلها للروایات الحاکیة لقول الإمام علیه السّلام بواسطة أو وسائط، فإنّه کیف یمکن الحکم بوجوب التصدیق الذی لیس إلا بمعنی وجوب ترتیب ما للمخبر به من الأثر الشرعی بلحاظ نفس هذا الوجوب، فیما کان المخبر به خبر العدل أو عدالة المخبر؛ لأنه و إن کان أثرا شرعیا لهما، إلا أنه بنفس الحکم فی مثل الآیة بوجوب تصدیق خبر العدل حسب الفرض [2].

******

- شرح :

(1) [1]- جواب: ایراد و اشکال اخیر در صورتی وارد است که معنی «جهالة» در آیه نبأ عدم العلم باشد که این هم در خبر عادل وجود دارد و هم در خبر فاسق موجود می باشد (خبر عادل مفید علم نمی باشد).

امّا بعید نیست که:

جهالت به معنی سفاهت و فعلی که شایسته نیست از فرد عاقل سربزند، باشد در این صورت، این جهالت (سفاهت) مخصوص خبر فاسق است و لذا باید درباره آن تحقیق کرد امّا اگر به خبر عادل عمل کنیم، درباره آن تبیّن نکنیم و آن را حجّت بدانیم سفاهت وجود ندارد و تعلیل عمومیّت ندارد تا شامل خبر عادل هم بشود.

اشکال دوّم:
اشاره

[2]- بنا بر اینکه استدلال به آیه نبأ درست باشد و از اشکالات قبل صرف نظر نمائیم و بگوئیم:

اگر عادلی برای شما خبری آورد تحقیق درباره آن خبر لازم نیست و قول عادل حجّیّت دارد و باید تصدیق و به آن عمل شود در این صورت اشکال دیگری وجود دارد که نه تنها به استدلال به این آیه وارد است بلکه تمام ادله ای که در ردیف آیه هستند

ص: 268

و می گویند باید قول عادل تصدیق شود دارای این اشکال هستند.

تذکّر- ما آیه یا روایتی نداریم که بگوید صدّق العادل بلکه خلاصه مفاد ادله حجّیّت خبر واحد، این جمله است.

بیان اشکال:

مسلّما وقتی شارع می گوید خبر عادل را تصدیق کن معنایش این نیست که اعتقاد قلبی پیدا کن که عادل راست می گوید و این مسئله جزء اصول عقائد نیست بلکه مربوط به مسائل عملیّه و فروع است یعنی آثار شرعی خبر عادل را بپذیر و در مقام عمل، آن آثار شرعی را مترتّب کن.

اگر عادلی بلا واسطه قول امام را نقل کند در این صورت صدّق العادل می گوید قول فرد عادل را تصدیق کن زیرا مخبر به او قول امام علیه السّلام است و وجوب متابعت قول امام علیه السّلام برای ما محرز است.

مثال: فرض کنید ما در زمان زراره زندگی می کردیم و او قول امام علیه السّلام را برای ما نقل کرد که: «سمعت من الامام علیه السّلام انّه قال صلاة الجمعة واجبة» (بین ما و امام علیه السّلام فقط زراره فاصله بود).

در این صورت صدّق العادل می گوید خبر زراره را تصدیق و اثر شرعی آن را مترتّب کن و مخبر به زراره قول امام علیه السّلام است و قول امام هم وجوب متابعت دارد. کأنّ خودمان از امام علیه السّلام شنیده ایم، و هیچ گونه مشکلی در بین نیست.

امّا اگر واسطه ای در بین باشد مثلا محمّد بن مسلم از طریق زراره قول امام علیه السّلام را برای ما نقل کند. که ما با خود زراره ملاقات نکردیم و از او چیزی نشنیدیم ولی بین ما و زراره فردی بنام محمّد بن مسلم هست در این صورت محمّد بن مسلم چه چیز را برای ما نقل می کند؟

ص: 269

آیا آنچه را که محمّد بن مسلم برای ما نقل می کند قول امام علیه السّلام است؟ آنچه را که محمّد بن مسلم نقل می کند «قول الامام» نیست بلکه او «نقل قول الامام» را برای ما بیان می کند چون محمّد بن مسلم روی فرض ما خودش با امام ملاقات نکرده است.

به این صورت: «قال محمّد بن مسلم، قال زرارة، قال الامام علیه السّلام کذا» که محمّد بن مسلم روایت زراره را برای ما نقل می کند و می گوید حدّثنی زرارة ... که مثلا زراره گفت «سمعت ابا جعفر علیه السّلام انّه قال صلاة الجمعة واجبة» پس محمّد بن مسلم نقل قول الامام را برای ما بیان می کند که هم محمّد بن مسلم متّصف به عدالت است و هم زراره فرد عادلی است بنابراین مخبر به محمّد بن مسلم خبر العادل است نه قول امام علیه السّلام اکنون صدّق العادل می گوید: محمّد بن مسلم را تصدیق کن و معنای تصدیق، این است که اثر شرعی مخبر به او را مترتّب کن و اثر شرعی خبر عادل همان وجوب تصدیق خبر العادل است.

اینجا چه اثر و چه حکم شرعی غیر از وجوب تصدیق خبر عادل در کار هست؟

آیا غیر از وجوب تصدیق دارای اثر دیگری هست؟

واضح است که اثر، همان وجوب تصدیق خبر عادل است و اثر شرعی دیگری نیست. امّا در فرض قبل شخص عادلی بلاواسطه قول امام را نقل می کرد و مفاد صدّق العادل این بود که خبر او را تصدیق کن و مخبر به او هم قول امام بود و قول امام اثر شرعی (وجوب متابعت) داشت. و لو صدّق العادل هم نبود حجّیّت قول امام بجای خود محفوظ بود.

امّا در فرض اخیر برای خبر محمّد بن مسلم هیچ اثر شرعی غیر از وجوب تصدیق ندارد.

در فرض اخیر اگر صدق العادل بخواهد شامل خبر محمّد بن مسلم شود باید قبلا یک اثر شرعی برای مخبر به محمد بن مسلم وجود داشته باشد (غیر از وجوب تصدیق، مانند وجوب متابعت قول امام) که این وجوب تصدیق بلحاظ آن اثر شرعی باشد.

ص: 270

وقتی سراغ آن اثر شرعی می رویم می بینیم غیر از وجوب تصدیق، اثر دیگری در بین نیست.

بله نقل زراره (نه منقولش) اثر شرعی وجوب تصدیق داشت آن وقت اگر صدّق العادل بخواهد شامل خبر محمّد بن مسلم به لحاظ همین صدّق العادل (وجوب تصدیق) که اثر شرعی مخبر به (نقل و حکایت زراره) محمّد بن مسلم است بشود دارای یک اشکال مهمّی است که به تعبیر مرحوم آقای آخوند اتّحاد حکم و موضوع لازم می آید البتّه در این تعبیر مسامحه وجود دارد.

(چون موضوعی در کار نیست بلکه خبری که در رتبه موضوع هست وجود دارد) همیشه رتبه موضوع مقدّم بر رتبه حکم است و حکم به منزله عرضی است که بر موضوع عارض شده است و رتبه عرض تأخّر از معروض دارد. آیا می شود عرض و معروض را در یک رتبه فرض کرد؟ آیا می شود حکم و موضوع را در یک رتبه فرض کرد؟

بلکه بالاتر آیا می شود حکم و موضوع، شی ء واحد بشوند و اتّحاد داشته باشند؟

در ما نحن فیه چنین است: (صدّق العادل بلحاظ صدّق العادل) یعنی آن اثر شرعی که باید قبل از صدّق العادل باشد خود همین صدّق العادل است.

صدّق العادل حکمی، به لحاظ صدّق العادلی که در رتبه موضوع است. درحالی که ما دو صدّق العادل نداریم. دو انشاء حکم به وجوب تصدیق عادل نداریم.

و اگر ادله حجّیّت خبر عادل متعدّد باشد معنایش این نیست که ما چندین صدّق العادل داریم.

اگر در یک مورد برای یک حکم به ادله اربعه تمسّک کردیم معنایش این نیست که ما چهار حکم و چهار اثر شرعی داریم بلکه ادله اربعه کاشف از ثبوت یک حکم شرعی هست.

ص: 271

نعم لو أنشأ هذا الحکم ثانیا، فلا بأس فی أن یکون بلحاظه أیضا، حیث إنه صار أثرا بجعل آخر، فلا یلزم اتحاد الحکم و الموضوع، بخلاف ما إذا لم یکن هناک إلا جعل واحد، فتدبر [1].

******

- شرح :

اگر شارع در باب خبر واحد، حکم به اعتبار حجّیّت خبر عادل کرده است. در واقع وجوب تصدیق قول عادل را یک مرتبه انشا کرده است و در یک انشا چطور می شود وجوب تصدیق به لحاظ خود این وجوب تصدیق باشد. لازمه این حرف این است که نه تنها حکم و موضوع اتّحاد رتبه پیدا می کنند بلکه حکم و موضوع واحد می شوند.

در فرض دیگر هم، همین اشکال هست.

فرض کنید زید برای شما خبر می آورد و شما نمی دانید که آیا زید عادل هست یا اینکه عادل نمی باشد امّا عمرو که شخص عادلی است به شما خبر می دهد که زید شخص عادلی است.

در این صورت مخبر به عمرو عدالت زید است (عدالة المخبر) اثر عدالت زید چیست؟

وجوب تصدیق زید می باشد.

خوب اکنون همان وجوب تصدیقی که اخبار عمرو به عدالت زید را می خواهد شامل شود به لحاظ وجوب تصدیقی است که می خواهد خبر زید را شامل شود و در واقع وجوب تصدیق به لحاظ وجوب تصدیق است.

[1]- بله اگر فرض کنید شارع دو صدّق العادل انشاء کرده است. ابتدا یک صدّق العادل انشاء کرد و ثانیا صدّق العادل دیگری انشاء نمود، در صدّق العادل دوّم تمام آثار شرعی از جمله آثار شرعی صدّق العادل اوّل را ملحوظ نمود، در این صورت می توان گفت قول زراره با صدّق العادل اوّل درست می شود و صدّق العادل دوّم شامل قول محمّد بن مسلم می شود و ناظر به صدّق العادل اوّل است.

ص: 272

و یمکن ذب الإشکال، بأنه إنما یلزم إذا لم یکن القضیة طبیعیة، و الحکم فیها بلحاظ طبیعة الأثر، بل بلحاظ أفراده، و إلا فالحکم بوجوب التصدیق یسری إلیه سرایة حکم الطبیعة إلی أفراده، بلا محذور لزوم اتحاد الحکم و الموضوع [1].

******

- شرح :

در این صورت مانعی در بین نیست چون دو حکم، دو اثر و دو وجوب تصدیق داریم.

امّا مسئله به این صورت نمی باشد و این صرف یک فرض است چون شارع در باب حجّیّت خبر عادل یک صدّق العادل انشا کرده است و لو ما به ادله اربعه برای وجوب تصدیق عادل تمسّک کنیم.

خلاصه اشکال: اگر خبر عادلی قول امام را برای من و شما حکایت کند در این صورت صدّق العادل شامل خبر آن فرد عادل (زراره) می شود و مخبر به او که قول امام است با قطع نظر از صدق العادل دارای اثر شرعی (وجوب متابعت) است.

امّا اگر واسطه ای در میان آمد فرضا محمّد بن مسلم از قول زراره، قول امام علیه السّلام را برای ما نقل کرد در این صورت مخبر به محمّد بن مسلم، خبر زراره و خبر شخص عادل است و خبر عادل اثر شرعیش فقط همان وجوب تصدیق است و اثر دیگری ندارد.

آن وقت صدّق العادل می خواهد شامل قول محمّد بن مسلم به لحاظ صدق العادل بشود بنابراین حکم و موضوع کأنّ شی ء واحد می شوند.

جواب این اشکال را شما چگونه می دهید؟

اگر این اشکال مهم را جواب ندهیم دست ما از تمام روایات کوتاه می شود. زیرا ما در زمان ائمّه (صلوات اللّه علیهم اجمعین) نیستیم که از خود امام یا با یک واسطه اخبار را بشنویم بلکه با وسائطی این اخبار را برای ما نقل می کنند.

[1]- جواب: مرحوم آقای آخوند به سه طریق جواب این اشکال را می دهند.

1- مانعی ندارد که قضیّه صدّق العادل را ما بصورت یک قضیّه طبیعیه فرض کنیم

ص: 273

و بگوئیم حکم روی طبیعت رفته است و هیچ گونه نظارتی به افراد و خصوصیّات در آن قضیّه ندارد. و افراد که عبارت از طبیعت با خصوصیات فردیّه هستند ملحوظ نشده اند به این نحو که: صدّق العادل شامل قول محمّد بن مسلم می شود و شارع می گوید باید قول او تصدیق شود.

تصدیق قول محمّد بن مسلم یعنی چه؟

یعنی اثر شرعی قول محمّد بن مسلم را باید مترتّب کنید.

اثر شرعی خبر محمّد بن مسلم چیست؟

اینجاست که شارع می گوید من خصوصیّات آن را لحاظ ننموده ام و می گویم: اثر شرعی، طبیعت اثر شرعی و ماهیّت اثر شرعی مترتّب بر مخبر به را، بر قول محمّد بن مسلم بار کن و ما حساب می کنیم که آن اثر غیر از وجوب تصدیق عادل در مخبر به محمّد بن مسلم چیز دیگری نیست لکن لازم نیست که شارع این خصوصیّت را لحاظ کرده باشد.

مانند این قضیّه «الانسان حیوان ناطق» که حکم را روی طبیعت و ماهیّت انسان می برند و هیچ نظارتی به افراد و خصوصیّات ندارند.

اگر اثر منحصرا حتّی یک فرد شد آیا لازم است آن فرد مورد لحاظ باشد؟ خیر، شارع طبیعت را ملاحظه کرده است و حکم را روی کلّی برده است و حتّی نسبت به روایات مع الواسطه تعرّضی ندارد لذا صدّق العادل هم فرض اوّل (روایت بدون واسطه) و هم فرض دوّم (مع الواسطه) را شامل می شود.

و ما طبیعت اثر شرعی مترتّب بر مخبر به را در هرکجا باشد (مع الواسطه- بدون واسطه) می پذیریم و در این صورت دیگر اتّحاد حکم و موضوع لازم نمی آید.

ص: 274

هذا مضافا إلی القطع بتحقق ما هو المناط فی سائر الآثار فی هذا الأثر- أی وجوب التصدیق- بعد تحققه بهذا الخطاب، و إن کان لا یمکن أن یکون ملحوظا لأجل المحذور [1].

و إلی عدم القول بالفصل بینه و بین سائر الآثار، فی وجوب الترتیب لدی الإخبار بموضوع، صار أثره الشرعی وجوب التصدیق، و هو خبر العدل، و لو بنفس الحکم فی الآیة به [2].

******

- شرح :

(1) [1]- 2- فرض کنید، اتّحاد حکم و موضوع پیش می آید و سبب می شود که صدّق العادل نتواند شامل قول محمّد بن مسلم بشود امّا، آیا اثر شرعی حجّیّت قول امام با اثر شرعی قول زراره (وجوب تصدیق) از جهت اثر شرعی بودن تفاوت می کند؟

وجدانا همان ملاک و مناطی که در آنجا وجود دارد در این- وجوب تصدیق- هم هست و لو اینکه محذور اتّحاد حکم و موضوع نگذارد صدّق العادل شامل خبر مع الواسطه (خبر محمّد بن مسلم) بشود امّا ما قاطع هستیم که ملاک در هر دو خبر وجود دارد.

[2]- 3- بعد از آن ما به اقوال بزرگان مراجعه کردیم کسی در این مورد قائل به فصل نشده است کسانی که خبر واحد را حجّت می دانند در هر دو قسم قائل به حجّیّت هستند.

و کسانی که خبر واحد را حجّت نمی دانند در هیچ کدام از این دو قسم قائل به حجّیّت نشده اند کسی قائل به فصل نشده است که اگر یک نفر و یک واسطه قول امام را نقل کند در این صورت خبر واحد حجّیّت دارد (مانند خبر زراره از امام علیه السّلام) امّا اگر قول امام را با دو واسطه یا بیشتر نقل کنند دیگر خبر واحد حجّیّت ندارد (مانند خبری که محمّد بن مسلم از زراره نقل می کرد که زراره هم از امام شنیده بود).

لذا اگر دلیل حجّیّت خبر واحد صورت اوّل را شامل شود از راه قول به عدم فصل صورت دوّم را هم شامل می شود و در نتیجه این اشکال بطور کلّی حل می شود.

ص: 275

فافهم(1) [1].

و لا یخفی أنه لا مجال بعد اندفاع الإشکال بذلک للإشکال فی خصوص الوسائط من الأخبار، کخبر الصفار المحکی بخبر المفید مثلا، بأنه لا یکاد یکون خبرا تعبدا إلا بنفس الحکم بوجوب تصدیق العادل الشامل للمفید، فکیف یکون هذا الحکم المحقق لخبر الصفار تعبدا مثلا حکما له أیضا [2].

******

- شرح :

(1) [1]- اشاره به دقّت بین ملاک و عدم قول به فصل است.

در اوّلی از راه تنقیح مناط و کشف ملاک جریان حکم، جواب اشکال را دادیم امّا در دوّمی از راه اجماع مرکب پاسخ دادیم.

اشکال سوّم:

[2]- باتوجّه به جوابی که از اشکال اخیر دادیم دیگر مجالی برای اشکال دیگری که در این باب شده است باقی نمی ماند.

در مواردی واسطه در بین هست و خبر العدل و روایت مستقیما مطلبی را از امام علیه السّلام نقل نمی کند بلکه با دو واسطه یا بیشتر مطلبی را برای ما بیان می کنند مانند فرضی که مرحوم آقای آخوند بیان می کنند:

فرض کنید شیخ مفید (اعلی اللّه مقامه الشّریف) به ما خبر بدهد که صفّار چنین خبر

ص: 276


1- و لعلّه اشارة الی ضعف الاجوبة الثّلاثة المتقدّمة کلّها و انّها فی غیر محلّها جمیعا بالنّسبة الی تقریر الاشکال علی الوجه الثّانی و انّ التّغایر و الاثنینیة بین الحکم و الموضوع مما لا تثبت بمجرّد کون القضیة طبیعیة و الحکم فیها بلحاظ طبیعة الاثر او بمجرّد القطع بتحقق المناط الموجود فی سایر الآثار فی هذا الاثر او بعدم القول بالفصل بینه و بین سایر الآثار و قد اوضحنا لک وجه الضعف کما هو حقّه فی ذیل بیان الوجه الثّانی بعد ذکر اجوبة المصنّف کلّها فتذکر. ر. ک عنایة الاصول/ 3/ 213. ... و لکن لا یخفی انّ هذا فرار عن الاشکال لا جواب عنه و لعلّه الی هذا اشار بقوله فافهم ر. ک: حقایق الاصول 2/ 122.

داده است که مخبر به مفید اخبار و نقل صفّار است.

بیان اشکال- قبلا مقدّمه ای را توضیح می دهیم: تمام موضوعاتی که اثر شرعی دارند دو راه برای اثبات آن موضوع به لحاظ اثر شرعی وجود دارد. مثلا شارع خمر را حرام نموده است برای اثبات حرمت خمر باید موضوع (خمریّت) احراز شود و دو راه برای اثبات موضوع وجود دارد.

1- از طریق علم و وجدان ممکن است ما خمریّت را احراز کنیم.

2- مثلا بیّنه ای قائم شود که فلان مایع خمر هست که چون شارع بیّنه را حجّت قرار داده است ما تعبدا خمریّت آن مایع را می پذیریم و موضوع را ثابت می دانیم و در نتیجه حرمت را بر خمر مترتّب می کنیم.

لذا اگر خمریّت نه تعبدا احراز شود و نه وجدانا محرز گردد، معنا ندارد که آن اثر شرعی (حرمت) ثابت شود.

امّا در ما نحن فیه- خبر العادل موضوع برای صدّق العادل است ما باید عنوان خبر العادل را یا تعبدا و یا وجدانا احراز کنیم تا بتوانیم اثر شرعی (صدّق العادل) را برای موضوع ثابت بدانیم.

در این فرض (که مرحوم آقای آخوند بیان کردند) مفید فرد عادلی است و ما وجدانا موضوع (خبر العادل) را با شنیدن از مفید احراز کردیم و لذا صدّق العادل شامل قول مفید می شود امّا مفید نمی گوید: قال الامام علیه السّلام کذا، پس مخبر به مفید چیست؟

مخبر به مفید، خبر العادل است (یعنی خبر الصّفار) من و شما که نمی دانیم صفّار چنین خبری داده است یا نه چون ما مستقیما از صفّار نشنیده ایم بلکه ما از مفید شنیده ایم لذا ما باید خبر عادلی را که مخبر به مفید است. وجدانا یا تعبّدا احراز کنیم.

وجدانا که احراز نکردیم چون آنچه را که احراز کردیم خبر مفید بود امّا نمی دانیم که صفّار به مفید اخبار کرده است یا نه، پس باید تعبّدا آن را احراز کنیم.

ص: 277

و ذلک لأنه إذا کان خبر العدل ذا أثر شرعی حقیقة بحکم الآیة وجب ترتیب أثره علیه عند إخبار العدل به، کسائر ذوات الآثار من الموضوعات، لما عرفت من شمول مثل الآیة للخبر الحاکی للخبر بنحو القضیة الطبیعیة، أو لشمول الحکم فیها له مناطا، و إن لم یشمله لفظا، أو لعدم القول بالفصل، فتأمل جیدا [1].

******

- شرح :

آن تعبّدی که بتواند خبر الصّفار را که مخبر به مفید است ثابت کند صدّق العادل است و راه دیگر برای احراز تعبّدی خبر صفّار نداریم راهش همین صدّق العادل است که شامل قول مفید می شود و در نتیجه صدّق العادل که شامل قول مفید می شود، می خواهد خبر عادل تعبّدی (صفّار) را برای ما درست کند.

این خبر عادل تعبّدی را به چه منظوری درست می کند؟

برای اینکه اثر شرعی برآن مترتّب شود.

اثر شرعی خبر العادل کدام است؟

همان صدّق العادل است.

بنابراین صدّق العادل به لحاظ خبر صفّار هم موضوع و هم حکم درست می کند هم اصل خبر صفّار را تعبّدا ثابت می کند و هم وجوب تصدیق خبر صفّار را درست می کند آیا می شود یک حکم و یک وجوب تصدیق (صدّق العادل) هم موضوع تعبّدی درست کند و هم همین حکم بر او ترتّب پیدا کند؟؟ خیر.

[1]- جواب: مرحوم مصنّف می فرمایند با وجود جواب از اشکال قبلی دیگر مجالی برای این اشکال باقی نمی ماند.

قبلا معنای صدّق العادل را توضیح دادیم که:

اگر «مخبر به» عادل قول امام علیه السّلام بود اثر شرعی قول امام (وجوب متابعت) را مترتّب کن و اگر «مخبر به» عادل خبر فرد عادل دیگری بود مانند ما نحن فیه، معنایش این است که:

اثر مخبر به مفید را مترتّب کن. نه اینکه اوّل مخبر به او را ثابت کن و بعد اثر شرعی

ص: 278

منها: آیة النفر، قال اللّه تبارک و تعالی: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ الآیة، و ربما یستدل بها من وجوه: [1].

******

- شرح :

آن را مترتّب کن.

اصلا معنای صدّق العادل اثبات مخبر به نیست حتّی در جایی که قول امام را اخبار می کنند کسی نمی گوید که: شما ابتدا بگوئید هذا قول الامام، بعد از آن متابعت کنید.

در اینجا هم وقتی مفید خبر می دهد که صفّار چنین گفته است شما دیگر به این مطلب کار نداشته باشید که بانّ الصّفار اخبره.

معنای صدّق العادل که شامل قول مفید می شود این است که اثر شرعی مخبر به (صدّق العادل) را مترتّب کن و مطلبی بنام اثبات و احراز موضوع لازم نیست در بین باشد.

خلاصه: صدّق العادل مفید به لحاظ صدّق العادل خبر صفّار است.

و در جواب از اشکال قبل گفتیم: موضوع در قضیّه صدّق العادل بنحو قضیّه طبیعیّه است و اتّحاد حکم و موضوع لازم نمی آید و اگر اتّحاد حکم و موضوع هم لازم بیاید از راه تنقیح مناط وارد می شویم و اگر تنقیح مناط را قبول نکنید از راه عدم قول به فصل پیش می آئیم پس این اشکال و ایراد جدیدی نیست.

2- آیه نفر:
اشاره

[1]- یکی از آیاتی که برای حجّیّت خبر واحد به آن استدلال شده است آیه نفر می باشد.

وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ(1).

ترجمه آیه: شایسته نیست مؤمنان همگی (به سوی میدان جهاد) کوچ کنند چرا از

ص: 279


1- سوره توبه 122.

أحدها: ان کلمة (لعل) و إن کانت مستعملة علی التحقیق فی معناه الحقیقی، و هو الترجی الإیقاعی الإنشائی، إلا أن الداعی إلیه حیث یستحیل فی حقه تعالی أن یکون هو الترجی الحقیقی، کان هو محبوبیة التحذر عند الإنذار، و إذا ثبت محبوبیته ثبت وجوبه شرعا، لعدم الفصل، و عقلا لوجوبه مع وجود ما یقتضیه، و عدم حسنه، بل عدم إمکانه بدونه [1].

******

- شرح :

هر گروهی، طائفه ای از آنان کوچ نمی کنند (و طائفه ای بمانند) تا در دین تعلّم و آگاهی پیدا کنند و به هنگام بازگشت بسوی قوم خود آنان را انذار نمایند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداری کنند (یک روح تحذّر در بین آنها پیدا شود).

مرحوم مصنّف می فرمایند برای استدلال به این آیه سه وجه ذکر کرده اند.

وجوه استدلال به آیه نفر
وجه اوّل:

[1]- کلمه «لعلّ» در «لعلّهم یحذرون» دلالت بر وجوب تحذّر می کند به این بیان که وقتی منذرین مردم را نسبت به ترک واجب و فعل حرام انذار(1) می کنند بر مردم هم واجب است که منذرین را تصدیق کنند و به قول آنان ترتیب اثر دهند.

سؤال: باتوجّه به اینکه لعلّهم یحذرون به حسب ظاهر دلالت بر وجوب حذر نمی کند شما وجوب را از کجا استفاده می کنید؟

قبلا مطلبی را به عنوان مقدّمه بیان می کنیم که: مرحوم مصنّف در جلد اوّل کتاب این مطلب را تذکّر داده اند: کلماتی از قبیل لعلّ (برای ترجّی) ولیت (برای تمنّی) و ادوات استفهام در مورد خداوند مستحیل است.

بیان ذلک: تمنّی و استفهام مربوط به کسی است که عاجز و جاهل است و در مورد

ص: 280


1- انذار- یعنی ترساندن و این عمل منذرین و مخبرین است، امّا تحذّر عمل و حالت مخبر له می باشد.

خداوند ناتوانی و جهل معنا ندارد.

پس این استفهاماتی که در قرآن بکار رفته چگونه است؟

و این همه که کلمات لعلّ و لیت (و نظائر آن) در قرآن استعمال شده است معنایش چیست؟

مرحوم مصنّف می فرمایند اصلا این حروف در معانی ترجّی و تمنّی حقیقی استعمال نشده اند و اینکه نحویین می گویند لیت برای تمنّی و لعلّ برای نرجّی به کار می رود و ظاهرش هم این است که تمنّی و ترجّی حقیقی (که امر نفسانی و قلبی هستند) مرادشان هست، مطلب درستی نیست.

بلکه لعلّ برای ترجّی انشائی و وجود انشائی ترجّی است و لیت برای تمنّی انشائی و وجود انشائی تمنّی است.

معنای وجود انشائی این است که انسان قصد می کند که مفهومی به لفظی تحقّق پیدا کند (امّا نه تحقّق واقعی و نه تحقّق ذهنی).

و وجود انشائی در مقابل وجود ذهنی یک وجود جداگانه ای است لذا مرحوم مصنّف فرمودند موضوع له صیغه امر هم طلب انشائی است و این طلب انشائی نظیر همان انشائیّات در باب معاملات است مثلا وقتی می خواهید متاعی را بفروشید با کلمه «بعت» انشاء تملیک می کنید و مشتری با کلمه «قبلت» انشاء قبول می کند.

به نظر مرحوم آقای آخوند معانی انشائیّه توسعه دارد و در باب اوامر، نواهی و استفهامات قرآنی هست.

منتها آن تمنّی قلبی داعی بر تمنّی انشائی می شود.

کسی که می گوید: فیا لیت الشّباب لنا یعود، فاخبره بما فعل المشیب.

او یک بشری است که قلبا یک تمنّی حقیقی دارد و لکن در مقام استعمال به وسیله کلمه لیت وجود انشائی تمنّی را بیان می کند.

و فرق بین استعمالات ما و استعمالات خداوند این است که، هر دو در تمنّی

ص: 281

انشائی از نظر استعمال و مستعمل فیه مشترک هستیم لکن دواعی ما و خداوند تفاوت دارد.

کسی که می گوید فیا لیت الشّباب و ... داعی او تمنّی حقیقی و نفسانی است امّا در مورد خداوند تمنّی حقیقی معنا ندارد زیرا تمنّی حقیقی مساوق با جهل است بلکه در مورد خداوند دواعی دیگری است مثلا یک داعی، محبوبیّت شی ء است وقتی خداوند می فرماید:

«اذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی»(1) شما نزد فرعون بروید و با او مذاکره کنید که یک حالت خشیت در او پدید آید. یعنی این کار نزد خدا محبوب است و محبوبیّت یک امر برای خداوند نقص و عجز نمی باشد همان طور که اعمال واجب نزد خداوند محبوبیّت دارند.

بعد از این مقدّمه طولانی می گوئیم: از آیه «نفر» استفاده می شود که بعد از انذار منذرین، حذر و ترسیدن یک امر محبوبی است.

اشکال: مدعای شما این بود که حذر واجب بشود تا بتوانید استدلال کنید امّا تاکنون شما ثابت کردید که حذر یک امر محبوبی است.

جواب: وقتی محبوبیّت حذر ثابت شد ما یک راه شرعی و یک راه عقلی داریم که به دنبال محبوبیّت حذر، وجوب حذر را ثابت می کند.

امّا راه شرعی (ملازمه شرعی): هرکسی که در دنبال خبر واحد و انذار منذر محبوبیّت حذر را قائل شده است نه تنها محبوبیّت حذر را پذیرفته، بلکه قائل به وجوب حذر هم شده است.

و هرکسی که وجوب حذر را نپذیرفته است محبوبیّت آن را هم قبول ندارد پس بین محبوبیّت حذر و وجوب حذر کسی قائل به فصل نشده است بنابراین ما از راه عدم الفصل

ص: 282


1- سوره طه 44 و 43.

ثانیها: إنه لما وجب الإنذار لکونه غایة للنفر الواجب، کما هو قضیة کلمة (لو لا) التحضیضیة، وجب التحذر، و إلا لغی وجوبه [1].

******

- شرح :

ثابت کردیم که حذر واجب است.

امّا راه عقلی (ملازمه عقلیّه): محبوبیّت حذر را که ثابت کردیم سؤال می کنیم که آیا مقتضی حذر وجود دارد یا نه؟

اگر مقتضی حذر موجود است باید به دنبال انذار منذرین حذر هم تحقّق پیدا کند زیرا استحباب حذر مفهومی ندارد و اگر بگوئید مقتضی حذر وجود ندارد، می گوئیم تحذّر هم نه تنها محبوبیّتی ندارد بلکه اصلا امکان ندارد زیرا تحذّر در جایی است که مقتضی آن موجود باشد، تا تحذّر، محبوبیّت داشته باشد و وقتی محبوبیّت پیدا کرد آن محبوبیّت به حدّ وجوب می رسد.

مثال: فرض کنید کسی در مسجد میان جمعیّت نشسته است امّا یک مرتبه بی جهت برمی خیزد و فرار را بر قرار ترجیح می دهد وقتی از او سؤال می کنیم که از چه چیز فرار کردی؟ می گوید از ترس حیوان درنده لذا می گوئیم چون مقتضی تحذّر و فرار نیست عمل او بی معنا و لغو بوده است.

همیشه باید مقتضی تحذّر موجود باشد تا تحذّر، محبوبیّت پیدا کند و زمانی که محبوبیّت پیدا کرد آن محبوبیّت به مرحله وجوب می رسد.

وجه دوّم:

[1]- در این آیه چند چیز بدنبال یکدیگر ذکر شده است، خداوند در مقام اعتراض با لولای تحضیضیّه می فرماید: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ ... چرا نفر تحقّق پیدا نمی کند؟

این دلالت بر وجوب نفر می کند اگر نفر یک امر مستحبّی باشد نباید این طور در آیه تعبیر شود پس نفر واجب است.

بعد می فرماید: لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ، برای اینکه وقتی کسانی که کوچ کرده بودند هنگامی بسوی قوم خود بازگشتند آنها را انذار نمایند. یعنی این غایت نفر

ص: 283

ثالثها: انّه جعل غایة للانذار الواجب و غایة الواجب واجب [1].

و یشکل الوجه الأول، بأن التحذر لرجاء إدراک الواقع و عدم الوقوع فی محذور مخالفته، من فوت المصلحة أو الوقوع فی المفسدة، حسن، و لیس بواجب فیما لم یکن هناک حجة علی التکلیف [2].

******

- شرح :

است و غایت واجب هم واجب می باشد پس انذار هم واجب می باشد.

بعد می فرماید: لعلّهم یحذرون، نتیجه ای را که برای این انذار می گیرد، حذر کردن مردم است اگر حذر واجب نباشد، وجوب انذار لغو می شود.

آیا مفهوم دارد که انذار واجب باشد امّا مردم اگر مایل بودند حذر نمایند؟ صحّت وجوب انذار با عدم وجوب حذر سازش ندارد، اگر وجوب انذار بخواهد یک وجوب عقلائی و غیر لغوی باشد باید بدنبال آن حذر هم واجب باشد.

وجه سوم:

[1]- این راه تقریبا شبیه راه دوم است، اما با یک تقریب دیگر: در تقریب قبلی گفتیم «لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا ...» غایت است برای نفر، و غایت واجب هم واجب می باشد ولی در تقریب سوم «لعلهم یحذرون» غایت برای انذار است. همان ملاکی که در وجوب انذار هست در وجوب حذر هم وجود دارد.

اشکالات استدلال به آیه نفر

[2]- در وجه اوّل مستدل می گفت تحذر واجب است مرحوم مصنّف در جواب از آن وجه می فرمایند ممکن است ما محبوبیّت تحذّر را ثابت کنیم و لکن در دنبالش وجوب حذر نباشد به عبارت دیگر ایشان در جواب از وجه اوّل می فرمایند:

بین محبوبیّت و وجوب حذر نه ملازمه عقلی است و نه ملازمه شرعی.

امّا اینکه ملازمه عقلی وجود ندارد: اگر ملاک وجوب حذر مسئله عقوبت باشد، حق با شماست هرکجا ملاک حذر موجود باشد تحذّر هم واجب است انسان در هرکجا احتمال عقوبت اخروی (نه دنیوی) بدهد، عقل حکم به وجوب اجتناب در آن مورد می کند.

ص: 284

چرا ما در اطراف علم اجمالی (در شبهه محصوره) احتیاط می کنیم؟ چون در هرکدام از افرادش احتمال عقوبت هست.

چرا در شبهات بدویّه احتیاط نمی کنیم؟

چون احتمال عقوبت به سبب قاعده قبح عقاب بلا بیان منتفی شده است.

در ما نحن فیه اگر ملاک وجوب حذر بخاطر عقوبت باشد، حق با شماست و هرکجا احتمال عقوبت در بین باشد، عقل حکم به وجوب حذر و احتیاط می کند.

امّا چه داعی داریم که ملاک و مبنا را عقوبت قرار دهیم؟

ممکن است ما مبنا را وجود مصلحت واقعی (در مأمور به) و وجود مفسده واقعی (در منهی عنه) قرار بدهیم.

مثال: اگر کسی بر اثر انذار منذر و اخبار مخبری احتمال وجوب یک شی ء را بدهد در این صورت احتمال عقوبت پیدا نمی شود بلکه احتمال وجوب را می دهد (فرض کنید قول منذر حجّت شرعی نیست)، یا اگر منذری و مخبری اعلام کرد فلان چیز حرام است اینجا هم مسئله عقوبت مطرح نیست.(1)

خلاصه: اگر یک منذر نسبت به واجب یا حرامی انذار کرد (فرض کنیم قول منذر هم حجّت شرعی نیست) در این صورت کسی که انذار به گوشش رسیده است اگر برای رعایت مصلحت واقعی یا مفسده واقعی حذر را اختیار نماید آیا این حذر از نظر عقل واجب است؟

خیر، زیرا وجوب حذر در موردی است که مسئله عقوبت در میان باشد.

آیا وقتی حذر واجب نشد حسن هم ندارد؟

ص: 285


1- زیرا عقوبت در مرحله تنجّز تکلیف است و اگر تکلیف بخواهد منجّز شود باید علم، بیان و حجّت شرعی در کار باشد، امّا اگر ملاک، مصلحت و مفسده واقعی باشد، این تابع علم و جهل مکلّف نیست.

و لم یثبت هاهنا عدم الفصل، غایته عدم القول بالفصل [1].

******

- شرح :

آیا اگر کسی مصالح واقعی و مفاسد واقعی را رعایت کند حسن ندارد؟ بلا اشکال دارای حسن است.

چرا شما بین محبوبیّت حذر و وجوب حذر، گفتید ملازمه هست؟

ما موردی برای شما تصوّر کردیم که حذر برای ادراک مصلحت واقعی و اجتناب از مفسده واقعی از نظر عقل دارای محبوبیّت است و در عین حال بنظر عقل حذر، وجوبی هم ندارد عقل در جایی حکم به وجوب حذر می کند که مسئله عقوبت اخروی مطرح باشد بنابراین ملازمه عقلی را که شما ثابت کردید ما رد نمودیم.

[1]- امّا اینکه ملازمه شرعی وجود ندارد: شما ملازمه را از راه عدم الفصل ثابت کردید امّا ما یک سؤال می کنیم:

آیا واقعا فصلی محقّق نیست و یا اینکه کسی قائل به فصل نشده است؟

آیا اجماع مرکّبی بر عدم الفصل قائم شده است یا اینکه از باب اتّفاق و تصادف کسی فصل، بین محبوبیّت حذر و وجوب حذر قائل نشده است؟

صرف عدم الفصل که حجّیّتی ندارد بله اگر اجماع و اتفاقی بر عدم الفصل باشد حجّیّت دارد و چنین اتّفاق و اجماعی در بین نیست.

خلاصه: آیه شریفه می فرماید فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ ... که غایت، مفادش محبوبیّت حذر است و محبوبیّت حذر با وجوب حذر نه ملازمه عقلی دارد و نه ملازمه شرعی.

لذا وقتی وجوب حذر ثابت نشد این دلیل بر این است که انذار هم حجّیّت و اعتباری ندارد.

به عبارت دیگر: شما از طریق وجوب حذر می خواستید حجّیّت انذار را ثابت کنید ولی وقت وجوب حذر ثابت نشد حجّیّت انذار هم ثابت نمی شود.

ص: 286

و الوجه الثانی و الثالث بعدم انحصار فائدة الإنذار ب [إیجاب] التحذر تعبدا، لعدم إطلاق یقتضی وجوبه علی الإطلاق، ضرورة أن الآیة مسوقة لبیان وجوب النفر، لا لبیان غایتیة التحذر، و لعل وجوبه کان مشروطا بما إذا أفاد العلم لو لم نقل بکونه مشروطا به، فإن النفر إنما یکون لأجل التفقه و تعلم معالم الدین، و معرفة ما جاء به سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله، کی ینذروا بها، المتخلفین أو النافرین علی الوجهین فی تفسیر الآیة لکی یحذروا اذا انذروا بها و قضیته إنما هو وجوب الحذر عند إحراز أن الإنذار بها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

(1) [1]- در وجه دوّم و سوّم مستدل از طریق وجوب انذار، حذر را هم واجب می دانست مرحوم مصنّف می فرمایند شما حذر را واجب می دانید ما هم قبول می کنیم لکن آیا وجوب حذر به نحو اطلاق ثابت است یا بنحو اجمال ثابت می باشد؟

ممکن است وجوب حذر مقیّد بصورتی باشد که انذار منذر و اخبار مخبر افاده علم نماید در نتیجه حذر وجوب اجمالی دارد یعنی اگر در صورتی انذار افاده علم و یقین ننمود حذر هم واجب نیست.

به عبارت دیگر: شما طبق تقریب دوّم و سوّم ثابت کردید الحذر واجب امّا این به تنهایی کافی نمی باشد بلکه آنچه که مفید است این است که ثابت کنید: الحذر واجب مطلقا (خواه انذار منذر مفید علم باشد یا نباشد) و اگر این اطلاق وجوب حذر را شما ثابت کردید معلوم می شود که انذار منذر و اخبار مخبر حجّیّت دارد خواه افاده علم بکند یا نکند.

لکن شما از چه راهی این اطلاق را ثابت می کنید؟

مستدل می تواند جواب بدهد که اگر شما وجوب حذر را قبول کردید ما می گوئیم در آیه نفر قید و شرطی برای آن ذکر نشده است و خداوند در آیه نفرموده است فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ ... لعلّهم یحذرون اذا علم او تحقّق لهم العلم بانذار المنذر.

مرحوم مصنّف جواب می دهند همان طور که قبلا هم بیان کردیم یکی از شرائط تمسّک به اطلاق این است که مولا در مقام بیان باشد امّا اگر در مقام بیان نباشد دیگر

ص: 287

نمی توان به اطلاق کلام او تمسّک کرد.

فرض کنیم مولا به نحو اجمال می گوید اقیموا الصلاة. آیا می توان به اطلاق کلام او تمسّک کرد؟ خیر.

آیه نفر در مقام بیان چیست؟

اوّلا آیا غرض اصلی مسئله وجوب نفر است، یا اینکه هدف اصلی او گفتن لعلّهم یحذرون است؟

واضح است که آیه در مقام بیان وجوب نفر است و اطلاق را از نظر وجوب نفر می توانیم استفاده کنیم و این (لعلّهم یحذرون) نتیجه ای است که بر نفر مترتّب می شود و آیه در مقام غایتیّت حذر نیست تا شما بتوانید به اطلاق آن تمسّک کنید.

و ثانیا احتمال می دهیم، بلکه ادّعا می کنیم که و لو در آیه، انذار مقیّد به علم نشده است امّا مناسبتی در آیه هست که باید انذار منذر و اخبار مخبر افاده علم بکند تا وجوب حذر ثابت شود.

امّا آن مناسبت: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ ... یعنی باید احراز شود که انذار منذرین مربوط به معالم و معارف دین است پس اگر ما احتمال بدهیم یک منذر و مخبری دروغ می گوید و آنچه را بیان می کند در کتاب و روایت معتبری ندیده است در این صورت شک می کنیم که اصلا انذارش نسبت به ما «تفقّه» هست یا نه و حجّیّت دارد یا نه؟

بله اگر احراز کردیم که انذارش نسبت به معالم دین است در این صورت حذر هم واجب است امّا مدّعای شما این بود که از آیه نفر استفاده کنید که:

انذار مطلقا حجّیّت دارد خواه مستمع بداند که انذار مربوط به معالم دین است یا نداند بنابراین می توانیم بگوئیم که اصلا سیاق این آیه مقیّد به علم است کأنّ آیه چنین است:

ص: 288

ثم إنه أشکل أیضا، بأن الآیة لو سلم دلالتها علی وجوب الحذر مطلقا فلا دلالة لها علی حجیة الخبر بما هو خبر، حیث إنه لیس شأن الراوی إلا الإخبار بما تحمّله، لا التخویف و الإنذار، و إنما هو شأن المرشد أو المجتهد بالنسبة إلی المسترشد أو المقلد [1].

******

- شرح :

فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ ... اذا علموا و تحقّق لهم العلم بانذار المنذر.

تذکّر: در تفسیر آیه دو احتمال ذکر می کنیم که به هرحال ایراد بر [استدلال به] آیه شریفه وارد است.

احتمال اوّل- عدّه ای از جمعیّت خود جدا بشوند و به مراکز علمی یا محضر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بروند تا کسب علم بکنند سپس نزد قوم خود برگردند و نتیجه تحصیل و معارف دینی را در اختیار آن قوم بگذارند.

طبق این تفسیر، «نافرین» همان منذرین هستند که متخلّفین را انذار می نمایند که این احتمال بیشتر تقویت می شود.

احتمال دوّم: زمانی که جنگی وجود دارد و خود نبی اکرم صلّی اللّه علیه و آله در جنگ شرکت نمی کنند عدّه ای از نزد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بروند و در جنگ شرکت کنند و عدّه ای هم نزد پیغمبر بمانند و از این موقعیّت استفاده کنند و کسب معارف دینی نمایند و منتظر باشند تا وقتی نافرین از صحنه نبرد برگشتند آنها را انذار نمایند که در این فرض، نافرین همان منذرین نمی باشند.

آخرین اشکال استدلال به آیه نفر

[1]- مرحوم مصنّف می فرمایند اگر ما از شما بپذیریم که آیه نفر دلالت بر وجوب حذر (مطلقا) می کند و از اشکالات مذکور صرف نظر کنیم، اشکال دیگری به استدلال آیه وارد است:

در آیه صحبت از انذار شده است و انذار یعنی کسی حکم خدا را مقرون با تهدید

ص: 289

قلت: لا یذهب علیک أنه لیس حال الرواة فی الصدر الأول فی نقل ما تحملوا من النبی (صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الکرام) أو الإمام علیه السّلام من الأحکام إلی الأنام، إلا کحال نقلة الفتاوی إلی العوام. و لا شبهة فی أنه یصح منهم التخویف فی مقام الإبلاغ و الإنذار و التحذیر بالبلاغ، فکذا من الرواة، فالآیة لو فرض دلالتها علی حجیة نقل الراوی إذا کان مع التخویف، کان نقله حجة بدونه أیضا، لعدم الفصل بینهما جزما [1].

******

- شرح :

و عقوبت اخروی ابلاغ کند که مثلا ترک واجب عقوبتی در آخرت دارد و مدّعای ما این است که خبر واحد را فی الجملة حجّت قرار دهیم و بگوئیم مثلا خبر زراره حجّت است شما هم می خواهید فی الجملة خبر واحد را حجّت قرار دهید امّا در مقام استدلال می گوئید انذار منذر حجّت است درحالی که راوی بما هو راوی اصلا در مقام انذار و تخویف نیست او می گوید قال الصّادق علیه السّلام کذا، شما کتب حدیث را ببینید آیا روات بدنبال نقل احکام و احادیث مسئله تخویف را مطرح کرده اند؟ خیر.

انذار و تخویف را مرشد و راهنما برای مردم عوام بیان می کند گاهی هم مجتهد انذار و تخویف می کند.

[1]- جواب: مرحوم آقای آخوند جوابی می دهند که تا حدّی قابل مناقشه است که وضع روات در صدر اوّل شبیه حال آن کسانی بوده است که امروز برای مردم مسائل و احکام دین را می گویند و اکثرا امروز افراد فتاوا را توأم با انذار و تخویف برای مردم بیان می کنند. حال روات در صدر اوّل هم شبیه این افراد بوده است و می توانستند و در شأنشان بود که ضمن نقل روایت و بیان حکم خدا تخویف و تهدید بنمایند (یصح منهم التخویف فی مقام الابلاغ).

لذا می گوئیم که انذار شامل نقل خبر هم می شود و حتی آن روایتی را که توأم با انذار نباشد در برمی گیرد.

ما یقین داریم فرقی بین این دو صورت نیست اگر روایت توأم با انذار حجّت شد

ص: 290

فافهم [1].

و منها: آیة الکتمان، «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا» الآیة و تقریب الاستدلال بها:

إن حرمة الکتمان تستلزم وجوب القبول عقلا، للزوم لغویته بدونه [2].

******

- شرح :

روایتی که توأم با انذار هم نیست حجّیّت دارد.

امّا مناقشه ای که در بیان مرحوم مصنّف هست: فرمودند روات صدر اوّل می توانستند که ضمن نقل خبر، انذار هم بکنند (یصح منهم التخویف فی مقام الابلاغ) در حالی که آیه نفر می فرماید: لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ، تعبیر آیه، این است که انذار بر منذرین واجب است، و بین «یصحّ منهم الانذار» و یجب علیهم الانذار فرق هست همان طور که شما بوسیله لعلّهم یحذرون وجوب حذر را ثابت می کردید همان طور لینذروا قومهم دلالت بر وجوب انذار می کند واضح است که انذار نسبت به راوی بما هو راوی واجب نیست (اگر صحیح هم باشد وجوبی ندارد).

خلاصه: شمول آیه نفر نسبت به حجّیّت خبر واحد محلّ اشکال است.

[1]- ممکن است اشاره به همان مناقشه ای باشد که بیان کردیم.

3- آیه کتمان
اشاره

[2]- یکی از آیاتی که در بحث حجّیّت خبر واحد به آن استدلال شده است آیه کتمان می باشد. إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ(1).

ترجمه آیه: کسانی که دلائل روشن و وسیله هدایتی را که نازل کرده ایم بعد از آنکه در کتاب برای مردم بیان ساختیم کتمان می کنند، خدا آنها را لعنت می کند و همه لعن کنندگان نیز بر آن ها لعن می نمایند.

ص: 291


1- سوره بقره 159.

و لا یخفی أنه لو سلمت هذه الملازمة لا مجال للإیراد علی هذه الآیة بما أورد علی آیة النفر، من دعوی الإهمال أو استظهار الاختصاص بما إذا أفاد العلم، فإنها تنافیهما، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

نحوه استدلال به آیه کتمان

این آیه دلالت می کند: چیزی را که خداوند برای مردم نازل کرده است (بعد از بیان اسباب هدایت) اگر کسی آن را کتمان کند خداوند و همه لعن کنندگان بر او لعنت می فرستند، پس کتمان حرام است چون لعن ظهور در حرمت دارد.

و لازمه حرمت کتمان، وجوب اظهار است. یعنی لازم است که آن را بیان کنند و اگر بیان کردن لازم باشد حتما قبول کردن آن هم واجب است و الا اگر بنا باشد مظهر اظهار کند ولی بر طرف مقابلش قبول و پذیرش لازم نباشد در این اظهار فائده ای نیست و وجوب اظهار و حرمت کتمان یک امر لغوی می شود چون کتمان مفسده دارد اظهار هم واجب است لذا باید به دنبالش قبول هم واجب باشد کأنّ یکی از مصادیق آیه کتمان این است که اگر یک روایت در اختیار یک راوی هست، حتما باید آن را نقل و افشا نماید و در دنبال افشا وجوب قبول هم باشد و این معنای حجّیّت خبر واحد و پذیرفتن روایت راوی است بنابراین آیه شریفه بضمیمه ملازمه عقلیّه مطلب را درست کرد.

[1]- ما قبلا دو اشکال به استدلال بر آیه نفر کردیم و گفتیم:

1- آیه نفر از نظر وجوب نفر اطلاق دارد ولی در لعلّهم یحذرون اطلاقی نیست که بتوانیم به آن تمسّک کنیم، بلکه آیه از این جهت اجمال و اهمال دارد.

2- گفتیم مردم باید احراز کنند که انذار منذرین نسبت به معارف دین است یعنی آیه نفر مخصوص آن صورتی است که مردم علم داشته باشند که انذار مربوط به معارف دینی است.

ص: 292

لکنها ممنوعة، فإن اللغویة غیر لازمة، لعدم انحصار الفائدة بالقبول تعبدا، و إمکان أن تکون حرمة الکتمان لأجل وضوح الحق بسبب کثرة من أفشاه و بیّنه، لئلا یکون للناس علی اللّه حجة، بل کان له علیهم الحجة البالغة [1].

******

- شرح :

مرحوم شیخ(1) این دو اشکال را به آیه کتمان نموده است که: اوّلا آیه کتمان اطلاق ندارد.

ثانیا باید احراز شود مطلبی را که اظهار می کنند، همان چیزی است که خداوند از بیّنات فرستاده است و اگر این مسئله احراز شد علم پیدا می شود.

مرحوم مصنّف می فرمایند این دو اشکال وارد نیست زیرا مسلّما آیه در مقام بیان حرمت کتمان هست و اگر حرمت کتمان بنحو اطلاق ثابت شد و ما ملازمه عقلیّه را قبول کردیم هرکجا کتمان حرام باشد به دنبالش قبول و پذیرش هم واجب است یکی از مواردی که حرمت کتمان در آنجا صادق است موردی است که قول کتمان کننده افاده «ظن» می نماید.

آیا اطلاق آیه این مورد را شامل نمی شود؟

آیه از نظر حرمت کتمان، بلا اشکال شامل این مورد می شود، هرکجا حرمت کتمان بود به دنبالش ملازمه عقلیّه هم هست و حکم به وجوب قبول می شود. این طور نیست که بتوان بین حرمت کتمان و وجوب قبول تفکیک کرد لذا دیگر مجالی برای این دو اشکال مرحوم شیخ وجود ندارد.

[1]- اشکال: لکن مرحوم مصنّف این ملازمه را قبول ندارند و می گویند:

چرا اگر اظهار واجب باشد و قبول واجب نباشد لغویّت لازم می آید؟

ما معتقدیم لغویّتی لازم نمی آید چون فائده اظهار و عدم کتمان منحصر به این نیست که هرکس مطلبی را شنید باید بپذیرد.

ص: 293


1- ر. ک: فرائد الاصول/ 81.

و منها: آیة السؤال عن أهل الذکر فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.

و تقریب الاستدلال بها ما فی آیة الکتمان [1].

******

- شرح :

شاید مقصود از وجوب اظهار این باشد که: تمام افرادی که حقایقی از اسلام نزد آنهاست باید آن ها را اظهار کنند تا در اثر کثرت اظهار و گفتن آن حقایق روشن شود که هدف از وجوب اظهار، روشن شدن آن حقایق برای جامعه مسلمین است و حجّت بر مردم تمام و کامل شود.

در حقیقت این آیه به جنبه تبلیغی عنایت دارد.

اگر هدف این باشد دیگر لازم نیست که بدنبال هر اظهاری، وجوب قبول در میان باشد مقصود این نیست که هرکس- و لو یک نفر- یک حقیقتی را بیان کرد بر دیگران لازم باشد آن را قبول کنند.

پس این آیه روی مبنای منع ملازمه قابل استدلال نیست.

4- آیه سؤال
اشاره

[1]- آیه دیگری که برای حجّیّت خبر واحد به آن استدلال شده است آیه معروف به «سؤال» است.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ(1)

ترجمه آیه: ما پیش از تو جز مردانی که به آنها وحی می کردیم، نفرستادیم، اگر نمی دانید از اهل اطّلاع سؤال کنید.

نحوه استدلال به آیه سؤال

نحوه استدلال به این آیه شبیه استدلال به آیه کتمان است.

ص: 294


1- سوره نحل/ 43.

و فیه: إن الظاهر منها إیجاب السؤال لتحصیل العلم، لا للتعبد بالجواب [1].

******

- شرح :

این آیه شریفه، سؤال از اهل ذکر را واجب کرده است.

آیا معنا دارد که سؤال از اهل ذکر واجب باشد امّا انسان مخیّر باشد که آنچه را اهل ذکر گفتند قبول بکند یا قبول نکند؟ خیر وجوب سؤال مقدّمه وجوب قبول است.

به عبارت دیگر: بین وجوب سؤال، با وجوب قبول و ترتیب اثر دادن ملازمه عقلیّه وجود دارد.

اشکال بر استدلال به آیه سؤال

[1]- مرحوم مصنّف می فرماید در این استدلال اشکال وجود دارد این آیه یک قید دارد و آن این است که فَسْئَلُوا ... إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.

ظاهر این قید این است که شما که نمی دانید سؤال کنید که عدم العلم شما به علم مبدّل شود نه اینکه از اهل ذکر سؤال کنید و تعبّدا (و لو علم حاصل نشود) آن را بپذیرید. و الّا اگر بعد از سؤال هم همان عدم العلم باقی باشد اثری در آن سؤال وجود ندارد و این آیه دیگر دلالت بر وجوب سؤال نمی کند.

تذکّر: (مرحوم مصنّف به این مطلب اشاره ای ندارند که): روایاتی داریم که اهل ذکر را ائمّه علیهم السّلام تفسیر کرده اند، و برحسب یک قسمت از روایات و سیاق خود آیات، مقصود از اهل ذکر علماء یهود و نصاری است که به یهود و نصاری خطاب می شود که به علما مراجعه کنید و ببینید که در کتابها راجع به پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله چه خصوصیّات و علائمی ذکر شده است.

امّا کسانی که به این آیه استدلال می کنند با قطع نظر از روایاتش بعنوان یک ضابطه کلّی (فسئلوا اهل الذکر ...) تمسّک می نمایند لذا روی این مبنا اشکال هم به آنها شده که اهل ذکر به قرینه آن قیدی که در آیه است علما می باشند (مانند فقها).

ص: 295

و قد أورد علیها: بأنه لو سلم دلالتها علی التعبد بما أجاب أهل الذکر، فلا دلالة لها علی التعبد بما یروی الراوی، فإنه بما هو راو لا یکون من أهل الذکر و العلم، فالمناسب إنما هو الاستدلال بها علی حجیة الفتوی لا الروایة [1].

و فیه: إن کثیرا من الرواة یصدق علیهم أنهم أهل الذکر و الاطلاع علی رأی الإمام علیه السّلام کزرارة و محمد بن مسلم و مثلهما، و یصدق علی السؤال عنهم أنه السؤال عن [أهل] الذکر و العلم، و لو کان السائل من أضرابهم [2].

******

- شرح :

اشکال دیگر:

[1]- اشکال دیگری هم بر استدلال بر این آیه شده است(1) که:

برفرض قبول کنیم که جواب اهل ذکر را باید مطلقا قبول کرد (خواه مفید علم باشد یا نباشد) لکن به یک راوی بما هو راوی (که محل بحث ما در حجّیّت خبر واحد است) عنوان عالم منطبق نمی شود راوی شبیه یک ضبط صوتی است که روایات را برای ما نقل می کند.

لذا اگر ما دائره این آیه را توسعه بدهیم باز هم این آیه دالّ بر حجّیّت خبر واحد نیست، بلکه این آیه برای استدلال حجّیّت قول مجتهد، برای مقلّد مناسب است چون مجتهد اهل ذکر است و مقلّد جاهل می باشد لذا مقلّد برود از او سؤال کند و جوابی که مجتهد می دهد برای مقلّد حجّیّت دارد.

[2]- جواب: مرحوم مصنّف می فرمایند این اشکال وارد نیست چون همه روات یکسان نبودند ما در زمان ائمه علیهم السّلام رواتی مانند زراره و محمّد بن مسلم داشتیم که تنها ناقل حدیث نبودند بلکه مطّلع و آشنا به فتاوای ائمّه علیهم السّلام بودند.

و به تعبیر دیگر: آنها در آن زمان مجتهد بودند و شاید استنباط می کردند بعضی از

ص: 296


1- این سوّمین اشکالی است که مرحوم شیخ بر استدلال به آیه سؤال در کتاب رسائل نموده اند. ر. ک فرائد الاصول/ 82.

فإذا وجب قبول روایتهم فی مقام الجواب بمقتضی هذه الآیة، وجب قبول روایتهم و روایة غیرهم من العدول مطلقا، لعدم الفصل جزما فی وجوب القبول بین المبتدئ و المسبوق بالسؤال، و لا بین أضراب زرارة و غیرهم ممن لا یکون من أهل الذکر، و إنما یروی ما سمعه أو رآه [1].

******

- شرح :

روایات دلالت می کند که آنها از ائمّه علیهم السّلام دلیل یک مسئله را سؤال می کردند. پس بلا اشکال عنوان اهل ذکر بر افرادی نظیر زراره و محمّد بن مسلم منطبق است و هرکس از آنها سؤال می کرد عنوان سؤال از اهل ذکر را داشت.

اگر خود این دو هم (که اهل ذکر هستند) از یکدیگر سؤال و روایت نقل می نمودند عنوان سؤال از اهل ذکر برآن منطبق بود.

[1]- اگر شما روایت این گونه روات را حجّت دانستید ما هم یک عدم الفصل قطعی و یقینی به آن ضمیمه می کنیم و می گوئیم:

هیچ کس بین روایات زراره و غیر او فرقی قائل نشده است.

کسی که می گوید خبر عادل حجّت است دیگر بین روایت زراره اهل ذکر و یک راوی غیر اهل ذکر فرق نگذاشته است. در استدلال به آیه یک عدم الفصل دیگری را هم مطرح می کنیم که: خداوند می فرماید: فسئلوا اهل الذکر ...

شما هم می گوئید بین وجوب سؤال و وجوب قبول لازمه است. امّا این موضوع در موردی است که سؤال و جوابی مطرح باشد. امّا اگر یک راوی بدون اینکه انسان از او سؤال کند، روایتی را برای ما نقل کرد حجّیّت این را از کجا ثابت کنیم؟

حجّیّت این را هم باید از طریق عدم الفصل قطعی و یقینی ثابت کرد.

چون اگر خبر عادل حجّت شد دیگر فرقی ندارد که راوی نزد من بیاید و روایت برای من نقل کند یا اینکه من نزد او بروم و سؤال بکنم و او جواب و روایتی را برای من نقل کند.

ص: 297

فافهم [1].

و منها: آیة الأذن وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ [2].

******

- شرح :

خلاصه: اگر اهل ذکر یک عنوان عامی باشد بدین ترتیب می توانیم استدلال به آیه را تکمیل نمائیم.

[1]- اشاره به این است که: زراره از اهل ذکر است لکن در او دو جهت وجود دارد: 1- جهت اهل ذکر بودن 2- عنوان راوی بودن.

و آیه، جواب زراره را به عنوان اینکه از اهل ذکر است حجّت قرار می دهد نه بما انّه راوی.

پس شما چگونه ادّعای عدم الفصل می کنید؟

کما اینکه بعضی از علماء قدیم هم راوی و هم مجتهد (اهل ذکر) بودند مانند شیخ طوسی (اعلی اللّه مقامه الشّریف).

5- آیه اذن
اشاره

[2]- یکی از آیاتی که برای حجّیّت خبر واحد به آن استدلال شده است آیه «اذن» می باشد.

وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ(1).

ترجمه آیه: از آن ها کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند او خوش باور است! بگو خوش باور بودن او به نفع شماست (ولی بدانید) او ایمان به خدا دارد و (تنها) تصدیق مؤمنان می کند و رحمت است برای کسانی از شما که ایمان آورده اند

ص: 298


1- توبه/ 61.

فإنه تبارک و تعالی مدح نبیه بأنه یصدق المؤمنین، و قرنه بتصدیقه تعالی [1].

و فیه: أوّلا: إنه إنما مدحه بأنه أذن، و هو سریع القطع، لا الأخذ بقول الغیر تعبدا [2].

******

- شرح :

و آنها که فرستاده خدا را آزار می دهند عذابی دردناک دارند.

شأن نزول آیه: برای آیه مذکور شأن نزولهایی ذکر شده است که بی شباهت به یکدیگر نیست از جمله اینکه گفته اند: این آیه درباره گروهی از منافقان نازل شده است که دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار، درباره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می گفتند، یکی از آنان گفت: این کار را نکنید زیرا، می ترسیم به گوش محمّد صلّی اللّه علیه و آله برسد و او به ما بد بگوید (و مردم را بر ضدّ ما بشوراند) یکی از آنان که نامش «جلاس» بود گفت: مهم نیست ما هرچه بخواهیم می گوئیم و اگر به گوش وی رسید نزد وی می رویم و انکار می کنیم و او از ما می پذیرد، زیرا محمّد صلّی اللّه علیه و آله آدم خوش باور و دهن بینی است و هرکس هرچه بگوید قبول می کند در این هنگام آیه مذکور نازل شد.

کیفیّت استدلال

[1]- خداوند تصدیق مؤمنین را از فضائل نبیّ اکرم شمرده است. تصدیق مؤمنین را در ردیف تصدیق خود قرار داده و فرموده است یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین پس معلوم می شود تصدیق مؤمنین مورد ستایش خداوند است و در مورد حجّیّت خبر واحد هم مسئله چنین است همان طور که نبیّ اکرم صلّی اللّه علیه و آله مؤمنین را تصدیق می کرد، اگر مخبر عادلی خبری برای شما آورد او را تصدیق کنید.

اشکالات استدلال به آیه اذن

[2]- این استدلال دارای دو اشکال است.

ص: 299

1- کلمه «اذن» به معنای تصدیق و تأیید تعبّدی نمی باشد زیرا بدنبال آن خداوند می فرماید یؤمن للمؤمنین، در این آیه چنین نیست که اذن یک معنایی داشته باشد و تصدیق مؤمنین هم معنای دیگر داشته باشد بلکه ظاهر، این است که یؤمن للمؤمنین تعبیر دیگری از کلمه اذن است.

معنای کلمه اذن، یعنی کسی که زود قطع پیدا می کند و به اصطلاح زودباور است، وقتی معنای اذن چنین باشد آیه ارتباطی به حجّیّت خبر واحد ندارد زیرا در مورد خبر واحد تصدیق مخبر مطرح است و لو قطع هم برای مخبر له حاصل نشود کما اینکه خبر واحد افاده علم هم نمی کند بلکه سبب حصول ظن برای انسان می شود.

ایراد بر مصنّف

افراد معمولی اگر سریع قطع پیدا کنند و خوش باور باشند شاید این خصلت برای آنها مدحی باشد امّا یک پیغمبر یا وصیّ پیغمبر و یک زمامدار مسلمین اگر بدون تحقیق، قطع برایش حاصل شود حسنی ندارد و فضیلتی محسوب نمی شود پس چرا مرحوم آقای آخوند فرمود معنای «اذن» سریع قطع پیدا کردن است؟

این اشکال را چنین توجیه کرده اند. معنای زود قطع پیدا کردن این نیست که واقعا و حقیقتا برای چنین افراد قطع حاصل می شود بلکه مقصود این است که این افراد خود را زودباور معرّفی می کنند تا در طرف مقابلشان عکس العملی پیدا نشود.

مخصوصا در مورد آیه وقتی نمّام به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد من نمّامی نکرده ام پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمودند بسیار خوب، تو نمّامی نکرده ای و عکس العمل سوئی در مقابل او نشان ندادند.

ص: 300

و ثانیا: إنه إنما المراد بتصدیقه للمؤمنین، هو ترتیب خصوص الآثار التی تنفعهم و لا تضر غیرهم، لا التصدیق بترتیب جمیع الآثار، کما هو المطلوب فی باب حجیة الخبر، و یظهر ذلک من تصدیقه للنمّام بأنه ما نمّه، و تصدیقه للّه تعالی بأنه نمّه [1].

******

- شرح :

درحالی که جبرئیل برای پیغمبر وحی آورده بود و او حقیقت را می دانست و اصلا معنا ندارد که با وجود وحی، پیغمبر در مورد نمّام، احتمال صدق بدهد.

[1]- 2- قبل از بیان اشکال دوّم ببینیم معنای صدّق العادل که خلاصه ادله حجّیّت خبر واحد است چیست؟

اگر واقع برای من و شما مشخص باشد ما تمام آثار- نفعی و ضرری- آن را مترتّب می کنیم معنای صدّق العادل، هم این است که ما باید قول عادل را واقع فرض کنیم کأنّ بگوئیم ما واقع و لوح محفوظ را می بینیم لذا باید تمام آثار را برآن مترتّب نمائیم.

مرحوم مصنّف می فرماید: معنای تصدیق مؤمنین در این آیه با معنای صدّق العادل تفاوت دارد مخصوصا با ملاحظه شأن نزول آیه که آن مرد نمام خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله آمد و عرض کرد من نمّامی نکرده ام و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله در جواب فرمودند بسیار خوب، تو نمّامی نکرده ای و اثری را که بنفع مخبر له بود برآن خبر مترتّب نمود کأنّ فرمودند ایذا و اذیتی نسبت به تو در میان نیست امّا تمام آثار را برآن خبر بار نکرد که مثلا اگر کسی از نبیّ اکرم می پرسید، آیا او نمّامی کرده است یا نه، پیغمبر چه می فرمود؟

آیا می فرمود او نمّامی نکرده است؟ خیر.

درحالی که جبرئیل به نبی اکرم خبر داده بود که او نمّامی کرده است. پس معنای تصدیق در این آیه ترتیب تمام آثار برآن خبر نیست. ولی در مورد حجّیّت خبر واحد باید تمام آثار آن خبر را پذیرفت.

ص: 301

کما هو المراد من التصدیق فی قوله علیه السّلام: (فصدقه و کذبهم)، حیث قال- علی ما فی الخبر-: (یا ابا محمد کذب سمعک و بصرک عن أخیک، فإن شهد عندک خمسون قسامة(1) أنه قال قولا(2)، و قال: لم أقله، فصدّقه و کذّبهم) فیکون مراده تصدیقه بما ینفعه و لا یضرّهم، و تکذیبهم فیما یضرّه و لا ینفعهم، و إلا فکیف یحکم بتصدیق الواحد و تکذیب خمسین؟ [1].

******

- شرح :

(1) [1]- اکنون مرحوم مصنّف دو شاهد و مؤیّد بر این مطلب ذکر می کنند.

1- امام صادق علیه السّلام به ابا محمّد (راوی) می فرمایند(3): ای ابا محمّد چشم و گوش خود را نسبت به برادر مؤمن خویش تکذیب کن یعنی اگر چیزی از برادر مؤمن خود دیدی چشم خویش را تکذیب کن و به آن خطاب کن که تو اشتباه می کنی و چنین چیزی را ندیده ای.

و همچنین اگر مطلبی از برادر مؤمن خود شنیدی گوش خویش را تکذیب کن و به آن خطاب کن که تو چنین مطلبی را نشنیده ای.

اگر پنجاه نفر قسم(4) خوردند که مثلا زید فلان مطلب (ناسزا) را درباره تو گفته

ص: 302


1- قال فی المصباح المنیر: القسامة- بالفتح- الایمان.
2- لعلّ هذا نقل له بالمعنی کما فسّره بما یقرب منه الملّا صالح المازندرانی( قدّه) فی شرحه حیث قال: « و المقصود انّه شهد عندک خمسون رجلا مع حلفهم باللّه ان مؤمنا فعل کذا و قال کذا، و قال لک ذلک المؤمن انّی لم افعله او لم اقله فصدّقه و کذّبهم» و الا فالموجود فی عقاب الاعمال و روضة الکافی و الوسائل نقلا عنهما هکذا:« فان شهد عندک خمسون قسامة و قال لک قولا فصدّقه و کذّبهم» الحدیث و هذا بظاهره ... ر. ک منتهی الدّرایة 4/ 496.
3- کافی 8/ 147 ح 125.
4- قسامه: مثلا اگر قتل عمدی واقع بشود و قاتل مشخص نباشد چنانچه ولیّ مقتول قتل را به فردی نسبت بدهد و پنجاه قسم به تنهایی یا به شرکت چهل و نه نفر از خویشان بخورند در این صورت ثابت می شود که آن فرد قاتل است و همچنین در موارد دیگری می توان از قسامه استفاده نمود و نیز ر. ک جواهر 42/ 243 تا 276( کتاب قصاص).

و هکذا المراد بتصدیق المؤمنین فی قصة إسماعیل، فتأمّل جیدا [1].

******

- شرح :

است ولی وقتی به شخص زید مراجعه کردی او گفت من چنین نگفته ام در این صورت امام علیه السّلام می فرمایند: زید را تصدیق کن و آن پنجاه نفر را تکذیب کن. تصدیق یک نفر و تکذیب پنجاه نفر یعنی چه؟

آیا مراد این است که آن یک نفر را تصدیق کن و تمام آثار واقع را برآن مترتّب کن؟

و آیا مثلا مقصود این است که چون آن پنجاه نفر به زید تهمت زده اند می توان آنها را تعزیر نمود؟

آیا معقول است که انسان قسم پنجاه نفر را به خاطر قول یک نفر تکذیب کند؟

در اینجا مراد از تصدیق و تکذیب، تصدیق و تکذیب به حسب واقع نیست بلکه مقصود این است که: حمل بر صحّت کن و آن آثاری که به نفع زید است و به ضرر دیگران نیست قبول کن که زید مطلبی درباره تو نگفته است و همچنین در برابر زید عکس العمل سوئی نشان نده.

نه اینکه حقیقتا پنجاه نفر را تکذیب کن و این مطلب مسلّم است که انسان باید آن پنجاه نفر را تصدیق کند.

[1]- 2- شاهد دیگر، مربوط به داستان اسماعیل فرزند امام صادق علیه السّلام است که ما مقداری از آن را که شاهد بحث هست نقل می کنیم:(1)

ص: 303


1- کافی 5/ 299 باب حفظ المال و کراهة الاضاعة من کتاب المعیشة ح 1.

فصل: فی الأخبار التی دلت علی اعتبار أخبار الآحاد. و هی و إن کانت طوائف کثیرة، کما یظهر من مراجعة الوسائل و غیرها، إلا أنه یشکل الاستدلال بها علی حجیة أخبار الآحاد بأنها أخبار آحاد، فإنها غیر متفقة علی لفظ و لا علی معنی، فتکون متواترة لفظا أو معنی. و لکنه مندفع بأنها و إن کانت کذلک، إلا أنها متواترة إجمالا، ضرورة أنه یعلم إجمالا بصدور بعضها منهم علیهم السّلام، و قضیته و إن کان حجیة خبر دلّ علی حجّیته أخصها مضمونا إلا أنه یتعدی عنه فیما إذا کان بینها ما کان بهذه الخصوصیة، و قد دلّ علی حجیة ما کان أعم [1].

******

- شرح :

«عن حریز قال: کانت لاسماعیل بن أبی عبد اللّه علیه السّلام دنانیر و أراد رجل من قریش أن یخرج إلی الیمن فقال إسماعیل: یا أبت إنّ فلانا یرید الخروج إلی الیمن و عندی کذا و کذا دینارا فتری أن أدفعها الیه یبتاع لی بها بضاعة من الیمن؟ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا بنیّ اما بلغک أنّه یشرب الخمر؟ فقال إسماعیل هکذا یقول الناس، فقال یا بنیّ لا تفعل فعصی اسماعیل أباه و دفع إلیه دنانیره فاستهلکها و لم یأته بشی ء منها ... فقال علیه السّلام ...

قد بلغک أنّه یشرب الخمر فائتمنته فقال إسماعیل: یا أبت إنّی لم أره یشرب الخمر إنّما سمعت النّاس یقولون. فقال: یا بنیّ إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول فی کتابه «یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین» یقول: یصدّق اللّه و یصدّق للمؤمنین فإذا شهد عندک المؤمنون فصدّقهم ...

در این روایت امام علیه السّلام به آیه «اذن» تمسّک نمودند و فرمودند انسان باید مؤمنین را تصدیق کند. آیا تصدیق مؤمنین در این قصّه، این است که بگوئیم آن مرد شارب الخمر است و باید درباره او حدّ شرب خمر جاری کرد؟ خیر مراد این است که آثار نافع آن را که به دیگران ضرری نمی زند بپذیر. یعنی پولت را در اختیار این فرد نگذار، نه اینکه می توانی آن مرد را بخاطر شرب خمر، حد هم بزنی و ...

اخبار دالّ بر حجّیّت خبر واحد

[1]- دوّمین دلیلی که بر حجّیّت خبر واحد اقامه شده است، اخبار

ص: 304

متعدّدی می باشد.(1)

اگر این روایات، اخبار آحاد باشد نه قائلین به حجّیّت خبر واحد می توانند به آنها استدلال کنند و نه کسانی که حجّیّت خبر واحدی را نفی می کنند.

زیرا با خبر واحد نمی توان حجّیّت خبر واحد را اثبات و یا نفی نمود بلکه اگر متواتر باشند قابلیّت برای استدلال دارند و ما در اوائل بحث خبر واحد گفتیم که سه نوع تواتر داریم: 1- تواتر لفظی 2- تواتر معنوی 3- تواتر اجمالی.

در ما نحن فیه تواتر اجمالی وجود دارد. یعنی روایات فراوانی داریم که نه در لفظ اتحاد دارند و نه دارای معنای مشترکی هستند بلکه از نظر سعه و ضیق بین آنها تفاوت است ولی ما علم اجمالی داریم که یکی از این روایات از امام علیه السّلام صادر شده است.

در این صورت باید قدر متیقّن و قدر مشترک آنها را اخذ و به آن عمل نمود.

قدر مشترک و مضمون اخصّ آن روایات چیست؟

قدر متیقّن آن روایات این است که: مخبر عادل باشد و انسان اطمینان به صدور آن خبر از امام علیه السّلام داشته باشد. پس با وجود این قدر متیقّن حجّیّت خبر واحد فی الجملة و بنحو موجبه جزئیّه ثابت می شود و همین برای ما کافی است.

لکن اگر بخواهیم بنحو وسیع تر خبر واحد را حجّت قرار دهیم راهش این است که:

قدر متیقّن آن روایات این بود که راوی عادل باشد و وثوق به صدور خبر از امام علیه السّلام داشته باشیم.

ص: 305


1- این اخبار به چندین گروه تقسیم می شوند و ما یک نمونه از آن اخبار را نقل می کنیم: ... عن المفضّل بن عمر، انّ ابا عبد اللّه علیه السّلام قال للفیض بن المختار فی حدیث: فاذا اردت حدیثنا فعلیک بهذا الجالس، و أومی الی رجل من اصحابه، فسألت اصحابنا عنه فقالوا زرارة بن اعین- و نیز ر. ک وسائل الشیعة/ 18 باب 11/ از ابواب صفات قاضی.

فافهم [1].

فصل: فی الإجماع علی حجیة الخبر. و تقریره من وجوه: [2].

أحدها: دعوی الإجماع من تتبع فتاوی الأصحاب علی الحجیة من زماننا إلی زمان الشیخ، فیکشف رضاه علیه السّلام بذلک، و یقطع به [3].

******

- شرح :

وقتی روایتی از بین همان اخبار پیدا کردیم که راوی آن عادل بود و وثوق به صدور خبر هم داشتیم ولی مفادش این بود که خبر ثقه حجّیّت دارد، در این صورت ما می توانیم بگوئیم که خبر هر فرد ثقه حجّیّت دارد (و لو راوی آن خبر فرد عادلی نباشد).

[1]- اشاره به این است که چون مدّعای ما اثبات حجّیّت خبر واحد بنحو موجبه جزئیه بود، دیگر نیازی نداریم که این راه اخیر را طی کنیم.

دلیل دیگر بر حجّیّت خبر واحد (اجماع)

اشاره

[2]- مشهور برای حجّیّت خبر واحد به ادله اربعه تمسّک کرده اند. دلیل قرآنی و روائی آن را بحث کردیم. سوّمین دلیلی که بر حجّیّت خبر واحد اقامه شده است، اجماع می باشد که این اجماع به چند وجه تقریر شده است.

[3]- وجه اوّل: ما وقتی فتاوای اصحاب و علمای امامیّه را از اکنون تا زمان شیخ طوسی تتبّع می کنیم، می بینیم آنها که تمام عمرشان را صرف مطالعه و استنباط احکام شرعی نموده اند، قائل به حجّیّت خبر واحد شده اند لذا حدس قطعی می زنیم که نظر امام علیه السّلام هم با آن موافق بوده است. (و لو اینکه مخالفینی هم بین آنها دیده می شود).

ما قبلا در بحث اجماع گفتیم که در اجماع حدسی اتّفاق کلّ لازم نیست لکن باید آراء به اندازه ای باشد که انسان حدس قطعی نسبت به موافقت معصوم علیه السّلام در آن مورد پیدا کند و متأخرین در حجّیّت اجماع همین وجه را پذیرفته اند.

ص: 306

أو من تتبع الإجماعات المنقولة علی الحجیة [1].

و لا یخفی مجازفة هذه الدعوی؛ لاختلاف الفتاوی فیما أخذ فی اعتباره من الخصوصیات، و معه لا مجال لتحصیل القطع برضاه علیه السّلام من تتبعها، و هکذا حال تتبع الإجماعات المنقولة [2].

******

- شرح :

تذکّر: چرا مصنّف فرموده اند فتاوای اصحاب را تا زمان شیخ طوسی ملاحظه می کنیم؟

جواب: چون زمان شیخ طوسی زمانی است که استاد شیخ طوسی- سیّد مرتضی- قائل به عدم حجّیّت خبر واحد بوده است.

[1]- و یا اینکه اگر کسی شخصا اقوال علما را تتبّع نکرد راه دیگری برای او وجود دارد که:

اجماعات منقول را بررسی کند وقتی دید که مثلا پنجاه نفر از بزرگان و فقهای عدول ادّعای اجماع بر حجّیّت خبر واحد کرده اند این مسئله سبب می شود که موافقت معصوم را حدس بزند.

[2]- آیا این دو راهی را که ما ذکر کردیم صحیح است؟ خیر.

زیرا کسانی که خبر واحد را حجّت می دانند و یا اینکه در مورد حجّیّت خبر واحد اجماع نقل کرده اند، این ها بر یک عنوان اتّفاق ندارند و نظرات این ها متفاوت است.

بعضی می گویند، راوی باید عادل باشد، عدّه ای می گویند وثاقت راوی در حجّیّت خبرش کفایت می کند و بعض دیگر می گویند خصوصیّات راوی مطرح نیست بلکه روایت باید موثوق به باشد و غیر ذلک آیا با وجود این اختلافات انسان می تواند رأی معصوم را کشف کند؟؟ خیر.

ص: 307

اللهم إلا أن یدعی تواطؤها علی الحجیة فی الجملة، و إنما الاختلاف فی الخصوصیات المعتبرة فیها، و لکن دون إثباته خرط القتاد [1].

ثانیها: دعوی اتفاق العلماء عملا- بل کافة المسلمین- علی العمل بخبر الواحد فی أمورهم الشرعیة، کما یظهر من أخذ فتاوی المجتهدین من الناقلین لها [2].

و فیه: مضافا إلی ما عرفت مما یرد علی الوجه الأول [3].

******

- شرح :

(1) [1]- اشکال: این آرا و اجماعات منقول، تواتر اجمالی دارند و ما می توانیم قدر مشترک و قدر متیقّن آنها را اخذ نمائیم و بگوئیم خبر واحد فی الجملة و بنحو موجب جزئیه حجّیّت دارد.

جواب- این صرف یک ادّعا بیش نیست و دون اثباته خرط القتاد.

مرحوم مصنف جواب روشنی نمی دهد و علت آن را بیان نمی کند اما ما دو احتمال برای آن ذکر می کنیم:

1- ممکن است گفته شود که انسان با دیدن این آرا و اجماعات، موافقت معصوم علیه السّلام را به طور قطع حدس نمی زند و حصول حدس ظنّی هم که فایده ای ندارد.

2- اینجا مسئله نفی و اثبات مطرح است و هرکجا که امر دائر بین نفی و اثبات باشد نمی توان به قدر متیقّن عمل کرد لذا نمی توان یک اجماع پیدا کرد که خبر واحد را و لو به نحو موجبه جزئیّه حجّت قرار داده باشد.

[2]- وجه دوّم: همه علما بلکه تمام مسلمین در امور شرعیّه به خبر واحد اعتماد می کنند.

مثلا مردم عادی وقتی می خواهند از فتوای مرجع تقلیدشان اطّلاع پیدا کنند از یک نفر خبره ای که ظاهر حالش شهادت بر وثاقتش می دهد سؤال می کنند و طبق آن عمل می نمایند درحالی که قول آن فرد سبب حصول علم برای مقلّد نمی شود.

اصلا اگر به خبر واحد نتوان اعتماد کرد زندگی مردم مقداری مشکل می شود.

[3]- اشکالی که بر وجه اوّل بود بر این وجه هم وارد است.

ص: 308

أنه لو سلّم اتفاقهم علی ذلک، لم یحرز أنّهم اتفقوا بما هم مسلمون و متدیّنون بهذا الدین، أو بما هم عقلاء و لو لم یلتزموا بدین، کما هو لا یزالون یعملون بها فی غیر الأمور الدینیة من الأمور العادیة، فیرجع إلی ثالث الوجوه [1].

و هو دعوی استقرار سیرة العقلاء من ذوی الأدیان و غیرهم علی العمل بخبر الثقة، و استمرت إلی زماننا، و لم یردع عنه نبی و لا وصیّ نبی، ضرورة أنه لو کان لاشتهر و بان، و من الواضح أنه یکشف عن رضاء الشارع به فی الشرعیات أیضا [2].

******

- شرح :

اینکه تمام علما و مسلمین در امور شرعیّه به خبر واحد عمل می کنند، سبب نمی شود که انسان نسبت به موافقت معصوم علیه السّلام حدس قطعی بزند.

[1]- اگر بپذیریم که یک اتّفاق عملی این چنینی وجود دارد باز هم اشکال دیگری در این زمینه هست که برای ما ثابت نشده است که این اتّفاق علما ناشی از دین و شریعت است یا اینکه چون عقلا در عمل به خبر واحد (در امور عادی زندگی) اتّفاق دارند و علما و مسلمین هم که جزء عقلا هستند دارای چنین اتفاقی می باشند لذا تقریر دوّم اجماع درست نیست. چون ربطی به اجماع علما و فقها ندارد بلکه یک تقریب سوّمی برای ادّعای اجماع به میان می آید.

[2]- وجه سوّم: (سیره عقلا) سوّمین تقریر اجماع بر حجّیّت خبر واحد این است که: سیره عقلا به ما هم عقلا از زمان ما تا زمان شارع مقدّس بلکه قبل از شرع اسلام مستمر بوده است که به قول فرد ثقه ترتیب اثر می دادند و لو قول آن ثقه مفید علم نباشد منتها باید آن شخص متهم به کذب نباشد.

واضح است که شرط حجیّت سیره عقلا این است که شارع مقدّس منعی از آن ننموده باشد.

لذا اگر شارع از عمل به آن سیره، ممانعتی نکرد ما کشف می کنیم که این سیره

ص: 309

إن قلت: یکفی فی الردع الآیات الناهیة، و الروایات المانعة عن اتباع غیر العلم، و ناهیک قوله تعالی: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»، و قوله تعالی: «وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» [1].

قلت: لا یکاد یکفی تلک الآیات فی ذلک، فإنه مضافا إلی أنها وردت إرشادا إلی عدم کفایة الظن فی أصول الدین [2].

******

- شرح :

مورد رضایت شارع بوده است و در امور شرعیّه از جمله خبر واحد حجّیّت دارد آیا شارع نسبت به این سیره منعی نموده است؟ خیر.

چون مسئله حجّیّت خبر واحد یک مسئله مهم و مبتلا به بوده است اگر ممانعتی از طرف شارع شده بود، باید بوضوح و درستی بدست ما می رسید البتّه عمده دلیل بر حجّیّت خبر واحد همین سیره عقلا است.

آیا آیات ناهیه می توانند مانع حجّیّت سیره عقلا بشوند

[1]- لازم نیست شارع مقدّس بطور صریح از این سیره ممانعت نماید. شارع ضمن آیاتی ما را از متابعت ظن- غیر علم- منع نموده و فرموده است:

وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا(1).

وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً(2).

و واضح است که خبر واحد، مفید علم نیست بلکه افاده ظن می نماید.

[2]- مرحوم مصنّف سه جواب می دهند:

1- آیات ناهیه از ظن- غیر علم- مربوط به اصول دین است یعنی در اصول اعتقادات نمی توان به مظنّه عمل کرد و ارشاد به آن مطلب دارد.

ص: 310


1- سوره اسراء 36.
2- سوره نجم/ 28.

و لو سلم فإنما المتیقن لو لا أنه المنصرف إلیه إطلاقها هو خصوص الظن الذی لم یقم علی اعتباره حجة [1].

لا یکاد یکون الردع بها إلا علی وجه دائر، و ذلک لأن الردع بها یتوقف علی عدم تخصیص عمومها، أو تقیید إطلاقها بالسیرة علی اعتبار خبر الثقة، و هو یتوقف علی الردع عنها بها، و إلا لکانت مخصصة أو مقیدة لها، کما لا یخفی [2].

******

- شرح :

و لو این آیات هم نبود ما می گفتیم مظنّه در اصول دین فایده ای ندارد.

در ابتدای بحث حجّیّت خبر واحد مفصّلا جواب از آیات را بیان کردیم لذا دیگر آن مطالب را تکرار نمی کنیم.

[1]- 2- اگر بپذیریم که آیات ناهیه اطلاق دارد و شامل اصول و فروع دین می شود باز جواب دیگری می دهیم که: این آیات انصراف به ظنونی دارد که دلیل بر اعتبارشان قائم نشده است.

آیا با توجه به اینکه ظواهر کلام سبب حصول علم نمی شود شما می توانید به آیات ناهیه تمسّک کنید و بگوئید چون از ظواهر کلام برای انسان، ظن- غیر علم- حاصل می شود فاقد حجّیّت است؟ خیر زیرا دلیل بر حجّیّت ظنّ حاصل از ظواهر الفاظ قائم شده است و اگر انصراف آیات را هم قبول نکنید، می گوئیم آیات ناهیه، قدر متیقّن در مقام تخاطب دارند. و قدر متیقّن آنها در مورد مظنّه ای است که دلیل بر حجّیّت آنها وجود نداشته باشد.

[2]- 3- اگر آیات ناهیه بخواهند رادع و مانع سیره عقلا باشند مستلزم «دور» است و چون دور محال و باطل است پس در نتیجه رادعیّت این آیات نسبت به سیره عقلا باطل است و اگر رادعیّت آیات نسبت به سیره عقلا باطل شد، حجّیّت سیره عقلا در جای خود محفوظ است و دلالت بر حجّیّت خبر واحد می کند.

ص: 311

لا یقال: علی هذا(1) لا یکون اعتبار خبر الثقة بالسیرة أیضا، إلا علی وجه دائر، فإنّ اعتباره(2) بها(3) فعلا(4) یتوقف علی عدم عدم الردع بها(5) عنها(6)،

******

- شرح :

بیان دور:

تذکّر: آیات ناهیه در خصوص ما نحن فیه وارد نشده است بلکه یک ضابطه کلّی را بیان می کند.

اگر آیات ناهیه بخواهند رادع سیره عقلا- در مورد حجّیّت خبر ثقه- باشند متوقّف بر این است که عموم یا اطلاق آیات بوسیله سیره عقلا تخصیص و تقیید نخورده باشند. پس رادعیّت توقّف بر عدم تخصیص و تقیید آیات دارد.

اکنون ببینیم آیا عموم و اطلاق آیات تخصیص و تقیید خورده اند یا نه.

عدم تخصیص و عدم تقیید آیات مشروط بر این است که این آیات نسبت به سیره عقلا رادعیّت داشته باشند. اگر آیات نسبت به سیره رادعیّت نداشته باشند سیره عقلا، خبر ثقه- ظنّ و عدم العلم- را از عموم و اطلاق آیات تخصیص و تقیید می زند و در نتیجه خبر واحد حجّیّت پیدا می کند.

پس رادعیّت آیات متوقّف بر وجود عموم و اطلاق در آیات است و بقاء عموم و اطلاق آیات هم متوقّف بر رادعیّت آیات است لذا رادعیّت متوقّف بر رادعیّت است و این همان دور و باطل است.

پس تا اینجا رادعیّت آیات ناهیه نسبت به سیره عقلا باطل و حجّیّت سیره عقلا نسبت به اعتبار خبر واحد ثابت است.

ص: 312


1- بنا بر دور مذکور.
2- خبر ثقه.
3- سیره.
4- از این راه.
5- آیات.
6- سیره.

و هو(1) یتوقف علی تخصیصها(2) بها(3)، و هو(4) یتوقف علی عدم الردع بها(5) عنها(6) [1].

******

- شرح :

(1) [1]- چرا شما از این راه (مسئله دور) رادعیّت آیات نسبت به سیره عقلا را از اعتبار ساقط کردید؟

ما از همین راه (دور) حجّیّت سیره عقلا نسبت به خبر واحد را از اعتبار ساقط می کنیم.

توضیح مطلب: این سیره ای که شما برای حجّیّت خبر واحد به آن تمسّک می کنید باید خودش حجّیّت داشته باشد و الا سیره ای که خودش حجّیّت ندارد نمی تواند دلیل بر حجّیّت خبر واحد باشد.

اکنون ببینیم این سیره حجّیّت دارد یا ندارد. در ما نحن فیه حجّیّت سیره عقلا متوقّف بر این است که آیات ناهیه رادع سیره عقلا نباشند و اگر آیات ناهیه بخواهند نسبت به سیره عقلا رادعیّت نداشته باشند، متوقّف بر این است که آیات تخصیص خورده باشند و الا اگر عمومات و اطلاقات آیات محفوظ باشد حجّت تمام مخالفین را از بین می برد (پس باید عموم آیات تخصیص خورده باشد تا اینکه آیات، رادع سیره نباشد) و آیات در صورتی تخصیص برمی دارند که سیره عقلا حجّت باشد چون اگر در ما نحن فیه سیره حجّیّت نداشته باشد تخصیصی نمی تواند به آیات وارد نماید پس حجّیّت سیره متوقّف بر عدم رادعیّت آیات است و عدم رادعیّت آیات متوقّف بر

ص: 313


1- عدم ردع.
2- آیات.
3- سیره.
4- تخصیص.
5- آیات.
6- سیره.

فإنه یقال: إنما یکفی فی حجیته(1) بها(2) عدم ثبوت الردع عنها(3)، لعدم نهوض ما یصلح لردعها(4)، کما یکفی فی تخصیصها(5) لها(6) ذلک(7)، کما لا یخفی، ضرورة أن ما جرت علیه السیرة المستمرة فی مقام الإطاعة و المعصیة، و فی استحقاق العقوبة بالمخالفة، و عدم استحقاقها مع الموافقة، و لو فی صورة المخالفة عن الواقع، یکون عقلا فی الشرع متّبعا ما لم ینهض دلیل علی المنع عن اتباعه فی الشرعیات [1]

******

- شرح :

. تخصیص آیات است. تخصیص آیات هم متوقّف بر حجّیّت سیره است بنابراین حجّیّت سیره متوقّف بر حجّیّت سیره است و این مطلب دور می باشد. و دور محال است لذا می گوئیم اصلا سیره عقلا حجّیّتی برای اعتبار خبر واحد ندارد.

[1]- مرحوم آقای آخوند می فرمایند این دوری را که شما ادّعا کردید درست نیست.

ایشان فرق بین دو «دور» را که در این بحث گفتیم بیان می کنند که آن دوری را که ما بیان کردیم و نتیجه اش حجّیّت سیره عقلا و حجّیّت خبر واحد بود، مطلب درستی است امّا این دوری را که شما بیان کردید حرف درستی نیست.

در دوری که ما ادّعا کردیم- دور اوّل- رادعیّت آیات نسبت به سیره واقعا متوقّف بر عدم تخصیص آیات بود و عدم تخصیص هم متوقّف بر رادعیّت بود که این یک مسئله روشنی است.

امّا دور ادّعائی شما قابل مناقشه است: شما در ادّعای دور گفتید حجّیّت سیره عقلا

ص: 314


1- خبر ثقه.
2- سیره.
3- سیره.
4- سیره.
5- سیره.
6- آیات.
7- عدم ثبوت ردع.

متوقّف بر این است که آیات ناهیه رادع سیره عقلا نباشد درحالی که مطلب چنین نیست و حجّیّت سیره متوقف بر این نیست که آیات رادع سیره عقلا نباشد بلکه متوقّف بر عدم ثبوت ردع است و عدم ثبوت ردع متوقف بر چیزی نیست.(1)

به عبارت دیگر: چون رادعیّت آیات نسبت به سیره ثابت نیست حتما سیره عموم آیات را تخصیص می زند لذا می گوئیم:

سیره دارای حجّیّت است و آیات ناهیه شامل سیره نمی شود در نتیجه خبر واحد معتبر می گردد و این مستلزم دور نیست.

سؤال: اگر شارع بحسب واقع نسبت به یک سیره ردعی کرده باشد امّا هرچه تحقیق کردیم منع و ردعی نسبت به آن سیره پیدا نکردیم، در این صورت آن سیره حجّیّت دارد؟

جواب: مسلّما حجّت است. چون ردع واقعی مانند تکلیف واقعی است اگر انسان نسبت به تکلیف واقعی اطّلاع پیدا نکند، آن تکلیف حجّیّتی ندارد و انسان نسبت به آن وظیفه ای ندارد اینجا ما نتیجه می گیریم که حجّیّت سیره عقلا متوقّف بر عدم ردع و منع نیست بلکه متوقّف بر عدم ثبوت ردع است و همین عدم ثبوت ردع کافی برای حجّیّت سیره عقلا است و در نتیجه می گوئیم سیره عقلا دلالت بر حجّیّت خبر واحد می کند.

یک شاهد: در باب اطاعت، سیره عقلا نسبت به مسائلی مسلّم است که: اگر انسان با تکلیف مولا مخالفت کند، مستحق عقوبت است و چنانچه نسبت به تکلیف مولا موافقت نماید مستحق عقوبت نمی باشد.

حتّی اگر تکلیف واقعی با تکلیف ظاهری مخالف هم باشد وقتی انسان با تکلیف

ص: 315


1- فرق میان دو دور این است که: یکی مربوط به مقام اثبات و دیگری مربوط به مقام ثبوت است.

فافهم و تأمل(1) [1].

فصل: فی الوجوه العقلیة التی أقیمت علی حجیة الخبر الواحد. [2].

******

- شرح :

ظاهری موافقت کرد دیگر مستحق عقوبت نیست.

چنانچه ما از عقل سؤال کنیم که این سیره عقلا در چه صورتی حجّیّت دارد پاسخش این است که:

تا زمانی که ردعی از طرف شارع ثابت نشده باشد خواه بحسب واقع شارع نسبت به سیره عقلا ردعی کرده باشد یا منعی نسبت به آن نکرده باشد بنابراین، سیره عقلا در تمام این موارد از نظر عقل، در شرع حجّت است.

خلاصه: در ما نحن فیه ردعی نسبت به سیره عقلا ثابت نشده است لذا می گوئیم سیره عقلا حجّت است و شامل خبر واحد می شود.

[1]- اشاره به دقّت در این مطلب است.

تذکّر: چون در این اشکال و جواب بیش از بیست ضمیر ذکر شده بود استثناء ما مرجع ضمایر را مشخّص کردیم.

وجوه عقلیّه دالّ بر حجّیّت خبر واحد

اشاره

[2]- چهارمین دلیلی که بر حجّیّت خبر واحد اقامه شده است بعضی از ادله عقلیّه می باشد و این دلیل به چند وجه تقریر شده است.

ص: 316


1- یظهر من تعلیقته( قدّس سرّه) علی الکتاب انّ هذا اشارة الی انّ خبر الثّقة حجّة متّبعة و لو قیل بسقوط کلّ من السیرة و اطلاق الآیات النّاهیة من الاعتبار بسبب دوران الأمر بین ردعها به و تقییده بها و ذلک لاستصحاب حجّیّته الثابتة قبل نزول الآیتین یعنی بهما قوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ و قوله تعالی لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً*: ر. ک عنایة الاصول 3/ 257.

أحدها: إنه یعلم إجمالا بصدور کثیر مما بأیدینا من الأخبار من الأئمة الأطهار علیهم السّلام بمقدار واف بمعظم الفقه، بحیث لو علم تفصیلا ذاک المقدار لا نحل علمنا الإجمالی بثبوت التکالیف بین الرّوایات و سائر الأمارات إلی العلم التفصیلی بالتکالیف فی مضامین الأخبار الصادرة المعلومة تفصیلا، و الشک البدوی فی ثبوت التکلیف فی مورد سائر الأمارات الغیر المعتبرة [1].

******

- شرح :

وجه اوّل:

[1]- قبل از رجوع به آیات و روایات و امارات ما علم اجمالی داریم که مکلّف به تکالیفی هستیم که آن تکالیف بنحو پراکنده و غیر مشخّص در بین همان آیات، روایات و امارات وجود دارد که ما برای سهولت مطلب از این علم اجمالی، تعبیر به علم اجمالی کبیر می نمائیم.

سپس فقط توجّه به روایات- که محل بحث ماست- می کنیم و می بینیم که روایات آن قدر فراوان است که اگر بخواهیم در اکثر ابواب فقه به آن روایات استناد کنیم وافی به معظم فقه می باشد البتّه علم اجمالی به صدور بسیاری از این اخبار داریم و احکامی را هم که قرآن برای ما بیان کرده است در بین این روایات وجود دارد و شاید نتوانیم حتّی یک مورد پیدا کنیم که دلیل آن منحصر به ظاهر قرآن باشد و در بین روایات وجود نداشته باشد. لذا می گوئیم آن علم اجمالی کبیر منحل به یک علم به اجمالی صغیر می شود یعنی علم اجمالی داریم که ما مکلّف به احکامی هستیم که آن احکام در ضمن همین روایات برای ما بیان شده است این مطلب هم واضح است که گاهی علم اجمالی به علم تفصیلی و شک بدوی منحل می شود.

مثال: گاهی ما علم اجمالی به نجاست یکی از دو ظرف داریم امّا به عللی علم تفصیلی به نجاست خصوص یکی از آن دو پیدا می کنیم لذا این علم تفصیلی آن علم اجمالی را منحل می کند و در نتیجه آن ظرف معلوم بالتفصیل، واجب الاجتناب می شود و نسبت به ظرف دیگر که شکّ بدوی داریم اصالة الطّهاره جاری می کنیم.

ص: 317

و لازم ذلک لزوم العمل علی وفق جمیع الأخبار المثبتة، و جواز العمل علی طبق النافی منها فیما إذا لم یکن فی المسألة أصل مثبت له، من قاعدة الاشتغال أو الاستصحاب، بناء علی جریانه فی أطراف [ما] علم إجمالا بانتقاض الحالة السابقة فی بعضها، أو قیام أمارة معتبرة علی انتقاضها فیه، و إلا لاختص عدم جواز العمل علی وفق النافی بما إذا کان علی خلاف قاعدة الاشتغال [1].

******

- شرح :

در ما نحن فیه علم اجمالی کبیر به علم اجمالی صغیر منحل می شود.

مثلا علم اجمالی داریم که ده هزار حکم واقعی در بین این روایات هست و ما نسبت به آنها مکلّف هستیم لکن برای ما مشخّص نیست که کدام روایت از امام علیه السّلام صادر شده است و کدام روایت از معصوم علیه السّلام صادر نشده است.

به عبارت دیگر: اگر بجای علم اجمالی صغیر- علم اجمالی به ثبوت تکالیف در میان روایات- یک علم تفصیلی پیدا می کردیم که کدام روایت از معصوم علیه السّلام صادر شده است و کدام صادر نشده است، در این صورت علم اجمالی کبیر- علم اجمالی به ثبوت تکالیف در میان قرآن و روایات و سایر امارات غیر معتبره- ما به علم تفصیلی به ثبوت تکالیف در مضامین اخبار معتبر و شکّ بدوی نسبت به تکالیف در سایر امارات غیر معتبره- اعمّ از سایر امارات و روایات غیر معلوم الصدور- منحل می شد.

اکنون که علم اجمالی صغیر داریم وظیفه ما چیست؟

[1]- با وجود علم اجمالی صغیر وظیفه این است که:

همان طور که شما اگر علم اجمالی به وجوب نماز ظهر و یا نماز جمعه داشته باشید می بایست احتیاط کنید اینجا هم وظیفه این است که علم اجمالی گریبان انسان را می گیرد.

و ما باید مثلا به کتاب وسائل الشیعة مراجعه کنیم و تمام روایاتی که مثبت تکلیف هستند اخذ و طبق آن عمل کنیم.

یعنی هر روایتی که می گوید فلان چیز واجب یا حرام است باید اخذ و طبق آن عمل نمود.

ص: 318

وظیفه ما نسبت به روایاتی که می گویند فلان چیز واجب نیست یا فلان چیز حرام نیست چیست؟

به عبارت دیگر وظیفه ما در برابر روایات نافی تکلیف چیست؟ دو صورت فرض می شود:

1- گاهی در یک طرف، روایات نافی تکلیف وجود دارد و در طرف دیگر، اصل نافی تکلیف موجود هست مثلا اصل برائت مؤیّد روایات نافی تکلیف است در این صورت می توان طبق روایات نافی عمل کرد.

2- گاهی در مقابل روایات نافی تکلیف یک اصل مثبت تکلیف مانند استصحاب و قاعده اشتغال وجود دارد که در این صورت باید طبق قاعده استصحاب و اشتغال عمل کرد.

تذکّر: قاعده اشتغال همیشه مثبت تکلیف است امّا استصحاب گاهی مثبت تکلیف است و گاهی نافی تکلیف می باشد.

در جریان قاعده استصحاب بحث است که: آیا با وجود علم اجمالی به انتقاض حالت سابقه، یا با وجود قیام اماره معتبره اجمالا، استصحاب جاری می شود یا نه.

اگر استصحاب جاری شود، در ما نحن فیه باید برطبق استصحاب عمل کرد و به روایات نافی تکلیف عمل ننمود.

و اگر گفتیم استصحاب جاری نمی شود در این صورت موردی برای جریان استصحاب نیست و می توان طبق روایات نافی تکلیف عمل نمود.

خلاصه: عدم جواز عمل طبق روایات نافی تکلیف فقط در صورتی است که اصل مثبت در میان باشد.

ص: 319

و فیه: إنه لا یکاد ینهض علی حجیة الخبر، بحیث یقدم تخصیصا أو تقییدا أو ترجیحا علی غیره، من عموم أو إطلاق أو مثل مفهوم [1].

و إن کان یسلم عما أورد علیه من أن لازمه الاحتیاط فی سائر الأمارات، لا فی خصوص الروایات، لما عرفت من انحلال العلم الإجمالی بینهما بما علم بین الأخبار بالخصوص و لو بالإجمال فتأمل جیّدا [2].

******

- شرح :

(1) [1]- مرحوم مصنّف می فرمایند: اشکال این دلیل این است که مدّعای ما را ثابت نمی کند.

مدّعای ما این است که خبر ثقه را حجّت قرار دهیم به نحوی که بتوانیم با آن عمومات و اطلاقات را تخصیص و تقیید بزنیم و بتوانیم خبر ثقه را بر مفهوم و امثال آن ترجیح بدهیم و حتّی می خواهیم خبر ثقه را مخصّص و مقیّد عمومات و اطلاقات قرآن قرار دهیم و دلیل شما این چنین حجّیّتی را برای ما ثابت نمی کند که بتواند نفی اطلاق و نفی عموم بکند.

آیا اگر یک خبر ثقه در برابر یک عموم یا اطلاق محکم و مسلّم قرار گرفت، می تواند آن را تخصیص و تقیید بزند؟ خیر.

بله اگر خبر واحد معارضی نداشته باشد بخاطر احتیاطی که در باب علم اجمالی لازم است می گوئیم وظیفه ما عمل به همین خبر واحد است.

[2]- البتّه بر این دلیل یک اشکال دیگری هم وارد کرده اند که:(1)

لازمه علم اجمالی، این است که باید در مورد جمیع امارات احتیاط کرد نه در خصوص روایات.

جواب: بله اگر علم اجمالی کبیر منحل نمی شد حق با شما بود امّا ما گفتیم

ص: 320


1- ر. ک فرائد الاصول 103.

ثانیها: ما ذکره فی الوافیة، مستدلا علی حجیة الأخبار الموجودة فی الکتب المعتمدة للشیعة، کالکتب الأربعة، مع عمل جمع به من غیر ردّ ظاهر، و هو: (انا نقطع ببقاء التکلیف إلی یوم القیامة، سیّما بالأصول الضروریة، کالصلاة و الزکاة و الصوم و الحج و المتاجر و الأنکحة و نحوها، مع أن جل أجزائها و شرائطها و موانعها إنما یثبت بالخبر الغیر القطعی، بحیث نقطع بخروج حقائق هذه الأمور عن کونها هذه الأمور عند ترک العمل بخبر الواحد، و من أنکر فإنما ینکره باللسان و قلبه مطمئن بالإیمان). انتهی [1].

******

- شرح :

علم اجمالی کبیر به علم اجمالی صغیر منحل می شود.

وجه دوّم:

[1]- دوّمین دلیل عقلی بر حجّیّت خبر واحد مربوط به صاحب کتاب وافیه(1) است.

مدّعای صاحب وافیه: روایاتی که در کتب اربعه و معتبره شیعه وجود دارد و جمعی از فقها طبق آن عمل کرده اند و کسی آنها را مردود ندانسته است حجّیّت دارد.

پس مدّعای ایشان سه قید داشت.

گویا دلیل ایشان از سه مقدّمه تشکیل شده است:

1- ما قطع داریم که تا روز قیامت مکلّف به تکالیفی هستیم مخصوصا می دانیم که به تکالیف ضروریّه ای مانند نماز، زکات، حج و غیره مکلّف می باشیم.

2- هریک از این تکالیف و احکام دارای اجزا و شرائط و موانعی هست و در قرآن به این اجزا و شرائط و موانع اشاره نشده است. مثلا فقط قرآن می فرماید: اقیموا الصّلاة دیگر صحبتی از اجزا و موانع و شرائط نماز نمی کند.

ص: 321


1- ملا عبد اللّه بشروی فرزند حاج ملا محمّد مشهور به فاضل تونی.

و أورد علیه: أوّلا: بأن العلم الإجمالی حاصل بوجود الأجزاء و الشرائط بین جمیع الأخبار، لا خصوص الأخبار المشروطة بما ذکره، فاللازم حینئذ: إما الاحتیاط، أو العمل بکل ما دلّ علی جزئیة شی ء أو شرطیته [1].

******

- شرح :

3- نوعا این اجزا، شرایط و موانع از طریق روایات غیر قطعی برای ما ثابت شده و اگر بخواهیم در مورد این اجزا، شرائط و موانع فقط به روایات قطعی تمسّک کنیم و اجزا و شرائط و موانعی را که روایات غیر قطعی و خبر واحد بیان می کند کنار بگذاریم، دیگر صلاة از حقیقت خود خارج می شود. صوم از واقعیّت خود خارج می شود و حج از حقیقت خود بیرون می رود و غیره.

لذا مستدل می گوید حجّیّت خبر واحد بسیار واضح است و عقل حکم به حجّیّت آن می نماید.

[1]- مرحوم شیخ دو جواب از این دلیل داده اند یعنی در واقع دو ایراد بر استدلال صاحب وافیه نموده است(1) که عبارتند از:

الف: علم اجمالی داریم که اجزا و موانع و شرائط احکام بنحو پراکنده بین تمام روایات است خواه برطبق آنها عمل شده باشد یا اینکه عمل نشده باشد. امّا شما گفتید علم اجمالی ما مخصوص به روایات موجود در کتب اربعه است به شرطی که طبق آنها عمل شده باشد و کسی آنها را رد ننموده باشد.

لذا مرحوم شیخ می فرمایند با وجود چنین علم اجمالی: یا باید به احتیاط عمل نمود و هر چیزی که شرطیّت و جزئیّت و یا مانعیّت آن مشکوک است آن را رعایت کرد، و یا اینکه اگر احتیاط نمی کنیم باید طبق تمام روایاتی که دالّ بر جزئیّت، شرطیّت یا مانعیّت هست رفتار کرد خواه در کتب اربعه باشد یا نباشد.

ص: 322


1- ر. ک فرائد الاصول/ 105.

قلت: یمکن أن یقال: إن العلم الإجمالی و إن کان حاصلا بین جمیع الأخبار، إلا أن العلم بوجود الأخبار الصادرة عنهم علیهم السّلام بقدر الکفایة بین تلک الطائفة، أو العلم باعتبار طائفة کذلک بینها، یوجب انحلال ذاک العلم الاجمالی، و صیرورة غیره خارجا عن طرف العلم، کما مرت إلیه الإشارة فی تقریب الوجه الأول [1].

******

- شرح :

(1) [1]- مرحوم مصنّف نسبت به این جواب مرحوم شیخ، خودشان یک جواب می دهند و دفاع از صاحب وافیه می کنند که:

ممکن است صاحب وافیه در دلیلش یک قیدی بیاورد و بگوید: ما می دانیم که بیان اجزا، شرائط و موانع این احکام در روایاتی هست که این چند خصوصیّت را دارند.

به عبارت دیگر همان طور که در مدّعایش چند خصوصیّت بود، در دلیلش هم چند خصوصیّت را می آورد به این نحو که: ما مکلّف به نماز هستیم و نماز دارای اجزا، شرائط و موانعی هست که در همین کتب اربعه شیعه با خصوصیّات مذکور وجود دارد به طوری که خارج و زائد از این ها دیگر علم نداریم که «نماز» جزء، شرط یا مانعی داشته باشد.

که نظیر همان تقریب اوّل دلیل عقلی بر حجّیّت خبر واحد است. در آنجا گفتیم ما یک علم اجمالی کبیر داریم که تکالیفی بنحو پراکنده در بین روایات و سایر امارات هست لکن بدنبال این علم اجمالی کبیر یک علم اجمالی صغیر پیدا می کنیم که این علم اجمالی صغیر، آن علم اجمالی کبیر را منحل می کند و آن علم اجمالی صغیر این است که:

اجمالا می دانیم آن تکالیف در بین روایات هست که نسبت به معظم فقه کافی است.

و به عبارت دیگر: اگر قطع به صدور آن روایات نداشته باشیم قطع به حجّیّت آنها داریم پس می دانیم که مثلا از بیست هزار روایتی که در کتب اربعه هست، ده هزارتای آنها قطعا حجّت است لذا در ما نحن فیه هم چه مانعی دارد که صاحب وافیه جواب مرحوم شیخ را چنین بدهد که: اجزا، شرائط و موانع آن احکام در همین کتب اربعه است و زائد بر این نسبت به اجزا و شرایط و موانع علم نداریم.

ص: 323

اللهم إلا أن یمنع عن ذلک، و ادعی عدم الکفایة فیما علم بصدوره أو اعتباره، أو ادعی العلم بصدور أخبار أخر بین غیرها [1].

فتأمل [2].

و ثانیا: بأن قضیته إنما هو العمل بالأخبار المثبتة للجزئیة أو الشرطیة، دون الأخبار النافیة لهما [3].

******

- شرح :

(1) [1]- مرحوم مصنّف می فرمایند مگر اینکه کسی چنین ادّعا کند که: از کجا علم اجمالی پیدا کرده ایم که روایات موجود در کتب اربعه و معتمده وافی به بیان اجزا و شرائط و موانع هست؟ چنین علم اجمالی وجود ندارد.

بلکه قدر مسلّم این است که ما علم اجمالی به صدور یا حجّیّت در بین تمام روایات داریم (نه خصوص روایات موجود در کتب اربعه).

و یا ممکن است چنین ادّعا کند: دو علم اجمالی داریم، هم علم اجمالی داریم اخباری که بیان جزئیّت، شرطیّت و مانعیّت می کند در بین کتب اربعه است و هم علم اجمالی داریم که در بین سایر کتب وجود دارد.

[2]- که این دو علم اجمالی نیست بلکه یک علم اجمالی کبیر است.

[3]- ب: دوّمین جوابی که مرحوم شیخ به صاحب وافیه می دهند این است که لازمه بیان و استدلال شما این است که هر روایتی که اثبات جزئیّت، شرطیّت یا مانعیّت می کند باید اخذ کرد امّا دلیل شما اقتضا ندارد که روایات نافی جزئیّت، شرطیّت و مانعیّت را هم باید اخذ نمود.

به عبارت دیگر: شما در مدّعای خودتان با اینکه سه قید را ذکر کردید بین اخبار مثبته و نافیه فرقی قائل نشدید امّا دلیلتان بین روایات نافیه و مثبته فرق گذاشت(1).

ص: 324


1- واضح است که بحث از حجّیّت خبر واحد مخصوص اخبار مثبت تکلیف نیست خلاصه: دلیل مستدل اخصّ از مدّعای اوست.

و الأولی أن یورد علیه: بأن قضیته إنما هو الاحتیاط بالأخبار المثبتة فیما لم تقم حجة معتبرة علی نفیهما، من عموم دلیل أو إطلاقه، لا الحجیّة(1) بحیث یخصص أو یقید بالمثبت منها، أو یعمل بالنافی فی قبال حجة علی الثبوت(2) و لو کان أصلا، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

(1) [1]- مرحوم آقای آخوند می فرمایند: بهتر است که جواب (ایراد) دوّم مرحوم شیخ به صاحب کتاب وافیه را چنین بیان کنیم:

مرحوم شیخ فرمودند لازمه بیان صاحب وافیه این است که هر روایتی که اثبات جزئیّت، شرطیّت یا مانعیّت می کند باید اخذ نمود و دلیل صاحب وافیه اقتضا ندارد که روایات نافی جزئیّت، شرطیّت و مانعیّت را اخذ نمود.

امّا ما می گوئیم در مورد اعتبار خبر واحد یک حجّیّت قوی لازم داریم که بتواند در برابر عمومات و اطلاقات مقاومت کند و بتواند عموم و اطلاق آیات را تخصیص و تقیید بزند.

اگر در مقابل یک روایت مثبت جزئیّت، یک عموم یا اطلاق و دلیل محکمی وجود داشت که نافی جزئیّت بود در این صورت به چه دلیل ما به روایت- خبر واحد- مثبت تکلیف تمسّک کنیم؟ عقل از چه راهی ما را ملزم می کند که با وجود یک حجّت شرعی بنام عموم، ما به روایت مثبت جزئیّت تمسّک کنیم؟

ص: 325


1- معطوف علی الاحتیاط، یعنی: انّ مقتضی هذا الدّلیل العقلی هو الاحتیاط لا الحجّیّة کما عرفت توضیحه ... منتهی الدّرایة 4/ 539.
2- الصّواب اسقاط الواو، لانّ المقصود اثبات العمل بالنّافی من هذه الاخبار لو کان الحجّة علی الثبوت اصلا کالاستصحاب، لوضوح تقدّم الخبر علی الاصل العملی، اذ لو کان المثبت خبرا لم یقدّم الخبر النّافی علیه بل یتعارضان و یجری علیهما احکام التّعارض، فیختص تقدیم الخبر النّافی علی المثبت بما اذا کان المثبت اصلا فقط ر. ک منتهی الدّرایة 4/ 543.

ثالثها: ما أفاده بعض المحققین بما ملخصه: إنا نعلم بکوننا مکلّفین بالرجوع إلی الکتاب و السنة إلی یوم القیامة، فإن تمکنا من الرجوع إلیهما علی نحو یحصل العلم بالحکم أو ما بحکمه، فلا بدّ من الرجوع إلیهما کذلک، و إلا فلا محیص عن الرجوع علی نحو یحصل الظن به فی الخروج عن عهدة هذا التکلیف، فلو لم یتمکن من القطع بالصدور أو الاعتبار، فلا بدّ من التنزل إلی الظن بأحدهما [1].

******

- شرح :

لذا می گوئیم همان اشکالی که بر تقریب اوّل دلیل عقلی وجود داشت بر دلیل صاحب وافیه هم وارد است. شما می گوئید در صورتی می توان طبق روایت نافی تکلیف عمل کرد که در برابر آن، یک اصل مثبت تکلیف نباشد و الا اگر قاعده اشتغال یا استصحاب در برابر آن اثبات تکلیف بکند نمی توان طبق روایت نافی عمل کرد در حالی که این خلاف مدّعای ماست، ما می خواهیم ثابت کنیم که:

اگر یک خبر واحد نفی جزئیّت نمود و در برابر آن یک اصل عملی اثبات تکلیف نمود در این صورت خبر واحد نافی مقدّم است.

مثال: روایتی می گوید سوره در نماز جزئیّت ندارد، امّا قاعده اشتغال می گوید سوره جزئیّت دارد، در این صورت روایت نافی بر قاعده اشتغال مقدّم است امّا مقتضای دلیل شما این است: اگر در برابر روایت نافی تکلیف، اصل مثبت تکلیف هست نمی توان طبق روایت نافی عمل کرد.

وجه سوّم:

[1]- سوّمین دلیل عقلی بر حجّیّت خبر واحد مربوط به بعض المحققین(1) است.

ایشان می فرمایند: ما یقین داریم که باید تا روز قیامت به کتاب و سنّت مراجعه کنیم البتّه یا از طریق حدیث ثقلین و یا از طریق دیگر به این مطلب یقین پیدا کرده ایم.

ص: 326


1- برادر صاحب فصول یعنی مرحوم شیخ محمّد تقی اصفهانی( صاحب کتاب هدایة المسترشدین)

و فیه: إن قضیة بقاء التکلیف فعلا بالرجوع إلی الأخبار الحاکیة للسنة، کما صرح بأنها المراد منها فی ذیل کلامه- زید فی علو مقامه- إنّما هی الاقتصار فی الرجوع إلی الأخبار المتیقن الاعتبار، فإن وفی، و إلا أضیف إلیه الرجوع إلی ما هو المتیقن اعتباره بالإضافة لو کان، و إلا فالاحتیاط بنحو عرفت، لا الرجوع إلی ما ظن اعتباره، و ذلک للتمکن من الرجوع علما تفصیلا أو إجمالا، فلا وجه معه من الاکتفاء بالرجوع إلی ما ظن اعتباره [1].

******

- شرح :

هدف از مراجعه به کتاب و سنّت چیست؟

مقصود این است که علم یا آنچه که قائم مقام علم- ظنّ معتبر- است نسبت به احکام الهی پیدا کنیم و طبق آن عمل نمائیم.

اگر به این ترتیب بخواهیم عمل کنیم این روش کمی از احکام را برای ما ثابت می کند لذا عقل در این صورت حکم می کند در درجه اوّل وظیفه همین است امّا در درجه بعد نوبت به عمل به مظنّه می رسد یعنی ظنّ به حکم برای ما حجّیّت دارد (چون موظّف هستیم به کتاب و سنّت مراجعه کنیم) خواه منشأش ظاهر کتاب باشد و یا منشأ حصول ظنّ همین روایاتی باشد که ظنّ بصدور، یا ظنّ به حجّیّت آنها داریم.

و در خبر واحد نوعا ظنّ به صدور روایت از امام علیه السّلام وجود دارد و در نتیجه ظنّ به حکم الهی پیدا می شود و این همان حجّیّت خبر واحد است.

[1]- مرحوم مصنّف دو جواب به مرحوم شیخ محمّد تقی (اعلی اللّه مقامه) می دهند:

جواب اوّل: مقصود شما از «سنّت» چیست؟

آیا مرادتان سنّت حاکیه است یا مقصود سنّت محکیّه می باشد؟

سنّت حاکیه: یعنی روایاتی که قول، فعل و یا تقریر معصوم علیه السّلام را حکایت و نقل می کند.

سنّت محکیّه: یعنی نفس قول، فعل و یا تقریر معصوم علیه السّلام که قول و فعل و تقریر

ص: 327

بودنش ثابت است.

مرحوم مصنّف می فرمایند، مستدل در ذیل کلامش تصریح کرده که مقصود من سنّت حاکیه است یعنی موظّف هستیم به کتاب و روایات مراجعه کنیم. لذا ما بجای «سنّت» کلمه روایات را بکار می بریم.

مقتضای اینکه واجب است ما تا روز قیامت به اخبار (سنّت حاکیه) مراجعه کنیم این است که:

یک قسمت از این روایات حجّیّت دارند و متیقّن الاعتبار هستند در غیر این صورت معنا ندارد که ما موظّف باشیم که مثلا به کتاب وسائل مراجعه کنیم و حتّی یکی از روایات آن حجّیّت نداشته باشد وقتی مسلّم شد که باید به روایات (سنّت حاکیه) مراجعه کنیم می بینیم در این روایات تعداد اخبار قطعی الصّدور کم است و یا فرضا روایت معلوم الصّدور وجود ندارد.

البتّه ما اینجا روی علم به صدور روایات اتّکا نمی کنیم بلکه اتکاء ما روی این است که تا روز قیامت مکلّف هستیم به روایات مراجعه کنیم.

یک قسمت از این روایات متیقّن الاعتبار هستند. لذا ابتدا به روایاتی تمسّک می کنیم که حجّیّتشان مسلم است و رواتش هم عادل و مزکّی به تزکیه عدلین هستند.

اگر دیدیم این روایات وافی به فقه هستند دیگر مشکلی نداریم چون به روایات متیقّن الاعتبار تمسّک می کنیم.(1)

چنانچه وافی به فقه نبودند در درجه بعد به روایاتی مراجعه می کنیم که مثلا حد اقلّ

ص: 328


1- و الا اضیف الیه الخبر المتیقّن اعتباره بالاضافة الی ما سواه کالخبر الصّحیح بالنسبة الی الموثّق و الموثّق بالنسبة الی الحسن و هکذا لو کان ... ر. ک عنایة الاصول 3/ 271.

هذا مع أنّ مجال المنع عن ثبوت التکلیف بالرجوع إلی السنة- بذاک المعنی- فیما لم یعلم بالصدور و لا بالاعتبار بالخصوص واسع [1].

******

- شرح :

یک نفر شهادت بر عدالت روات آنها داده باشد. اگر این وافی به فقه بود باز هم مشکل نداریم و همین طور در درجه بعد ...

اگر به این ترتیب عمل کردیم و دیدیم روایات موجود، وافی به فقه نمی باشد، لازمه وجود علم اجمالی رجوع به روایات این است که ما احتیاط کنیم نه اینکه به اخبار مظنون الاعتبار تمسّک نمائیم و قائل به حجّیّت آنها بشویم و بگوئیم هر روایت مظنون الاعتبار حجّیّت دارد و نحوه احتیاط را هم قبلا(1) بیان کردیم که باید به اخبار مثبت تکلیف عمل کرد و چنانچه در برابر اخبار نافی تکلیف، اصل مثبت تکلیف نبود طبق آنها هم می توان عمل نمود.

چرا نمی توان به اخبار مظنون الاعتبار مراجعه کرد؟

علّتش این است که ما می توانیم رجوع علمی به روایات داشته باشیم به این نحو که:

به تعدادی از روایات که متیقّن الاعتبار هستند مراجعه کنیم (رجوع علمی تفصیلی) و به قسمت دیگر به نحو علم اجمالی عمل کنیم یعنی:

روایات مثبت تکلیف را اخذ نمائیم و در مورد روایات نافی تکلیف بشرطی که در برابرشان اصل مثبت تکلیف نباشد عمل نمائیم.

[1]- جواب دوّم: مرحوم مصنّف می فرمایند: شما (مرحوم شیخ محمّد تقی) گفتید که ما مکلّف هستیم تا روز قیامت به سنّت حاکیه (روایات) مراجعه و عمل نمائیم ولی ما می گوئیم که باید به آن قسمتی از سنّت حاکیه عمل کرد که معلوم الصدور یا مسلّم الاعتبار باشد امّا روایاتی که نه صدورشان قطعی است و نه اعتبارشان مسلّم است چه دلیلی دارید که باید به آنها هم مراجعه نمود؟

ص: 329


1- در وجه اوّل از وجوه عقلیّه دال بر حجّیّت خبر واحد.

و اما الإیراد علیه: برجوعه إما إلی دلیل الانسداد لو کان ملاکه دعوی العلم الإجمالی بتکالیف واقعیة، و إما إلی الدلیل الأول، لو کان ملاکه دعوی العلم بصدور أخبار کثیرة بین ما بأیدینا من الأخبار [1].

******

- شرح :

آیا حدیث شریف ثقلین می گوید باید به روایات غیر معلوم الصّدور عمل کرد؟

آیا حدیث ثقلین می گوید باید به روایاتی که اعتبارشان مسلّم نیست مراجعه کرد؟

خلاصه: ما مکلّف هستیم تا روز قیامت به روایات معلوم الصّدور یا معلوم الحجّیّة عمل کنیم، امّا وظیفه نداریم که به مطلق روایات (سنّت حاکیه) مراجعه نمائیم.

[1]- مرحوم شیخ در جواب از مرحوم (شیخ محمّد تقی اعلی اللّه مقامهما) راه دیگری را پیموده اند(1) که آقای آخوند نمی پذیرند:

شیخ قدّس سرّه فرموده اند: در دلیل ایشان دو احتمال وجود دارد.

1- دلیل ایشان یا برگشت به دلیل انسداد می کند(2) که دلیل انسداد را برای حجیّت مطلق ظن اقامه کرده اند و خبر واحد خصوصیتی ندارد.

2- و یا اینکه دلیل ایشان برگشت به دلیل(3) عقلی- اوّل- دالّ بر حجّیّت خبر واحد می کند که ما- مرحوم آخوند- جواب آن را بیان کردیم بنابراین ایشان دلیل مستقل و جداگانه ای اقامه نکرده اند.

توضیح ایراد مرحوم شیخ به مرحوم شیخ محمّد تقی:

اگر ایشان می گویند که ما علم اجمالی داریم تا روز قیامت تکالیفی نسبت به نماز، روزه، حج و غیره داریم و باید به قرآن و روایات مراجعه کنیم این همان مقدّمه اوّل دلیل انسداد است که در بحث انسداد باید بحث کرد.

و اگر ایشان می فرمایند: ما علم اجمالی به صدور بسیاری از روایات داریم، این

ص: 330


1- ر. ک فرائد الاصول 106.
2- دلیل انسداد را به زودی توضیح می دهیم.
3- وجه اوّل از وجه سه گانه.

ففیه: إن ملاکه إنما هو دعوی العلم بالتکلیف، بالرجوع إلی الروایات فی الجملة إلی یوم القیامة، فراجع تمام کلامه تعرف حقیقة مرامه(1) [1].

******

- شرح :

همان دلیل عقلی اوّل دالّ بر حجّیّت خبر واحد است و لذا دلیل مستقلی نیست.

[1]- مرحوم آقای آخوند می فرمایند: ایراد مرحوم شیخ بر صاحب هدایه وارد نیست و ما با سه مسئله مواجه هستیم:

1- وجود علم اجمالی به تکالیف تا روز قیامت.

2- وجود علم اجمالی به صدور بسیاری از روایات.

3- وجود تکلیف نسبت به مراجعه به کتاب و سنّت.

پایه و اساس کلام مرحوم شیخ محمّد تقی (صاحب هدایه)، مسئله سوّم است که نه ربطی به دلیل انسداد دارد و نه ارتباطی به دلیل عقلی اوّل چون ایشان می گویند وظیفه ما رجوع به کتاب و سنّت است و این چند تکلیف نیست بلکه یک تکلیف می باشد.

مثلا قرآن شریف و کتاب وسائل الشّیعه را در کنار یکدیگر می گذاریم و می گوئیم وظیفه ما این است که به این دو مراجعه کنیم.

خلاصه: اشکال مرحوم شیخ به مرحوم شیخ محمّد تقی وارد نمی باشد بلکه همان دو ایرادی را که خودمان بیان کردیم بر دلیل بعض المحقّقین (مرحوم شیخ محمّد تقی) وارد است.

ص: 331


1- فیقول المصنّف انّ ملاکه لیس هو العلم الاجمالی بتکالیف واقعیّة و لا العلم الاجمالی بصدور کثیر من الاخبار بل ملاکه العلم بوجوب الرّجوع الیها و ان لم نعلم اجمالا بوجود تکالیف واقعیّة فیها لیکون مرجعه الی دلیل الانسداد و لا بصدور کثیر منها قطعا لیکون مرجعه الی الوجه الاوّل فتأمل جیّدا. ر. ک عنایة الاصول 3/ 273.

فصل فی الوجوه(1) التی أقاموها علی حجیة الظن، و هی أربعة: [1].

الأوّل: إن فی مخالفة المجتهد لما ظنه من الحکم الوجوبی أو التحریمی مظنة للضرر، و دفع الضرر المظنون لازم. اما الصغری، فلأن الظن بوجوب شی ء أو حرمته یلازم الظن بالعقوبة علی مخالفته أو الظن بالمفسدة فیها، بناء علی تبعیة الأحکام للمصالح و المفاسد. و اما الکبری، فلاستقلال العقل بدفع الضرر، المظنون، و لو لم نقل بالتحسین و التقبیح، لوضوح عدم انحصار ملاک حکمه بهما، بل یکون التزامه بدفع الضرر المظنون بل المحتمل بما هو کذلک و لو لم یستقل بالتحسین و التقبیح، مثل الالتزام بفعل ما استقل بحسنه، إذا قیل باستقلاله، و لذا أطبق العقلاء علیه، مع خلافهم فی استقلاله بالتحسین و التقبیح، فتدبر جیدا [2].

******

- شرح :

حجّیت مطلق ظن

اشاره

[1]- در این فصل مرحوم مصنّف از حجّیّت مطلق مظنّه بحث می کنند بعضی خواسته اند ثابت کنند که ظنّ به حکم از هر طریقی حاصل شود حجّیّت دارد.

محقّق قمی (اعلی اللّه مقامه الشّریف- صاحب کتاب قوانین) فرموده اند: وقتی مجتهد ظن به حکم پیدا کرد، این مظنّه برای او حجّیّت دارد خواه منشأ حصول ظن روایات باشد و خواه از طریق دیگری ظنّ به حکم پیدا کند.

کسی می تواند ظنّ به حکم را حجّت بداند که در واقع قائل به حجّیّت ظنّ مطلق باشد که ظنّ خاص و خبر واحد دیگر خصوصیّتی ندارد.

چهار دلیل برای حجّیّت مطلق مظنّه اقامه کرده اند.

دلیل اوّل حجّیّت مطلق ظن

(وجوه حجّیّت مطلق ظن) [2]- دلیل اوّل: ظنّ به حکم، ملازم با ظنّ به ضرر است و عقل هم می گوید که دفع

ص: 332


1- ر. ک فرائد الاصول 106.

ضرر مظنون واجب است پس اگر مجتهد از هر راهی ظنّ به حکم پیدا کند نمی تواند با آن مخالفت نماید در نتیجه ظنّ به حکم حجّیّت دارد.

این دلیل، از یک صغری و یک کبری تشکیل شده است.

صغری: اگر مجتهدی ظنّ به یک حکم وجوبی یا تحریمی پیدا کند این ظن، ملازم با این است که او مظنّه پیدا کند که در مخالفت این حکم یک عقوبت اخروی و یا یک مفسده دنیوی وجود دارد (البتّه وجود مفسده دنیوی مشروط بر این است که احکام الهی ناشی از مصالح ملزمه و مفاسد ملزمه باشد).

چون هرکجا ظنّ به وجوب باشد نخست ما کشف می کنیم که در ترکش مفسده ای وجود دارد و باید از آن اجتناب نمود.

و سپس کشف می کنیم که ترک واجب، مستلزم عقوبت اخروی است و همچنین در ظنّ به حرمت این مسائل هست.

کبری: عقل حکم می کند که اگر کسی ظنّ به ضرر، مفسده و عقوبت پیدا کرد باید آن ضرر مظنون را دفع کند.

تذکّر: مرحوم مصنّف به مناسبت، اشاره ای به تحسین و تقبیح عقلی می کنند که مسئله ای در احکام عقلیّه مطرح است که:

آیا تحسین و تقبیح عقلی صحیح است؟

آیا عقل، حکم به حسن و قبح بعضی از امور می کند؟

اشاعره، حسن و قبح عقلی را منکر هستند!

آیا حکم عقل به دفع ضرر مظنون از شعب و فروع تحسین و تقبیح عقلی است؟

اگر کسی حسن و قبح عقلی را منکر شد باید دفع ضرر مظنون را هم منکر شود؟

مصنّف می فرمایند: دفع ضرر مظنون، ارتباطی به مسئله حسن و قبح عقلی ندارد

ص: 333

و الصواب فی الجواب: هو منع الصغری، اما العقوبة فلضرورة عدم الملازمة بین الظن بالتکلیف و الظن بالعقوبة علی مخالفته، لعدم الملازمة بینه و العقوبة علی مخالفته، و إنما الملازمة بین خصوص معصیته و استحقاق العقوبة علیها، لا بین مطلق المخالفة و العقوبة بنفسها، و بمجرد الظن به بدون دلیل علی اعتباره لا یتنجز به، کی یکون مخالفته عصیانه [1].

******

- شرح :

زیرا ما دلیلی نداریم که تمام احکام عقلی باید به حسن و قبح عقل برگردد. خود عقل احکام متعدّد و مستقلی دارد از آن جمله مسئله دفع ضرر مظنون می باشد. عقل برای این که انسان را از ضرر مظنون و محتمل مصون بدارد بالاستقلال حکم به دفع ضرر می کند.

مرحوم مصنّف شاهدی می آورند که ما نحن فیه ارتباطی به مسئله حسن و قبح عقلی ندارد.

مسئله حسن و قبح عقلی مورد اختلاف است امّا لزوم دفع ضرر مظنون و محتمل را همه قبول دارند لذا اختلاف در تحسین و تقبیح عقلی به ضمیمه اتّفاق در دفع ضرر محتمل دلیل بر این است که ما نحن فیه ارتباطی به مسئله حسن و قبح عقلی ندارد.

[1]- مصنّف می فرمایند صغرای این قضیّه ممنوع است. زیرا ظنّ به تکلیف ملازم با ظنّ به عقوبت و ظنّ به ضرر نمی باشد.

توضیح مطلب: عقوبت بر چه چیز مترتّب است؟

آیا عقوبت بر مخالفت نسبت به تکلیف غیر منجز- مظنون- مترتّب می شود؟

خیر.

اگر تکلیفی به مرحله تنجز رسید و مخالفت نسبت به آن واقع شد آن وقت مسئله استحقاق عقوبت مطرح است پس صرف مخالفت، سبب عقوبت نمی شود بلکه معصیت که یک مخالفت خاصّی است مؤثّر در استحقاق عقوبت است.

بعلاوه بدنبال معصیت، عقوبت مترتّب نمی شود بلکه استحقاق عقوبت

ص: 334

إلا أن یقال: إن العقل و إن لم یستقل بتنجزه بمجرده، بحیث یحکم باستحقاق العقوبة علی مخالفته، الا انه لا یستقل ایضا بعدم استحقاقها معه، فیحتمل العقوبة حینئذ علی المخالفة، و دعوی استقلاله بدفع الضرر المشکوک کالمظنون قریبة جدا، لا سیما إذا کان هو العقوبة الأخرویة، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

مطرح می شود.

درحالی که مستدل می گفت: اگر مجتهد ظنّ به یک حکم وجوبی و یا تحریمی پیدا کند. این ظن، ملازم با این است که او مظنّه پیدا کند در مخالفت این حکم یک عقوبت اخروی و یا مفسده دنیوی وجود دارد. یعنی مستدل ملاک را عقوبت قرار داد نه استحقاق عقوبت.

درحالی که در معصیت های مسلّم هم نمی توان گفت عقوبت در کار است چون ممکن است خداوند عفو نماید.

نتیجه: پس معصیت- مخالفت با تکلیف منجز- باعث استحقاق عقوبت است امّا ظن به تکلیف وجوبی یا تحریمی و مخالفت با آن ملازمه با ترتّب عقوبت دارد؟ خیر.

چون فرض ما این است که این ظن دلیلی بر حجّیّتش قائم نشده است و شما از همین راه می خواهید حجّیّت ظن را ثابت کنید.

بله، اگر دلیلی بر حجّیّت مظنّه- مثل خبر واحد- قائم شود آن وقت در صورت مخالفت با مظنّه معصیت محقّق می شود و استحقاق عقوبت برآن مترتّب می شود.

[1]- مرحوم مصنّف یک راه دیگری را اینجا معرّفی می کند که مسئله مظنّه کنار می رود و از راه احتمال وارد می شوند که:

استحقاق عقوبت بر معصیت است و اگر کسی ظنّ به تکلیف پیدا کرد و با آن مخالفت نمود به دنبالش استحقاق عقوبت در بین نیست.

در این صورت: آیا واقعا استحقاق عقوبت وجود ندارد یا اینکه شما نمی دانید

ص: 335

و اما المفسدة فلأنها و إن کان الظن بالتکلیف یوجب الظن بالوقوع فیها لو خالفه، إلا أنها لیست بضرر علی کل حال، ضرورة أن کل ما یوجب قبح الفعل من المفاسد لا یلزم أن یکون من الضرر علی فاعله، بل ربّما یوجب حزازة و منقصة فی الفعل، بحیث یذم علیه فاعله بلا ضرر علیه أصلا، کما لا یخفی. و اما تفویت المصلحة، فلا شبهة فی أنه لیس فیه مضرة، بل ربّما یکون فی استیفائها المضرة، کما فی الإحسان بالمال [1].

******

- شرح :

استحقاق عقوبت وجود دارد یا ندارد؟

ممکن است کسی بگوید با ظنّ به تکلیف و مخالفت با آن ما نه یقین به استحقاق عقوبت داریم و نه یقین به عدم استحقاق عقوبت داریم.

بلکه احتمال می دهیم استحقاق عقوبت مطرح باشد.

در این صورت ممکن است ما آن کبرائی را که مستدل بیان کرد توسعه دهیم و بگوئیم:

همان طور که دفع ضرر مظنون لازم است، دفع ضرر محتمل هم واجب است.

مخصوصا که اگر آن ضرر، یک ضرر اخروی (عقوبت) باشد.

این راه را با اینکه مرحوم مصنّف می پذیرند راه درستی نیست زیرا ما یقین داریم استحقاق عقوبت مطرح نیست چون استحقاق عقوبت در مورد مخالفت با تکلیف منجز است و در ما نحن فیه این مظنّه ای که نسبت به یک حکم پیدا شده است حجّیّت ندارد زیرا قبلا ثابت کردیم اصل اوّلی در ظنون عدم حجّیّت آنهاست. لذا تکلیفی منجز نشده تا مخالفت با آن بتواند محقّق شود.

[1]- در استدلال مستدل دو چیز به یکدیگر خلط شده و گویا یک مغلطه واقع شده است.

1- کأنّ مستدل بین مفسده و ضرر قائل به ملازمه شده است.

ص: 336

تذکّر: مستدل در ابتدای بحث (الاوّل)، گفت: ظنّ به حکم، ملازم با ظنّ به ضرر است و عقل هم می گوید دفع ضرر مظنون واجب است و ...

یعنی عنوان بحث را روی ضرر قرار داد امّا وقتی ضرر را توضیح داد یک قسمت آن را مربوط به عقوبت اخروی دانست و قسمت دیگرش را مربوط به مفسده دنیوی قرار داد.

امّا اینکه مستدل بین مفسده و ضرر قائل به ملازمه شده است، اساس و پایه ضرر، این است که یک ضرر مالی، جانی یا حیثیّتی به کسی وارد شود.

آیا در محرّمات همیشه چنین ضرری هست؟

کسی که العیاذ باللّه مرتکب زنا می شود اگر مردم متوجه نشوند ضرر مالی، جانی و یا حیثیّتی به او وارد شده است؟

چه بسا زانی و زانیه لذّت هم برده اند.

بله ما قبول داریم که زنا یک عمل رکیک هست و صددرصد مفسده دارد و عقل فاعل آن را تقبیح می کند امّا همیشه مفسده، ملازم با ضرر نیست. گاهی مفسده ملازم با ضرر است. اگر کسی بخواهد اموالش را آتش بزند، یا بخواهد نقصی بر بدن خویش وارد کند، این کارها هم حرام است و هم مفسده و ضرر دارد.

2- مستدل هم در مورد واجبات و هم در مورد محرّمات کلمه مفسده را به کار برد- که علی القاعده ما در مورد تکلیف وجوبی مفسده نداریم بلکه در محرّمات مفسده ملزمه لازم الاجتناب است و در واجبات مصلحت ملزمه لازم الاستیفاء وجود دارد پس در فعل حرام القاء در مفسده هست، و در ترک واجب تفویت مصلحت وجود دارد.

امّا تفویت مصلحت که در مورد واجبات هست- اگر کسی نماز واجب را ترک کند و مصلحت صددرصد را رها نماید در این صورت مصلحت ملزمه را تفویت نموده است

ص: 337

هذا مع منع کون الأحکام تابعة للمصالح و المفاسد فی المأمور به و المنهی عنه، بل إنما هی تابعة لمصالح فیها، کما حققناه فی بعض فوائدنا(1) [1].

و بالجملة: لیست المفسدة و لا المنفعة الفائتة اللتان فی الأفعال و أنیط بهما الأحکام بمضرة. [2].

******

- شرح :

نه اینکه در مفسده و ضرر واقع شده است.

بلکه گاهی در استیفاء مصلحت ضرر است، شخصی که با مال خود به دیگران احسان می کند ضرر مالی متوجّه اش می شود. امّا از نظر معنوی در این کار مصلحت وجود دارد.

[1]- مرحوم مصنّف می فرمایند استدلال مستدل روی این مبنا بود که احکام تابع مصلحت و مفسده در متعلّقات خودشان باشند یعنی: چون نماز مصلحت دارد واجب است و چون در شرب خمر مفسده وجود دارد، حرام است.

امّا ممکن است کسی بگوید مسئله مصلحت و مفسده در کار نیست بلکه فقط مسئله مصلحت در میان است آن هم مصلحتی که در خود حکم وجود دارد نه مصلحت در متعلّق حکم.

مثال: علّت وجوب نماز این است که «ایجاب نماز» مصلحت دارد نه اینکه نماز مصلحت داشته باشد یا علّت حرمت شرب خمر این است که، «تحریم» و تکلیف الهی واجد مصلحت است. بنا بر مبنای اخیر دیگر ضرر و مفسده به آن صورتی که مستدل فکر می کرد مطرح نیست.

[2]- خلاصه: این مصلحت و مفسده ای که در واجبات و محرّمات هست (و فرض هم کردیم احکام تابع مصلحت و مفسده در متعلّقشان هستند) عنوان ضرر بر

ص: 338


1- رساله ای است شامل پانزده فائده فقهی و اصولی که ضمیمه حاشیه بر رسائل و نیز جداگانه چاپ شده است.

و لیس مناط حکم العقل بقبح ما فیه المفسدة أو حسن ما فیه المصلحة من الأفعال علی القول باستقلاله بذلک، هو کونه ذا ضرر وارد علی فاعله أو نفع عائد إلیه، و لعمری هذا أوضح من أن یخفی، فلا مجال لقاعدة رفع الضرر المظنون هاهنا أصلا [1].

و لا استقلال(1) للعقل بقبح فعل ما فیه احتمال المفسدة أو ترک ما فیه احتمال المصلحة، فافهم. [2].

******

- شرح :

آنها منطبق نیست.

[1]- اشکال: اگر مصلحت و مفسده به ضرر برنمی گردد، چرا عقل حکم می کند که فلان چیزی که مفسده دارد قبیح است و فلان شی ء که مصلحت دارد حسن است؟

لا بد بر مبنای ضرر و نفع چنین حکمی می کند.

جواب: اگر عقل چنین حکمی داشته باشد چه دلیلی وجود دارد که براساس ضرر و نفع باشد مگر هر حکم عقلی باید بر پایه ضرر و نفع باشد؟ خیر هر چیز که مفسده اجتماعی داشته باشد عقل می گوید قبیح است و لو در آن نفعی هم موجود باشد و هر چیز که مصلحت اجتماعی داشته باشد عقل حکم به حسن آن می کند و لو دارای ضرر هم باشد مانند کمک به فقرا که صددرصد ضرر مالی دارد امّا عقل می گوید این کار دارای حسن است خلاصه، شما مسئله ضرر را باید کنار بگذارید.

[2]- توهّم: اکنون که مسئله ضرر منتفی شد ما به جای «ضرر» کلمه «مفسده» را بکار می بریم و می گوئیم:

مخالفت مجتهد با مظنّه (نسبت به تکلیف) مفسده دارد و عقل حکم می کند که دفع مفسده محتمله هم لازم است لذا «ظن» دارای حجّیّت است.

ص: 339


1- دفع لما یتوهم من انّ الظّن بالتّکلیف و ان لم یستلزم الظّن بالضّرر و لکنّه مستلزم للظنّ بالمفسدة او المصلحة و یکفی ذلک فی وجوب العمل بالظّن لاستقلال العقل بقبح ارتکاب ما فیه احتمال المفسدة او ترک المصلحة و حاصل الدّفع: منع استقلال العقل بذلک ر. ک: حقایق الاصول 2/ 154.

الثانی: إنه لو یؤخذ بالظن لزم ترجیح المرجوح علی الراجح و هو قبیح. [1].

و فیه: إنه لا یکاد یلزم منه ذلک إلا فیما إذا کان الأخذ بالظن أو بطرفه لازما، مع عدم إمکان الجمع بینهما عقلا، أو عدم وجوبه شرعا، لیدور الأمر بین ترجیحه و ترجیح طرفه، و لا یکاد یدور الأمر بینهما إلا بمقدمات دلیل الانسداد، و إلا کان اللازم هو الرجوع إلی العلم أو العلمی أو الاحتیاط أو البراءة أو غیرهما علی حسب اختلاف الأشخاص أو الأحوال فی اختلاف المقدمات، علی ما ستطلع علی حقیقة الحال. [2].

******

- شرح :

دفع توهم: آیا اگر احتمال دادید یا مظنّه پیدا کردید که چیزی مفسده دارد، عقل حکم به قبح آن می کند؟

معلوم نیست که عقل چنین حکمی داشته باشد.

دوّمین دلیل بر حجیّت مطلق ظن

[1]- اگر مجتهد ظنّ به حکم پیدا کرد باید طبق آن عمل کند. زیرا این «مظنّه» یک احتمال راجح است یعنی او شصت درصد یا هفتاد درصد احتمال ثبوت یک حکم را می دهد و طرف مقابل این ظن، یک احتمال «مرجوح» (وهم) است یعنی مثلا چهل درصد یا سی درصد احتمال خلاف می دهد و چون عقل حکم می کند که ترجیح مرجوح بر راجح قبیح است پس مجتهد باید همان حکم مظنون راجح را اخذ نماید.

[2]- مرحوم مصنّف می فرمایند این استدلال درست نیست.

بیان ذلک: شما گفتید اگر به ظن عمل نکنیم ترجیح مرجوح (وهم) بر راجح (ظن) لازم می آید و این قبیح است.

ما می گوئیم وقتی ترجیح مرجوح بر راجح لازم می آید که ما ملزم باشیم به یکی از این دو عمل کنیم و جمع بین آن دو عقلا(1) ممکن نباشد و یا شرعا(2) واجب نباشد.

ص: 340


1- اگر بخواهیم به راجح و مرجوح عمل نمائیم عقل می گوید احتیاط تام باعث اختلال نظام است.
2- اگر بخواهیم به هر دو عمل نمائیم شرع حکم می کند که این احتیاط تام باعث عسر و حرج است لذا واجب نمی باشد.

الثالث: ما عن السّید الطباطبائی قدّس سرّه(1)، من: إنه لا ریب فی وجود واجبات و محرمات کثیرة بین المشتبهات، و مقتضی ذلک وجوب الاحتیاط بالإتیان بکل ما یحتمل الوجوب و لو موهوما، و ترک ما یحتمل الحرمة کذلک، و لکن مقتضی قاعدة نفی الحرج عدم وجوب ذلک کله، لأنه عسر اکید و حرج شدید [1].

******

- شرح :

سؤال: چه زمانی ما ملزم هستیم که به یکی از این دو عمل کنیم؟

جواب: زمانی که مقدّمات دلیل انسداد کامل و تمام باشد(2) بنابراین کلام شما به دلیل انسداد رجوع می کند و شما دلیل جداگانه ای اقامه نکرده اید.

و اگر مقدّمات دلیل انسداد تمام نباشد می گوئیم: راجح و مرجوح را کنار می گذاریم و باید به علم، علمی(3)، احتیاط، برائت و غیره رجوع کرد. البتّه رجوع به این ها به حسب اختلاف اشخاص و احوال متفاوت است. مثلا یک نفر خبر واحد را حجّت می داند لذا به خبر واحد رجوع می کند و دیگری خبر واحد را حجّت نمی داند مثلا به استصحاب و برائت رجوع می کند.

سوّمین دلیل بر حجّیّت مطلق ظن

[1]- تذکّر: ما در شرع مقدّس احکامی داریم که مقطوع الوجوب یا مقطوع الحرمه هستند. فعلا با این احکام کاری نداریم بلکه مشتبهات را ملاحظه می کنیم.

ص: 341


1- ظاهرا صاحب ریاض می باشد.
2- بزودی درباره دلیل انسداد بحث می کنیم.
3- علمی: یعنی دلیل ظنّی که حدّ اقل یک دلیل قطعی بر حجّیّت آن وجود دارد مانند خبر واحد.

مشتبه یک عنوان عامّی است، یعنی در ناحیه وجوب، احتمال وجوب و در مورد حرمت، احتمال حرمت می دهیم که این احتمال، گاهی به صورت مظنّه (مثلا احتمال هفتاد درصد) و گاهی بصورت شک، یعنی احتمال متساوی الطرفین است و گاهی به صورت وهم (مثلا احتمال ده درصدی) می باشد.

بیان استدلال: ما وقتی مشتبهات را ملاحظه می کنیم یقین پیدا می کنیم که بین مشتبهات وجوبیّه، تعدادی واجب واقعی مسلّم وجود دارد که ما نمی توانیم آنها را معیّن کنیم و در بین مشتبهات تحریمیّه نیز تعدادی حرام واقعی و مسلّم هست که ما نمی توانیم آنها را مشخّص نمائیم(1) زیرا ما یقین داریم که وجوب و حرمت محدود به مقطوع الوجوب و مقطوع الحرمه نیست بلکه تعداد این دو کم است.

لازمه این یقین و علم اجمالی چیست؟

لازمه اش این است که ما در تمام مشتبهات احتیاط کنیم یعنی: مظنون الوجوب، مشکوک الوجوب و موهوم الوجوب را اتیان کنیم و از مظنون الحرمه و مشکوک الحرمه و موهوم الحرمه اجتناب نمائیم(2).

لکن قاعده نفی عسر و حرج با این احتیاط معارض است زیرا قاعده نفی عسر و حرج می گوید این نحو احتیاط، باعث مشقّت و عسر شدید است لذا احتیاط تام واجب نیست.

راه حلّ مشکل چیست؟

ص: 342


1- یعنی احتمال وجوب در یک فعل و احتمال حرمت در شی ء دیگر.
2- این نحو احتیاط به احتیاط تام موسوم است.

فمقتضی الجمع بین قاعدتی الاحتیاط و انتفاء الحرج العمل بالاحتیاط فی المظنونات دون المشکوکات و الموهومات، لأن الجمع علی غیر هذا الوجه باخراج بعض المظنونات و إدخال بعض المشکوکات و الموهومات باطل إجماعا [1].

و لا یخفی ما فیه من القدح و الفساد، فإنه بعض مقدمات دلیل الانسداد، و لا یکاد ینتج بدون سائر مقدماته، و معه لا یکون دلیل آخر، بل ذاک الدلیل [2].

******

- شرح :

(1) [1]- مقتضای جمع بین قاعده نفی «عسر و حرج» و «احتیاط» چیست؟

1- در قسمتی به احتیاط عمل می کنیم و در قسمت دیگر به احتیاط عمل نمی نمائیم به این ترتیب که:

به مظنونات عمل می کنیم یعنی مظنون الوجوب را اتیان و از مظنون الحرمه اجتناب می کنیم. امّا در مشکوکات و موهومات- به خاطر رعایت قاعده نفی عسر و حرج- احتیاط نمی کنیم.

بنابراین مدّعای مستدل ثابت می شود که می گوید: هرگاه ظنّ به حکمی پیدا شد آن ظن، حجّت است.

2- ممکن است گفته شود به این ترتیب عمل می کنیم که:

در بعضی از مشکوکات و موهومات و قسمتی از مظنونات احتیاط می کنیم. احتیاط به طریقه دوّم مخالف اجماع است و هیچ کس نگفته است که وهم و شک، دارای حجّیّت است.

امّا آیا احتیاط به طریقه اوّل درست است؟

[2]- مرحوم مصنّف می فرمایند: این احتیاط و این استدلال صحیح نیست زیرا این دلیل، بعضی از مقدّمات دلیل انسداد است- که ما اکنون آن را بحث می کنیم- اگر همه مقدّمات آن کامل بود می گوئیم مطلق ظن حجیّت دارد امّا با بعضی از آن مقدّمات

ص: 343

الرابع: دلیل الانسداد، و هو مؤلف من مقدّمات، یستقل العقل مع تحققها بکفایة الإطاعة الظنیة حکومة أو کشفا علی ما تعرف، و لا یکاد یستقل بها بدونها، و هی خمس [1].

******

- شرح :

نمی توان ثابت نمود که مطلق ظن حجّیّت دارد.

و اگر مقدّمات دیگر انسداد ثابت شد این همان دلیل انسداد است و مرحوم طباطبائی قدّس سرّه دلیل جداگانه ای اقامه ننموده اند.

خلاصه: تاکنون حجّیّت مطلق ظن ثابت نشده است.

چهارمین دلیل بر حجّیّت مطلق ظن (دلیل انسداد)

[1]- این دلیل از پنج مقدّمه تشکیل شده. چنانچه این مقدّمات کامل و تمام باشد عقل حکم می کند که مظنّه به نحو حکومت یا کشف، حجّیّت دارد.

مقصود از اصطلاح «کشف» و «حکومت» چیست؟

بعضی قائل هستند که اگر مقدّمات دلیل انسداد کامل باشد عقل کشف می کند که شارع مقدّس در هنگام انسداد باب علم و عملی، مظنّه را حجّت قرار داده است لکن در قرآن و سنّت اثری از حجّیّت مظنّه نیست بلکه کاشفش «عقل» است.

و عدّه ای دیگر معتقدند اگر مقدّمات دلیل انسداد کامل باشد، همان عقلی که حکم می کند قطع دارای حجّیّت است، همان عقل حکم می کند که «مظنّه» معتبر است.

و به عبارت دیگر: العقل یحکم بحجّیّة القطع مطلقا و کذا بحجّیّة الظّن مع تمامیّة دلیل الانسداد.

در نتیجه اگر انسان ظنّ به تکلیفی پیدا کرد و طبق آن عمل نمود، «عقل» حکم می کند که این اطاعت ظنیّه کافی است.

ص: 344

أولها: إنه یعلم إجمالا بثبوت تکالیف کثیرة فعلیة فی الشریعة [1].

ثانیها: إنه قد انسد علینا باب العلم و العملی إلی کثیر منها [2].

ثالثها: إنه لا یجوز لنا إهمالها و عدم التعرض لامتثالها أصلا [3].

******

- شرح :

مقدّمات پنجگانه دلیل انسداد

مقدّمه اوّل

[1]- ما علم اجمالی داریم که میان مشتبهات، تکالیف مسلّمی وجود دارد که تا روز قیامت مستمر و ثابت است.

مقدّمه دوّم دلیل انسداد

[2]- باب علم(1) و علمی(2) نسبت به بسیاری از احکام منسد است یعنی نمی توانیم از راه علم و یقین آن تکالیف را مشخّص کنیم و همچنین نمی توانیم از راه علمی یعنی ظن معتبر، آن تکالیف را معیّن کنیم(3).

مقدّمه سوّم دلیل انسداد

[3]- اکنون که باب علم و علمی نسبت به احکام الهی منسد است وظیفه ما چیست؟

ص: 345


1- علم یعنی قطع و یقین.
2- علمی، یعنی دلیل ظنّی که دلیل قطعی بر حجّیّت او وجود داشته باشد مانند ظواهر قرآن و خبر واحد.
3- تذکّر: ما سابقا ثابت کردیم که ظنّ خاص و خبر واحد حجّیّت دارد لذا می گوئیم باب علمی به روی ما منسد نیست و می توانیم به کتاب وسائل الشّیعه و امثال آن مراجعه کرده و آن تکالیف معلوم بالاجمال را مشخّص نمائیم و مهم ترین مسئله در بطلان دلیل انسداد، همین است و لذا دیگر بحث از دلیل انسداد جز ثمره علمی، فائده دیگری ندارد.

رابعها: إنه لا یجب علینا الاحتیاط(1) فی أطراف علمنا، بل لا یجوز فی الجملة، کما لا یجوز الرجوع إلی الأصل فی المسألة، من استصحاب و تخییر و براءة و احتیاط(2)، و لا إلی فتوی العالم بحکمها [1].

******

- شرح :

عقل حکم می کند که- و لو باب علم و علمی منسد است- امّا جایز نیست که ما آن تکالیف را رها نموده و نسبت به آن امتثال ننمائیم.

مقدّمه چهارم دلیل انسداد

[1]- با وجود علم اجمالی به تکالیف، آیا احتیاط تام یا رجوع به اصول عملیّه یا رجوع به فتوای یک مجتهد انفتاحی صحیح است؟

این مقدّمه مشتمل بر سه قسمت است.

1- احتیاط تام واجب نیست، یعنی لازم نیست که ما به تمام مظنونات، مشکوکات و موهومات عمل کنیم زیرا:

اگر احتیاط به حدّی برسد که سبب هرج و مرج و اختلال نظام بشود، اصلا این احتیاط جایز نیست و چنانچه موجب اختلال نظام نشود ولی به مرحله ای برسد که باعث عسر و حرج شود در این صورت شارع مقدّس آن را نفی کرده و واجب نخواهد بود.

2- رجوع به اصول عملیّه مانند استصحاب، برائت، تخییر و اصالة الاحتیاط هم جایز نیست زیرا:

الف: ما «شک» نداریم تا به اصول عملیّه رجوع کنیم بلکه علم اجمالی داریم.

ب: اصولی که اثبات تکلیف کنند آن قدر فراوان نیست لذا باید مرتّب به اصل برائت مراجعه نمود و در نتیجه بجای اینکه آن تکالیف معلوم بالاجمال ثابت شوند،

ص: 346


1- احتیاط تام.
2- اصالة الاحتیاط.

خامسها: إنه کان ترجیح المرجوح علی الراجح قبیحا [1].

فیستقل العقل حینئذ بلزوم الإطاعة الظنیة لتلک التکالیف المعلومة [2].

و إلا لزم- بعد انسداد باب العلم و العلمی بها- إما إهمالها، و إما لزوم الاحتیاط فی أطرافها، و إما الرجوع إلی الأصل الجاری فی کل مسألة، مع قطع النظر عن العلم بها، أو التقلید فیها، أو الاکتفاء بالإطاعة الشکیة أو الوهمیة مع التمکن من الظنیة و الفرض بطلان کل واحد منها [3].

******

- شرح :

از بین خواهند رفت.

3- برای یک مجتهد جایز نیست که به فتوای مجتهد دیگر عمل کند.

مقدّمه پنجم دلیل انسداد

[1]- اکنون که احتیاط واجب نشد می گوئیم: «به مشکوکات و موهومات عمل می نمائیم ولی مظنونات را کنار می گذاریم».

این هم ترجیح مرجوح بر راجح و در نتیجه قبیح است.

[2]- اکنون که مقدّمات پنجگانه تمام شد، «عقل» مستقلا حکم می کند که باید نسبت به تکالیف معلوم بالاجمال اطاعت ظنّی بکنیم و در نتیجه مطلق ظن حجّیّت پیدا می کند.

[3]- چنانچه بعد از فرض انسداد باب علم و علمی، «عقل» حکم بلزوم و کفایت اطاعت ظنّی نکند باید به یکی از طرق زیر عمل شود.

1- تمام تکالیف معلوم بالاجمال را اهمال نموده و متعرّض آنها نشویم.

2- در اطراف علم اجمالی احتیاط تام نمائیم.

3- با قطع نظر از مسئله علم اجمالی در هر موردی به مقتضای خودش به اصل عملی مربوط به آن عمل کنیم.

4- به مجتهد انفتاحی رجوع نمائیم.

ص: 347

اما المقدمة الأولی: فهی و إن کانت بدیهیة إلا أنه قد عرفت انحلال العلم الإجمالی بما فی الأخبار الصادرة عن الأئمة الطاهرین علیهم السّلام التی تکون فیما بأیدینا، من الروایات فی الکتب المعتبرة، و معه لا موجب للاحتیاط إلا فی خصوص ما فی الروایات، و هو غیر مستلزم للعسر فضلا عما یوجب الاختلال [1].

******

- شرح :

5- با اینکه اطاعت ظنّیه امکان دارد به سراغ مشکوکات و موهومات برویم و امتثال شکی و وهمی بکنیم.

سؤال: اگر به یکی از طرق مذکور عمل شود چه اشکالی پیش می آید؟

جواب: ما در مقدّمات پنجگانه دلیل انسداد، بطلان تمام آنها را ثابت کردیم لذا می گوئیم همان اطاعت ظنّی حجّیّت دارد و در نتیجه مطلق ظن، حجّت می باشد.

[1]- اکنون مصنّف در یک یک مقدّمات دلیل انسداد بحث می کنند.

نقد و بررسی مقدّمه اوّل دلیل انسداد

آری این مقدّمه بدیهی است که ما یک علم اجمالی کبیر داریم که مکلّف به تکالیفی هستیم که به نحو پراکنده و غیر مشخّص در بین آیات و روایات و امارات وجود دارد، امّا وقتی به روایات توجّه می کنیم می بینیم روایات آن قدر فراوان است که اگر بخواهیم در فقه به آن روایات استناد کنیم وافی به معظم فقه است (علم اجمالی صغیر) و علم اجمالی داریم که بسیاری از این اخبار از ائمه طاهرین (صلوات اللّه علیهم أجمعین) صادر شده است و شاید حتّی نتوانیم یک مورد پیدا کنیم که دلیل آن منحصر به ظواهر قرآن باشد و در بین روایات، وجود نداشته باشد.

و لذا می گوئیم آن علم اجمالی کبیر به یک علم اجمالی صغیر منحل می شود یعنی:

علم اجمالی داریم که مکلّف به تکالیفی هستیم که در ضمن روایات بیان شده است لذا با وجود این علم اجمالی صغیر وجهی برای لزوم احتیاط باقی نمی ماند و به مفاد این روایات عمل می کنیم و این حتّی مستلزم عسر و حرج نمی شود تا چه رسد به اینکه

ص: 348

و لا إجماع علی عدم وجوبه، و لو سلم الإجماع علی عدم وجوبه لو لم یکن هناک انحلال [1].

و اما المقدمة الثانیة: اما بالنسبة إلی العلم، فهی بالنسبة إلی أمثال زماننا بیّنة وجدانیّة، یعرف الانسداد کل من تعرض للاستنباط و الاجتهاد. و اما بالنسبة إلی العلمی، فالظاهر أنها غیر ثابتة، لما عرفت(1) من نهوض الأدلة علی حجّیة خبر یوثق بصدقه، و هو بحمد اللّه واف بمعظم الفقه، لا سیّما بضمیمة ما علم تفصیلا منها، کما لا یخفی [2].

******

- شرح :

موجب اختلال نظام شود.

زیرا دائره علم اجمالی محدود به روایات است. (در مورد روایات به احتیاط عمل می نمائیم).

[1]- اشکال: اجماع داریم که احتیاط واجب نیست.

جواب: اگر ما چنین اجماعی را از شما بپذیریم می گوئیم این اجماع مربوط به جائی است که علم اجمالی کبیر باشد ولی در ما نحن فیه که «علم اجمالی صغیر است»، اجماع وجود ندارد.

نقد و بررسی مقدّمه دوّم دلیل انسداد

اشاره

[2]- خلاصه مقدّمه دوّم: گفتید باب علم و علمی نسبت به بسیاری از احکام منسد است.

ما می گوئیم این حرف در مورد باب «علم» و «یقین» به احکام، صحیح است و هر مجتهدی که پا در عرصه اجتهاد و استنباط احکام می گذارد می داند که باب علم و یقین نسبت به احکام، در این زمان منسد است.

ص: 349


1- در بحث حجّیّت خبر واحد.

و اما الثالثة: فهی قطعیة، و لو لم نقل بکون العلم الإجمالی منجزا مطلقا(1) أو فیما جاز، أو وجب الاقتحام فی بعض أطرافه، کما فی المقام حسب ما یأتی، و ذلک لأن إهمال معظم الأحکام و عدم الاجتناب کثیرا عن الحرام، مما یقطع بأنه مرغوب عنه شرعا و مما یلزم ترکه إجماعا [1].

******

- شرح :

سؤال: آیا باب علمی هم منسد است؟

آیا ما امارات و روایات معتبر نداریم؟

آیا ما برای خبر واحد، اثبات، حجّیّت ننمودیم؟

جواب: باب علمی نسبت به بسیاری از احکام، مفتوح است مخصوصا با توجه به اینکه ما نسبت به بعضی از احکام قطع و یقین داریم.

نکته

مرحوم مصنّف در بحث حجّیّت خبر واحد فرمودند خبر واحد، بنحو موجبه جزئیّه حجّیّت دارد امّا بیان نکردند که کدام خبر واحد حجّت است. آیا خبر واحدی که مزکّی به تزکیه عدلین باشد حجّت است؟

آیا خبر واحدی که مزکّی به تزکیه عدل واحد باشد حجّیّت دارد؟ یا اینکه اصلا لازم نیست که راوی عادل باشد بلکه اگر راوی موثّق باشد، کافی است؟ امّا در اینجا می فرمایند: خبر واحدی حجّت است که «یوثق بصدقه» یعنی اطمینان و وثوق به صدق آن خبر داشته باشیم. یعنی اگر راوی، موثّق هم نباشد چنانچه قرائنی موجود باشد که انسان وثوق به صدق روایت (نه راوی) پیدا کند کافی است.

نقد و بررسی مقدّمه سوم دلیل انسداد

[1]- خلاصه مقدّمه سوّم دلیل انسداد: اهمال و عدم تعرّض نسبت به احکام الهی جایز نیست.

ص: 350


1- در تمام موارد و اطراف.

مصنّف می فرمایند: ما مقدّمه سوّم را قبول داریم که اهمال تکالیف جایز نیست.

توضیح ذلک: مسئله ای در علم اصول مطرح است که آیا علم اجمالی منجّز تکلیف است یا نه که ما در مبحث قطع، مقداری درباره آن بحث کردیم و در مبحث اشتغال هم بحث خواهیم کرد امّا اینجا:

1- اگر ما قبول کنیم که با وجود علم اجمالی، تکلیف الهی به مرحله تنجّز می رسد و مخالفت با آن، سبب استحقاق عقوبت می شود در این صورت بسیار واضح است که با وجود علم اجمالی به تکالیف، اهمال و عدم تعرّض نسبت به احکام جایز نیست.

2- حتّی اگر بگوئیم: اصلا علم اجمالی منجّز تکلیف نیست یا اینکه بگوئیم، در مواردی که ارتکاب بعضی از اطراف علم اجمالی جایز یا واجب است، در آن موارد، علم اجمالی منجّز نیست، باز هم می گوئیم اهمال تکالیف الهی جایز نمی باشد.

سؤال: در چه مواردی ارتکاب بعضی از اطراف علم اجمالی جایز یا واجب است؟

جواب: اگر رعایت علم اجمالی و احتیاط، سبب عسر و حرج شود، جائز است که انسان با آن مخالفت کند و بعضی از اطراف علم اجمالی را مرتکب شود.

همچنین اگر رعایت علم اجمالی و احتیاط، سبب اختلال نظام شود اقتحام و ارتکاب بعضی از اطراف واجب است.

ارتباط این مطالب با ما نحن فیه: در اینجا علم اجمالی بوجود واجبات و محرّمات منجّز نیست زیرا اگر علم اجمالی منجّز باشد باید در مظنونات، مشکوکات و موهومات، احتیاط کرد و این امر یا مستلزم عسر و حرج است و یا اینکه موجب اختلال نظام.

امّا در عین حال باز می گوئیم اهمال احکام الهی هم درست نیست.

سؤال: شما که منجّزیّت علم اجمالی را قبول نکردید و قائل به عدم لزوم احتیاط شدید پس چرا می گوئید: اهمال و عدم تعرّض نسبت به احکام الهی جایز نیست؟

جواب: اوّلا ما قطع و یقین داریم که شارع مقدس به خاطر اهمّیّتی که نسبت به تکالیف داده است راضی نیست که احکامش مهمل گذاشته شود.

ص: 351

إن قلت: إذا لم یکن العلم بها منجزا لها للزوم الاقتحام فی بعض الأطراف- کما أشیر إلیه- فهل کان العقاب علی المخالفة فی سائر الأطراف- حینئذ- علی تقدیر المصادفة إلا عقابا بلا بیان؟ و المؤاخذة علیها إلا مؤاخذة بلا برهان؟! [1].

قلت: هذا إنّما یلزم، لو لم یعلم بإیجاب الاحتیاط، و قد علم به بنحو اللمّ، حیث علم اهتمام الشارع بمراعاة تکالیفه، بحیث ینافیه عدم إیجابه الاحتیاط الموجب للزوم المراعاة، و لو کان بالالتزام ببعض المحتملات، مع صحة دعوی الاجماع علی عدم جواز الإهمال فی هذا الحال، و أنه مرغوب عنه شرعا قطعا، [و اما مع استکشافه] فلا یکون المؤاخذة و العقاب حینئذ بلا بیان و بلا برهان، کما حققناه فی البحث و غیره [2].

******

- شرح :

ثانیا اجماع داریم که اهمال تکالیف، درست نیست.

خلاصه: اگر علم اجمالی را منجّز تکلیف هم ندانیم، اهمال تکالیف را درست نمی دانیم. پس مصنّف مقدّمه سوّم را پذیرفتند(1).

[1]- اشکال: اگر علم اجمالی به خاطر لزوم یا جواز اقتحام در بعضی از اطراف آن، منجّز نشد، در این صورت عقاب بر تکالیف واقعیّه عقاب بدون بیان و قبیح است.

(در غیر از مواردی که اقتحام واجب و یا جایز است- یعنی در سائر اطراف) مثال:

اگر در مظنونات هم احتیاط نکنیم(2) و بتوانیم با تکالیف واقعیّه مخالفت کنیم، در این صورت، عقاب بر تکالیف واقعی بلا بیان و قبیح است (در صورت مصادفه).

فرض کنید نماز جمعه در واقع واجب بود ولی چون علم اجمالی منجّز تکلیف نبود ما آن را ترک کردیم اکنون آیا عقاب بر این تکلیف واقعی، یک عقاب بلا بیان نمی باشد؟

آری این، عقاب بلا بیان است لذا می گوئیم: ما ایمن از عقاب هستیم و اگر چنین است پس چرا می گوئید: اهمال و عدم تعرّض احکام جایز نیست.

[2]- جواب: در صورتی عقاب بلا بیان قبیح است که ما علم به لزوم احتیاط

ص: 352


1- در صورتی دلیل انسداد سبب حجّیت مطلق ظن می شود که همه مقدّمات انسداد کامل باشد.
2- چون علم اجمالی منجّز نیست.

و اما المقدّمة الرابعة: فهی بالنسبة إلی عدم وجوب الاحتیاط التام بلا کلام، فیما یوجب عسره اختلال النظام [1].

******

- شرح :

نداشته باشیم در ما نحن فیه ما یقین داریم که باید احتیاط کرد لذا می گوئیم عقاب بر تکالیف هم بلا بیان و قبیح نمی باشد.

سؤال: شما از چه طریقی علم به لزوم احتیاط پیدا کردید؟

جواب: از علّت معلول را کشف کردیم باین ترتیب که: از اهمیّت شارع نسبت به تکالیف کشف کردیم باید احتیاط کرد چون شارع مقدّس نسبت به تکالیف، اهمّیّت فراوان قائل شده است پس کشف می کنیم که او راضی نیست تکالیف مهمل گذاشته شود لذا باید احتیاط کرد.

صحیح نیست که شارع این همه نسبت به تکالیف اهمّیّت بدهد و در عین حال بگوید: اگر نسبت به تکالیف، علم پیدا نکردید، احتیاط واجب نیست.

و لو کان ببعض المحتملات(1).

به علاوه صحیح است که کسی ادّعا کند: در حال انسداد باب علم و علمی اجماع قائم شده است بر اینکه اهمال تکالیف جایز نیست. لذا می گوئیم وقتی وجوب احتیاط را کشف کردیم عقاب هم بلا بیان نمی باشد.

نقد و بررسی مقدّمه چهارم دلیل انسداد

[1]- خلاصه مقدّمه چهارم: احتیاط تام(2) اگر سبب اختلال نظام بشود، جایز نمی باشد و رجوع به اصول عملیّه یا مجتهد انفتاحی هم جایز نیست.

ص: 353


1- چون احتیاط تام ممکن نیست در بعضی از محتملات احتیاط می کنیم( در مظنونات احتیاط می کنیم نه در مشکوکات و موهومات).
2- یعنی عمل نمودن به تمام مظنونات، مشکوکات و موهومات.

و اما فیما لا یوجب، فمحل نظر بل منع، لعدم حکومة قاعدة نفی العسر و الحرج علی قاعدة الاحتیاط، و ذلک لما حققناه فی معنی ما دل علی نفی الضرر و العسر، من أن التوفیق بین دلیلهما و دلیل التکلیف أو الوضع المتعلّقین بما یعمهما، هو نفیهما عنهما بلسان نفیهما، فلا یکون له حکومة علی الاحتیاط العسر إذا کان بحکم العقل، لعدم العسر فی متعلق التکلیف، و إنما هو فی الجمع بین محتملاته احتیاطا. نعم، لو کان معناه نفی الحکم الناشئ من قبله العسر- کما قیل- لکانت قاعدة نفیه محکمة علی قاعدة الاحتیاط، لأن العسر حینئذ یکون من قبل التکالیف المجهولة، فتکون منفیة بنفیه(1) [1].

******

- شرح :

مرحوم آقای آخوند می فرمایند: قبول داریم که اگر احتیاط تام سبب اختلال نظام بشود مسلّما آن احتیاط واجب نیست.

[1]- اگر احتیاط تام سبب اختلال نظام نشود و فقط باعث عسر و حرج گردد، در این صورت عدم وجوب احتیاط محلّ نظر بلکه ممنوع است (احتیاط واجب است).

چرا احتیاط تام واجب است؟

برای پاسخ به این سؤال باید یک مقدّمه طولانی را توضیح دهیم.

ما در فقه قواعدی داریم مانند:

1- قاعده نفی عسر یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ...(2)

2- قاعده نفی حرج ... ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ...(3)

3- قاعده لا ضرر (... فانّه لا ضرر و لا ضرار ...)(4)

سؤال: معنای قواعد فوق که نفی عسر، حرج و ضرر می کنند چیست؟

ص: 354


1- عبارت متن را با مقداری تقدیم و تأخیر توضیح می دهیم.
2- سوره بقره/ 185.
3- سوره حج/ 78.
4- کافی/ 5/ 292.

جواب: نظر مرحوم شیخ با عقیده مرحوم آخوند مقداری متفاوت است.

نظر شیخ اعظم(1): هر حکم تکلیفی یا وضعی که مستلزم ضرر یا عسر و حرج شود، آن «حکم» در اسلام نفی شده است.

مثال: اگر لزوم بیع (حکم وضعی) مستلزم ضرر باشد خود آن «لزوم»، نفی شده است مانند بیع غبنی که اگر شارع مقدّس حکم به لزوم آن بیع بکند مغبون نمی تواند معامله را فسخ کند و چون مستلزم ضرر است «لزوم» بیع غبنی نفی شده است.

مثال دیگر: (در مورد حکم تکلیفی) شارع مقدّس حکم به وجوب وضو کرده است امّا اگر وضو گرفتن سبب ضرر بشود قاعده لا ضرر «وجوب» را نفی می کند بنابراین قواعد مذکور نسبت به ادله اوّلیّه(2) حکومت دارد.

نظر مرحوم آقای آخوند: قواعد مذکور مستقیما نفی «حکم» نمی کند بلکه «موضوع» ضرر و حرج و عسر را نفی می کنند یعنی بیع ضرری در شرع مقدّس منفی است نه لزوم بیع ضرری. وضوی ضرری در دین منفی است نه وجوب وضوی ضرری.

اشکال: این مستلزم کذب است زیرا ما می بینیم در بازار مسلمین این همه بیع ضرری و غبنی وجود دارد و مردم سر یکدیگر کلاه می گذارند.

جواب: در این موارد به نظر مصنّف نفی حکم به لسان نفی موضوع است. وضوی ضرری در اسلام نیست یعنی وضوی ضرری واجب نیست.

بیع ضرری در اسلام نیست یعنی بیع ضرری لزوم وفا ندارد.

تذکّر: طبق این دو نظر فعلا ثمره عملی بین دو قول وجود ندارد امّا از جمله مواردی که ثمره عملی ظاهر می شود این است:

ص: 355


1- ر. ک فرائد الاصول 314.
2- مانند: اوفوا بالعقود، یا فاغسلوا وجوهکم ...

اگر یک لباس طاهر در بین صد لباس مشتبه واقع شد، در این صورت اگر مکلّف بخواهد احتیاط کند و صد نماز بخواند، این مستلزم ضرر و عسر و حرج است و چون احتیاط مستلزم مشقّت فوق العاده است می گوئیم احتیاط واجب نیست زیرا قاعده نفی عسر و حرج بر ادلّه اوّلیّه حکومت دارد و این احتیاط از همان احکام اوّلیّه ناشی شده است چون نماز بر مکلّف واجب است، می خواهد صد نماز بخواند تا یقین به برائت ذمّه پیدا کند (طبق نظر مرحوم شیخ).

امّا طبق نظر مصنّف در این مثال ضرر و عسر و حرج نیست یعنی در موضوع و متعلّق حکم (نماز) ضرر و عسر و حرج نیست زیرا شارع مقدّس یک نماز بر مکلّف واجب کرده بود و خواندن یک نماز عسر و حرجی ندارد.

امّا چون لباس مکلّف مشتبه شده بود و عقل (نه شرع) حکم به احتیاط می کرد عسر و حرج پیش آمد.

به عبارت دیگر در احتیاط و خواندن صد نماز عسر و حرج است نه در خواندن یک نمازی که شارع بر مکلّف واجب کرده بود.

امّا ارتباط این مطالب و نظرات با بحث انسداد: اگر احتیاط فقط سبب عسر و حرج شود (نه اختلال نظام) نمی توان گفت قاعده عسر و حرج بر وجوب احتیاط، حاکم است و در نتیجه احتیاط لازم نیست زیرا این احتیاط از ادله اوّلیّه (علم به تکالیف) ناشی نشده است بلکه احتیاط، از حکم عقل ناشی شده است چون مکلّف علم اجمالی به وجود واجبات و محرّمات دارد و بعضی از آنها را تشخیص نداده است لذا (عقل) حکم به احتیاط می کند.

تذکّر: البتّه مصنّف می فرمایند: اگر ما کلام شیخ را قبول کنیم، می گوئیم احتیاط تام واجب نیست چون بالأخره وجوب احتیاط ناشی از همان احکام و تکالیف شارع است

ص: 356

و لا یخفی أنه علی هذا لا وجه لدعوی(1) استقلال العقل بوجوب الاحتیاط فی بعض الأطراف بعد رفع الید عن الاحتیاط فی تمامها، بل لا بد من دعوی وجوبه شرعا، کما أشرنا إلیه فی بیان المقدّمة الثالثة، فافهم و تأمل جیّدا [1].

و اما الرجوع إلی الأصول، فبالنسبة إلی الأصول المثبتة من احتیاط أو استصحاب مثبت للتکلیف، فلا مانع عن إجرائها عقلا(2) مع حکم العقل و عموم النقل.

هذا [2].

******

- شرح :

و همین سبب عسر است و قاعده «نفی عسر» آن را نفی کرده است و می گوئیم احتیاط واجب نیست.

[1]- بنا بر اینکه مبنای مرحوم شیخ را بپذیریم یعنی بگوئیم در قواعد فوق، خود «حکم» نفی شده است نه «موضوع» و احتیاط تام واجب نیست وجهی ندارد که قائل شویم لزوم احتیاط در بعضی از اطراف، به خاطر حکم عقل است بلکه می گوئیم:

علّت لزوم احتیاط در بعض اطراف، بخاطر همان اهمّیّتی است که شارع مقدّس نسبت به تکالیف داده است و راضی نیست که آنها ترک شوند. به علاوه گفتیم اجماع هم داریم که اهمال تکالیف جایز نیست.(3)

[2]- اکنون مصنّف فقره دوّم دلیل چهارم انسداد را پاسخ می دهند (قسمت دوّم

ص: 357


1- یعنی انّه اذا بنی علی رفع الاحتیاط التّام بادلة الحرج من جهة انّها موجبة لرفع التّکلیف المؤدّی الی الحرج فحینئذ لا یکون علم بالتّکلیف فلا مقتضی للاحتیاط فی الباقی لکون العقاب علی التّکلیف عقابا علی تکلیف محتمل و هو عقاب بلا بیان کما عرفت منه الاشارة فیما سبق ر. ک: حقائق الاصول 2/ 161.
2- اذا المنجّز للواقعیّات امّا ان یکون العلم الاجمالی او لزوم الخروج عن الدّین او الاجماع، او العلم بالاهتمام، و الجمیع لا یصلح للمنع عن الاصول المثبتة کما هو ظاهر قوله« مع حکم العقل» یعنی اذا لم یکن مانع من اجرائها وجب ان تجری لوجود المقتضی من حکم العقل لو کان الاصل المثبت عقلیّا کالاحتیاط او عموم النقل لو کان نقلیّا کالاستصحاب. ر. ک: حقایق الاصول 2/ 163.
3- ر. ک: به جواب مصنّف از مقدّمه سوّم.

و لو قیل بعدم جریان الاستصحاب فی أطراف العلم الإجمالی، لاستلزام شمول دلیله لها التناقض فی مدلوله، بداهة تناقض حرمة النقض فی کل منها بمقتضی (لا تنقض) لوجوبه فی البعض، کما هو قضیة (و لکن تنقضه بیقین آخر) [1].

******

- شرح :

دلیل چهارم: مستدل می گفت: رجوع به اصول عملیّه درست نیست).

تذکّر: به یک اعتبار اصول عملیّه بر سه قسم هستند:

الف- بعضی از اصول عملیّه- مانند احتیاط- همیشه تکلیفی را برای انسان ثابت می کنند.

ب- بعضی از اصول، همیشه نافی تکلیف هستند مانند اصل برائت.

ج- بعضی از اصول- همچون استصحاب- گاهی اثبات تکلیف می کنند و گاهی نفی تکلیف می نمایند.

سؤال: آیا با وجود علم اجمالی به تکالیف، نمی توان به اصول عملیّه رجوع کرد؟

جواب: با وجود علم اجمالی به تکالیف، عقلا مانعی از رجوع به اصول مثبت تکلیف وجود ندارد.

آیا مانعی در میان بود؟

آری مانع، وجود علم اجمالی به تکالیف بود امّا می گوئیم این صلاحیّت برای مانعیّت ندارد زیرا دلیل اصول، عقلا و نقلا عام است یعنی در مواردی که مقتضی موجود است عقل، حکم به احتیاط می کند مثلا در شک در «مکلّف به»(1) عقل، حکم به احتیاط می کند.

و از نظر شرعی هم عام است یعنی دلیل استصحاب (لا تنقض الیقین بالشک) شامل ما نحن فیه می شود.

[1]- مصنّف می فرمایند: حتّی اگر بگوئیم در اطراف علم اجمالی، استصحاب

ص: 358


1- که علم به اصل تکلیف داریم.

و ذلک لأنه إنما یلزم فیما إذا کان الشک فی أطرافه فعلیا. و اما إذا لم یکن کذلک، بل لم یکن الشک فعلا إلا فی بعض أطرافه، و کان بعض أطرافه الآخر غیر ملتفت إلیه فعلا أصلا، کما هو حال المجتهد فی مقام استنباط الأحکام، کما لا یخفی، فلا یکاد یلزم ذلک، فإن قضیة (لا تنقض) لیس حینئذ إلا حرمة النقض فی خصوص الطرف المشکوک، و لیس فیه علم بالانتقاض کی یلزم التناقض فی مدلول دلیله من شموله له، فافهم [1].

******

- شرح :

جاری نمی شود، امّا در ما نحن فیه می گوئیم می توان به اصول مثبت تکلیف- مانند استصحاب- رجوع نمود.

سؤال: آیا در اطراف علم اجمالی، اصول و استصحاب جاری نمی شوند؟

جواب: در مسئله اقوالی هست از جمله اینکه: اجرای اصل در اطراف علم اجمالی چون مستلزم تناقض در ادله اصول است لذا می گویند در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه جاری نمی شوند(1).

[1]- اگر قائل شدیم که در اطراف علم اجمالی، اصول عملیّه و استصحاب جاری نمی شود باز در اینجا استصحاب مثبت تکلیف جاری است چرا؟ زیرا در آنجا نسبت به تمام اطراف، شک (فعلی) داشتیم امّا در ما نحن فیه، علم اجمالی بوجود تکالیف داریم و می خواهیم یک استصحاب جاری کنیم امّا نسبت به سائر اطراف و تکالیف «شک فعلی» نداریم.

مثال: وقتی مجتهدی می خواهد نسبت به وجوب نماز جمعه استصحاب جاری کند، نسبت به آن تکالیف دیگر (معلوم بالاجمال) توجّه ندارد تا اینکه شما بگوئید:

در صدر و ذیل دلیل استصحاب، تناقض پیش می آید و در اجرای استصحاب، شک فعلی

ص: 359


1- برای توضیح بیشتر به امر خامس از مبحث قطع رجوع فرمائید.

و منه قد انقدح ثبوت حکم العقل و عموم النقل بالنسبة إلی الأصول النافیة أیضا، و أنه لا یلزم محذور لزوم التناقض من شمول الدلیل لها لو لم یکن هناک مانع عقلا أو شرعا من إجرائها، و لا مانع کذلک لو کانت موارد الأصول المثبتة بضمیمة ما علم تفصیلا، أو نهض علیه علمی بمقدار المعلوم إجمالا، بل بمقدار لم یکن معه مجال لاستکشاف إیجاب الاحتیاط، و إن لم یکن بذاک المقدار [1].

و من الواضح أنه یختلف باختلاف الأشخاص و الأحوال [2].

******

- شرح :

لازم است نه شک تقدیری.

[1]- از آنچه که بیان کردیم معلوم شد که با وجود علم اجمالی نسبت به تکالیف، اصول نافی تکلیف هم جاری می شود و تناقض در ادله اصول لازم نمی آید و مانع عقلی و شرعی هم در میان نیست.

سؤال: آیا وجود علم اجمالی مانع عقلی از اجرای اصل نافی تکلیف نیست؟

آیا اجماع و اهتمام شارع به عدم اهمال تکالیف، مانع شرعی نیست؟

جواب: اگر آنچه را که با اصول مثبت و علم تفصیلی و دلیل علمی بدست آورده ایم به اندازه تمام معلوم بالاجمال باشد در این صورت، مانعی برای اجرای اصول نافیه وجود ندارد.

اگرچه به اندازه تمام آن هم نباشد بلکه به اندازه بسیاری از آن باشد مانعی از اجرای اصول نافیه وجود ندارد.

[2]- انحلال علم اجمالی بواسطه علم تفصیلی و اصول مثبت و دلیل علمی به حسب اشخاص و مجتهدین متفاوت است. مثلا یک مجتهد، خبر واحد عادل را حجّت می داند. امّا دیگری خبر واحد موثّق را حجّت می داند. در نتیجه فرد اوّل، مقدار کمتری از احکام را با دلیل علمی استنباط می کند.

ص: 360

و قد ظهر بذلک أن العلم الإجمالی بالتکالیف ربّما ینحل ببرکة جریان الأصول المثبتة و تلک الضمیمة، فلا یوجب حینئذ للاحتیاط عقلا و لا شرعا أصلا، کما لا یخفی [1].

کما ظهر أنه لو لم ینحل بذلک(1)، کان خصوص موارد أصول النافیة مطلقا- و لو من مظنونات [عدم] التکلیف محلا للاحتیاط فعلا، و یرفع الید عنه فیها کلا أو بعضا،

******

- شرح :

گاهی یک مجتهد، احکام معلوم بالتّفصیل فراوانی دارد و با خبر واحد موثّق و شهرت فتوائی و اصول مثبت تکلیف، آن علم اجمالی به تکالیف را به طور کلّی منحل می کند. و لذا هیچ مانعی از اجرای اصول نافیه وجود ندارد و همچنین احوال هم مختلف است. گاهی مجتهد در زمانی هست که به کمک علم تفصیلی و ظن معتبر و اصول مثبت، تمام علم اجمالی به تکالیف را منحل می کند و گاهی این چنین نیست.

[1]- تقریبا مصنّف خلاصه ای از بحث را بیان می کنند که:

چه بسا علم اجمالی به تکالیف بوسیله اصول مثبت و علم تفصیلی و دلیل علمی منحل می شود و عقلا و شرعا وجهی برای لزوم احتیاط باقی نمی ماند (که مفصّلا توضیح داده ایم).

ص: 361


1- هذا اشارة الی اشکال اورده شیخنا الاعظم فی رسائله علی المشهور و حاصله ان مقدّمات الانسداد علی تقدیر تمامیتها لا تقتضی العمل بالظن بالتکلیف و ترک الاحتیاط فی المشکوکات و الموهومات مطلقا لانّه اذا کان مقتضی العلم الاجمالی هو الاحتیاط التام فی جمیع الاطراف فبعد إعمال ادلة نفی الحرج یقتصر فی رفع الید عن الاحتیاط فی البعض بمقدار یرتفع الحرج، فاذا کان ترک الاحتیاط فی بعض الموهومات یوجب ارتفاع الحرج، اقتصر فی رفع الید عن الاحتیاط فی خصوص ذلک المقدار و وجب الاحتیاط فی الباقی من الموهومات فضلا عن المشکوکات و المظنونات فلا وجه لما التزم به المشهور، من انّ نتیجة المقدمات وجوب العمل بالظن و ترک الاحتیاط فی المشکوکات و الموهومات مطلقا. و من اجل هذا قال المصنّف: انه لو لم ینحل العلم الاجمالی فاللازم وجوب الاحتیاط فی موارد الاصول النافیة، و لو کانت موهومات التکلیف ... حقائق الاصول 2/ 166.

بمقدار رفع الاختلال أو رفع العسر- علی ما عرفت- لا(1) محتملات التکلیف مطلقا [1].

******

- شرح :

(1) [1]- مصنّف به قائلین انسداد اعتراض می کند که:

اگر علم اجمالی به تکالیف بوسیله اصول مثبت تکلیف و علم تفصیلی و دلیل علمی منحل نشد، لازمه اش این است که در تمام موارد اصول نافیه مطلقا(2) احتیاط(3) کنیم نه اینکه بگوئیم مطلق ظن حجّیّت دارد و دیگر به اصول مثبت هم عمل نکنیم زیرا عمل به اصول مثبت تکلیف حجّت شرعی و موافق احتیاط است.

و لو من مظنونات عدم التّکلیف: یعنی اگر مجتهد مظنّه به عدم تکلیف هم پیدا کرد باز باید به احتیاط عمل کند مثلا اگر هشتاد درصد احتمال می دهد که دعا عند رؤیة الهلال واجب نیست و در نتیجه بیست درصد احتمال وجوب می دهد در این مورد هم به مقتضای علم اجمالی باید احتیاط بکند- گرچه نسبت به تکالیف «وهم» دارد.

اشکال: این احتیاط باعث اختلال نظام و یا لا اقل عسر و حرج است.

جواب: به مقداری احتیاط کند که موجب اختلال نظام و یا عسر و حرج نشود.

ص: 362


1- عطف علی موارد اصول النّافیة: ای کما ظهر انّه لو لم ینحل بذلک کان خصوص موارد اصول النّافیة مطلقا و لو من موهومات التّکلیف محلا للاحتیاط لا محتملات التّکلیف مطلقا و لو کانت فی موارد الاصول المثبتة فان العمل فی موارد الاصول المثبتة کما اشیر آنفا یکون بملاک قیام الحجّة علی التّکلیف و هی الاصول العملیّة المعتبرة لا بملاک الاحتیاط من جهة العلم الاجمالی بالتّکالیف( و یحتمل ضعیفا) ان یکون عطفا علی قوله فیها کلا او بعضا. ای و یرفع الید عن الاحتیاط فی موهومات التّکلیف کلا او بعضا بمقدار رفع الاختلال او رفع العسر لا فی محتملات التّکلیف مطلقا ای فی المشکوکات و الموهومات جمیعا کما زعم الانسدادی ر. ک عنایة الاصول 3/ 306.
2- در مظنونات، مشکوکات و موهومات.
3- به مقتضای علم اجمالی به تکالیف.

و اما الرجوع إلی فتوی العالم فلا یکاد یجوز، ضرورة أنه لا یجوز إلا للجاهل لا للفاضل الذی یری خطأ من یدعی انفتاح باب العلم أو العلمی، فهل یکون رجوعه إلیه بنظره إلا من قبیل رجوع الفاضل إلی الجاهل؟ [1].

و اما المقدّمة الخامسة: فلاستقلال العقل بها، و أنه لا یجوز التنزل- بعد عدم التمکن من الإطاعة العلمیة أو عدم وجوبها- إلا إلی الإطاعة الظنیة دون الشکیة أو الوهمیة، لبداهة مرجوحیتهما بالإضافة إلیها، و قبح ترجیح المرجوح علی الراجح، لکنک عرفت عدم وصول النوبة إلی الإطاعة الاحتمالیة، مع دوران الأمر بین الظنیة و الشکیة أو الوهمیة، من جهة ما أوردناه علی المقدمة الأولی من انحلال العلم الاجمالی بما فی أخبار الکتب المعتبرة، و قضیّته الاحتیاط بالالتزام عملا بما فیها من التکالیف، و لا بأس به حیث لا یلزم منه عسر فضلا عما یوجب اختلال النظام. و ما أوردنا علی المقدّمة الرابعة من جواز الرجوع إلی الأصول مطلقا، و لو کانت نافیة، لوجود المقتضی و فقد المانع عنه لو کان التکلیف فی موارد الأصول المثبتة و ما علم منه تفصیلا، أو نهض علیه دلیل معتبر بمقدار المعلوم بالإجمال، و إلا فإلی الأصول المثبتة وحدها، و حینئذ کان خصوص موارد الأصول النافیة محلا لحکومة العقل، و ترجیح مظنونات التکلیف فیها علی غیرها، و لو بعد استکشاف وجوب الاحتیاط فی الجملة شرعا، بعد عدم

******

- شرح :

(1) [1]- یک قسمت از مقدّمه چهارم دلیل انسداد این بود که مجتهد انسدادی نمی تواند به مجتهد انفتاحی رجوع کند. و با کمک مقدّمات دیگر، نتیجه گرفته شد که مجتهد انسدادی باید به ظنّ خود عمل کند.

مصنّف این قسمت از دلیل چهارم را پذیرفته اند و می فرمایند: تقلید، رجوع جاهل به عالم است و مجتهد انسدادی جاهل نیست تا از مجتهد انفتاحی تقلید کند بلکه مجتهد انسدادی عالم به انسداد باب علم و علمی است و خود را فاضل و مجتهد انفتاحی را جاهل می داند. در نتیجه رجوع او به انفتاحی از قبیل رجوع عالم به جاهل خواهد بود.

ص: 363

وجوب الاحتیاط التام شرعا أو عقلا- علی ما عرفت تفصیله- هذا هو التحقیق علی ما یساعد علیه النظر الدقیق، فافهم و تدبر جیّدا [1].

******

- شرح :

نقد و بررسی مقدّمه پنجم دلیل انسداد

[1]- خلاصه مقدّمه پنجم دلیل انسداد: «اگر انسان، به ظن عمل نکند باید به وهم و شک عمل کند و این قبیح است لذا می گوئیم ظن حجّیّت دارد و اطاعت ظنّی و غیر علمی کافی است».

برای توضیح متن، مقدّمه ای را بیان می کنیم و آن اینکه ما چهار نوع اطاعت تصوّر می کنیم:

1- اطاعت علمی تفصیلی: این نوع، امکان ندارد چون باب علم منسد است.

2- اطاعت علمی اجمالی (احتیاط): این نوع اطاعت هم ممکن(1) یا واجب(2) نیست.

3- اطاعت ظنّی: یعنی به تمام مظنونات عمل کنیم.

4- اطاعت شکّی و وهمی: یعنی به مشکوکات و موهومات عمل کنیم.

قائلین به انسداد می گویند: اگر اطاعت وهمی و شکّی را بر اطاعت ظنّی ترجیح دهیم، این قبیح است لذا می گوئیم مطلق ظن حجّیّت دارد و اطاعت ظنّی کافی است.

مصنّف در مقام جواب از مقدّمه پنجم، می فرمایند: ما هم قبول داریم که عقل، حکم به قبح ترجیح مرجوح بر راجح می کند ولی آیا ما ملزم هستیم که به «ظن» یا به «وهم و شک» عمل کنیم- تا شما بگوئید: عمل به «وهم و شک» ترجیح مرجوح بر راجح است و قبیح، پس باید طبق مظنّه عمل نمود و در نتیجه اطاعت ظنّی کافی است.

ما سابقا توضیح دادیم که اصلا نوبت به اطاعت احتمالیّه نمی رسد در جواب از مقدّمه اوّل دلیل انسداد بیان شد که:

ص: 364


1- زیرا سبب اختلال نظام می شود و اصلا جائز نیست.
2- اگر سبب عسر و حرج شود.

فصل(1) هل قضیة المقدمات علی تقدیر سلامتها هی حجیة الظن بالواقع، او بالطریق او بهما؟

اقوال ....

******

- شرح :

آن علم اجمالی کبیر نسبت به وجود واجبات و محرّمات، به علم اجمالی صغیر منحل می شود. یعنی علم اجمالی پیدا می کنیم که اگر به اخبار موجود در کتب معتبر عمل کنیم یقین به برائت ذمّه پیدا می کنیم و در عمل کردن به اخبار بأس و اشکالی نیست چون از عمل به اخبار و احتیاط در محدوده آنها حتّی عسر و حرج هم لازم نمی آید تا چه رسد به اینکه این احتیاط موجب مختل شدن نظام شود. و نوبت به اطاعت احتمالیّه و ظنّی و شکّی و وهمی نمی رسد تا بگوئید: دوران امر، بین اطاعت «ظنّی» و «شکّی و وهمی» پیش می آید و در نتیجه اطاعت «ظنّی» راجح است.

مگر در جواب از مقدّمه چهارم دلیل انسداد، بیان نکردیم که با وجود علم اجمالی می توان به اصول مثبت و نافی تکلیف عمل کرد؟

منتها رجوع به اصول نافی تکلیف یک قیدی داشت که بیان کردیم و دیگر لزومی به تکرار آن نمی بینیم(2).

خلاصه می توان بوسیله علم تفصیلی و ظن معتبر، احکام الهی را استنباط نمود و نسبت به آنها اطاعت کرد و اصلا نوبت به اطاعت وهمی، شکّی و ظنّی(3) نمی رسد.

ص: 365


1- تذکّر: قبلا ثابت کردیم که ظنّ خاص حجّیّت دارد لذا باب علمی منسد نیست و مهم ترین مسئله در بطلان دلیل انسداد همان بود لذا مباحث انسداد جز ثمره علمی فایده دیگری ندارد.
2- به جواب از مقدّمه اوّل و چهارم انسداد مراجعه کنید.
3- ظن غیر معتبر.

المقصد السابع فی الأصول العملیة و هی التی ینتهی إلیها المجتهد بعد الفحص و الیأس عن الظفر بدلیل، ممّا دل علیه حکم العقل أو عموم النقل [1].

******

- شرح :

مقصد هفتم اصول عملیّه

اشاره

[1]- مقصد هفتم از این کتاب درباره اصول عملیّه است این اصول وقتی جاری می شوند که مجتهد تتبّع کامل بکند و از طریق علم یا دلیل علمی نتواند حکم شرعی را استنباط کند آن وقت می تواند به این اصول تمسّک نماید، بنابراین اگر دلیلی مخالف یا حتّی موافق اصل عملی باشد اصلا نوبت به اجرای اصل عملی نمی رسد.

البتّه پشتوانه اصول عملیّه یا حکم عقل است مانند دلیل عقلی بر اصالة البراءة(1) و یا اینکه عموم نقل، دلیل بر اعتبار اصل عملی است مانند دلیل نقلی بر اعتبار استصحاب(2).

ص: 366


1- قبح عقاب بلا بیان.
2- لا تنقض الیقین بالشّک.

و المهم منها أربعة، فإن مثل قاعدة الطهارة فیما اشتبه طهارته بالشبهة الحکمیة، و إن کان مما ینتهی إلیها فیما لا حجة علی طهارته و لا علی نجاسته، إلا أن البحث عنها لیس بمهم، حیث إنها ثابتة بلا کلام، من دون حاجة إلی نقض و ابرام، بخلاف الأربعة، و هی:

البراءة و الاحتیاط، و التخییر و الاستصحاب، فإنها محل الخلاف بین الأصحاب، و یحتاج تنقیح مجاریها و توضیح ما هو حکم العقل أو مقتضی عموم النقل فیها إلی مزید بحث و بیان و مئونة حجة و برهان، هذا مع جریانها فی کل الأبواب، و اختصاص تلک القاعدة ببعضها. [1].

******

- شرح :

آیا اصول عملیّه منحصر به چهار اصل است

[1]- اصول عملیّه به چهار اصل مهم و معروف (یعنی برائت، استصحاب، احتیاط و تخییر) منحصر نیست بلکه تعدادشان بیش از این ها است ما اصول عملیّه دیگری هم مانند قاعده طهارت(1) داریم که این اصل هم در شبهات حکمیّه(2) و هم در شبهات موضوعیّه(3) جاری می شود.

مثالی برای شبهه موضوعیّه: اگر کسی شک کند که لباسش طاهر یا متنجس است و حالت سابقه آن لباس هم مشخّص نباشد در این صورت می تواند قاعده طهارت را اجرا نماید.

مثالی برای شبهه حکمیّه: مثلا شک پیدا کردید که دلیلی بر نجاست وذی

ص: 367


1- کلّ شی ء طاهر حتّی تعلم انّه قذر.
2- الشّبهة الحکمیّة: هی الشّک المتعلّق بالحکم الشّرعی الکلی مع کون منشئه عدم النّص فی المسألة او اجماله او تعارضه مع نصّ آخر و توصیفها بالحکمیّة لانّ متعلّقها هو الحکم الشّرعی و حلّ الاشتباه و رفعه لا یکون الا من ناحیة جاعل الحکم و الدّلیل الواصل من قبله.
3- الشبهة الموضوعیّة: هی الشّک المتعلّق بالموضوع الخارجی او الحکم الجزئی مع کون منشئه اشتباه الامور الخارجیّة، و التّوصیف بالموضوعیّة لکون متعلّقها هو الموضوع الخارجی، و رفع الشّبهة موقوف علی الفحص عن الامور الخارجیّة من غیر ارتباط له بالشّرع.( اصطلاحات الاصول/ 147)].

و مذی قائم شده است یا نه اینجا می توانید به قاعده طهارت تمسّک کنید.

آیا اجرای اصول در شبهات موضوعیّه جزء مسائل اصولیّه است؟

خیر، اصول و قواعدی که در شبهات موضوعیّه جاری می شوند جزء مسائل اصولیّه نیستند بلکه جزء مباحث فقهیّه می باشند زیرا مسئله اصولی آن است که حکم کلّی از آن استنباط شود(1) و اینکه لباس فردی طاهر یا نجس است حکم کلّی نیست بلکه یک حکم جزئی است.

آری اصول و قواعدی که در شبهات حکمیّه جاری می شوند جزء مسائل علم اصول و مرتبط به علم اصول هستند.

خلاصه: 1- اصول اربعه و قواعدی که در شبهات حکمیّه جاری می شوند جزء مسائل اصول هستند و اصول و قواعدی که در شبهات موضوعیّه جاری می شوند جزء مباحث فقهیّه هستند.

2- اصول عملیّه، منحصر به چهار اصل معروف نمی باشد.

اشکال: اگر اصالة الطّهارة در شبهات حکمیّه جاری می شود و جزء مسائل اصول است پس چرا در مباحث علم اصول درباره آن بحث نکرده اند.

جواب: اوّلا درباره اصالة الطهارة اختلافی وجود ندارد و اشکال و ایرادی درباره اش نیست بخلاف اصول عملیّه معروف و استصحاب که مرحوم شیخ در کتاب رسائل یازده قول درباره آن نقل کرده است.

و از طرفی مجرای اصالة الطّهارة مشخص است (یعنی شی ء مشکوک الطّهارة) بخلاف استصحاب که مباحث دقیقی دارد و باید بحث نمود که آیا استصحاب در امور عدمیّه، در امور تدریجیّه و در حکم کلّی جاری می شود یا نه و همچنین باید بحث نمود که

ص: 368


1- تعریف مسئله اصولی در ابتدای مقصد ششم از کتاب بیان شد.

فافهم [1].

******

- شرح :

دلیل استصحاب یعنی لا تنقض الیقین ... شامل شک در مقتضی می شود یا نه و غیر ذلک.

ثانیا قاعده طهارت در باب طهارت و نجاست جاری می شود.

امّا اصول عملیّه مانند استصحاب و برائت در اکثر بلکه تمام ابواب فقه مورد استناد است.

[1]- اگر یک مسئله اصولی فقط در یک کتاب فقهی قابل استناد باشد این سبب نمی شود که ما در علم اصول از آن بحث نکنیم.

آیا باید تمام مسائل اصولی در تمام ابواب فقه جاری باشد؟ خیر.

ص: 369

فصل لو شک فی وجوب شی ء او حرمته، و لم تنهض علیه حجة جاز شرعا و عقلا ترک الأول و فعل الثانی، و کان مأمونا من عقوبة مخالفته، کان عدم نهوض الحجة لأجل فقدان النص أو إجماله، و احتماله الکراهة أو الاستحباب، أو تعارضه فیما لم یثبت بینهما ترجیح، بناء علی التوقف فی مسألة تعارض النصین فیما لم یکن ترجیح فی البین. و اما بناء علی التخییر- کما هو المشهور- فلا مجال لأصالة البراءة و غیرها، لمکان وجود الحجة المعتبرة، و هو أحد النصین فیها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

اصل برائت

اشاره

[1]- مرحوم شیخ (اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب رسائل تقسیمات فراوانی برای شک کرده اند از جمله اینکه: شبهات را به دو نوع تقسیم نموده اند: 1- شبهه وجوبیّه 2- شبهه تحریمیّه و درباره هرکدام مستقلا بحث نموده اند امّا مصنّف تمام این ها را تحت عنوان شک در تکلیف اعم از وجوبی و تحریمی بحث نموده اند.

تعریف شبهه تحریمیّه: شبهه تحریمیّه این است که ما در مورد یک شی ء احتمال حرمت و غیر حرمت بدهیم لکن احتمال غیر از حرمت آن نباید احتمال وجوب باشد مانند: احتمال حرمت و احتمال کراهت. احتمال حرمت و اباحه.

تعریف شبهه وجوبیّه: این است که در مورد یک شی ء احتمال وجوب و غیر از

ص: 370

وجوب بدهیم لکن احتمال غیر از وجوب آن نباید احتمال حرمت باشد. مثلا امر دائر بین وجوب و استحباب باشد یا اینکه امر دائر بین وجوب و اباحه باشد.

در شبهه تحریمیّه منشأ احتمال حرمت چیست؟

1- گاهی منشأ شک، فقدان نص است مثلا چون نص و روایتی در مورد شرب تتن نیست ما شک در حرمت آن می کنیم لذا می توانیم به اصل عملی و برائت رجوع کنیم (لکن شاید بحسب واقع حرام باشد).

2- گاهی منشأ شک اجمال نص است. مثلا روایتی در مورد شرب تتن هست امّا دلالتش مردّد بین حرمت و کراهت است یعنی نه ظهوری در کراهت دارد و نه ظهوری در حرمت دارد، لذا می توانیم به اصالة البراءة تمسّک کنیم.

3- و بعضی از اوقات منشأ شک، تعارض دو یا چند نص است. مثلا یک روایت دلالت بر حرمت شرب تتن می کند و روایت دیگر دالّ بر عدم حرمت شرب تتن است بدون اینکه یکی از این دو بر دیگری ترجیحی داشته باشد.

تذکّر: در صورت سوّم اگر مرجّحی در بین نباشد باید ببینیم وظیفه اقتضای چه چیز را دارد.

اگر در تعارض نصّین مقتضای قاعده، تخییر باشد در این صورت مجتهد مخیّر است به یکی از آن دو روایت عمل نماید و جای تمسّک به اصول عملیّه نیست زیرا مسئله، دارای دلیل است و چنانچه در تعارض نصین، وظیفه، توقّف باشد یعنی کأنّ دلیلی در مسئله وجود ندارد و ما حقّ عمل به احدهما را نداریم در این صورت می توان به اصل عملی رجوع نمود.

خلاصه: در شبهه تحریمیّه 1- گاهی منشأ شک فقدان نص است. 2- گاهی اجمال نص است 3- و گاهی تعارض نصین می باشد (شبهات حکمیّه).

ص: 371

و قد استدل علی ذلک بالأدلة الأربعة: [1].

******

- شرح :

قسم چهارم شبهات، شبهه تحریمیّه موضوعیّه است مثال: مایعی است نمی دانیم که آیا خمر است تا اینکه حرام باشد یا اینکه خلّ است تا در نتیجه حلال باشد و همچنین در شبهات وجوبیّه همین تقسیمات چهارگانه وجود دارد. 1- شبهه وجوبیّه که منشأ شک، فقدان نص است 2- شبهه وجوبیّه که منشأ شک، اجمال نص است 3- شبهه وجوبیّه که منشأ شک، تعارض نصین است 4- شبهه وجوبیّه موضوعیّه.

پس در واقع می توان هشت بحث مستقل را مطرح کرد ولی بحث از شبهه موضوعیّه مربوط به فقه است و اگر گاهی هم در علم اصول درباره اش بحث می کنیم علی سبیل الاستطراد است و ما هم فعلا در شبهات موضوعیّه بحثی نداریم پس دو قسم از اقسام هشت گانه کنار می رود و امّا آن شش قسم را هم مرحوم آقای آخوند جداگانه و مستقل بحث نمی کنند بلکه می فرمایند:

«لو شکّ فی وجوب شی ء او حرمته و لم تنهض ...».

اگر شک در وجوب یک شی ء یا شک در حرمت شی ء دیگر بکنیم و دلیلی بر وجود تکلیف نداشته باشیم شرعا و عقلا می توانیم محتمل الوجوب را ترک کنیم و محتمل الحرمه را مرتکب شویم با همان تفاصیلی که بیان کردیم.

عقلا- یعنی دلیل عقلی بر برائت داریم و آن قاعده قبح عقاب بلا بیان است.

شرعا- یعنی دلیل شرعی و نقلی بر برائت داریم مانند آیات و روایات.

خلاصه: بحث ما در شبهات حکمیّه است (اعمّ از شبهه وجوبی یا تحریمی).

ادله اعتبار اصل برائت

[1]- برای اعتبار اصل برائت به ادله اربعه استدلال شده است.

مدّعا: هرگاه در تکلیف مجهولی شک کنیم آن تکلیف برعهده انسان ثابت نمی شود یعنی در شبهه وجوبیّه ترک آن جایز است و در شبهه تحریمیّه ارتکاب آن

ص: 372

اما الکتاب: فبآیات أظهرها قوله تعالی: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولًا [1].

******

- شرح :

جایز می باشد (خواه منشأ شک، فقدان نص، اجمال نص، یا تعارض نصّین باشد).

دلیل قرآنی بر اعتبار اصل برائت

[1]- به آیات متعدّدی از قرآن شریف برای اعتبار اصل برائت استدلال شده است ولی مرحوم مصنّف می فرمایند، ما به آیه ای که دلالتش اظهر و روشن تر از سایر آیات است تمسّک می کنیم و آن اینست:

... وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولًا.(1)

برنامه و روش ما این نبوده است که فرد یا گروهی را عذاب کنیم مگر اینکه رسولی بر آنها بفرستیم (که فرستادن رسول کنایه از بیان و اتمام حجّت است).

ضمنا تذکّر این نکته لازم است که عذاب نکردن قبل از بیان و بعث رسول یک برنامه و سنّت الهی است و تنها اختصاص به زمان و اقوام گذشته ندارد.

کیفیّت استدلال به آیه

کبری: تا تکلیف بیان نشود خداوند کسی را عذاب نمی کند.

صغری: در شبهات وجوبیّه و تحریمیّه حکم الهی برای ما بیان نشده است زیرا اگر بیان شده بود ما شک نمی کردیم.

نتیجه: در شبهات وجوبیّه و تحریمیّه چون تکلیف بیان نشده است ما از عقوبت ایمن هستیم و می توانیم مشکوک الوجوب(2) را ترک و مشکوک الحرمه(3) را اتیان نمائیم(4).

ص: 373


1- سوره اسراء/ 15.
2- مانند دعا عند رؤیة الهلال.
3- مانند شرب تتن.
4- تذکّر: ما در مباحث آینده برای یکی از این دو مثال می زنیم.

و فیه: إن نفی التعذیب قبل إتمام الحجة ببعث الرسل لعله کان منة منه تعالی علی عباده، مع استحقاقهم لذلک [1].

و لو سلم اعتراف الخصم بالملازمة بین الاستحقاق و الفعلیة، لما صح الاستدلال بها إلا جدلا، مع وضوح منعه، ضرورة أن ما شک فی وجوبه أو حرمته لیس عنده بأعظم مما علم بحکمه، و لیس حال الوعید بالعذاب فیه إلا کالوعید به فیه [2].

******

- شرح :

پس آیه شریفه، به حسب ظاهر دلالت خوبی بر اصالة البراءة دارد، و این روش الهی مختص به امّت های گذشته نبوده است بلکه در مورد تمام امم می باشد.

[1]- اشکال: مرحوم آقای آخوند می فرمایند استدلال به این آیه دارای اشکال است و آن این است که با مدّعای ما تطبیق نمی کند چون مدّعای ما این است که اگر کسی مشتبه به شبهه وجوبیّه را ترک کند استحقاق عذاب ندارد و چنانچه مشکوک الحرمه را اتیان کند مستحقّ عذاب نیست امّا خداوند می فرماید ما در خارج قبل از بعث رسل کسی را عذاب نمی کنیم نفی فعلیّت عذاب می کند و واضح است که بین نفی استحقاق عذاب و نفی فعلیّت عذاب تفاوت هست چون ممکن است کسی استحقاق عقوبت داشته باشد لکن خداوند بخاطر لطف و رحمتش او را عذاب نکند که عدم عقوبت، دلیل بر عدم استحقاق نیست بلکه دلیل بر لطف و تفضّل الهی است. بنابراین آیه دلالتی بر مدّعای ما ندارد.

خلاصه: نفی فعلیّت عقوبت، اعم از نفی استحقاق عقوبت است آری اگر خداوند چنین تعبیر می کرد: مردم قبل از بعث رسل و اتمام حجّت استحقاق عقوبت ندارند در این صورت منطبق با مدّعای ما بود.

[2]- مرحوم شیخ(1) در کتاب رسائل خواسته اند از این اشکال جواب بدهند که:

آری قبول داریم که آیه شریفه، نفی فعلیّت عذاب می کند و نفی فعلیّت، اعمّ از نفی استحقاق است و ما هم بین فعلیّت و استحقاق ملازمه ای قائل نیستیم لکن خصم

ص: 374


1- ر. ک فرائد الاصول 194.

ما (منکرین برائت) ملازمه را قبول دارد و می گوید اگر استحقاق عقوبت بود بدنبال آن فعلیّت عقوبت هم هست یعنی اگر استحقاق عقوبت بود به دنبالش عقوبت و عذاب هم هست لذا استدلال ما در برابر آنها کامل است و می گوئیم:

آیه نفی فعلیّت می کند و شما هم می گوئید بین استحقاق و فعلیّت ملازمه هست پس معنای نفی فعلیّت عذاب، نفی استحقاق عذاب است مصنّف می فرمایند: اگر ما بپذیریم که خصم ما معترف به ملازمه بین استحقاق عقوبت و فعلیّت هست باز هم به دو جهت استدلال به آیه درست نیست.

1- استدلال به آیه، جنبه جدلی پیدا می کند نه جنبه برهانی در جنبه برهانی دلیل مبتنی بر مبنائی است که هم مستدل و هم خصم می پذیرند امّا اگر دلیل، مبتنی بر یک مبنای فاسدی شد که خود مستدل، آن مبنا را قبول ندارد امّا خصم، آن را پذیرفته است این جنبه برهانی ندارد بلکه عنوان جدل و اقناع خصم را پیدا می کند.

2- اصلا خصم ما و منکرین برائت چنین اعترافی نکرده و نمی توانند چنین اعترافی بکنند.

سؤال: چرا خصم نمی تواند قائل به ملازمه بین استحقاق عذاب شود؟

جواب: اگر کسی حرام مسلّمی را مرتکب شد نهایت چیزی که می توانیم بگوئیم این است که او مستحق عذاب است امّا نمی توانیم بگوئیم او حتما عذاب می شود چون ممکن است خداوند او را ببخشد یعنی در گناهان مسلّم بین استحقاق و عقوبت ملازمه نیست امّا آیا می توانیم بگوئیم در مشتبهات ملازمه هست؟

مثال: اگر کسی شرب خمر نمود استحقاق عقوبت پیدا می کند ولی نمی توانیم بگوییم که او حتما گرفتار عذاب می شود امّا اگر کسی فرضا شرب تتن (مشکوک الحرمه) نمود ما نمی توانیم بگوییم حتما گرفتار عقوبت می شود؟ خیر.

آیا اهمیّت شرب تتن مشکوک الحرمه بیشتر از شرب خمر مسلّم الحرمه است؟

خیر.

ص: 375

فافهم [1].

و اما السنة: فبروایات منها: حدیث الرفع، حیث عد (ما لا یعلمون) من التسعة المرفوعة فیه، فالالزام المجهول ممّا لا یعلمون، فهو مرفوع فعلا و إن کان ثابتا واقعا، فلا مؤاخذه علیه قطعا [2].

******

- شرح :

آیا اخباریّون چنین اعترافی می کنند؟ خیر.

وعده بر عذاب در مشکوک الوجوب و مشکوک الحرمه بدتر از وعده بر عذاب در مسلّم الوجوب و مسلّم الحرمه نیست.

[1]- اگر کسی بگوید آیه شریفه مربوط به امم گذشته است، یا بگوید آیه، نفی عذاب دنیوی می کند و یا اینکه اشکالات دیگر بر استدلال به آیه بکند تمام آنها قابل دفع است.

ادلّه روائی بر اعتبار اصل برائت

1- حدیث «رفع»

اشاره

[2]- یکی از روایات دالّ بر اعتبار برائت، حدیث رفع است:

عن ابی عبد اللّه علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وضع عن امّتی تسع خصال: الخطاء و النّسیان و ما لا یعلمون و ما لا یطیقون و ما اضطرّوا الیه و ما استکرهوا علیه و الطّیرة و الوسوسة فی التّفکر فی الخلق و الحسد ما لم یظهر بلسان أو ید.(1)

ترجمه حدیث: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده: نه خصلت از امّت من برداشته شده: 1- خطا، 2- فراموشی 3- آنچه ندانند 4- آنچه نتوانند 5- آنچه بدان مضطر شوند 6- آنچه به ناخواه (و زور) برآن وادار شوند 7- طیره 8- وسوسه در تفکّر (و اندیشه) در آفرینش 9- حسد (و رشک بردن) در صورتی که به زبان یا دست آشکار نشود.

ص: 376


1- کافی 2/ باب ما رفع عن الامة/ 463.

تذکّر: حدیث رفع ظهور در امتنان دارد یعنی مزیّتی است که خداوند متعال برای شخصیّت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله قائل شده است و مفاد حدیث این است که نه چیز از امّت حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله مرفوع است.

کیفیّت استدلال به حدیث رفع

سؤال: مقصود از «ما» ی موصوله چیست؟

جواب: مقصود همان تکلیف مشکوک و الزام(1) مجهول است، چون فرض، این است که مجتهد تحقیق کرده است(2) و دلیلی بر حرمت شرب تتن نیافته، و حکم شرب تتن برای او مجهول است لذا می گوئیم حرمت شرب تتن، حکمی است که لا یعلمه المکلّف.

بنابراین در شبهه تحریمیّه و وجوبیّه نفس «الزام» (وجوب و حرمت) رفع و برداشته شده است یعنی: رفع الحکم الذی لا یعلمونه الناس.

سؤال: برداشتن الزام یعنی چه؟ مثلا اگر شرب تتن به حسب واقع و لوح محفوظ حرام باشد در این صورت آن حرمت لوح محفوظی محو می شود؟

جواب: خیر، این رفع به حسب ظاهر و مقام فعلیّت است یعنی الآن و بالفعل بحسب حکم ظاهری حرمت مشکوکه، مرفوع است امّا اگر در واقع و لوح محفوظ، شرب تتن، حرام باشد آن حکم در جای خود محفوظ است یعنی از نظر انشا و حکم واقعی تغییری پیدا نمی شود.

ص: 377


1- از میان احکام خمسه فقط وجوب و حرمت تکلیف الزامی هست لذا حدیث رفع شامل شبهه وجوبیّه و تحریمیّه می شود.
2- ابتدای مبحث اصول عملیّه بیان کردیم که قبل از اجرای اصول عملی باید فحص و بررسی کرد اگر دلیلی نیافتیم می توانیم به اصول عملیّه مراجعه کنیم.

لا یقال: لیست المؤاخذة(1) من الآثار الشرعیة، کی ترتفع بارتفاع التکلیف المجهول ظاهرا، فلا دلالة له علی ارتفاعها [1].

فإنه یقال: إنها و إن لم تکن بنفسها أثرا شرعیا، إلا أنها مما یترتب علیه بتوسیط ما هو أثره و باقتضائه، من إیجاب الاحتیاط شرعا، فالدلیل علی رفعه دلیل علی عدم إیجابه المستتبع لعدم استحقاق العقوبة علی مخالفته [2].

******

- شرح :

و همچنین در شبهه وجوبیّه می گوئیم بحسب ظاهر، آن وجوب مشکوک، مرفوع است امّا حکم واقعی و لوح محفوظی بجای خود ثابت است وقتی حرمت و وجوب مشکوک مرفوع شد می گوئیم مخالفت با آن تکلیف مشکوک، سبب استحقاق عقوبت نمی شود زیرا عقوبت بخاطر مخالفت با تکلیف بود، وقتی تکلیف (وجوب و حرمت) بحسب ظاهر رفع شد دیگر وجهی برای استحقاق عقوبت وجود ندارد بنابراین مدّعای ما ثابت شد پس در شبهات حکمیّه می توان اصل برائت را جاری نمود.

[1]- اشکال: مؤاخذه و استحقاق عقوبت، اثر شرعی نیست، بلکه از آثار عقلی می باشد همان طور که سابقا هم گفته ایم در مورد اطاعت و عصیان، عقل، حکم می کند که عبد مطیع، مستحق مثوبت و عبد عاصی، مستحق عقوبت است.

مفاد حدیث رفع، این است که الزام مجهول و مشکوک بحسب ظاهر مرفوع است امّا دلالت بر نفی مؤاخذه و نفی استحقاق عقوبت (اثر عقلی) نمی کند.

خلاصه: با یک اصل تعبّدی نمی توان آثار عقلی را رفع و یا وضع نمود.

[2]- جواب: گرچه استحقاق عقوبت مستقیما اثر شرعی تکلیف مجهول نیست تا با رفع تکلیف مجهول از سوی شارع، رفع شود لکن با واسطه، اثر شرعی تکلیف مجهول می شود که واسطه عبارت است از ایجاب احتیاط و ایجاب احتیاط، اثر تکلیف مجهول است و منظور از اینکه می گویند ایجاب احتیاط اثر تکلیف مجهول است این

ص: 378


1- منظور از« مؤاخذه»، استحقاق عقوبت است.

لا یقال: لا یکاد یکون إیجابه مستتبعا لاستحقاقها علی مخالفة التکلیف المجهول، بل علی مخالفة نفسه، کما هو قضیة إیجاب غیره [1].

******

- شرح :

است که اگر شارع بخواهد تکلیف مجهول و مشکوک، مثل حرمت شرب تتن از سوی مکلّف رعایت شود باید احتیاط را بر او واجب کند و خود این ایجاب احتیاط، بیان است گرچه بیان خاص نیست و با واجب شدن احتیاط اگر مکلّف مخالفت کند و تتن را شرب نماید مستحق عقوبت خواهد بود پس به دنبال ایجاب احتیاط، استحقاق عقوبت بر مخالفت پیدا می شود بنابراین استحقاق عقوبت با واسطه قرار گرفتن ایجاب احتیاط، مترتّب بر تکلیف مجهول شد لکن وقتی حدیث رفع دلالت دارد که حرمت مشکوک در مقام ظاهر برداشته شده یعنی احتیاط واجب نیست و شارع نخواسته حرمت مشکوک رعایت شود و در این صورت اگر مکلّف با تکلیف مجهول مخالفت کند و تتن را شرب کند استحقاق عقوبت نخواهد داشت چون دلیل خاصّی که بر حرمت شرب تتن نزد او قائم نشده و فرض این است که شارع احتیاط را هم بر او واجب نکرده لذا عقاب برآن، عقاب بلا بیان خواهد بود.

[1]- اشکال: اگر در مورد جهل به تکلیف، شارع، احتیاط را واجب می کرد در این صورت ایجاب احتیاط، مستلزم عقوبت و استحقاق مؤاخذه بر تکلیف واقعی مجهول نمی شد بلکه اگر کسی با احتیاط مخالفت می کرد مستحق عقوبت بر ترک این واجب «ایجاب احتیاط» می شد نه برای مخالفت با «تکلیف واقعی مجهول»، اگر انسان با سایر تکالیف شرعی مخالفت کند مستحق عقوبت است اکنون هم که با ایجاب احتیاط مخالفت کرده است مستحق عقوبت خواهد بود.

مثال: اگر کسی با وجوب احتیاط مخالفت کند و شرب تتن مشکوک الحرمه را مرتکب شود در این صورت بخاطر مخالفت با «وجوب احتیاط»، مستحق عقوبت است نه بخاطر مخالفت و ارتکاب «شرب تتن» (اگر بحسب واقع شرب تتن حرام باشد).

ص: 379

فإنه یقال: هذا إذا لم یکن إیجابه طریقیا، و إلا فهو موجب لاستحقاق العقوبة علی المجهول، کما هو الحال فی غیره من الإیجاب و التحریم الطریقیین، ضرورة أنه کما یصح أن یحتج بهما صح أن یحتج به، و یقال: لم أقدمت مع إیجابه؟ و یخرج به عن العقاب بلا بیان و المؤاخذة بلا برهان، کما یخرج بهما [1].

******

- شرح :

سؤال: آیا ما از حدیث رفع می خواهیم نتیجه بگیریم که استحقاق مؤاخذه بر وجوب احتیاط نفی شده است یا اینکه استحقاق مؤاخذه بر خود تکلیف واقعی مجهول مرفوع است.

جواب: بحث ما این است که آیا مخالفت با تکلیف مجهول سبب استحقاق عقوبت هست یا نه ما درباره استحقاق عقوبت بر مخالفت با «وجوب احتیاط» بحث نمی کنیم.

[1]- جواب: ما به یک اعتبار دو نوع حکم داریم.

الف) حکم نفسی- که مخالفت و موافقت با خود آن سبب استحقاق عقوبت و مثوبت می شود.

ب) حکم طریقی- برای استحکام حکم واقعی و طریق به حکم واقعی است یعنی استحقاق عقوبت و مثوبت، بر حکم طریقی مترتّب نیست، بلکه استحقاق عقوبت و مثوبت مربوط به «واقع» است.

امّا «ایجاب احتیاط» حکم نفسی نیست تا موافقت و مخالفت با آن باعث استحقاق عقوبت و مثوبت شود بلکه حکمی است که جنبه طریقیّت دارد و مخالفت و موافقت و ثواب و عقاب، مربوط به آن «حکم واقعی مجهول» است و شاهد بر این مطلب، این است که اگر کسی احتیاط را رعایت کند دو ثواب برای او متصوّر نیست به این نحو که یک استحقاق مثوبت بخاطر رعایت احتیاط و یک استحقاق ثواب بخاطر حکم واقعی بلکه بخاطر موافقت با حکم واقعی مستحق یک ثواب می باشد.

ص: 380

و قد انقدح بذلک، أن رفع التکلیف المجهول کان منّة علی الأمة، حیث کان له تعالی وضعه بما هو قضیته من إیجاب الاحتیاط، فرفعه، فافهم. [1].

******

- شرح :

بطور کلّی هرکجا وجوب و حرمت طریقی هست این دو اصالتی ندارند بلکه همان «حکم واقعی» است که منشأ اثر است.

البتّه شارع می تواند به وسیله ایجاب و تحریم طریقی با عبد احتجاج کند.

مثال: اگر کسی وجوب ظاهری نماز جمعه را رعایت نکرد و بحسب واقع نماز جمعه واجب بود در این صورت شارع می تواند. احتجاج کند که چرا تو با حکم طریقی و ظاهری مخالفت کردی زیرا من به وسیله حکم ظاهری آن حکم واقعی را برای تو معیّن کردم.

به همین ترتیب اگر کسی با وجوب احتیاط هم مخالفت کرد شارع می تواند با او احتجاج کند که چرا احتیاط را ترک کردی که در این صورت عقاب بر ترک احتیاط یک عقاب بلا بیان و قبیح نمی باشد زیرا ایجاب احتیاط دلیل و بیان بر حکم است.

[1]- عبارت فوق جواب از اشکال مقدّر است که:

حدیث رفع امتنانی بر امّت حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله نیست زیرا اگر حدیث رفع هم نبود عقل مستقلا می گفت عقاب بلا بیان قبیح است و مانع استحقاق عقوبت می شد و حکم عقل هم مختصّ به یک امّت نیست بلکه مربوط به تمام امم می باشد.

جواب: همان طور که سابقا بیان کردیم خداوند می توانست نسبت به تکلیف مشکوک احتیاط را واجب نماید. و نیز می توانست آن تکلیف واقعی مجهول را رفع نکند و بواسطه وجوب احتیاط بفرماید: در تکلیف مجهول، با وصف مشکوکیّت شرعا احتیاط واجب است.

اشکال: احتیاط مبیّن حکم الهی نیست لذا قاعده قبح عقاب بلا بیان جاری است.

جواب: لازم نیست تکلیف بعینه بیان شود، بلکه ایجاب احتیاط، هم بیان و برهان می باشد.

ص: 381

ثم لا یخفی عدم الحاجة إلی تقدیر المؤاخذة و لا غیرها من الآثار الشرعیة فی (ما لا یعلمون)، فإن ما لا یعلم من التکلیف مطلقا کان فی الشبهة الحکمیة أو الموضوعیة بنفسه قابل للرفع و الوضع شرعا، و إن کان فی غیره لا بدّ من تقدیر الآثار أو المجاز فی إسناد الرفع إلیه، فإنه لیس ما اضطروا و ما استکرهوا ... إلی آخر التسعة بمرفوع حقیقة.

نعم لو کان المراد من الموصول فی (ما لا یعلمون) ما اشتبه حاله و لم یعلم عنوانه، لکان أحد الأمرین مما لا بد منه أیضا [1].

******

- شرح :

بنابراین می گوئیم خداوند می توانست در مورد تکلیف مجهول، احتیاط را جعل نماید امّا بخاطر منّت بر امّت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله وجوب احتیاط را رفع نموده است.

[1]- تذکّر: عبارت فوق مقدّمه ای برای ایراد بر کلام(1) مرحوم شیخ انصاری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) می باشد.

مرحوم آقای آخوند حدیث رفع را چنین تبیین کردند که: مقصود از «ما» ی موصوله در رفع ما لا یعلمون، تکلیف و «حکم» است. یعنی رفع الحکم الذی لا یعلمونه النّاس، یا رفع الالزام الّذی یکون مجهولا للنّاس، یا رفع التّکلیف الذی لا یعلمونه النّاس. یعنی هر «حکمی» را که مردم نمی دانند آن حکم مرفوع است خواه در شبهه وجوبیّه، یا اینکه در شبهه تحریمیّه باشد بلکه بالاتر چه در شبهه حکمیّه باشد چه در شبهه موضوعیّه.

البتّه در شبهات موضوعیّه حکم جزئی برای مکلّف مجهول است یعنی نمی داند فلان مایع خمر است تا اینکه حرمت شرب داشته باشد یا اینکه خلّ است تا جواز شرب داشته باشد.

مصنّف می فرمایند طبق این معنا (اسناد رفع به حکم) نیازی به تقدیر «مؤاخذه»

ص: 382


1- ر. ک: فرائد الاصول 195- 198.

یا «مجاز در اسناد» نمی باشد چون شارع همان طور که می تواند حکمی را وضع و ثابت نماید همان طور می تواند حکمی را برطرف رفع کند.

همان طور که می تواند بگوید یجب و یحرم همان طور می تواند بگوید لا یجب و لا یحرم.

سؤال: فقرات دیگر روایت، مانند: اضطرار و استکراه را چگونه معنا می کنید؟ در آن فقرات که نمی توان گفت «حکم» اضطرار و استکراه برداشته شده چون مکلّف هیچ گاه اضطرار به حکم پیدا نمی کند بلکه مکلّف نسبت به «فعل» خارجی اضطرار و استکراه پیدا می کند.

مثلا، شرب فلان مایع نجس مستکره علیه است.

جواب: مقصود از کلمه «ما» ی موصوله در فقرات بعدی «عمل خارجی» است، و رفع را به عمل نسبت می دهیم.

اشکال: آیا صحیح است که شارع در مقام تشریع بگوید فعل خارجی و شرب ماء مضطر الیه واقعا مرفوع است؟

خیر زیرا می دانیم شرب مضطر الیه تحقّق پیدا می کند پس حدیث نبوی را چگونه معنا کنیم.

جواب: ما ناچاریم(1) ملتزم به یکی از این دو امر بشویم که:

1- کلمه «مؤاخذه» را در تقدیر بگیریم و بگوئیم: رفع استحقاق المؤاخذة علی ما اضطروا الیه. رفع استحقاق العقوبة علی شرب ما اضطروا الیه.

2- مجاز در اسناد قائل بشویم و بگوئیم همان طور که «انبت الرّبیع البقل»

ص: 383


1- برای اینکه کلام مصون از کذب باشد زیرا می دانیم در خارج اکراه و اضطرار تحقّق پیدا می کند.

اسناد مجازی است. در حدیث رفع هم یک اسناد غیر حقیقی و مجازی بکار رفته است.

مرحوم شیخ در استدلال به حدیث رفع به اتّحاد سیاق روایت اتّکا می کنند که: چون مراد از «ما» ی موصوله در «ما اضطرّوا الیه» و اشباه آن «فعل و عمل» خارجی است. لذا می گوئیم مراد از «ما» در «رفع ما لا یعلمون» هم «فعل و عمل» خارجی است.

سؤال: در شبهه حکمیّه و در شرب تتن، عمل خارجی مجهول چیست؟

جواب: در شبهات حکمیّه، حکم، مشکوک، و مجهول است نه عمل خارجی لذا باید گفت حدیث رفع منحصر به شبهات موضوعیّه می شود چون در شبهه موضوعیّه، عنوان عمل، مشکوک است خلاصه بخاطر اتّحاد سیاق روایت، مراد از «ما» ی موصوله فعل خارجی است در نتیجه باید یا قائل به تقدیر شد و یا اینکه بگوئیم در روایت، مجاز در اسناد هست (و حدیث رفع مختصّ به شبهات موضوعیّه می شود).

تذکّر: کأنّ مرحوم آقای آخوند می فرمایند که چه لزومی دارد رعایت اتّحاد سیاق را بکنیم و ناچار شویم حدیث را منحصر به شبهه موضوعیّه بدانیم؟ بلکه می گوئیم در رفع ما لا یعلمون مراد از کلمه «ما»، «حکم» است و حدیث رفع، هم ناظر به شبهات حکمیّه و هم ناظر بر شبهات موضوعیّه است و استدلال به حدیث رفع کامل و تمام می باشد.

و در سایر فقرات مقصود از کلمه «ما» فعل خارجی است و قائل به تقدیر یا مجاز می شویم.

تا اینجا استدلال به حدیث رفع تمام شد، اکنون مصنّف درباره بعضی از فقرات حدیث این بحث را تعقیب و تکمیل می کنند.

ص: 384

ثم لا وجه لتقدیر خصوص المؤاخذة بعد وضوح أن المقدر فی غیر واحد غیرها، فلا محیص عن أن یکون المقدر هو الأثر الظاهر فی کل منها، أو تمام آثارها التی تقتضی المنة رفعها، کما أن ما یکون بلحاظه الإسناد إلیها مجازا، هو هذا، کما لا یخفی. فالخبر دل علی رفع کل أثر تکلیفی أو وضعی کان فی رفعه منة علی الأمة، کما استشهد الإمام علیه السّلام بمثل هذا الخبر فی رفع ما استکره علیه من الطلاق و الصدقة و العتاق [1].

******

- شرح :

(1) [1]- فقرات دیگر حدیث «ما استکرهوا»، «ما اضطرّوا» را چگونه معنا کنیم؟

آیا کلمه «مؤاخذه» را در تقدیر بگیریم؟

آیا در هر فقره اثر شاخص مربوط به آن را در تقدیر بگیریم؟ آیا تمام الآثار در تقدیر بگیریم؟

مصنف می فرمایند: اکنون که مسأله «تقدیر» را مطرح کردید، چرا ما خصوص «مؤاخذه» را در تقدیر بگیریم.

در فقرات دیگر حدیث رفع چه چیز را در تقدیر بگیریم(1) مصنّف می فرمایند:

وجهی ندارد که ما کلمه «مؤاخذه» را در تقدیر بگیریم و بگوئیم رفع المؤاخذة علی ما اضطروا الیه مخصوصا که در بعضی از فقرات دیگر همین حدیث، مؤاخذه در تقدیر گرفته نشده است.

شاهد: فردی مکره بر طلاق جمیع زنان و عتاق تمام عبید و انفاق تمام مالش شده بود وقتی از امام علیه السّلام حکم این مسئله را سؤال کردند حضرت فرمودند: اکراه بر طلاق و ...

اثری ندارد و طلاق صحیح واقع نمی شود و حضرت به همین حدیث نبوی تمسّک کردند(2).

ص: 385


1- اگر فرضا در فقره ما لا یعلمون کلام مرحوم شیخ را هم بپذیریم چه چیز را در تقدیر بگیریم.
2- عن ابی الحسن علیه السّلام قال: سألته عن الرّجل یستکره علی الیمین فیحلف بالطّلاق و العتاق و صدقة ما- یملک أ یلزمه ذلک؟ فقال: لا ثمّ قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وضع عن امّتی ما اکرهوا علیه و ما لم یطیقوا و ما أخطئوا. وسائل الشّیعه ج 16/ کتاب الایمان باب 16 روایت 6.

ثم لا یذهب علیک أن المرفوع فیما اضطر إلیه و غیره، مما أخذ بعنوانه الثانوی، إنما هو الآثار المترتبة علیه بعنوانه الأولی، ضرورة أن الظاهر أن هذه العناوین صارت موجبة للرفع، و الموضوع للأثر مستدع لوضعه، فکیف یکون موجبا لرفعه؟ [1].

******

- شرح :

یعنی حکم وضعی طلاق (صحّت) باستناد حدیث رفع برداشته شده است در این مورد مسئله مؤاخذه و استحقاق عقوبت مطرح نیست، بلکه مسئله بطلان و صحّت مطرح می باشد و امام علیه السّلام برای نفی صحّت به حدیث رفع تمسّک نمودند لذا می گوئیم وجهی ندارد که ما در حدیث رفع خصوص مؤاخذه را در تقدیر بگیریم.

لذا می گوئیم در هر فقره از حدیث اثر ظاهر و شاخص آن را در تقدیر می گیریم و اگر این را هم نپذیرید می گوئیم تمام الآثار را در تقدیر می گیریم مشروط بر اینکه امتنان، اقتضای رفع آن آثار را بکند زیرا حدیث رفع در مقام امتنان بر امّت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله است(1).

البتّه اگر ما قائل به مجاز در اسناد هم بشویم وجهی برای تقدیر کلمه «مؤاخذه» نمی باشد و می گوئیم اسناد مجازی به لحاظ اثر شاخص یا تمام الآثار است.

خلاصه: حدیث نبوی دلالت بر رفع حکم تکلیفی (وجوب و حرمت) و وضعی (مانند صحّت و ...) می کند مشروط بر اینکه رفع آن حکم مقتضی امتنان باشد.

[1]- اگر بنا شد در حدیث رفع، اثر شاخص یا تمام آثار مرفوع باشد در این

ص: 386


1- قال الشیخ اعلی اللّه مقامه( ما لفظه) و اعلم ایضا انّه لو حکمنا بعموم الرّفع لجمیع الآثار فلا یبعد اختصاصه بما لا یکون فی رفعه ما ینافی الامتنان علی الامّة کما اذا استلزم اضرار المسلم فاتلاف المال المحترم نسیانا او خطأ لا یرتفع معه الضّمان و کذلک الاضرار بمسلم لدفع الضّرر عن نفسه لا یدخل فی عموم ما اضطرّوا الیه اذ لا امتنان فی رفع الاثر عن الفاعل باضرار الغیر فلیس الاضرار بالغیر نظیر سایر المحرّمات الالهیّة المسوّغة بالفتح لدفع الضّرر. ر. ک: عنایة الاصول 4/ 34.

صورت: آیا مقصود از اثر، آثاری است که روی فعل و موضوع بعنوان «اوّلی» و «ثانوی» مترتّب شده است یا اینکه تنها آثار عنوان اوّلی را برمی دارد(1).

مثال: چنانچه کسی مضطرّ به شرب خمر شود در این عمل و فعل خارجی (شرب) دو عنوان وجود دارد:

الف- عنوان اوّلی که عبارتست از شرب الخمر، و آثار عنوان اوّلی، مسئله حرمت و استحقاق حد و هشتاد تازیانه است.

ب- عنوان ثانوی که عبارتست از مضطرّ الیه بودن این عمل.

مرحوم آقای آخوند می فرمایند: حدیث رفع آثاری را که بر عنوان اوّلی مترتّب است برمی دارد یعنی کسی که مضطر به شرب خمر شده است نه، مرتکب فعل حرامی شده است و نه استحقاق حد و تازیانه دارد امّا اگر اثری بر عنوان ثانوی «اضطرار» مترتّب باشد حدیث رفع آن اثر را نمی تواند بردارد چرا؟

زیرا اگر اثری بر عنوان ثانوی اضطرار ثابت باشد معنایش این است که این اضطرار اقتضاء وجود و ثبوت آن اثر را دارد آن وقت می گوئیم «اضطراری» که اقتضاء ثبوت اثری را دارد دیگر نمی تواند همان «اضطرار» بعنوان حدیث رفع، مقتضی رفع و نفی آن اثر باشد.

آیا عنوان ثانوی (اضطرار) می تواند هم مقتضی ثبوت یک اثر باشد و هم مقتضی رفع آن اثر؟ خیر.

مثال: از طرفی حدیث نبوی می گوید: رفع الخطاء یعنی «اثر» خطا مرفوع است و از طرف دیگر آیه شریفه می فرماید: وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ ...(2)

ص: 387


1- ظاهرا تمام فقرات حدیث رفع عنوان ثانوی ندارد مانند حسد و طیره.
2- سوره نساء: 92.

لا یقال کیف؟ و إیجاب الاحتیاط فیما لا یعلم و إیجاب التحفظ فی الخطأ و النسیان، یکون أثرا لهذه العناوین بعینها و باقتضاء نفسها [1].

******

- شرح :

یعنی در مورد قتل خطائی مثلا یک بنده آزاد شود.

آیا حدیث نبوی این حکم (تحریر رقبه) را از آیه شریفه رفع می کند یا اینکه بین حدیث رفع و آیه تعارض هست؟

جواب: حدیث رفع آثاری را که بر عناوین ثانوی (مانند خطا، نسیان و ...) مترتّب است نمی تواند رفع کند بلکه آثاری که روی عنوان اوّلی فعلی ثابت است برمی دارد لذا در این مثال تعارضی بین آیه و حدیث نبوی نیست و حدیث نمی تواند اثر مترتّب بر خطا (تحریر رقبه) را نفی کند.

[1]- اشکال: مرحوم مصنّف فرمودند: حدیث نبوی آثار عنوان اوّلی را رفع می کند نه آثار مترتّب بر عنوان ثانوی را.

اکنون ما از ایشان سؤال می کنیم:

آیا «وجوب احتیاط» در فقره ما لا یعلمون اثر عنوان اوّلی است تا با حدیث نبوی رفع شود؟

و آیا ایجاب تحفّظ(1) در فقره نسیان و خطا اثر عنوان اوّلی است؟

جواب- ایجاب احتیاط و ایجاب تحفّظ اثر عنوان اوّلی نیست بلکه وجوب احتیاط در فقره «ما لا یعلمون» اثر جهل و اثر «الحکم المجهول» است چون اگر کسی حکم را بداند احتیاط نمی کند لذا می گوئیم همین عدم وجوب احتیاطی را که شما با حدیث رفع ثابت کردید این اثر عنوان ثانوی است و حدیث رفع نمی تواند اثر عنوان ثانوی را برطرف کند.

ص: 388


1- شارع مقدّس در مورد خطا و نسیان می توانست تحفّظ واقع را بر مکلّف واجب کند و بگوید مکلّف باید مراقب و متحفّظ باشد که موضوع خطا و نسیان تحقّق پیدا نکند.

فإنه یقال: بل إنما تکون باقتضاء الواقع فی موردها، ضرورة أن الاهتمام به یوجب إیجابهما، لئلا یفوت علی المکلف، کما لا یخفی [1].

و منها: حدیث الحجب، و قد انقدح تقریب الاستدلال به مما ذکرنا فی حدیث الرفع، إلا أنه ربما یشکل بمنع ظهوره فی وضع ما لا یعلم من التکلیف، بدعوی ظهوره فی خصوص ما تعلقت عنایته تعالی بمنع اطلاع العباد علیه، لعدم أمر رسله بتبلیغه، حیث إنه بدونه لما صح إسناد الحجب إلیه تعالی [2].

******

- شرح :

(1) [1]- جواب: ایجاب احتیاط اثر عنوان ثانوی و جهل نیست، بلکه اثر اهتمام شارع مقدّس به واقع و به همان عنوان اوّلی است و اگر از ما سؤال کنند چرا خداوند متعال احتیاط را واجب نمود؟ پاسخ می دهیم چون آن حکم واقعی اهمیّت فراوانی داشت لذا شارع، حکم به وجوب احتیاط نمود و ایجاب احتیاط اثر جهل به حکم نمی باشد.

به عبارت دیگر: در مورد جهل دو فرض تصوّر می کنیم:

1- ممکن است کسی جاهل به حکم باشد امّا شارع بخاطر عدم اهتمام احتیاط را واجب نکند.

2- ممکن است کسی جاهل به حکم باشد و شارع بخاطر اهتمام نسبت به واقع احتیاط را واجب کند.

پس معلوم می شود ایجاب احتیاط و عدم ایجاب احتیاط دائر مدار اهتمام و عدم اهتمام شارع نسبت به واقع است، نه دائر مدار جهل و عدم جهل(1).

2- حدیث «حجب»

(2) [2]- عن ابی عبد اللّه علیه السّلام ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم(2).

ص: 389


1- سؤال- مقصود از کلمه« رفع» در حدیث نبوی« دفع» است یا« رفع»؟ جواب- ر. ک فوائد الاصول 3/ 336 و نیز تهذیب الاصول 2/ 152.
2- وسائل الشیعة ج 18/ باب 12 از ابواب صفات قاضی، روایت 28.

ترجمه روایت: هر چیزی که خداوند علم آن را از بندگانش منع نموده، آن چیز از مردم برداشته شده است تقریب استدلال به این حدیث مانند حدیث رفع است و می گوئیم:

«ما» ی موصوله در این روایت: به معنی «حکم» می باشد و معنا چنین می شود:

آن حکمی که خداوند علمش را از بندگان منع نموده است، آن حکم در مرحله ظاهر برداشته شده و در مرحله فعلیّت تحقّق ندارد منتها در حدیث رفع تعبیر به «رفع» شده بود و اینجا تعبیر به «موضوع عنهم» شده است. آنجا تعبیر به «ما لا یعلمون» شده بود، ولی اینجا امام علیه السّلام می فرمایند «ما حجب اللّه».

مرحوم آقای آخوند می فرمایند: ممکن است در این روایت اشکال شود که:

عنوان «ما لا یعلمون»، با عنوان «ما حجب اللّه» تفاوت دارد ظاهر «ما حجب اللّه» این است که خداوند علمش را منع نموده است یعنی عنایت خداوند به این تعلّق گرفته است که مردم علم به آن حکم پیدا نکنند و لذا به رسل خود امر ننموده است که آن حکم را تبلیغ نمایند در حقیقت این روایت مخصوص احکامی است که از دائره وحی و نبوّت خارج است.(1)

امّا ظاهر «رفع ما لا یعلمون» این است: حکمی را که شما نمی دانید از شما برداشته شده و منشأ جهل این نیست که آن حکم از دائره وحی خارج بوده است چه بسا آن حکم در روایات بیان شده است امّا برای ما مخفی شده.

خلاصه اشکال: حدیث رفع منطبق با ما نحن فیه هست ولی روایت حجب منطبق با مدّعای ما نمی باشد.

سؤال: چرا روایت را چنین معنا می کنید تا منطبق با محلّ بحث ما نشود؟

ص: 390


1- قال فی الرّسائل فالرّوایة مساوقة لما ورد عن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام: ان اللّه تعالی حدّ حدودا فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تعصوها، و سکت عن اشیاء لم یسکت عنها نسیانا فلا تتکلّفوها رحمة من اللّه تعالی بکم- حقائق الاصول 2/ 231.

و منها: قوله علیه السّلام (کل شی ء لک حلال حتی تعرف أنه حرام بعینه) الحدیث، حیث دل علی حلیّة ما لم یعلم حرمته مطلقا، و لو کان من جهة عدم الدلیل علی حرمته، و بعدم الفصل قطعا بین إباحته و عدم(1) وجوب الاحتیاط فیه و بین عدم وجوب الاحتیاط فی الشبهة الوجوبیة، یتم المطلوب [1].

******

- شرح :

جواب: در این روایت، حجب به خداوند نسبت داده شده است، لذا اگر چنین معنا نکنیم اصلا اسناد حجب به خداوند صحیح نمی شود.

اگر روایتی برای ما مخفی شد آیا می توانیم بگوییم خداوند علمش را از ما منع نموده است؟ خیر.

ولی می توانیم بگوئیم حکم مستفاد از آن روایت بر ما مجهول است و حدیث رفع شامل آن می شود.

3- حدیث «حل»

[1]- سوّمین روایتی که در بحث برائت مورد استدلال قرار گرفته است عبارتست از:

«کلّ شی ء لک حلال حتّی تعرف انّه حرام بعینه»(2).

معنا: هر چیزی که شک در حلّیّت و حرمت آن داشته باشی در مرحله ظاهر، محکوم به حلّیّت است تا وقتی بدانی که آن چیز حرام است.

آیا در ما نحن فیه می توان به این روایت تمسّک نمود؟

مرحوم مصنّف می فرمایند این روایت عام است و در دو جهت بحث می کنند:

1- این روایت مسلّما شامل شبهات موضوعیّه می شود چون مفادش این است

ص: 391


1- « و عدم» عطف تفسیری برای اباحته می باشد.
2- وسائل الشّیعه ج 12 باب 4 از ابواب ما یکتسب به حدیث 4/ قریب به مضمون فوق است.

که هر چیز که حرمت آن معلوم نباشد حلال است مثلا اگر شک کردیم که یک مایعی خمر است یا خل در این صورت می توانیم به اصل برائت تمسّک کنیم لکن بحث این است که آیا روایت مذکور مختصّ شبهات موضوعیّه است یا اینکه شامل شبهات حکمیّه هم می شود.

مرحوم مصنّف می فرمایند: روایت، اطلاق دارد و شامل شبهات حکمیّه و موضوعیّه می شود.

اگر روایت مذکور مختصّ شبهات موضوعیّه بود دیگر در ما نحن فیه (شبهات حکمیّه) قابل استدلال نبود.

2- مرحوم شیخ شبهات تحریمیّه را از شبهات وجوبیّه جدا نمودند امّا ما مدّعای خود را شبهه حکمیّه قرار دادیم (اعم از شبهه وجوبیّه و تحریمیّه) لذا ممکن است اشکال شود که:

روایت مذکور شامل شبهات تحریمیّه می شود امّا شامل شبهات وجوبیّه نمی شود.

جواب- ما از راه عدم الفصل و عدم القول بالفصل اشکال مذکور را حل می نماییم.

بیان ذلک: اگر برائت در شبهات تحریمیّه ثابت شد در شبهات وجوبیّه کسی مناقشه ای نکرده است.

به عبارت دیگر: نوع محدّثین و اخباریین در شبهات تحریمیّه قائل به وجوب احتیاط و عدم اجرای برائت هستند، کسی را ندیدیم که در شبهات وجوبیّه قائل به احتیاط باشد امّا در شبهه تحریمیّه بگوید احتیاط واجب نیست هرکسی که در شبهات تحریمیّه قائل به عدم وجوب احتیاط هست در شبهات وجوبیّه هم بلا اشکال عدم وجوب احتیاط و برائت را قبول دارد.

ص: 392

مع امکان أن یقال: ترک ما احتمل وجوبه مما لم یعرف حرمته، فهو حلال [1].

تأمل [2].

و منها: قوله علیه السّلام (الناس فی سعة ما لا یعلمون) فهم فی سعة ما لم یعلم، أو ما دام لم یعلم وجوبه أو حرمته، و من الواضح أنه لو کان الاحتیاط واجبا لما کانوا فی سعة أصلا، فیعارض به ما دل علی وجوبه، کما لا یخفی [3].

******

- شرح :

روایت مذکور در مورد شبهات تحریمیّه وارد شده است امّا بین برائت در شبهه تحریمیّه، و برائت در شبهه وجوبیّه ملازمه هست یعنی هرکسی در شبهه تحریمیّه قائل به برائت است در شبهه وجوبیّه هم مسلّما برائت را پذیرفته است لذا از راه عدم الفصل استدلال به حدیث مذکور در ما نحن فیه (شبهات حکمیّه) را تکمیل می نمائیم.

[1]- مرحوم آقای آخوند برای اینکه شبهات وجوبیّه را در مدلول حدیث مذکور قرار دهند راه دیگری را بیان می کنند که: ممکن است ما تمام شبهات وجوبیّه را به شبهات تحریمیّه، مبدّل کنیم و بگوئیم:

ترک واجب حرام است، و در شبهه وجوبیّه اگر به جای فعل، جانب ترک را ترجیح دهیم یک شبهه تحریمیّه بوجود می آید.

[2]- اشاره به بطلان راه اخیر است.

4- حدیث «سعه»

اشاره

[3]- روایت دیگری که مرحوم آقای آخوند در بحث برائت به آن تمسّک می کنند عبارتست از:

«النّاس فی سعة ما لا یعلمون»(1).

ص: 393


1- وسائل الشیعة ج 2/ باب 50 از ابواب نجاست روایت 11( قریب به این مضمون).

ظاهرا روایتی به این مضمون نداریم بلکه آنچه هست قریب به مضمون مذکور است.

کیفیت استدلال:

روایت «سعه» را به دو نحو می توان قرائت کرد که طبق هر دو قرائت می توان استدلال نمود.

الف: الناس فی سعة ما لا یعلمون.

ب: الناس فی سعة لا یعلمون.

اگر «ما» موصوله باشد کلمه «سعه» به آن اضافه می شود این «ما» ی موصوله مانند «ما» ی در حدیث رفع می باشد و معنی روایت چنین است:

مردم نسبت به چیزی و حکمی که نمی دانند در وسعت هستند پس مردم نسبت به حکم «مجهول» شرب تتن در وسعت می باشند و از ناحیه این حکم وظیفه ای ندارند.

و اگر بنحو اضافه نخوانیم «ما» به معنی «ما دام» می شود و معنی روایت چنین است:

مردم مادامی که جاهل هستند در سعه و عدم ضیق می باشند پس مردم تا زمانی که نسبت به شرب تتن جاهل هستند در وسعت می باشند.

سؤال: اگر ما به دلیلی از ادله اخباری ها برخورد کردیم که دلالت می کرد در این شبهات باید احتیاط کرد در این صورت نسبت بین آن دلیل و حدیث سعه چیست؟

آیا دلیل احتیاط حاکم و وارد بر حدیث سعه است و تقدّم بر روایت سعه دارد؟

جواب: اگر احتیاط واجب باشد در این صورت دیگر مردم در سعه نمی باشند بلکه در مضیقه قرار می گیرند لذا می گوئیم بین دلیل احتیاط و حدیث سعه تعارض هست

ص: 394

لا یقال: قد علم به وجوب الاحتیاط [1].

فإنه یقال: لم یعلم الوجوب أو الحرمة بعد، فکیف یقع فی ضیق الاحتیاط من أجله؟ نعم لو کان الاحتیاط واجبا نفسیا کان وقوعهم فی ضیقه بعد العلم بوجوبه، لکنه عرفت أن وجوبه کان طریقیا، لأجل أن لا یقعوا فی مخالفة الواجب أو الحرام احیانا، فافهم [2].

******

- شرح :

و مسئله تقدّم مطرح نیست.

[1]- اشکال: مفاد حدیث سعه این است که مردم تا زمانی که حکم الهی را نمی دانند در وسعت هستند امّا مستشکل می گوید دلیل احتیاط چراغ راه ماست و لذا ما جاهل نمی باشیم تا به حدیث سعه تمسّک کنیم لذا دلیل احتیاط، بر حدیث سعه مقدّم و احتیاط واجب است.

[2]- جواب: اگر دلیلی بر احتیاط داشته باشیم بر حدیث سعه مقدّم نمی باشد زیرا دلیل احتیاط ما را در مضیقه قرار می دهد ولی حدیث سعه ما را در وسعت و عدم ضیق قرار می دهد بلکه این دو دلیل با یکدیگر معارض می باشند.

چرا دلیل احتیاط بر حدیث سعه مقدّم نیست؟

آیا با وجوب احتیاط عدم العلم و جهل ما از بین می رود و ما عالم می شویم؟ خیر.

فرض کنید در شرب تتن احتیاط واجب است آیا این وجوب احتیاط جهل ما را نسبت به حکم واقعی شرب تتن زائل می کند؟ با وجوب احتیاط جهل و تردید ما بحال خود باقی است لذا می گوئیم حکم واقعی برای ما مجهول است و احتیاط ما را در مضیقه قرار می دهد، ولی حدیث سعه ما را در وسعت قرار می دهد لذا بین این دو تعارض هست.

آری اگر ادله احتیاط دلالت بر وجوب نفسی احتیاط بکند و بگوید در شبهه وجوبیّه و تحریمیّه احتیاط یک واجب نفسی است مانند سایر واجبات نفسی، در این صورت بین حدیث سعه و دلیل احتیاط تعارض نیست زیرا:

حدیث سعه می گوید نسبت به آنچه که نمی دانید در سعه هستید امّا دلیل احتیاط که

ص: 395

و منها: قوله علیه السّلام (کل شی ء مطلق حتی یرد فیه نهی) و دلالته یتوقف علی عدم صدق الورود إلا بعد العلم أو ما بحکمه، بالنهی عنه و إن صدر عن الشارع و وصل إلی غیر واحد، مع أنه ممنوع لوضوح صدقه علی صدوره عنه سیما بعد بلوغه إلی غیر واحد، و قد خفی علی من لم یعلم بصدوره [1].

******

- شرح :

یک وجوب نفسی برای ما درست کرد می گوید در مورد جهل باید احتیاط کرد لذا دلیل احتیاط تقدّم بر حدیث سعه دارد ولی ما بارها گفته ایم که احتیاط یک وجوب نفسی ندارد بلکه وجوب طریقی دارد و خودش موافقت و مخالفتی ندارد بلکه برای رعایت حکم واقعی مشکوک و مجهول است.

5- مرسله صدوق

[1]- یکی دیگر از روایاتی که در بحث برائت مورد استناد واقع شده است عبارتست از: کلّ شی ء مطلق حتّی یرد فیه نهی(1)- یعنی محدودیّتی در اشیاء نیست تا زمانی که در آنها نهی وارد شود و هنگامی که نهی از طرف شارع وارد شد در این صورت اطلاق و آزادی منتفی می شود.

مصنّف نحوه استدلال به این روایت را بیان نکرده اند ولی می دانیم که تقریب استدلال به این حدیث شبیه تقریب استدلال به سایر احادیث است که با استفاده از یک صغری و کبری آن را بیان می کنیم:

در شبهه تحریمیّه، شرب تتن چیزی است که در موردش نهی وارد نشده است چون اگر نهی از طرف شارع وارد شده بود ما شک در مورد آن پیدا نمی کردیم (صغری)، هر چیزی که در موردش نهی وارد نشده باشد آن چیز مطلق و آزاد هست (کبری).

نتیجه: پس در شرب تتن محدودیّت و حرمت وجود ندارد و مکلّف می تواند

ص: 396


1- وسائل الشیعة ج 18 باب 60 از ابواب صفات قاضی، روایت 60.

لا یقال: نعم، و لکن بضمیمة أصالة العدم صح الاستدلال به و تم. [1].

******

- شرح :

نسبت به آن اصل برائت را جاری کند.

سؤال: مراد از «ورود» در «حتّی یرد فیه نهی» چیست؟

آیا مقصود صدور نهی است یا وصول نهی(1)؟

اگر مقصود «وصول» باشد معنی حدیث چنین می شود: هر چیزی آزاد هست تا زمانی که نهی درباره اش برسد در این صورت استدلال به حدیث صحیح است زیرا در شرب تتن نهی نرسیده است. اگر واقعا هم نهی صادر شده باشد به ما نرسیده است(2).

امّا اگر مراد از «ورود»، «صدور» باشد معنی حدیث چنین می شود: هر چیزی مطلق و آزاد هست تا زمانی که از طرف شارع نهی صادر شود در این صورت استدلال به حدیث صحیح نیست زیرا در شرب تتن ما نمی دانیم از طرف شارع منعی صادر شده است یا نه. ممکن است شارع در مورد شرب تتن نهی صادر کرده و برای بسیاری از مسلمین صدر اوّل آشکار بوده امّا به عللی برای ما مخفی مانده و آن نهی به ما نرسیده است.

کدام یک از دو صورت فوق صحیح است؟

مصنّف می فرمایند: ما قبول نداریم که «ورود» به معنی «وصول» باشد زیرا اگر منعی از طرف شارع مقدّس صادر شود در این صورت «ورود» صادق است مخصوصا که این نهی برای عدّه زیادی هم مشخّص شده باشد. امّا به عللی بر ما مخفی گشته است.

بنابراین استدلال به این حدیث برای برائت صحیح نیست.

[1]- اشکال: ما «ورود» را به معنی «صدور» نهی قبول می کنیم و چون نمی دانیم در شرب تتن منعی از طرف شارع صادر شده است یا نه از استصحاب کمک می گیریم و می گوئیم یک زمانی و لو در صدر اسلام نسبت به شرب تتن منعی وارد نشده بود لذا الآن

ص: 397


1- مثالی برای« ورود» به معنی« وصول»: و لمّا ورد ماء مدین؛ یعنی: و هنگامی که به( چاه) آب مدین رسید-( سوره قصص 23).
2- استدلال به حدیث دو قید لازم دارد الف- صدور النّهی عن المعصوم علیه السّلام ب- وصول النّهی الینا.

فإنه یقال: و إن تم الاستدلال به بضمیمتها، و یحکم بإباحة مجهول الحرمة و اطلاقه، إلا أنه لا بعنوان أنه مجهول الحرمة شرعا، بل بعنوان أنه مما لم یرد عنه النهی واقعا [1].

لا یقال: نعم، و لکنه لا یتفاوت فیما هو المهم من الحکم بالإباحة فی مجهول الحرمة، کان بهذا العنوان أو بذاک العنوان [2].

******

- شرح :

هم استصحاب عدم صدور نهی را جاری می کنیم و می گوئیم در مورد شرب تتن نهی صادر و وارد نشده است و کلّ شی ء مطلق حتّی ... را نسبت به شرب تتن جاری می کنیم و می گوئیم هنوز شرب تتن مطلق و آزاد است پس روایت مذکور دلالت بر حلّیّت شرب تتن می کند.

[1]- جواب: مصنّف می فرمایند: قبول داریم که به کمک استصحاب می توان گفت که کلّ شی ء مطلق دلالت بر حلّیّت شرب تتن(1) می کند.

امّا ما در اصل برائت می خواهیم بگوییم که:

شرب تتن بعنوان اینکه «مجهول الحکم» و «مشکوک الحلیّة و الحرمة» است در ظاهر حلّیّت دارد.

امّا شما به کمک استصحاب احراز کردید شرب تتن بعنوان اینکه اصلا منعی در موردش صادر نشده است حلّیّت دارد.

به عبارت دیگر: اگر از شما سؤال کنند چرا شرب تتن حلال است نمی گوئید چون مشکوک الحکم است، بلکه جواب می دهید ما به کمک استصحاب ثابت کردیم که در مورد شرب تتن شارع مقدّس منعی نکرده است.

[2]- اشکال: شما در برابر اخباری ها می خواهید ثابت کنید که شرب تتن حلال است و بگوئید در شبهه تحریمیّه و وجوبیّه می توان برائت جاری کرد حال چه بعنوان این

ص: 398


1- دلالت بر اصالة البراءة می کند.

فإنه یقال: حیث إنّه بذاک العنوان لاختص بما لم یعلم ورود النهی عنه أصلا، و لا یکاد یعم ما إذا ورد النهی عنه فی زمان، و إباحة فی آخر، و اشتبها من حیث التقدم و التأخر [1].

لا یقال: هذا لو لا عدم الفصل بین أفراد ما اشتبهت حرمته [2].

******

- شرح :

که شرب تتن مجهول الحکم باشد یا بعنوان اینکه شارع در موردش نهی و منعی نکرده است و استصحاب عدم ورود نهی در موردش جاری است.

خلاصه: به هرحال حکم به اباحه می شود و نمی توانید اشکال بکنید.

[1]- جواب: اگر به کمک استصحاب حکم به حلّیّت و برائت کنیم فقط در مواردی می توان اصل برائت را جاری کرد که ما شک داشته باشیم که آیا از طرف شارع منعی وارد شده است یا نه.

امّا اگر در مواردی از طرف شارع هم نهی وارد شد و هم حکم به اباحه، ولی زمان و تقدّم و تأخّر آن دو برای ما مجهول بود در این صورت با وجود علم اجمالی می توانیم استصحاب عدم ورود نهی بکنیم و بگوئیم شرب تتن حلال است؟ خیر.

امّا اگر در شبهه تحریمیّه و در شرب تتن بعنوان مجهول الحکم ما حلّیّت و برائت را ثابت کردیم در فرض فوق و در تمام موارد می توانیم اصالة البراءة را جاری نمائیم.

[2]- اشکال: اگر شک داشته باشیم که از طرف شارع نهی وارد شده است یا نه، استصحاب عدم ورود نهی کرده و حکم به اباحه می کنیم(1) و همچنین در صورتی که علم اجمالی به صدور نهی و اباحه داشته باشیم ولی تقدّم و تأخّر آن دو مشتبه باشد حکم به اباحه می کنیم زیرا کسی بین این دو مورد قائل به فصل نشده است.

ص: 399


1- به وسیله روایت« حل».

فإنه یقال: و إن لم یکن بینها الفصل، إلا أنه إنما یجدی فیما کان المثبت للحکم بالإباحة فی بعضها الدلیل، لا الأصل [1].

فافهم.(1)

******

- شرح :

هرکسی که فرض اوّل را قبول دارد صورت دوّم را هم می پذیرد.

[1]- جواب: بله قبول داریم که کسی در شبهات تحریمیّه و در دو مورد فوق قائل به فصل نشده امّا این عدم الفصل در ما نحن فیه فائده ای ندارد، چرا؟

در مواردی به عدم الفصل می توان تمسّک کرد که یک جزء با دلیل اجتهادی ثابت شود بعد ما به کمک عدم فصل آن حکم را به سایر موارد سرایت دهیم.

مثال: روایت «حلّ» دلالت بر برائت در شبهات تحریمیّه می کرد و ما از راه عدم الفصل برائت را به شبهات وجوبیّه سرایت دادیم.(2)

امّا اگر یک جزء با اصل عملی ثابت شد، حکم ظاهری ناشی از اصل عملی قابل توسعه نیست.

در ما نحن فیه شما چون شک در ورود نهی داشتید به کمک استصحاب عدم ورود نهی، حکم به حلّیّت شرب تتن نمودید لذا دیگر از راه عدم الفصل نمی توانید این حکم ظاهری ناشی از اصل عملی را به موارد دیگر سرایت دهید و بگوئید در مواردی که می دانیم منع و اباحه ای صادر شده است ولی تقدّم و تأخّر آن دو را نمی دانیم حکم به اباحه می کنیم.

ص: 400


1- انّ مثبت الاباحة فیما لم یعلم ورود النّهی فیه لیس هو الاصل کی یعجز عن اثباتها فیما علم بل الاصل ینقّح الموضوع و انّه مما لم یرد فیه نهی فیشمله کلّ شی ء مطلق حتّی یرد فیه نهی و هو دلیل اجتهادی بناء علی کون الورود فیه هو الصّدور کما تقدّم من المصنّف لا الوصول الی المکلّف و لعلّه اشار المصنّف اخیرا بقوله فافهم ر. ک: عنایة الاصول 4/ 51.
2- ر. ک، به: حدیث« حل».

و اما الإجماع: فقد نقل علی البراءة، إلا أنه موهون، و لو قیل باعتبار الإجماع المنقول فی الجملة(1)، فإن تحصیله فی مثل هذه المسألة مما للعقل إلیه سبیل، و من واضح النقل علیه دلیل، بعید جدّا [1].

******

- شرح :

(1) [1]- سوّمین دلیلی که برای اعتبار اصل برائت به آن تمسّک نموده اند عبارتست از اجماع منقول.

سؤال- آیا در ما نحن فیه اجماع منقول حجّیّت دارد؟

جواب- ما در بحث اجماع ثابت کردیم که ادلّه حجّیّت خبر واحد، شامل اجماع منقول نمی شود و اجماع منقول فاقد حجّیّت است، و اگر بپذیریم که اجماع منقول فی الجملة حجّت است در ما نحن فیه حتّی اگر اجماع محصّل هم در میان باشد ارزشی ندارد زیرا اجماع محصّل در مواردی حجّت است که مستند و مدرک مجمعین برای ما مشخّص نباشد، امّا اگر مدرک اجماع برای ما مشخّص بود در این صورت اجماع اصالت و ارزشی ندارد بلکه باید به دلیل و مدرک آنها توجّه نمود که آیا مدرک مجمعین دلیل صحیحی است یا نه.

در مسئله برائت وقتی از قائلین به برائت سؤال می شود که چرا قائل به اعتبار اصل برائت هستید می گویند:

حدیث رفع و قاعده قبح عقاب بلا بیان دلالت برآن می کند یعنی مدرک نقلی و عقلی را ارائه می دهند لذا چون مدرک مجمعین مشخّص است اجماع بما هو اجماع هیچ گونه کاشفیّتی از رأی معصوم علیه السّلام ندارد.

خلاصه: در بحث برائت نمی توان به اجماع استدلال نمود.

سؤال- مقصود مصنّف این است که نمی توان اجماع محصّل بدست آورد؟

ص: 401


1- کما اذا اتفق الکل علی حکم شرعی و لم یحتمل کونه مدرکیّا ... منتهی الدّرایة 5/ 293.

و اما العقل: فانّه قد استقل بقبح العقوبة و المؤاخذة علی مخالفة التکلیف المجهول، بعد الفحص و الیأس عن الظفر بما کان حجة علیه، فإنهما بدونها عقاب بلا بیان و مؤاخذة بلا برهان، و هما قبیحان بشهادة الوجدان [1].

و لا یخفی أنه مع استقلاله بذلک، لا احتمال لضرر العقوبة فی مخالفته، فلا یکون مجال هاهنا لقاعدة وجوب دفع الضرر المحتمل، کی یتوهم أنها تکون بیانا [2].

******

- شرح :

جواب- اجماع محصّل می توان تحصیل کرد، امّا آن اجماع در ما نحن فیه ارزشی ندارد.

[1]- چهارمین دلیل بر اعتبار اصل برائت دلیل عقلی بنام «قاعده قبح عقاب بلا بیان» می باشد که:

اگر مجتهد برای بدست آوردن حکم مجهولی (مانند حکم شرب تتن) تمام موارد مظانّ وجود دلیل را بررسی نمود لکن از بدست آوردن دلیل بر حرمت شرب تتن مأیوس شد چنانچه آن حکم مجهول بخواهد منجز شود و مولا بتواند در برابر مخالفت آن حکم مؤاخذه و عقاب نماید در این صورت عقل حکم می کند که عقاب و مؤاخذه بدون وجود بیان و حجّت قبیح است و از خداوند متعال هرگز عمل قبیح صادر نمی شود و قاعده مذکور، یک قاعده مستقلّه عقلیّه است.

[2]- سؤال: چرا به قاعده «وجوب دفع ضرر محتمل» رجوع نمی کنید این هم کأنّ یکی از مستقلات عقلیّه است.

اگر انسان در موردی احتمال ضرر بدهد، از نظر عقل دفع این ضرر محتمل واجب است چرا قاعده وجوب دفع ضرر محتمل را بر قاعده قبح عقاب بلا بیان مقدّم نمی دارید.

آیا شما نمی گوئید عقاب بلا بیان قبیح است؟ آری قاعده دفع ضرر محتمل خودش

ص: 402

«بیان» است.

آیا لازم است بیان و برهان حتما نقلی باشد؟

خیر- اگر بیان و برهان عقلی هم باشد کافی است کما اینکه عقل حکم می کند که ظلم قبیح است و با وجود حکم عقل به قبح ظلم دیگر قاعده قبح عقاب بلا بیان در این مورد جاری نیست.

خلاصه: اگر بیان نقلی یا عقلی وجود داشته باشد دیگر قاعده قبح عقاب بلا بیان جاری نمی شود.

در ما نحن فیه می گوئیم در شرب تتن باید احتیاط کرد زیرا عقل می گوید دفع ضرر محتمل واجب است. چرا شما قاعده دفع ضرر محتمل را پیاده نمی کنید و می گوئید عقاب بلا بیان قبیح است.

لذا اصل این اشکال چنین است که:

1- چرا به قاعده قبح عقاب بلا بیان مراجعه می کنید نه به قاعده دفع ضرر محتمل؟

2- قاعده دفع ضرر محتمل نسبت به قاعده قبح عقاب بلا بیان تقدّم دارد، زیرا قاعده دفع ضرر محتمل عنوان و سمت «بیانی» دارد و با وجود این عقل به قبح عقاب بلا بیان حکم نمی کند.

جواب: مصنّف می فرمایند مقصود از کلمه «ضرر» در قاعده دفع ضرر محتمل چیست؟

اگر مراد عقوبت است ما یک جواب به شما می دهیم، و اگر مقصود غیر عقوبت باشد، پاسخ دیگری را برای شما بیان می کنیم.

بیان ذلک: چنانچه مقصود شما از دفع ضرر محتمل این است که دفع عقوبت محتمل، واجب است پس در حقیقت یک موضوع و یک حکم داریم:

ص: 403

موضوع عبارتست از: عقوبت محتمل.

حکم عبارتست از: وجوب دفع.

و حاکم نسبت به این قضیّه عقل می باشد.

واضح است که هر حکمی بخواهد بر موضوعش، ترتّب پیدا کند ابتدا باید موضوع آن محرز شود تا حکم برآن موضوع مترتّب شود، در ما نحن فیه شما اوّل موضوع قاعده را برای ما محرز کنید.

لا بد می گوئید ما در مورد شرب تتن احتمال عقوبت می دهیم همین جا اگر شما بخواهید مسئله احتمال عقوبت را مطرح کنید قاعده قبح عقاب بلا بیان مانع آن می شود زیرا این قاعده، ناظر به عقوبت است و می گوید عقوبتی اینجا نیست لذا شما نمی توانید موضوع آن قضیه را احراز نمائید.

پس در رتبه موضوع قاعده دفع ضرر محتمل، قاعده قبح عقاب بلا بیان جریان پیدا می کند و لذا قاعده قبح عقاب بلا بیان نمی گذارد موضوع قاعده دفع ضرر محتمل (عقوبت محتمل) محرز شود تا اینکه شما بگوئید دفع آن واجب است پس اصلا محل و مجالی برای قاعده وجوب دفع ضرر محتمل باقی نمی ماند تا کسی بخواهد توهم کند که این قاعده، صلاحیّت بیانی دارد و مانع قاعده قبح عقاب بلا بیان می شود.

سؤال: موضوع قاعده دفع ضرر محتمل در چه مواردی محرز می شود؟

جواب: در شبهات بدویّه قبل الفحص و اطراف علم اجمالی، مثلا شما علم اجمالی دارید که یا این شی ء حرام است یا آن شی ء دیگر حرام است در این صورت علم اجمالی شما یک بیان اجمالی است و عقل می گوید علم اجمالی منجّز تکلیف است و در هریک از دو طرف احتمال عقوبت هست و موضوع قاعده دفع ضرر محتمل محرز است امّا در شبهات بدویّه بعد الفحص که هیچ گونه بیانی بر تکلیف وجود ندارد به مجردی که

ص: 404

کما أنه مع احتماله لا حاجة إلی القاعدة، بل فی صورة المصادفة استحق العقوبة علی المخالفة و لو قیل بعدم وجوب دفع الضرر المحتمل [1].

******

- شرح :

شما بخواهید احتمال عقوبت (موضوع قاعده) را مطرح کنید عقل می گوید عقاب بلا بیان قبیح است.

توهم: ما مطلب را عکس کرده و می گوئیم: این «بلا بیانی» در موضوع قاعده قبح عقاب بلا بیان هم اخذ شده است و به مجرّدی که بخواهیم عنوان «بلا بیانی» را درست کنیم و بگوئیم عقاب بلا بیان قبیح است فورا قاعده دفع ضرر محتمل عنوان «بیان» پیدا می کند و می گوید باید احتیاط کرد و در نتیجه نوبت به اجرای قاعده قبح عقاب بلا بیان نمی رسد.

دفع توهم: این اشکال وارد نیست زیرا اوّل باید موضوع قاعده دفع ضرر محتمل (عقوبت محتمل) محرز گردد تا حکم عقلی (وجوب دفع) برآن مترتّب شود، و ما بیان کردیم که قاعده قبح عقاب بلا بیان نمی گذارد موضوع قاعده دفع ضرر محتمل (عقوبت محتمل) محرز شود.

[1]- اگر در موردی احتمال عقوبت بود لازم نیست که ما به قاعده دفع ضرر محتمل، تکیه کنیم و بگوئیم دفع آن واجب است.

مثال: اگر اصلا قاعده دفع ضرر محتمل هم نباشد ما در اطراف علم اجمالی می گوئیم علم اجمالی مانند علم تفصیلی منجّز تکلیف است لذا در صورت مخالفت و مصادفه(1)، مکلّف، استحقاق عقوبت پیدا می کند (در اطراف علم اجمالی احتمال عقوبت هست).

ص: 405


1- مثلا در موردی که علم اجمالی به خمر بودن یکی از دو مایع داریم، یکی از آن دو را شرب کنیم و تصادفا همان خمر باشد.

و اما ضرر غیر العقوبة، فهو و إن کان محتملا، إلا أن المتیقن منه فضلا عن محتمله لیس بواجب الدفع شرعا و لا عقلا، ضرورة عدم القبح فی تحمل بعض المضار ببعض الدواعی عقلا و جوازه شرعا [1].

******

- شرح :

تذکّر- تمام این مطالب در صورتی بود که مقصود از کلمه «ضرر» در قاعده دفع ضرر محتمل «عقوبت» باشد.

[1]- اگر مقصود از «ضرر» ضررهای غیر عقوبتی مانند ضررهای دنیوی باشد مصنّف دو جواب می دهند:

1- ما اصلا این قاعده را قبول نداریم (نه احتمال ضرر را) دفع ضرر محتمل، دفع ضرر مظنون بلکه دفع ضرر متیقّن هم لازم نیست اگر انسان بخاطر بعضی از دواعی و اغراض، ضرر متیقّن را هم متحمّل شود و دفع نکند عقل حکم به قبح آن نمی کند و شرع هم حکم به وجوب دفع آن نمی نماید.

مثال: انفاق، یک ضرر مالی قطعی است لکن چون به منظور اعانت نسبت به یک برادر مؤمن است عقل حکم نمی کند که دفع این ضرر لازم است.

اهداء خون به بیماران، در پاره ای موارد، یک ضرر مسلّم است لکن چون به داعی اعانت و شفای یک بیمار است نه تنها عقل حکم به قبح آن نمی کند بلکه نسبت به این کار تشویق هم می نماید.

آیا بذل جان برای احیاء دین و شریعت (در جهاد)، ضرر بدنی مسلّم نیست؟

آری امّا در عین حال شرع مقدّس ثواب و اجر فراوان برای آن قرار داده است آیا عقل بذل مال برای کسب آبرو و اعتبار را با اینکه ضرر مسلّم است تقبیح می کند؟ خیر.

خلاصه این چنین نیست که هرکجا مسئله ضرر به میان آمد بگوئیم عقل می گوید دفع آن ضرر واجب است.

ص: 406

مع أن احتمال الحرمة أو الوجوب لا یلازم احتمال المضرة، و إن کان ملازما لاحتمال المفسدة أو ترک المصلحة، لوضوح أن المصالح و المفاسد التی تکون مناطات الأحکام، و قد استقل العقل بحسن الأفعال التی تکون ذات المصالح و قبح ما کان ذات المفاسد، لیست براجعة إلی المنافع و المضار، و کثیرا ما یکون محتمل التکلیف مأمون الضرر [1].

******

- شرح :

(1) [1]- 2- اگر فرض کنیم که دفع ضرر محتمل واجب است در شرب تتن که احتمال حرمت در کار هست احتمال ضرر از چه راهی ثابت می شود؟

در شبهه وجوبیّه که احتمال وجوب در کار هست، اگر انسان آن را ترک کند شما از چه راهی احتمال ضرر را ثابت می کنید؟

خلاصه: احتمال حرمت در شبهه تحریمیّه، و احتمال وجوب در شبهه وجوبیّه، ملازم با ضرر محتمل دنیوی نیست گرچه مستلزم احتمال مفسده(1) و ترک مصلحت(2) هست و اینکه شنیده اید که احکام تابع مصالح و مفاسد در متعلّقاتشان هستند، ربطی به احتمال ضرر دنیوی ندارد. مصلحت و مفسده غیر از مسئله نفع و ضرر است.

چه بسا مواردی که ما احتمال تکلیف و حرمت می دهیم امّا در عین حال علم به انتفاء ضرر دنیوی داریم.

چه بسا محرّمی وجود دارد که برای فاعل نفع دارد لکن در عین حال آن فعل صددرصد مفسده دارد و چه بسا واجبی در شرع هست که صددرصد ضرر دارد امّا در عین حال آن فعل صددرصد مصلحت دارد مثال: کسی که مرتکب زنا می شود اگر کسی متوجّه این عمل زشت نشود و آبروی زانی در خطر قرار نگیرد. شخص زناکار می گوید من از

ص: 407


1- در شبهه تحریمیّه.
2- در شبهه وجوبیّه.

نعم ربما تکون المنفعة أو المضرة مناطا للحکم شرعا و عقلا [1].

إن قلت(1): نعم، و لکن العقل یستقل بقبح الإقدام علی ما لا تؤمن مفسدته(2)، و أنه کالإقدام علی ما علم مفسدته، کما استدل به شیخ الطائفة(3) قدّس سرّه، علی أن الأشیاء علی الحظر أو الوقف [2].

******

- شرح :

این عمل لذّت بردم امّا در عین حال این عمل صددرصد مفسده دارد و همچنین در زکات، خمس، و حج ضررهای مالی مسلّم هست، در عین حال صددرصد مصلحت دارند.

[1]- بله گاهی ملاک حکم عقل و شرع بخاطر نفع و ضرری است که در فعل هست مثلا اگر کسی بخواهد اموال خود را آتش بزند این فعل هم ضرر دارد و هم حرام می باشد لکن لازمه این مسئله این نیست که ما بگوئیم همیشه احتمال وجوب و حرمت ملازم با احتمال ضرر دنیوی هست.

بنابراین در شبهات وجوبیّه و تحریمیّه می توان برائت جاری نمود زیرا قاعده قبح عقاب بلا بیان جاری می شود.

[2]- اشکال: ما قاعده دیگری را ارائه می دهیم که مقصود از «ضرر» در قاعده وجوب دفع ضرر محتمل نه ضرر اخروی است و نه ضرر دنیوی، بلکه مراد از کلمه «ضرر»، «مفسده» است یعنی دفع مفسده محتمل لازم است.

توضیح مطلب: عقل می گوید اقدام بر چیزی که مفسده قطعی دارد قبیح است و نیز می گوید اقدام بر محتمل المفسده مانند اقدام بر معلوم المفسده بوده و قبیح است لذا

ص: 408


1- و حاصل الاشکال انّه سلّمنا انّ احتمال الحرمة فی الشّبهات ممّا لا یستلزم احتمال المضرة بل یستلزم المفسدة و هی لیست من الاضرار الواردة علی فاعله و لکن العقل یستقلّ بقبح الاقدام علی ما لا یؤمن مفسدته عنایة الاصول 4/ 65.
2- محتمل المفسدة:
3- عدّة الاصول 2/ 117 و لکن المتراءی منه غیر هذا( کفایة الاصول- طبع مؤسسه آل البیت 344).

قلت: استقلاله بذلک ممنوع، و السند شهادة الوجدان و مراجعة دیدن العقلاء من أهل الملل و الأدیان، حیث إنهم لا یحترزون مما لا تؤمن مفسدته، و لا یعاملون معه معاملة ما علم مفسدته [1].

کیف؟ و قد أذن الشارع بالإقدام علیه، و لا یکاد یأذن بارتکاب القبیح [2].

******

- شرح :

می گوئیم نمی توان برائت عقلی را جاری نمود.

سؤال: دلیل شما بر این مطلب چیست؟

جواب: ما به کلام شیخ طوسی «قده» استشهاد می کنیم که:

مسئله ای در میان علما مطرح است: قبل از اینکه شرع مقدّس درباره افعال و اشیا حکمی داشته باشد وضع آن اشیا و افعال چگونه است؟

آیا حکمشان اباحه است یا منع و حظر و یا باید قائل به توقّف(1) شد تا از ناحیه شرع مقدّس حکمی بیان شود، شیخ طوسی قدّس سرّه در این مسئله به قاعده مذکور استدلال کرده اند.

[1]- جواب: ما از شما نمی پذیریم که عقل چنین حکمی داشته باشد.

و دلیل آن هم این است که: ما وقتی به وجدان، عقل و روش تمام عقلا مراجعه می کنیم، می بینیم که آنها معلوم المفسده و محتمل المفسده را در یک ردیف قرار نمی دهند بلکه از معلوم المفسده احتراز می کنند امّا از محتمل المفسده اجتناب نمی کنند.

خلاصه: اگر در قاعده وجوب دفع ضرر محتمل، مقصود از کلمه «ضرر» مفسده باشد ما اصل قاعده وجوب دفع مفسده محتمل را از شما نمی پذیریم.

[2]- مصنّف شاهدی هم به نفع خود بیان می کنند که: شما می گوئید در شرب تتن احتمال مفسده هست و عقل می گوید اقدام بر مفسده محتمل، قبیح است درحالی که شارع با روایت کلّ شی ء لک حلال بیان کرده است که مثلا شرب تتن حلال است آیا شارع چیزی را که عقل تقبیح می کند، تجویز می نماید؟ خیر.

ص: 409


1- اگر قائل به توقّف هم بشویم در مقام عمل باید از آن اشیا اجتناب کرد.

فتأمل [1].

و احتج للقول بوجوب الاحتیاط فیما لم تقم فیه حجة، بالأدلة الثلاثة [2].

اما الکتاب: فبالآیات الناهیة عن القول بغیر العلم، و عن الإلقاء فی التهلکة، و الآمرة بالتقوی [3].

******

- شرح :

(1) [1]- شاید اشاره به این است که اگر شارع حکم به اباحه نمود دیگر عقل، حکم به قبح، در آن مورد نمی کند و حکم عقل محدود به عدم ترخیص شارع است.

ادله وجوب احتیاط

اشاره

[2]- اخباریّین و قائلین به احتیاط در شبهاتی که دلیل بر تکلیف وجود ندارد به سه دلیل (کتاب سنّت عقل) تمسّک نموده اند چه در شبهه وجوبیّه و چه در شبهه تحریمیّه، (خواه منشأ شک اجمال نص، فقدان نص و یا تعارض نصین باشد.)

دلیل قرآنی

[3]- قائلین به احتیاط به آیاتی استدلال کرده و ادّعا نموده اند که مقتضای آنها احتیاط و اجتناب در شبهات بدویّه است.

از جمله آن آیات:

1- آیاتی که متابعت از قول بدون علم را نهی می کند مانند: وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ...(1).

2- آیاتی که نهی از القاء در تهلکه می کند مانند: ... وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ ...(2).

ص: 410


1- سوره اسراء/ 36.
2- سوره بقره/ 195.

و الجواب: إن القول بالإباحة شرعا و بالأمن من العقوبة عقلا، لیس قولا بغیر علم، لما دلّ علی الإباحة من النقل و علی البراءة من حکم العقل، و معهما لا مهلکة فی اقتحام الشبهة أصلا، و لا فیه مخالفة التقوی، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

3- آیاتی که امر به تقوی می کند و تقوی را مأمور به قرار داده است مانند: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ ...(1).

خلاصه: مقتضای آیات فوق این است که: الف- انسان نباید پیروی از غیر علم بکند ب- نباید خود را در هلاکت بیفکند. ح- نباید مخالفت با تقوی نماید.

لازمه آیات فوق این است که در شبهات بدویّه (شک در تکلیف) باید احتیاط نمود و الا اگر با شک در حلّیّت و حرمت شرب تتن مرتکب آن شویم این پیروی از روش غیر علمی، القاء در هلاکت و مخالفت با تقوی است.

[1]- جواب: ما بدون دلیل قائل به برائت نشده ایم و بدون حجّت شرعی نمی گوئیم شرب تتن حلال است، بلکه دلیل نقلی و عقلی بر برائت داریم:

ما با استناد به علم و قاعده کلّ شی ء لک حلال که از نظر سند و دلالت هیچ گونه ایرادی ندارد، می گوئیم در شبهات حکمیّه می توان برائت جاری کرد.

و همچنین به استناد قاعده عقلیّه قبح عقاب بلا بیان در شبهات حکمیّه، اصالة البراءة جاری می کنیم.

و اگر از ما سؤال کنید چرا شرب تتن حلال است؟ نمی گوئیم چون حرمت آن مشکوک و مجهول است بلکه ادله نقلیّه و عقلیّه به شما ارائه می دهیم.

سؤال: آیا با وجود دلیل عقلی و نقلی، اجرای اصل برائت در شبهات حکمیّه و در شرب تتن، متابعت از غیر علم است؟ خیر.

القاء در هلاکت است؟ خیر.

ص: 411


1- سوره آل عمران/ 102.

و اما الأخبار: فبما دل علی وجوب التوقف عند الشبهة، معللا فی بعضها بأن الوقوف عند الشبهة خیر من الاقتحام فی المهلکة، من الأخبار الکثیرة الدالّة علیه مطابقة أو التزاما، و بما دل علی وجوب الاحتیاط من الإخبار الواردة بألسنة مختلفة [1].

******

- شرح :

مخالفت با تقوی است؟ خیر.

لا بد منظور شما از هلاکت، هلاکت و عقوبت اخروی است که ما آن را به استناد قاعده قبح عقاب بلا بیان نفی نمودیم و شارع مقدّس به استناد دلیل نقلی اجازه ارتکاب بما داده است لذا اصلا عنوان هلاکت در بین نیست و همچنین اجرای اصل برائت در شبهات حکمیّه مخالفت با تقوی ندارد.

آیا معنای تقوی، ترک مباحات است؟

اگر معنای تقوی ترک مباحات باشد ما هم قبول داریم که ارتکاب مشتبه و امر مباح مخالف تقوی است.

معنای تقوی عبارتست از انجام واجبات و ترک محرّمات و حتّی ترک مکروهات هم شاید در دایره تقوی نباشد تا چه رسد به ارتکاب مباحات.

خلاصه: بوسیله آیات نمی توان وجوب احتیاط را ثابت نمود.

اشکال: اباحه، چگونه با شبهه حرمت جمع می شود؟

جواب: در جمع بین حکم ظاهری و واقعی بیان کردیم و لذا دیگر نیازی به تکرار مطالب نداریم.

دلیل روائی

[1]- روایات دالّ بر وجوب احتیاط به دو گروه تقسیم می شوند:

1- اخبار دالّ بر وجوب توقّف.

این اخبار هم به دو دسته تقسیم می شوند:

ص: 412

الف) بالمطابقه دلالت بر توقّف می کنند مانند: «لا تجامعوا فی النّکاح علی الشبهة وقفوا عند الشّبهة»(1).

ب) بالالتزام دلالت بر توقّف می کنند مانند: قال ابو عبد اللّه علیه السّلام انّه لا یسعکم فیما ینزل بکم مما لا تعلمون «الّا الکفّ عنه و التثبت و الردّ الی ائمّة الهدی ...».(2)

ظاهر این گونه روایات هم توقّف است.

در بعضی از روایات دالّ بر توقّف، تعلیل ذکر نشده است و در بعضی علّت توقّف مذکور است.

مثلا گاهی ائمّه علیهم السّلام فرموده اند «فانّ(3) الوقوف عند الشّبهات خیر من الاقتحام فی الهلکات»(4).

مفاد این گونه روایات این است که در شبهات، بهتر است انسان توقف کند.

تذکّر: کلمه «خیر» در این گونه روایات صیغه افعل التفضیل نیست به نحوی که دو طرف قضیّه حسن داشته باشد.

اگر از عقل سؤال کنیم که در شبهات باید توقّف نمود یا اینکه ارتکاب و اقتحام در هلاکت، عقل به ما پاسخ می دهد که توقّف در شبهات متعیّن است.

2- اخبار دالّ بر وجوب احتیاط: (عن الرّضا علیه السّلام انّ امیر المؤمنین علیه السّلام قال لکمیل بن زیاد: اخوک دینک فاحتط لدینک بما شئت»(5) و همچنین روایت تثلیث بالالتزام دلالت

ص: 413


1- وسائل الشّیعه ج 14/ باب 157، از ابواب مقدّمات نکاح ح 2/ ص 193.
2- وسائل الشّیعه ج 18/ باب 12، از ابواب صفات قاضی ح 3/ ص 112.
3- « فا» بیان علّت است.
4- وسائل الشّیعه ج 18/ باب 9/ از ابواب صفات قاضی ح 1/ ص 75.
5- وسائل الشّیعه ج 18، باب 12 از ابواب صفات قاضی ح 41 ص 123.

و الجواب: إنه لا مهلکة فی الشبهة البدویة، مع دلالة النقل علی [الإباحة] و حکم العقل بالبراءة کما عرفت(1) [1].

و ما دل علی وجوب الاحتیاط لو سلم، و إن کان واردا(2) علی حکم العقل، فإنه کفی بیانا علی العقوبة علی مخالفة التکلیف المجهول [2].

******

- شرح :

بر وجوب احتیاط می کند در این دسته از روایات با تعبیرات مختلف امر به احتیاط شده است.

[1]- تذکّر: مصنّف ابتدا جواب کوتاهی از روایات توقّف می دهند سپس اخبار دالّ بر وجوب احتیاط را پاسخ می گویند و در پایان مجدّدا جواب مفصّل از اخبار توقّف را بیان می فرمایند.

جواب اجمالی از اخبار توقّف: ما در شبهات بدوی ادله عقلی و نقلی بر اصالة البراءة داریم لذا اگر مشتبهات را مرتکب شویم خود را در هلاکت نیفکنده ایم.

جواب از اخبار احتیاط

[2]- اگر سند و دلالت(3) اخبار احتیاط را بپذیریم در این صورت اخبار احتیاط تقدّم بر قاعده قبح عقاب بلا بیان پیدا می کند و مصحّح عقاب بر مخالفت با «تکلیف مجهول» می شود. زیرا این اخبار صلاحیّت بیانی دارند.

اگر شارع مقدّس فرمودند در شبهه حکمیّه و در شرب تتن مجهول الحکم باید احتیاط کنی؛ آیا دیگر نمی تواند ما را عقاب نماید؟ می تواند.

ص: 414


1- در ادلّه اصل برائت.
2- ای و ان کان واردا ... الا انّها تعارض بما هو اخص و اظهر.
3- سند و دلالت بعضی از اخبار احتیاط قابل مناقشه هست.

و لا یصغی إلی ما قیل(1): من أن إیجاب الاحتیاط إن کان مقدمة للتحرز عن عقاب الواقع المجهول فهو قبیح، و إن کان نفسیا فالعقاب علی مخالفته لا علی مخالفة الواقع [1].

و ذلک لما عرفت من أن إیجابه یکون طریقیّا، و هو عقلا مما یصح أن یحتج به علی المؤاخذة فی مخالفة الشبهة، کما هو الحال فی أوامر الطرق و الأمارات و الأصول العملیة [2].

******

- شرح :

(1) [1]- اشکال- مرحوم شیخ در کتاب رسائل اشکال کرده اند که ایجاب احتیاط بخاطر چیست؟

اگر ایجاب احتیاط بخواهد عقوبت بر تکلیف واقعی را تصحیح نماید مرحوم شیخ می فرمایند وجوب احتیاط نمی تواند باعث صحّت عقوبت بشود زیرا شارع نسبت به واقع مجهول بیان و برهانی ندارد، لذا عقاب قبیح می باشد.(2)

و اگر ایجاب احتیاط بخواهد عقوبت بر خودش (وجوب احتیاط) را بر مکلّف تحمیل کند(3) و بگوید مخالفت با «وجوب احتیاط» باعث استحقاق عقوبت است ما بحثی نداریم و بدانید که بحث ما این است که استحقاق عقوبت بر مخالفت با تکلیف واقعی هست یا نه، ما بحث در استحقاق عقوبت بر مخالفت با «وجوب احتیاط» نمی کنیم.

[2]- جواب- مرحوم آقای آخوند می فرمایند این حرف مسموع نیست دلیل مصنّف چیست؟

ص: 415


1- القائل هو الشّیخ( اعلی اللّه مقامه) و قد اساء المصنّف معه الادب سیّما مع تعبیره عنه فی مواضع عدیدة بشیخنا الاستاد ... عنایة الاصول 4/ 82.
2- در این صورت وجوب احتیاط، حکم طریقی است.
3- در این صورت وجوب احتیاط، حکم نفسی است.

إلا أنّها تعارض بما هو أخص و أظهر؛ ضرورة أن ما دل علی حلّیّة المشتبه أخص، بل هو فی الدلالة علی الحلّیّة نص، و ما دل علی الاحتیاط غایته أنه ظاهر فی وجوب الاحتیاط [1].

******

- شرح :

ایشان می فرمایند: وجوب احتیاط، حکم طریقی است و صلاحیّت «بیان بودن» را دارد و لازم نیست که شارع مقدّس بیان خاص داشته باشد تا بتواند مکلّفین را مؤاخذه و عقاب نماید بلکه بیان و برهان کلّی و بصورت ایجاب احتیاط و به نحو بیان طریقی کافی برای صحّت استحقاق عقوبت هست و این مسئله مربوط به این بحث نیست بلکه در سایر طرق و امارات هم جاری است.

مثال: اگر روایت معتبر زراره دلالت بر وجوب نماز جمعه کند و در لوح محفوظ هم نماز جمعه واجب باشد در این صورت با اینکه ما نسبت به واقع و لوح محفوظ علم نداریم چنانچه با وجوب طریقی نماز جمعه مخالفت کنیم شارع مقدّس می تواند علیه ما احتجاج نماید و بگوید چرا نماز جمعه را ترک کردید در اصول عملیّه هم مسئله به همین ترتیب است.

در ما نحن فیه اگر شارع بگوید در شبهات باید احتیاط کنید چنانچه ما با ایجاب احتیاط مخالفت کنیم و مثلا مرتکب حرام واقعی بشویم او می تواند ما را عقاب نماید و این عقاب بلا بیان و بدون برهان نیست.

خلاصه: اگر دلیل وجوب احتیاط، کامل باشد، حکم عقل و قاعده قبح عقاب بلا بیان کنار می رود و باید احتیاط نمود.

[1]- حال ببینیم دلیل احتیاط، اشکال و معارض دارد یا نه.

مصنّف می فرمایند: اخبار دالّ بر حلّیّت مشتبهات (مانند کلّ شی ء لک حلال)، معارض با اخبار دالّ بر وجوب احتیاط است، یعنی اخبار دالّ بر حلّیّت، اخصّ و اظهر از اخبار دالّ بر وجوب احتیاط است.

ص: 416

مع أن هناک قرائن دالة علی أنه للإرشاد، فیختلف إیجابا و استحبابا حسب اختلاف ما یرشد إلیه. و یؤیده أنه لو لم یکن للإرشاد یوجب تخصیصه لا محالة ببعض الشبهات إجماعا، مع أنه آب عن التخصیص قطعا [1].

******

- شرح :

بیان ذلک: اوّلا اخبار احتیاط ظهور در وجوب احتیاط دارند و می گویند «احتط لدینک» (بصیغه امر) و بعضی این ظهور را محل اشکال قرار داده اند.

امّا اخبار دالّ بر حلّیّت، اظهر می باشند، بلکه صراحت بر حلّیّت در مشتبهات دارند.

ثانیا: اخبار دالّ بر حلّیّت، اخص از اخبار دالّ بر وجوب احتیاط است یعنی:

اخبار دالّ بر احتیاط می گوید: در موارد زیر باید احتیاط کرد:

1- در شبهات بدویّه قبل الفحص 2- شبهات بدویّه بعد الفحص، 3- در شبهات توأم با علم اجمالی.

امّا مفاد اخبار دالّ بر حلّیّت این است که: در شبهات بعد الفحص می توان قائل به اباحه و برائت شد و شامل شبهات مقرونه و شبهات قبل از فحص نمی شود.

نتیجه: در مقام تعارض- عام و خاص- ظاهر و اظهر- نصّ و ظاهر و غیره، باید خاص، اظهر و نص را مقدّم داشت لذا می گوئیم: شبهات بدویّه بعد الفحص را به وسیله اخبار «حل» از عموم اخبار احتیاط خارج می نمائیم و در این مورد می توانیم به اصل برائت تمسّک کنیم و در دو(1) مورد دیگر ما هم قائل به وجوب احتیاط می شویم.

[1]- بعلاوه مصنّف می فرمایند ما قرائنی داریم که اخبار دالّ بر احتیاط، امرشان ارشادی است(2) و اوامر ارشادی به لحاظ مرشد الیه متفاوت می باشند اگر مرشد الیه واجب

ص: 417


1- شبهات بدویّه قبل الفحص، و شبهات مقرون به علم اجمالی.
2- و دلالت بر وجوب احتیاط نمی کند.

کیف لا یکون قوله(1): (قف عند الشبهة فإن الوقوف عند الشبهة خیر من الاقتحام فی الهلکة) للإرشاد؟ مع أن المهلکة ظاهرة فی العقوبة، و لا عقوبة فی الشبهة البدویة قبل إیجاب الوقوف و الاحتیاط، فکیف یعلل إیجابه بأنه خیر من الاقتحام فی الهلکة؟ [1].

******

- شرح :

باشد، امر ارشادی هم نسبت به وجوب ارشاد می کند و اگر مرشد الیه مستحب باشد امر ارشادی هم نسبت به استحباب ارشاد می کند و ...

مانند: آیه شریفه أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ ...*.

سؤال- شما چه داعی دارید که بگوئید اوامر احتیاطیّه ارشادی هستند؟

جواب- اگر اوامر احتیاط ارشادی نباشد، «اخباریین» هم دچار مشکل می شوند زیرا آنها هم مانند ما در شبهات موضوعیّه اصل برائت را جاری می کنند و اختلاف ما با آنها در شبهات حکمیّه است بنابراین اگر اوامر احتیاط، ارشادی نباشند باید بگوئیم اخبار احتیاط نسبت به بعضی(2) از شبهات تخصیص خورده است درحالی که لسان اخبار احتیاط تخصیص ناپذیر است لذا از اوّل می گوئیم اخبار احتیاط اوامر ارشادی هستند.

تذکّر: مصنّف تاکنون جواب از اخبار دالّ بر وجوب احتیاط را بیان کردند.

[1]- اکنون مصنّف جواب از اخبار توقّف را بیان می کنند و می فرمایند اوامر توقّف هم ارشادی است.

ما ابتدا عبارت مذکور را معنا می کنیم و سپس آن را توضیح می دهیم:

چگونه می شود امر قوله «قف عند الشبهة ...» ارشادی نباشد درحالی که هلاکت مذکور در روایت، ظهور در عقوبت اخروی دارد و در شبهات بدوی قبل از ایجاب توقّف

ص: 418


1- لیس فی اخبار الباب قوله قف عند الشّبهة ... و انّما فیها« وقفوا عند الشّبهة ...» عنایة الاصول 4/ 86.
2- و هو الشّبهات الموضوعیّة مطلقا، و الوجوبیّة الحکمیة عنایة الاصول 4/ 85.

و احتیاط عقوبتی نیست.

پس چگونه ایجاب توقف معلّل می شود که آن ایجاب توقّف بهتر از اقتحام در هلاکت است اکنون با ذکر مقدّماتی متن را توضیح می دهیم:

روایت توقّف به حسب ظاهر اطلاقش، شامل شبهات حکمیّه و موضوعیّه می شود و از طرفی می دانید که ما چند نوع شبهه داریم از جمله:

الف) شبهات بدویّه بعد الفحص که باید به اندازه کافی تحقیق کنیم، چنانچه دلیل بر حکم مشکوک پیدا نکردیم آنگاه می توانیم اصل برائت در آن جاری کنیم.

ب) شبهات بدویّه قبل الفحص- ما هم مانند اخباریّون در این شبهات قائل به وجوب احتیاط هستیم.

ج) شبهات توأم با علم اجمالی.

مثال: اگر شما یقین دارید که روز جمعه یا نماز ظهر وجوب دارد یا نماز جمعه واجب است در این صورت نسبت به هریک از این دو مستقلا شکّ بدوی دارید که در این نوع شبهات هم باید احتیاط نمود.

در بعضی از روایات باب، علّت توقّف «اقتحام در هلکه» ذکر شده است مانند قوله: قف عند الشبهة «فانّ الوقوف عند الشبهة خیر من الاقتحام فی الهلکة» و آن دسته از روایات توقّف که فاقد تعلیل هستند به لحاظ روایات معلّل حمل بر آنها می شوند و تعلیل گاهی دائره حکم را توسعه می دهد و گاهی تضییق می کند مثال: لا تأکل الرّمان لانّه حامض این تعلیل «لانّه حامض» از یک طرف دایره نهی را توسعه می دهد و شامل هر حامضی می شود اگرچه آن حامض رمّان نباشد.

و از طرف دیگر تضییق ایجاد می کند که آن رمّان منهی عنه خصوص رمّان حامض است در عین حال که «لا تأکل» اطلاق دارد، شامل رمّان غیر حامض نمی شود.

ص: 419

مفاد روایات توقّف این بود که در شبهات توقّف کنید، تا گرفتار اقتحام در هلاکت نشوید.

اکنون ما سؤال می کنیم که:

در چه مواردی اقتحام در هلاکت تصوّر می شود؟

جواب- باید در مواردی باشد که امر دائر بین وقوف و اقتحام در هلاکت باشد تا تعلیل مذکور در روایت پیاده شود.

تذکّر: مقصود از هلاکت در روایت، هلاکت و عقوبت اخروی می باشد.

در شبهات مقرون به علم اجمالی و در شبهات قبل الفحص، احتمال اقتحام در هلاکت هست زیرا نه عقل و نه نقل هیچ کدام حکم به برائت نمی کند امّا در شبهات بدویّه بعد الفحص اصلا اقتحام در هلاکت نیست (به مقتضای حکم عقل و نقل) و این فرض مانند رمّان غیر حامض است که بخاطر تعلیل از اطلاق دلیل خارج شده است، لذا می گوئیم در شبهات بدویّه بعد الفحص اقتحام در هلاکت وجود ندارد زیرا تعلیل مذکور در روایت شامل این فرض نمی شود و از طرف شارع ایجاب احتیاط و توقّف هم نشده است.

در حقیقت در ما نحن فیه یک شبه «دور» لازم می آید که: در شبهه بدویّه چون تکلیف واقعی مجهول است تا زمانی که مولا احتیاط را واجب نکرده است ما احتمال عقوبت نمی دهیم امّا شما می گوئید ما از طریق اخبار توقّف احتمال عقوبت می دهیم در حالی که اخبار «توقّف»، وجوب توقّف را منوط به احتمال عقوبت نموده است بنابراین احتمال عقوبت منوط به احتمال عقوبت می شود.

به عبارت دیگر: اگر تعلیلی در جایی وجود داشت معنایش این است که این علّت با قطع نظر از حکم ثابت است. مثال: اگر مولا گفت لا تأکل الرّمان لانّه حامض، معنای این عبارت این است که حموضت ارتباطی به «لا تأکل» ندارد بلکه حموضت یک حقیقت

ص: 420

لا یقال: نعم، و لکنه یستکشف منه علی نحو الإنّ إیجاب الاحتیاط من قبل، لیصح به العقوبة علی المخالفة [1].

******

- شرح :

واقعی تکوینی است. «لا تأکل» باشد یا نباشد حموضت تحقّق دارد.

معنای تعلیل(1) در روایت این است که: توقّف از اقتحام در هلاکت بهتر است پس باید با قطع نظر از این «قف» احتمال عقوبتی باشد که ما روایت «قف عند الشّبهة» را معلل به آن احتمال عقوبت بکنیم درحالی که با قطع نظر از روایت «قف عند الشّبهة» احتمال عقوبتی در بین نیست زیرا: تکلیف واقعی مجهول است و فرض ما این است که اخبار توقّف هم فقط می گوید قف عند الشّبهة. پس معلّل کردن «قف عند الشّبهة» را بر «الوقوف عند الشّبهة، ...» معنایش این است که تعلیل با قطع نظر از این حکم هم ثابت است درحالی که در شبهات بدویّه از راه همین حکم شما می خواهید احتمال عقوبت را ثابت کنید.

خلاصه: در شبهات بدویّه بعد الفحص اقتحام در هلاکت وجود ندارد زیرا تعلیل روایت «قف» شامل این فرض نمی گردد و شارع برای ما وجوب توقّف و احتیاط را جعل نکرده است.

[1]- اشکال: ما راه دیگری را طی می کنیم که تعلیل هم در جای خودش محفوظ باشد به این ترتیب که:

ما از روایت (قف عند الشّبهة» بنحو دلیل «انّی»(2) کشف می کنیم که قبلا احتیاط واجب بوده است و آن وجوب احتیاط مصحّح احتمال عقوبت است و در این صورت می گوئیم تعلیل روایت «توقّف» به لحاظ آن وجوب احتیاط قبلی است.

ص: 421


1- فان الوقوف عند الشّبهة خیر ...
2- دلیل انّی آن است که از معلول علّت را کشف کنیم.

فإنه یقال: إن مجرد إیجابه واقعا ما لم یعلم لا یصحح العقوبة، و لا یخرجها عن أنها بلا بیان و لا برهان، فلا محیص عن اختصاص مثله بما یتنجز فیه المشتبه لو کان کالشبهة قبل الفحص مطلقا، أو الشبهة المقرونة بالعلم الإجمالی، فتأمل جیّدا [1].

و اما العقل: فلاستقلاله بلزوم فعل ما احتمل وجوبه و ترک ما احتمل حرمته، حیث علم إجمالا بوجود واجبات و محرمات کثیرة فیما اشتبه وجوبه أو حرمته، مما لم یکن هناک حجة علی حکمه، تفریغا للذمة بعد اشتغالها، و لا خلاف فی لزوم الاحتیاط فی أطراف العلم الاجمالی إلا من بعض الأصحاب [2].

******

- شرح :

(1) [1]- جواب: اگر شما وجوب احتیاط قبلی را می دانستید ما می گوئیم دیگر نیازی به اخبار توقّف ندارید و همان وجوب احتیاط وظیفه شما را مشخّص کرده است امّا واضح است که شما چنین ادّعائی نمی کنید بلکه می گوئید وجوب احتیاط را از اخبار توقّف بنحو «انّی» کشف می کنیم، در این صورت ما می گوئیم وجوب احتیاط این چنینی هیچ گونه ارزشی ندارد وجوب احتیاطی که برای شما نامعلوم است و مولی تبلیغی نسبت به آن ننموده است، نمی تواند مصحّح عقوبت باشد زیرا وجوب احتیاط هم مانند تکلیف واقعی است که اگر مجهول باشد مصحّح عقوبت نمی شود.

شما چرا این راههای دشواری را که نتیجه مطلوب نمی دهد طی می کنید؟

راه حلّ مشکل چیست؟

از ابتدا بگوئید روایات توقّف مربوط به شبهات قبل از فحص (اعم از وجوبی، تحریمی) و شبهات توأم با علم اجمالی است و ما هم در این شبهات قائل به وجوب احتیاط هستیم.

دلیل عقلی بر وجوب احتیاط

اشاره

[2]- قائلین به وجوب احتیاط در شبهات بدویّه بعد الفحص تقریبا به دو نحو

ص: 422

دلیل عقلی بر وجوب احتیاط اقامه کرده اند:

بیان اوّل

آنها می گویند که تقریبا تمام اصحاب به استثنای بعضی از آنها در اطراف علم اجمالی قائل به وجوب احتیاط هستند و علم اجمالی را منجز تکلیف و موجب موافقت قطعیّه می دانند.

آنها تمام شبهات بدویّه اعم از شبهات وجوبیّه و تحریمیّه را داخل در شبهات مقرون به علم اجمالی می دانند و لذا می گویند در شبهات بدویّه به خاطر وجود علم اجمالی باید احتیاط نمود.

سؤال: شبهات بدویّه را چگونه می توان در محدوده علم اجمالی قرار داد.

جواب: ما علم اجمالی داریم که در مشتبهات وجوبیّه بحسب واقع واجباتی وجود دارد و در بین مشتبهات تحریمیّه، محرّمات واقعی وجود دارد.

لذا وظیفه ما این است که در شبهات وجوبیّه و شبهات تحریمیّه احتیاط نمائیم یعنی مشتبهات تحریمیّه را ترک و مشتبهات به شبهه وجوبیّه را اتیان نمائیم زیرا علم اجمالی و اشتغال ذمّه نسبت به این تکالیف داریم و برای اینکه ذمّه ما نسبت به آنها فارغ گردد باید احتیاط نمود.

مثلا فرض کنید که ما هزار شبهه تحریمیّه داریم و یقین داریم در بین آنها (که در فرد فرد آن شک جریان دارد) صد حرام واقعی وجود دارد، و همچنین هزار شبهه وجوبیّه داریم و یقین داریم در بین آنها صد واجب واقعی و مسلّم موجود هست بنابراین هزار مشتبه داریم که بنحو اجمال صد حرام واقعی در آنها است و هزار مشتبه دیگر داریم که صد واجب واقعی بنحو اجمال در آنها موجود است لذا می گوئیم برای اینکه فراغت ذمّه پیدا کنیم در شبهات وجوبیّه باید جانب فعل را رعایت کنیم و در شبهات تحریمیّه

ص: 423

و الجواب: ان العقل و إن استقل بذلک، إلا أنه إذا لم ینحل العلم الإجمالی إلی علم تفصیلی و شکّ بدوی، و قد انحل هاهنا، فإنه کما علم بوجود تکالیف إجمالا، کذلک علم إجمالا(1) بثبوت طرق و أصول معتبرة مثبتة لتکالیف بمقدار تلک التکالیف المعلومة أو أزید، و حینئذ لا علم بتکالیف أخر غیر التکالیف الفعلیة فی الموارد المثبتة من الطرق و الأصول العملیة [1].

******

- شرح :

اجتناب نمائیم.

خلاصه: در شبهات حکمیّه باید احتیاط نمود.

[1]- پس از دقّت در جواب مصنّف چنین می گوئیم (گرچه مصنّف این نکته را مشخّص نکرده اند):

اصلا تصویر علم اجمالی به نحوی که شما بیان کردید، درست نیست زیرا آنچه که واقعیّت دارد، این است که: ما علم اجمالی کبیر داریم که در شریعت مقدّس یک سلسله واجبات و تعدادی محرّمات وجود دارد و اگر انحلالی در کار نباشد لازمه علم اجمالی کبیر این است که ما هرکجا شک در تکلیف داشتیم باید احتیاط نمائیم ولی ما می گوئیم این علم اجمالی کبیر در صورتی موجب احتیاط است که منحل نگردد.

سؤال: آیا علم اجمالی کبیر منحل شده است؟

جواب: آری علم اجمالی کبیر به سبب آن تکالیفی که در مورد طرق، امارات و اصول مثبت تکلیف(2) هست منحل شده است مثلا می دانیم آن تکالیف در کتاب وسائل الشیعة در ضمن روایات معتبر بیان شده است و همچنین آن علم اجمالی به وسیله

ص: 424


1- و فی التّعبیر مسامحة اذ لو علم اجمالا لا تفصیلا بثبوت طرق و اصول معتبرة مثبتة للتکالیف بمقدار تلک التکالیف المعلومة بالاجمال لکانت النّتیجة انحلال العلم الاجمالی الکبیر الی العلم الاجمالی الصّغیر بما فی موارد الطّرق و الاصول المثبتة للتکالیف لا انحلاله الی العلم التّفصیلی و الشّک البدوی کما ادّعاه و لو قال بدل ذلک هکذا« کذلک علم تفصیلا بثبوت طرق و اصول ...» لم یلزم ذلک عنایة الاصول 4/ 89.
2- توضیح اصول مثبت تکلیف را در بحث انسداد بیان کردیم.

إن قلت: نعم، لکنه إذا لم یکن العلم بها مسبوقا بالعلم بالتکالیف [1].

قلت: إنما یضر السبق إذا کان المعلوم اللاحق حادثا، و اما إذا لم یکن کذلک بل مما ینطبق علیه ما علم أولا، فلا محالة قد انحل العلم الإجمالی إلی التفصیلی و الشک البدوی [2].

******

- شرح :

استصحاباتی که اثبات تکلیف می نماید منحل گردیده است و نسبت به زائد بر این مقدار علم اجمالی نداریم (البتّه یقین به عدم هم نداریم).

مثال: ما علم اجمالی به ده هزار واجب و محرّم داریم: امّا امارات و طرق شرعیّه ده هزار یا بیشتر از آن را برای ما ثابت کرده است به نحوی که ما علم اجمالی به بیش از آن ده هزار حکم نداریم.

بله، اگر ما علم اجمالی به پانزده هزار تکلیف می داشتیم و امارات و طرق ده هزار حکم را برای ما بیان می کرد در این صورت شما می توانستید بگویید هنوز نسبت به پنج هزار تکلیف، علم اجمالی هست.

خلاصه: علم اجمالی کبیر ما منحل به علم تفصیلی و شک بدوی می شود لذا مانعی ندارد که ما در شبهات حکمیّه قائل به برائت شویم و بگوئیم شرب تتن حلال است و دعاء عند رؤیة الهلال واجب نیست.

[1]- اشکال: علم اجمالی منحل نمی شود زیرا اینجا مسئله سبق و لحوق مطرح است علم اجمالی شما سابق و مقدّم بر مسئله امارات و اصول است چون اوّل علم اجمالی «کبیر» حاصل شده و سپس شما علم پیدا کرده اید که آن تکالیف در بین امارات و طرق معتبره هست لذا می گوئیم علم بعدی سبب انحلال علم اجمالی قبلی نمی شود.

[2]- جواب: اگر (متأخّر)، «علم» بعدی یک مطلب جدید باشد و مربوط به آن علم اجمالی قبلی نباشد در این صورت انحلال حاصل نمی شود.

مثال: ما علم اجمالی داریم که یکی از دو ظرف (الف) و (ب) به سبب ملاقات با

ص: 425

بول، نجس شده است سپس بیّنه(1) قائم شد که قطره خونی در ظرف «الف» واقع شد در این صورت این بیّنه باعث انحلال علم اجمالی قبلی نمی شود زیرا مسئله علم اجمالی براساس ملاقات با بول بوده است امّا بیّنه می گوید قطره «خونی» در ظرف (الف) واقع شده و این، امر جدید و حادثی است.

امّا اگر در همین مثال بیّنه قائم شد که ظرف «الف» به سبب ملاقات با بول نجس شده بود در این صورت علم اجمالی ما به سبب وجود بیّنه منحل می شود زیرا بیّنه، همان معلوم بالاجمال ما را بیان می کند و امر حادث و جدیدی را مطرح نمی کند تا شما بگویید علم اجمالی سابق بوده است و بیّنه بعدا قائم شده است.

انحلال علم اجمالی براساس سبق و لحوق و تقدّم و تأخّر نیست بلکه بر این اساس است که اگر آنچه بعد از علم اجمالی معلوم شود مطلب حادثی باشد باعث انحلال علم اجمالی نمی شود و چنانچه مطلب جدیدی نباشد بلکه مربوط به همان معلوم بالاجمال باشد باعث انحلال علم اجمالی می شود همان طور که در مثال بیان کردیم.

در محلّ بحث، ما علم اجمالی داریم که تکالیفی در شریعت مقدّس وجود دارد ولی امارات و طرق و اصولی قائم شده است که همان واجبات و محرّمات را بیان می کنند.

آیا واجبات و محرّماتی را که امارات و طرق برای شما ثابت می کنند غیر از آن واجبات و محرّماتی است که در محدوده علم اجمالی شما بود؟ خیر.

آیا طرق و امارات یک مسئله جدیدی را برای شما ثابت می کند؟ خیر.

لذا می گوئیم علم اجمالی ما به علم تفصیلی به تکالیف و شکّ بدوی منحل می شود و در مشکوکات می توانیم به اصل برائت تمسّک نمائیم.

ص: 426


1- بیّنه در حکم علم است.

إن قلت: إنما یوجب العلم بقیام الطرق المثبتة له بمقدار المعلوم بالإجمال ذلک إذا کان(1) قضیة قیام الطریق علی تکلیف موجبا لثبوته فعلا، و اما بناء علی أن قضیة حجیته و اعتباره شرعا لیس إلا ترتیب ما للطریق المعتبر عقلا، و هو تنجز ما أصابه و العذر عما أخطأ عنه، فلا انحلال لما علم بالإجمال أولا، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

(1) [1]- اشکال: مستشکل به مصنّف اشکال می کند و می گوید شما مطلبی را بیان کردید و ظاهرا اکنون از آن صرف نظر کرده اید و آن مطلب این است که: معنای حجّیّت امارات، طرق و خبر واحد، معذّریّت و منجّزیّت است.

بیان ذلک: اگر خبر معتبر دلالت بر وجوب نماز جمعه کرد شما نمی توانید بگوئید نماز جمعه واقعا واجب است بلکه باید بگوئید اگر نماز جمعه در واقع واجب باشد به سبب این روایت آن تکلیف بر من منجّز می شود و اگر به حسب واقع واجب نباشد آن روایت برای من عذری در مخالفت با واقع است و بیش از این نمی توانیم ادّعا کنیم و همچنین فرمودید حجّیّت خبر واحد(2) مانند حجّیّت قطع، معذّریّت و منجّزیّت است یعنی اگر قطع انسان مطابق با واقع باشد همان واقع گریبان مکلّف را می گیرد و اگر قطع مخالف با واقع باشد انسان در مخالفت با واقع معذور است.

خلاصه: اگر قطع موافق با واقع باشد منجّز است و چنانچه مخالف با واقع باشد

ص: 427


1- عبارت فوق مقداری مشوّش است و مرحوم مشکینی هم به آن اشاره می کنند. با اینکه کلمه« مقتضی» در عبارت هست در عین حال مصنّف می فرماید« موجبا لثبوته» لذا باید به یکی از دو نحو زیر عبارت را اصلاح کرد. الف)- کلمه« قضیّة» را حذف کنیم و بگوئیم: اذا کان قیام الطّرق علی تکلیف موجبا لثبوته فعلا. ب)-« موجبا با« لام» بعدش حذف شود و بگوئیم اذا کان قضیّة قیام الطّرق علی تکلیف ثبوته فعلا.
2- حجّیّت امارات و خبر واحد، شرعی و جعلی است امّا حجّیّت قطع، عقلی و ذاتی است.

قلت: قضیة الاعتبار شرعا- علی اختلاف ألسنة أدلته- و إن کان ذلک علی ما قوینا فی البحث، إلا أن نهوض الحجة علی ما ینطبق علیه المعلوم بالإجمال فی بعض الأطراف یکون عقلا بحکم الانحلال، و صرف تنجزه إلی ما إذا کان فی ذاک الطرف و العذر عما إذا کان فی سائر الأطراف، مثلا إذا علم إجمالا بحرمة إناء زید بین الإناءین و قامت البینة علی أن هذا إناؤه، فلا ینبغی الشک فی أنه کما إذا علم أنه إناؤه فی عدم لزوم الاجتناب إلا عن خصوصه دون الآخر [1].

******

- شرح :

معذّر است.

اگر معنای حجّیّت امارات و طرق این است که شما بیان کردید پس چرا می گوئید امارات و طرق و اصول برای ما تکالیفی را ثابت می کند و سبب انحلال علم اجمالی به تکالیف کثیره می شود. درحالی که شما قبلا فرمودید امارات و طرق فقط منجّز و معذّر هستند.

ما که نمی دانیم در موارد طرق و امارات تکالیف واقعی هست یا نه، ممکن است تمام تکالیفی را که امارات و طرق ثابت کرده اند غیر از آن تکالیف واقعی معلوم بالاجمال باشند.

بله اگر معنای حجّیّت امارات و طرق اثبات تکلیف باشد در این صورت امارات و طرق باعث انحلال علم اجمالی کبیر به تکالیف واقعی می شود.

[1]- جواب: مصنّف دو پاسخ از اشکال مذکور بیان می کنند که در جواب اوّل به انحلال «حکمی» و در پاسخ دوّم به انحلال «حقیقی» استناد می کنند.

پاسخ اوّل: ابتدا انحلال حکمی و حقیقی را معنا می کنیم:

انحلال حقیقی در موردی است که علم اجمالی به علم دیگری (اعم از علم تفصیلی و شک بدوی یا علم اجمالی صغیر) انحلال پیدا کند که شکننده علم اجمالی «علم» است و لذا انحلال حقیقی و یقینی پیدا می شود و واقعا علم اجمالی از بین می رود.

ص: 428

در انحلال حکمی، شکننده علم اجمالی «علم» نمی باشد بلکه چیز دیگری است که شارع آن را بجای علم قرار داده است مانند مثالی که قبلا بیان کردیم که علم اجمالی به نجاست یکی از دو ظرف «الف» و «ب» داشتیم بعد بیّنه قائم شد که ظرف «الف» نجس شده است در این مثال با اینکه بیّنه، «علم» نیست ولی شارع مقدّس آن را حجّت و در حکم «علم» قرار داده است و لذا می تواند علم اجمالی را منحل کند (و فقط از همان ظرف اجتناب می کنیم) و نسبت به ظرف دیگر مسئله منجزیّت مطرح نیست.

امّا در محل بحث:

لسان ادله شرعی در حجّیّت و اعتبار امارات و طرق و اصول مختلف است یکی بصورت «صدّق العادل»(1) خبر واحد را حجّت قرار داده است و دیگری بصورت «لا تنقض الیقین بالشک» حکم به اعتبار استصحاب نموده است.

و گرچه مقتضای اعتبار آنها معذّریّت و منجّزیّت (نه اثبات حکم) است امّا در عین حال می گوئیم علم اجمالی به تکالیف به سبب حکم عقل منحل می شود یعنی عقل می گوید همان طور که «قطع» باعث انحلال علم اجمالی می شود اماره و خبر واحد هم چون به حکم شارع حجّت گردیده است سبب انحلال علم اجمالی می شود.

مثال: ما علم اجمالی داریم که مکلّف به ده هزار تکلیف هستیم و شارع مقدّس مثلا ده هزار روایت را برای ما حجّت قرار داده است که به اندازه معلوم بالاجمال ما هست.

و ما می دانیم که شارع امارات، اخبار، طرق و اصول را نازل منزله و به حکم علم

ص: 429


1- مفاد ادلّه حجّیت خبر واحد صدّق العادل است.

و لو لا ذلک لما کان یجدی القول بأن قضیة اعتبار الأمارات هو کون المؤدیات أحکاما شرعیة فعلیة، ضرورة أنها تکون کذلک بسبب حادث، و هو کونها مؤدیات الأمارات الشرعیة(1) [1].

******

- شرح :

قرار داده است(2) در این صورت این امارات و طرق آن علم اجمالی کبیر ما را منحل می نمایند(3) البتّه اگر ما از طریقی علم و یقین تفصیلی نسبت به احکام پیدا می کردیم در این صورت این علم و یقین حقیقة باعث انحلال علم اجمالی کبیر می شد، امّا اکنون هم که امارات و طرق و اصول را داریم می گوییم این امارات و طرق و اصول باعث انحلال علم اجمالی کبیر می شوند (انحلال حکمی نه حقیقی).

نتیجه: علم اجمالی کبیر نسبت به تکالیف، محدود به مفاد امارات و طرق و اصول عملیّه است و به سبب آنها منحل می شود و در شبهات حکمیّه می توان اصل برائت را جاری نمود.

[1]- مصنّف می فرمایند: اگر شما انحلال حکمی را از ما نپذیرید و بگویید مقتضای حجّیّت امارات و طرق این است که آنها احکام شرعی را برای ما ثابت می کنند در این صورت هم چون احکام مفاد امارات و طرق احکام جدید و حادثی هستند نمی توانند سبب انحلال علم اجمالی ما بشوند به عبارت دیگر: احکام مفاد امارات و طرق همان احکام واقعی نیستند بلکه آن احکام به سبب قیام امارات حادث شده اند و احکام جدید و حادث نمی توانند علم اجمالی را منحل کنند.

ص: 430


1- قبلا مستشکل ایراد نمود که اگر مفاد امارات و طرق معذّریّت و منجّزیّت باشد( نه اثبات حکم) در این صورت امارات و طرق نمی توانند علم اجمالی را منحل نمایند زیرا حکمی را برای ما بیان نمی کنند تا سبب انحلال علم اجمالی به احکام شوند و مصنف در عبارت فوق به مستشکل ایراد می کنند.
2- امارات و طرق و اصول افاده ظن می نمایند نه علم.
3- انحلال حکمی نه حقیقی.

هذا(1) إذا لم یعلم بثبوت التکالیف الواقعیة فی موارد الطرق المثبتة بمقدار المعلوم بالإجمال، و إلا فالانحلال إلی العلم بما فی الموارد و انحصار أطرافه بموارد تلک الطرق بلا إشکال. کما لا یخفی. [1].

و ربما استدل بما قیل: من استقلال العقل بالحظر فی الأفعال الغیر الضروریة قبل الشرع، و لا أقل من الوقف و عدم استقلاله، لا به و لا بالإباحة، و لم یثبت شرعا إباحة ما اشتبه حرمته، فإن ما دل علی الإباحة معارض بما دل علی وجوب التوقف أو الاحتیاط [2].

******

- شرح :

(1) [1]- پاسخ دوّم: همان طور که قبلا تذکّر دادیم مصنّف دو جواب و به دو نحو پاسخ اشکال را بیان می کنند ابتدا از راه انحلال حکمی جواب اشکال را بیان کردند و این جواب در صورتی بود که ما نپذیریم در موارد امارات و طرق به اندازه معلوم بالإجمال «تکلیف واقعی» وجود دارد و اکنون می فرمایند اگر بگوئیم در موارد طرق و امارات آن قدر تکالیف واقعی وجود دارد که بتواند علم اجمالی کبیر را منحل کند در این صورت انحلال حقیقی ثابت است.

به عبارت دیگر: ما علم اجمالی به هزار تکلیف داریم و در عین حال ممکن است ادّعا کنیم که در مورد امارات و طرق هزار حکم واقعی بنحو اجمال برای ما بیان شده است یعنی دائره معلوم بالاجمال محدود به همان هزار حکمی است که به وسیله امارات و طرق بیان شده است و این امارات و طرق علم اجمالی کبیر ما را حقیقة (نه حکما) منحل می کند.

تا اینجا بیان اوّل دلیل عقلی بر وجوب احتیاط و جواب آن بیان گردید.

بیان دوّم عقل

[2]- ما افعال ضروری و غیر ضروری (عادی) داریم مثلا نیاز به تنفّس، یک

ص: 431


1- عبارت هذا اذا ...، مربوط به اصل اشکال است.

فعل لازم و ضروری است زیرا حیات انسان بستگی به آن دارد(1) امّا افعالی مانند شرب تتن و دعاء عند رؤیة الهلال، یک فعل ضروری و لازم نیست.

سؤال: قبل از اینکه شارع برای افعال عادی حکمی بیان کند آیا عقل درباره آنها حکمی دارد؟

جواب- این مسئله محل اختلاف است بعضی می گویند عقل حکم به اباحه می کند و عده ای می گویند حکم آنها از نظر عقل «حظر» و منع است.

شاید علّت ممنوعیّت این باشد که اگر حکم به اباحه کنیم (نه منع) این تصرّف در ملک خداوند متعال است و تصرّف در ملک خدا نیاز به اجازه دارد.

بعضی معتقدند برای ما مشخّص نیست که عقل حکم به «اباحه» یا «ممنوعیّت» می کند لذا می گوئیم در این موارد قائل به توقّف می شویم.(2)

بیان استدلال: مستدل می گوید ما یکی از دو قول اخیر (منع یا توقّف) را اختیار می کنیم و می گوئیم تا زمانی که «اباحه» و «برائت» ثابت نشده است عقل مستقلا حکم به ممنوعیّت و احتیاط می کند و در محل بحث می گوئیم یکی از افعال غیر ضروری مثلا شرب تتن است و چون ترخیص از طرف شارع ثابت نشده است لذا در مورد این فعل و هرکجا که حکم الهی مشکوک است باید احتیاط کرد.

اشکال: آیا روایت «حلّ»(3) و امثال آن دالّ بر ترخیص شرعی نیست؟

جواب: روایت «حلّ» و امثال آن دالّ بر اباحه هستند امّا اخبار دالّ بر وجوب

ص: 432


1- درباره افعال ضروری بحثی نداریم.
2- البتّه در مقام عمل نتیجه توقّف هم احتیاط و ممنوعیّت است.
3- کل شی ء لک حلال ...

و فیه أوّلا: إنه لا وجه للاستدلال بما هو محل الخلاف و الإشکال، و إلا لصح الاستدلال علی البراءة بما قیل من کون تلک الأفعال علی الإباحة [1].

و ثانیا: إنه تثبت الإباحة شرعا، لما عرفت من عدم صلاحیة ما دل علی التوقف أو الاحتیاط، للمعارضة لما دل علیها [2].

******

- شرح :

احتیاط با آنها تعارض می کند و هر دو دسته روایت تساقط می کنند لذا باز هم می گوئیم عقل حکم به احتیاط و ممنوعیّت می کند و اگر حکم به «منع» نکند دستور توقّف می دهد و نتیجه توقّف هم در مقام عمل همان احتیاط است.

[1]- مصنّف قدّس سرّه سه اشکال (جواب) به این استدلال وارد می نماید:

1- شما نمی توانید به مسئله ای که محلّ اختلاف است استدلال کنید.

در مسئله سه قول وجود داشت که نتیجه دو «قول» احتیاط بود امّا قول دیگری (اباحه) هم در مسئله بود شما به یکی از دو قول تمسّک کردید و قائل به احتیاط شدید.

ممکن است ما هم به قول سوّم (اباحه) تمسّک کنیم و بگوئیم در افعال غیر ضروری که شارع مقدّس حکمی درباره آنها بیان نکرده است می توانیم حکم به اباحه نمائیم.

خلاصه: در مقام استدلال نمی توان به مسئله ای که مورد نفی و اثبات و اختلاف است تمسّک نمود و با آن مطلبی را ثابت کرد.

[2]- 2- اینکه شما بین ادله اباحه و احتیاط قائل به تعارض شدید و گفتید بعد از تعارض و تساقط این دو، باید احتیاط کرد، صحیح نیست زیرا: ما در دلیل روائی شما بر وجوب احتیاط، این مسئله را مطرح کرده و پاسخ دادیم که بین این دو دلیل تعارضی نیست بلکه دلیل اباحه اظهر و اخص از دلیل احتیاط است و لذا تقدّم بر دلیل احتیاط

ص: 433

و ثالثا: أنه لا یستلزم القول بالوقف فی تلک المسألة، للقول بالاحتیاط فی هذه المسألة، لاحتمال أن یقال معه بالبراءة لقاعدة قبح العقاب بلا بیان [1].

******

- شرح :

و توقّف پیدا می کند(1).

[1]- 3- مصنّف می فرمایند: شما گفتید ما در آن مسئله(2) چه قائل به حظر یا توقّف شویم می گوئیم حکم اشیا، قبل از بیان شارع، «منع» و «احتیاط» است.

ما می گوئیم اگر قائل به حظر شدید. حق با شماست و باید حکم اشیا، را قبل از بیان شرع «حظر» دانست و احتیاط نمود.

امّا اگر حکم اشیا را «توقّف» دانستیم لازم نیست بگوئیم در ما نحن فیه باید احتیاط نمود دلیل مصنّف بر این مطلب چیست؟

در آنجا بحث این بود که فعل مکلف قبل از بیان شارع ممنوعیّت دارد یا محکوم به اباحه است، قائلین به توقّف می گفتند ما، بین حظر و اباحه مردّد هستیم و لذا قائل به توقّف می شویم، و در آنجا بحث راجع به محدودیّت و عدم محدودیّت فعل مکلّف بود امّا در محلّ بحث(3) یک طرف مسئله به خداوند ارتباط پیدا می کند به این ترتیب که: آیا خداوند می تواند عقاب بلا بیان داشته باشد یا نه؟ لذا می گوئیم مانعی ندارد که کسی در آن مسئله قائل به توقّف شود و بگوید که من نمی دانم اشیا قبل از بیان شرع محدودیّتی دارند یا نه، امّا در محل بحث که یک طرف مسئله ارتباط به خداوند دارد به استناد قاعده قبح عقاب بلا بیان بگوید مؤاخذه بدون دلیل بر مولا قبیح است و خلاصه در این صورت احتمال دارد که ما بتوانیم قائل به برائت عقلیّه شویم.

ص: 434


1- برای توضیح مطلب به ادله روائی دالّ بر وجوب احتیاط مراجعه کنید.
2- حکم افعال غیر ضروری قبل از بیان حکم شرع.
3- اجرای برائت در شبهات حکمیّه.

و ما قیل(1)- من أن الإقدام علی ما لا یؤمن المفسدة فیه کالإقدام علی ما یعلم فیه المفسدة- ممنوع، و لو قیل بوجوب دفع الضرر المحتمل، فإن المفسدة المحتملة فی المشتبه لیس بضرر غالبا، ضرورة أن المصالح و المفاسد التی هی مناطات الأحکام لیست براجعة إلی المنافع و المضار، بل ربما یکون المصلحة فیما فیه الضرر، و المفسدة فیما فیه المنفعة، و احتمال أن یکون فی المشتبه ضرر ضعیف غالبا لا یعتنی به قطعا، مع أن الضرر لیس دائما مما یجب التحرز عنه عقلا، بل یجب ارتکابه أحیانا فیما کان المترتب علیه أهم فی نظره مما فی الاحتراز عن ضرره، مع القطع به فضلا عن احتماله [1].

******

- شرح :

(1) [1]- توهم: برائت عقلیّه و قاعده قبح عقاب بلا بیان در محل بحث جاری نمی شود.

بیان ذلک: در شبهات تحریمیّه، احتمال وجود مفسده هست و محتمل المفسده مانند مقطوع المفسده دارای ضرر و لازم الدّفع است، بنابراین می گوئیم نمی توان برائت عقلی جاری نمود بلکه باید احتیاط نمود.

به عبارت دیگر: «انّ الاقدام علی ما لا یؤمن المفسدة فیه کالاقدام علی ما تعلم فیه المفسدة» همان طور که ما در مقطوع المفسده احتیاط می کنیم، در محتمل المفسده هم باید احتیاط بکنیم.

دفع توهم

جواب این توهم را مکرّر بیان کرده ایم که:

اگر ما قاعده لزوم دفع ضرر محتمل را قبول کنیم و ضررهای دنیوی را مشمول

ص: 435


1- اشارة الی ما تقدّم من انّ قاعدة وجوب دفع الضّرر المحتمل واردة علی قاعدة القبح( مشکینی قدّس سرّه).

قاعده بدانیم مع ذلک می گوئیم مسئله ضرر و نفع غیر از مسئله مصلحت و مفسده است.

احکام (واجبات و محرّمات) تابع مصالح و مفاسد هستند نه تابع منافع و مضار بسا چیزی که واجب است و در آن مصلحت وجود دارد امّا صددرصد ضرر مالی دارد مانند خمس، زکات ... که واجب و دارای مصلحت هستند امّا صددرصد ضرر مالی هستند و چه بسا چیزی که حرام و مفسده دارد امّا دارای نفع هم هست مثلا زنا حرام و مسلّما دارای مفسده است امّا کسی که مرتکب زنا می شود اگر مردم متوجه عمل زشت او نشوند و حیثیّت او از بین نرود می گوید من از این عمل لذّت بردم.

خلاصه احکام تابع مصالح و مفاسد هستند نه تابع مضار و منافع و قاعده دفع ضرر محتمل می گوید ضرر محتمل واجب الدّفع است نه مفسده محتمل.

اشکال: گاهی از اوقات ملاک واقعی احکام و مفسده واقعی براساس همان ضرر است مثلا اگر کسی بخواهد بدون علّت اموال خود را اتلاف نماید این فعل براساس ضرر حرام می باشد.

در ما نحن فیه (مشتبهات) می گوئیم در شرب تتن علاوه بر احتمال مفسده احتمال ضرر هم در میان هست یعنی احتمال می دهیم مفسده آن یک مفسده ضرری باشد و اگر شما قاعده دفع ضرر محتمل را پذیرفتید ما می گوئیم همین ضرر در شرب تتن محتمل است لذا طبق قاعده دفع ضرر محتمل باید احتیاط نمائید.

جواب- همان طور که بیان کردیم گاهی از اوقات ملاک مفسده ضرر می باشد امّا در شرب تتن و امثال آن احتمال ضعیف ضرری هست که مورد توجّه عقلا نمی باشد امّا به خلاف مفسده که به همان ملاکی که شما احتمال حرمت می دهید و احتمال حرمت شما هم مورد اعتناء عقلا است به همان میزان هم احتمال مفسده می دهید منتها این احتمال مفسده، واجب الدّفع نیست و نسبت به ضرر واجب الدّفع خود احتمالش

ص: 436

بقی أمور مهمة لا بأس بالإشارة إلیها: الأوّل: إنه انّما لا تجری أصالة البراءة شرعا و عقلا فیما لم یکن هناک أصل موضوعی مطلقا و لو کان موافقا لها، فإنه معه لا مجال لها اصلا، لوروده علیها کما یأتی تحقیقه [1].

******

- شرح :

مورد اعتنا نیست.

احتمال ضررش مورد اعتنا و توجّه عقلا نیست بعلاوه ما قاعده لزوم دفع ضرر محتمل را از باب مماشات از شما پذیرفتیم زیرا احتمال (ضرر) اگر مربوط به عقوبت اخروی نباشد واجب الدّفع نیست و قبلا بیان کردیم که اصلا عقل در مواردی نسبت به ضرر دنیوی ترغیب می کند و ...

تا اینجا ادله سه گانه اخباریین بر وجوب احتیاط را ذکر کرده و پاسخ آنها را بیان نمودیم.

خلاصه مباحثی که در اصل برائت داشتیم:

در شبهات حکمیّه (اعمّ از شبهه وجوبی یا تحریمی) می توان به برائت شرعی و عقلی تمسّک نمود البتّه در شبهات موضوعیّه هم می توان به اصل برائت تمسّک نمود ولی قبلا بیان کردیم که بحث درباره شبهات موضوعیّه مربوط به علم فقه است و گاهی علی سبیل الاستطراد در علم اصول درباره اش بحث می کنند.

تذکّر چند امر مهم و ضروری

امر اوّل

[1]- برائت شرعی و عقلی(1) در موردی جاری می شود که در مرتبه مقدّم برآن یک اصل موضوعی و حاکم جریان پیدا نکند.

اگر در رتبه متقدّم بر اصالة البراءة، یک اصل موضوعی (مخالف یا حتّی موافق با

ص: 437


1- معمولا اصالة الاباحة به برائت شرعی، و اصالة البراءة به برائت عقلی اطلاق می شود.

فلا تجری- مثلا- أصالة الإباحة فی حیوان شک فی حلّیته مع الشک فی قبوله التذکیة، فإنه إذا ذبح مع سائر الشرائط المعتبرة فی التذکیة، فأصالة عدم التذکیة تدرجه فیما لم یذک و هو حرام إجماعا، کما إذا مات حتف أنفه، فلا حاجة إلی إثبات أن المیتة تعم غیر المذکی شرعا؛ ضرورة کفایة کونه مثله حکما، و ذلک بأن التذکیة إنما هی عبارة عن فری الأوداج [الأربعة] مع سائر شرائطها، عن خصوصیة فی الحیوان التی بها یؤثر فیه الطهارة وحدها أو مع الحلّیّة، و مع الشک فی تلک الخصوصیة فالأصل عدم تحقق التذکیة بمجرد الفری بسائر شرائطها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

اصل برائت) باشد در این صورت اصل موضوعی تقدّم بر برائت دارد و نوبت به جریان اصل برائت نمی رسد.

سؤال: چرا اصل موضوعی مقدّم بر اصالة البراءة هست؟

جواب: به نظر مصنّف علّت تقدّم، «ورود» است و تحقیق این مطلب را در بحث استصحاب سببی و مسبّبی بیان می کنیم.

[1]- اکنون مصنّف قدّس سرّه برای توضیح مطلب فوق پنج قسم شبهه (پنج فرض) را بیان می کنند که در بعضی از آن موارد اصل موضوعی هست و در بعضی از موارد اصل موضوعی وجود ندارد البتّه سه مورد از آن ها مربوط به شبهات حکمیّه است و دو موردش مربوط به شبهات موضوعیّه(1) برای بیان آن پنج فرض لازم است ما مقدّماتی را ذکر نماییم:

الف- اینکه بعضی از حیوانات قابل تذکیه هستند و بعضی قابل تذکیه نیستند مقصود از «تذکیه» چیست؟

آیا مقصود این است که ذابح، مسلمان، و آلت ذبح حدید باشد و آن چهار رگ

ص: 438


1- تعریف شبهه حکمیّه و موضوعیّه را در اوّل بحث برائت بیان کردیم.

مخصوص حیوان قطع شود همچنین حیوان در هنگام ذبح به طرف قبله قرار گیرد و ...

اگر مقصود وجود شرائط فوق هست پس هر حیوانی قابلیّت تذکیه دارد.

مقصود از تذکیه این است که علاوه بر شرائط فوق باید یک خصوصیّت ذاتی در حیوان موجود باشد که آن ویژگی سبب می شود که حیوان قابلیّت تذکیه پیدا کند و اگر آن خصوصیّت ضمیمه سایر شرایط شد در این صورت تذکیه محقّق می شود بنابراین تصوّر نکنید که عنوان «تذکیه» عبارت از همان جهاتی است که انسان هنگام ذبح با چشم و گوش می بیند و لذا می گوئیم اگر این خصوصیّت و جهت ذاتی را احراز نکنیم ما شک در «قابلیّت تذکیه» حیوان می کنیم.

ب- اثر تذکیه چیست؟

در تمام موارد اثر تذکیه عبارت از طهارت است یعنی هر حیوانی که تذکیه شد مسلّما طاهر و پاک است امّا لازمه تذکیه حیوان این نیست که خوردن گوشت آن هم حلال است البتّه در بعضی از فروض اگر تذکیه احراز شد، به دنبال آن حلّیّت را هم می توان ثابت کرد.

ج- مقدّمه دیگر این است که مذکّی به چه حیوانی اطلاق می شود؟

سؤال دیگر: آیا عنوان «میته» بر «غیر مذکّی» اطلاق می شود؟ یعنی غیر مذکی داخل عنوان میته است؟

جواب: میته به حیوانی گفته می شود که به مرگ طبیعی (حتف انف) مرده است و آیه شریفه (حرّمت علیکم المیتة) هم دلالت بر حرمت آن می نماید.

و «مذکّی» حیوانی است که چهار رگ مخصوصش قطع شده و آن خصوصیّت ذاتی و سایر شرائط(1) را داشته.

ص: 439


1- مانند، اسلام ذابح، تسمیه نام خدا هنگام ذبح و ...

بنابراین لازم نیست حیوان غیر مذکی از مصادیق میته و تحت عنوان میته (امر وجودی) حرام باشد بلکه غیر مذکّی از نظر حکم (حرمت) شبیه میته است و اجماع دلالت بر حرمت غیر مذکّی می کند.

اکنون با ذکر مقدّمات مذکور پنج فرضی را که مصنّف مطرح کرده اند بیان می کنیم:(1)

1- (در شبهه حکمیّه): اگر شک داشته باشیم گوشت فلان حیوان حلال یا حرام است و منشأ شک ما این باشد که نمی دانیم آیا آن حیوان قابلیّت تذکیه دارد یا نه، وظیفه ما چیست؟

خلاصه: «حلّیّت» مشکوک و منشأ آن شک در قابلیّت تذکیه است مصنّف می فرمایند: در این صورت اگر این حیوان را با سایر شرائط ذبح کنیم چون شکّ در قابلیّت تذکیه آن داریم می گوئیم استصحاب و اصالة عدم قابلیّت تذکیه بعنوان یک اصل موضوعی جاری می شود و تقدّم بر اباحه دارد و می گوئیم این حیوان قابلیّت تذکیه ندارد و حرام و غیر مذکّی است و همان طور که در مقدّمات بحث بیان کردیم لزومی ندارد عنوان «میته» بر او منطبق شود تا حرام باشد بلکه اجماع دلالت بر حرمت حیوان غیر مذکّی می نماید.

سؤال: در اجرای استصحاب، یقین نسبت به حالت سابق لازم است در مورد آن حیوان شما (مصنّف) از کجا حالت سابقه (عدم قابلیّت تذکیه) را احراز کردید و گفتید اصل عدم قابلیّت است؟

جواب: اجرای این نوع استصحاب طبق مبنای مصنّف صحیح است.

باین ترتیب که: ایشان نظیر این استصحاب را در موارد دیگر هم جاری نمودند

ص: 440


1- در تمام پنج فرض اگر دلیل اجتهادی نداشته باشیم می توانیم به اصل عملی رجوع نمائیم.

نعم لو علم بقبوله التذکیة و شک فی الحلّیّة، فأصالة الإباحة فیه محکمة، فإنه حینئذ إنما یشک فی أن هذا الحیوان المذکّی حلال أو حرام، و لا أصل فیه إلا أصالة الإباحة، کسائر ما شک فی أنه من الحلال أو الحرام [1].

******

- شرح :

به صورت (استصحاب عدم ازلی).

اگر شک نمائیم که زنی قرشی و سیّده هست یا نه ایشان به این ترتیب به استصحاب عدم قرشیّت تمسّک می کنند که: آن مرئه قبل از آنکه وجود پیدا کند (به نحو سالبه به انتفاء موضوع) قرشی نبود، اکنون که وجود پیدا کرده است ما شک داریم که عنوان قرشیّت دارد یا نه همان حالت قبل را استصحاب می کنیم یعنی همان قضیّه سالبه به انتفاء موضوع را استصحاب می کنیم و از آن قضیّه سالبه به انتفاء محمول را نتیجه می گیریم.

در محل بحث: آن حیوان قبل از آنکه متولّد شود قابلیّت تذکیه نداشت الآن که وجود پیدا کرده است ما شک داریم که قابلیّت تذکیه تحقّق پیدا کرده یا نه لذا می گوئیم استصحاب عدم قابلیّت جاری می شود.

[1]- 2- (در شبهه حکمیّه)- اگر یقین داریم که حیوانی قابلیّت تذکیه دارد(1) لکن بعد از ذبح شک در حلیّت و حرمت گوشت آن داریم، حکم این فرض چیست؟

خلاصه: قابلیّت تذکیه متیقن و حلّیّت مشکوک است.

جواب: در این صورت اصالة الاباحه جاری می شود زیرا ما شک در حلّیّت آن داریم و فرض مسئله این است که آن حیوان قابلیّت تذکیه دارد (اصل موضوعی متقدّمی در این فرض وجود ندارد).

ص: 441


1- همان طور که گفتیم همیشه لازمه تذکیه طهارت است نه حلّیّت.

هذا(1) إذا لم یکن هناک أصل موضوعی آخر مثبت لقبوله التذکیة، کما إذا شک- مثلا فی أن الجلل فی الحیوان هل یوجب ارتفاع قابلیته لها، أم لا؟ فأصالة قبوله لها معه محکمة، و معها لا مجال لأصالة عدم تحققها، فهو قبل الجلل کان یطهر و یحل بالفری بسائر شرائطها، فالأصل أنه کذلک بعده [1].

******

- شرح :

(1) ( [1]- 3- (در شبهه حکمیّه): یقین داریم که حیوانی قابلیّت تذکیه دارد لکن حالتی برآن عارض شده است که ما شک در بقاء قابلیّت تذکیه آن داریم.

مثال: حیوانی است که مسلّما قابلیّت تذکیه داشته لکن چون جلل و نجاست خواری بر او عارض شده است ما شک می کنیم که آیا این حالت سبب می شود که حیوان قابلیّت تذکیه اش را از دست بدهد یا نه، حکم فرض مذکور چیست در این فرض اصالة الاباحه جاری نمی شود لکن یک اصل موضوعی که موافق با اصالة الاباحه است جاری می گردد و می گوئیم آن حیوان قابلیّت تذکیه دارد و حکم به حلّیّت آن می کنیم.

تذکّر: در این فرض مصنّف به دو صورت استصحاب بقاء قابلیّت تذکیه را جاری می کنند.

الف- بصورت استصحاب تنجیزی: قبل از عروض جلل، آن حیوان قابلیّت تذکیه داشت اکنون که عذره خوار شده است ما شک داریم که قابلیّت تذکیه آن از بین رفته است یا نه لذا می گوئیم: اصل بقاء قابلیّت تذکیه جاری می شود و مجالی برای اصل عدم قابلیّت نیست.

ب- بصورت استصحاب تعلیقی: آن حیوان، قبل از عروض جلل اگر تذکیه می شد حلال و پاک بود(2) و لکن بعد از عروض جلل ما شک پیدا کرده ایم که اگر او را بکشند آیا حلال و طاهر است یا نه لذا می گوئیم همان حکم قبل از عروض جلل باقی است و اگر

ص: 442


1- اینکه در فرض اوّل گفتیم استصحاب عدم قابلیّت جاری می شود در صورتی است ...
2- حلّیت و طهارت آن حیوان معلّق بر تذکیه بود.

و مما ذکرنا ظهر الحال فیما اشتبهت حلیته و حرمته بالشبهة الموضوعیة من الحیوان، و أن أصالة عدم التذکیة محکمة فیما شک فیها لأجل الشک فی تحقق ما اعتبر فی التذکیة شرعا [1].

کما أن أصالة قبول التذکیة محکمة إذا شک فی طرو ما یمنع عنه، فیحکم بها فیما أحرز الفری بسائر شرائطها عداه، کما لا یخفی، فتأمل جیّدا [2].

******

- شرح :

حیوان را بکشند حلال و طاهر است.

[1]- 4- (در شبهه موضوعیّه): مثلا قطعه گوشتی در بیابان پیدا کردیم که یقین داریم مربوط به حیوانی است که قابلیّت تذکیه داشته امّا نمی دانیم آن حیوان را تذکیه نموده اند یا نه.

به عبارت دیگر: تکه گوشت گوسفندی را در بیابان پیدا کرده ایم که نمی دانیم حیوان درنده ای آن گوسفند را خورده و مقداری از آن باقی مانده یا اینکه عدّه مسافری از آنجا عبور کرده، غذا خورده اند و سپس فراموش کرده اند آن قطعه گوشت را با خود ببرند حکم فرض مذکور چیست؟

در این فرض، اصل عدم تذکیه جاری می شود زیرا آن حیوان در حال حیات مسلّما تذکیه نشده بود و ما شک کرده ایم که آیا در حال ذهاب روح تذکیه شده است یا نه لذا می گوئیم اصل،(1) عدم تحقّق تذکیه است و در نتیجه آن تکّه گوشت حرام و نجس است و مجالی برای جریان اصالة الاباحه نمی باشد.

[2]- 5- (در شبهه موضوعیّه)- در موردی است که ما یقین به قابلیّت تذکیه داریم ولی شک کرده ایم که آیا مانعی تحقّق پیدا کرده است تا قابلیّت تذکیه را از بین ببرد یا نه.

مثال: حیوانی (گوسفندی) است که می دانیم قابلیّت تذکیه دارد و همچنین یقین

ص: 443


1- استصحاب.

الثانی: إنه لا شبهة فی حسن الاحتیاط شرعا و عقلا(1) فی الشبهة الوجوبیة أو التحریمیة فی العبادات و غیرها، کما لا ینبغی الارتیاب فی استحقاق الثواب فیما إذا احتاط و أتی أو ترک بداعی احتمال الأمر أو النهی [1].

******

- شرح :

داریم که اگر این حیوان نجاست خوار شود قابلیّت تذکیه اش را از دست می دهد لکن ما نمی دانیم در خارج نجاست خوار شده است یا نه.

خلاصه: قابلیّت تذکیه، متیقن و عروض مانع مشکوک است.

حکم مسئله: در این فرض چنانچه حیوان با شرائط دیگر ذبح شود اصالة بقاء قابلیّت تذکیه جاری می شود و نتیجه اجرای این اصل همان نتیجه اجرای اصل اباحه است امّا با وجود استصحاب بقاء قابلیّت (اصول موضوعی) نوبت به جریان اصالة الاباحه نمی رسد.

امر دوّم
اشاره

[1]- ما ثابت کردیم که در شبهات بدویّه بعد الفحص احتیاط واجب نیست بلکه برائت عقلی و نقلی می توان جاری نمود خواه شبهه وجوبیّه باشد یا تحریمیّه.

سؤال: آیا در موارد مذکور احتیاط حسن دارد؟

جواب: مسلّما از نظر عقل و شرع احتیاط در شبهات وجوبیّه و تحریمیّه در عبادات و غیر عبادات (توصلیات) نه تنها نیکوست بلکه سبب استحقاق مثوبت می شود.

مانند اینکه کسی شرب تتن را بعنوان محتمل الحرمه ترک کند یا در شبهات وجوبیّه چیزی را بعنوان محتمل الوجوب اتیان نماید.

البتّه احتیاط باید به داعی احتمال تعلّق امر و نهی نسبت به آن موارد باشد مثلا اگر

ص: 444


1- امّا حسنه الشّرعی فلا بدّ ان یکون امّا لانبعاث الامر به عن نفس مصلحة الحکم الواقعی کما اشرنا الیه ... و امّا للامر به لتنجیز الواقع المحتمل حتّی یصل المکلّف الجاهل الی الغرض منه .... امّا حسنه العقلی فلکونه انقیادا للمولی- منتهی الدّرایة 5/ 479.

و ربما یشکل(1) فی جریان الاحتیاط فی العبادات عند دوران الأمر بین الوجوب و غیر الاستحباب، من جهة أن العبادة لا بد فیها من نیة القربة المتوقفة علی العلم بأمر الشارع تفصیلا أو إجمالا [1].

******

- شرح :

کسی چون علاقه ای به شرب تتن ندارد آن را ترک کند در این صورت مستحق ثواب نیست بلکه علّت ترک آن باید احتمال تعلّق نهی الهی باشد (و همچنین در شبهات وجوبیّه).

[1]- اشکال: مصنّف می فرمایند: عمل به احتیاط در تعبّدیات (نه توصلیّات) مورد اشکال واقع شده است.

بیان ذلک: گاهی در شبهات وجوبیّه شک، بین وجوب و استحباب است یعنی اصل رجحان و تعلّق امر مسلّم است لکن ما شک داریم که «امر» وجوبی به آن مشتبه، تعلّق گرفته است یا امر استحبابی، در این صورت اشکالی برای عمل به احتیاط وجود ندارد.

امّا گاهی در شبهات وجوبیّه شک، بین وجوب و اباحه است یعنی عملی است که اگر واجب باشد عبادیّت آن مسلّم است امّا اگر واجب نباشد یک عمل مباحی است و اصلا استحباب ندارد خلاصه ما هم احتمال می دهیم که امر به آن تعلّق گرفته است و هم احتمال می دهیم یکی از مباحات باشد. و گاهی هم ما شک در وجوب و کراهت داریم مصنّف می فرمایند به دو فرض اخیر اشکال شده است که: در مواردی که شک، بین وجوب و غیر از استحباب است باتوجّه به اینکه در عبادت «امر» شارع و قصد قربت لازم است شما چگونه احتیاط می کنید؟

اگر آن مشتبه واجب باشد دارای «امر» است امّا شما که نمی دانید واجب است یا نه بلکه احتمال وجوب و اباحه یا وجوب و کراهت در میان است آیا علم تفصیلی یا علم اجمالی دارید که آن عمل مأمور به است؟ خیر.

ص: 445


1- ر. ک: فرائد الاصول 228.

و حسن الاحتیاط عقلا لا یکاد یجدی فی رفع الإشکال، و لو قیل بکونه موجبا لتعلق الأمر به شرعا، بداهة توقفه علی ثبوته توقف العارض علی معروضه، فکیف یعقل أن یکون من مبادئ ثبوته؟ [1].

******

- شرح :

(1) [1]- جواب: مصنّف سه جواب برای این اشکال ذکر می کنند و هیچ کدام را نمی پذیرند و خود پاسخ چهارمی را بیان می کنند که یک یک آنها را بیان می کنیم:

1- شما گفتید در عبادت ما نیاز به «امر» شارع داریم. ما می گوئیم «امر» شارع موجود هست باین ترتیب که از نظر عقل، احتیاط دارای «حسن» می باشد و بین حکم عقل و شرع ملازمه هست یعنی وقتی از نظر عقل احتیاط «حسن» داشت از نظر شرع هم حسن دارد و «امر» به آن تعلّق گرفته است(1) پس مانعی برای قصد قربت وجود ندارد و احتیاط ممکن است از علّت (حسن احتیاط) معلول (تعلّق امر) را کشف می کنیم (کشف لمّی) مصنّف می فرمایند و لو از راه ملازمه بین حکم عقل و شرع استحباب شرعی را درست کنیم در عین حال این استحباب شرعی پاسخ اشکال را نمی دهد زیرا:

«بداهة توقفه ...».

مقدّمه

واضح است که حکم، تابع موضوع است یعنی اوّل باید موضوع محقّق شود تا حکم برآن مترتّب شود و همچنین اوّل باید معروض محقّق شود تا عارض بر معروض وارد شود.

خلاصه: موضوع و معروض باید با قطع نظر از حکم و عارض محقّق باشند تا حکم و عارض بر آنها بار شود.

ص: 446


1- و لو امر استحبابی.

و انقدح بذلک أنه لا یکاد یجدی فی رفعه أیضا القول بتعلق الأمر به من جهة ترتب الثواب علیه، ضرورة أنه فرع إمکانه، فکیف یکون من مبادئ جریانه؟ [1].

******

- شرح :

مثال: هذا الجسم ابیض، در اینجا اوّل باید «جسم» تحقّق پیدا کند تا «بیاض» برآن عروض نماید امّا در محلّ بحث:

شما که می گوئید الاحتیاط حسن، (شرعا و عقلا) اوّل باید موضوع (احتیاط) این قضیه را درست کنید تا حکم (حسن) برآن مترتّب شود.

آیا شما «احتیاط» را احراز کردید؟ ما می گوئیم در شبهات وجوبیّه عبادیّه و محلّ بحث امکان تحقّق موضوع و احتیاط نیست لذا می گوئیم در قضیّه ای که موضوعش (احتیاط) محلّ اشکال است نمی توان به حکم (حسن) تمسّک نمود.

آیا حکم می تواند موضوع خود را درست کند؟ نه، حکم تابع و متأخّر از موضوع خود هست و بر موضوع خود عارض می شود لذا می گوئیم معقول نیست چیزی که تابع و متأخّر و عارض بر موضوع است از مقدّمات تحقّق متبوع و موضوع و معروض باشد.

خلاصه: شما اوّل «احتیاط» را درست کنید و بعد بگوئید «الاحتیاط حسن او مستحب» و اشکال ما در اصل تحقّق احتیاط است.

[1]- 2- جواب دیگری که از اشکال مذکور داده شده، این است که:

چون بر این «احتیاط» ثواب مترتّب است ما کشف می کنیم که احتیاط «متعلّق امر»(1) شارع است.

یعنی از معلول، (ترتّب ثواب) علّت (تعلّق امر) را کشف می کنیم (کشف انّی).

مصنّف می فرمایند: این راه هم مشکل را حل نمی کند.

بیان ذلک: سؤال: امر شارع به چه چیز متعلّق شده است؟

جواب: امر شارع به احتیاط تعلّق گرفته است آیا موضوع (احتیاط) تحقّق پیدا

ص: 447


1- امر استحبابی.

هذا مع أن حسن الاحتیاط لا یکون بکاشف عن تعلق الأمر به بنحو اللّم، و لا ترتب الثواب علیه بکاشف عنه بنحو الإنّ، بل یکون حاله فی ذلک حال الإطاعة، فإنه نحو من الانقیاد و الطاعة [1].

و ما قیل فی دفعه: من کون المراد بالاحتیاط فی العبادات هو مجرد الفعل المطابق للعبادة من جمیع الجهات عدا نیة القربة. فیه: مضافا إلی عدم مساعدة دلیل حینئذ علی حسنه بهذا المعنی فیها، بداهة أنه لیس باحتیاط حقیقة، بل هو أمر لو دل علیه دلیل کان مطلوبا مولویا نفسیا عبادیا، و العقل لا یستقل إلا بحسن الاحتیاط، و النقل لا یکاد یرشد إلا إلیه. [2].

******

- شرح :

کرده است که شما می خواهید بگوئید امر به آن تعلّق پیدا کرده است لذا می گوئیم شما اوّل باید موضوع (احتیاط) را احراز کنید تا حکم برآن مترتّب شود و اشکال ما در اصل تحقّق موضوع (احتیاط) هست.

[1]- مصنّف می فرمایند: اینکه شما در جواب اوّل گفتید ما از حسن احتیاط کشف می کنیم امر به آن تعلّق گرفته است و در جواب دوّم بیان کردید که، از ترتّب ثواب بر احتیاط کشف می کنیم که امر به احتیاط تعلّق گرفته است از باب مماشات این دو را از شما پذیرفتیم امّا اکنون می گوئیم هیچ یک از آن دو را قبول نداریم زیرا:

احتیاط بعنوان انقیاد نیکو است و در مورد انقیاد و اطاعت، عقل حکم به حسن و استحقاق ثواب می کند امّا آیا عقل بدنبال «حسن» می گوید یک امر شرعی هم وجود دارد؟ خیر.

لذا می گوئیم از این دو راه شما نمی توانید بگویید احتیاط، متعلّق امر شرعی است.

بنابراین مصنّف کشف «لمّی و انّی» را نپذیرفتند.

[2]- 3- جواب دیگری که از این اشکال داده شده است: معنای احتیاط در عبادات این است که انسان تمام خصوصیّات عمل را اتیان بکند مگر قصد قربت را یعنی احتیاط کامل نمی توان نمود و اتیان عمل با خصوصیّات آن بدون قصد قربت کافی است

ص: 448

نعم، لو کان هناک دلیل علی الترغیب فی الاحتیاط فی خصوص العبادة، لما کان محیص عن دلالته اقتضاء علی أن المراد به ذاک المعنی، بناء علی عدم إمکانه فیها بمعناه حقیقة، کما لا یخفی أنه التزام بالإشکال و عدم جریانه فیها، و هو کما تری [1].

******

- شرح :

زیرا «امر» برای شما مشکوک است و رعایت قصد قربت ممکن نیست آیا این جواب صحیح است؟

مصنّف دو اشکال به این بیان دارند:

الف- ما دلیلی نداریم که این نوع احتیاط نیکو است زیرا این نوع احتیاط (که قصد قربت در آن رعایت نشود) اصلا عنوان «احتیاط» را ندارد لذا حسن عقلی و استحباب شرعی هم ندارد.

مصنّف می فرمایند بله اگر یک دلیل شرعی وارد شود که اتیان عمل بدون قصد قربت (با رعایت سایر شرائط) عنوان «احتیاط» دارد در این صورت «احتیاط» یک مطلوب مولوی و نفسی است یعنی رعایت خود «احتیاط» مطلوب است درحالی که عقل حکم به حسن احتیاط طریقی می کند و همچنین شرع هم حکم به استحباب احتیاط طریقی می نماید.

به عبارت دیگر: ما درباره احتیاط طریقی بحث می کنیم نه درباره احتیاط نفسی یعنی ما احتیاط می کنیم تا راه و طریقی به آن واقع مجهول پیدا کنیم نه احتیاطی که خودش با قطع نظر از واقع و رعایت قصد قربت نسبت به واقع مستحب باشد.

[1]- اگر دلیلی می گفت که در خصوص عبادات هم احتیاط کنید مثلا دلیلی دلالت می کرد که: «یستحب الاحتیاط حتّی فی العبادات» ما از کلمه «حتّی» کشف می کردیم که احتیاط در عبادات هم ممکن است در این صورت اگر ما راهی برای امکان احتیاط «کامل» پیدا نمی کردیم به دلالت اقتضا و برای اینکه کلام حکیم لغو نباشد می گفتیم چون رعایت قصد قربت ممکن نیست معنای احتیاط این است که تمام خصوصیّات عمل را اتیان کنید مگر قصد قربت.

ص: 449

قلت: لا یخفی أن منشأ الإشکال هو تخیل کون القربة المعتبرة فی العبادة مثل سائر الشروط المعتبرة فیها، مما یتعلق بها الأمر المتعلق بها، فیشکل جریانه حینئذ، لعدم التمکن من قصد القربة المعتبر فیها، و قد عرفت أنه فاسد، و إنما اعتبر قصد القربة فیها عقلا لأجل أن الغرض منها لا یکاد یحصل بدونه. و علیه کان جریان الاحتیاط فیه بمکان من الإمکان، ضرورة التمکن من الإتیان بما احتمل وجوبه بتمامه و کماله، غایة الأمر أنه لا بد أن یؤتی به علی نحو لو کان مأمورا به لکان مقربا، بأن یؤتی به بداعی احتمال الأمر أو احتمال کونه محبوبا له تعالی، فیقع حینئذ علی تقدیر الأمر به امتثالا لأمره تعالی، و علی تقدیر عدمه انقیادا لجنابه تبارک و تعالی، و یستحق الثواب علی کل حال إما علی الطاعة أو الانقیاد [1].

******

- شرح :

آیا مصنّف راهی برای احتیاط توأم با قصد قربت دارند؟

آری و آن جواب چهارمی است که ان شاءالله تعالی بیان خواهیم کرد منتها قبل از بیان آن راه ما دوّمین ایراد به جواب سوّم را بیان می کنیم:

ب- «فیه» ... انه التزام بالاشکال ....

سوّمین جواب از اشکال این بود که معنای احتیاط در عبادات این است که انسان تمام خصوصیّات و شرائط عمل را اتیان کند مگر قصد قربت را.

مصنّف می فرماید: این جواب از اشکال نیست بلکه این تسلیم نسبت به اشکال است. مستشکل می گفت: «در محل بحث، احتیاط ممکن نیست» شما جواب می دهید «بدون قصد قربت، احتیاط می کنیم» درحالی که اتیان عمل بدون قصد قربت، عنوان «احتیاط» ندارد.

[1]- 4- اکنون مصنّف راه حلی را که خود قبول دارند بیان می کنند. ما بررسی کنیم، ببینیم منشأ این اشکال- عدم جریان احتیاط در عبادات- چیست؟

مقدّمه: مصنّف در جلد اوّل کفایة الاصول در مبحث واجبات تعبّدی و توصّلی بیان کردند که:

ص: 450

اصلا قصد قربت- به معنی داعی الامر- نه به صورت شرطیّت و نه بصورت جزئیّت- حتّی در عبادات مسلّم- داخل و جزء مأمور به نیست.

بیان ذلک: شارع مقدّس می تواند بگوید نماز را با اجزا و شرائط، یعنی با رکوع و سجود و طهارت و ... بخوانید امّا نمی تواند بگوید نماز را به داعی امر، اتیان نمائید.

به عبارت دیگر: «داعی الامر» نمی تواند در ردیف سائر اجزا و شرائط نماز باشد.

سؤال: در عبادات ما چگونه «قصد قربت» بکنیم؟

جواب: ما به «عقل» مراجعه می کنیم و عقل می گوید: چون در واجبات عبادی بدون قصد قربت و بدون «داعی امر»، غرض شارع حاصل نمی شود، لذا خود «عقل» حکم می کند که قصد قربت در آنها معتبر است و شما نماز را به قصد قربت و به داعی امر بخوانید تا غرض مولی حاصل شود بنابراین ما «مأمور به» را با تمام اجزا و شرائط، به داعی امر، اتیان می کنیم و هیچ نقصی هم در آن نیست. منتهی در مسئله قصد قربت، مرجع ما، عقل است.

سؤال دیگر: در محلّ بحث که ما علم به ثبوت امر نداریم بلکه احتمال ثبوت امر را می دهیم چگونه می توانیم احتیاط و قصد قربت نمائیم؟

جواب: ما به عقل مراجعه می کنیم و او می گوید که:

شما عمل عبادی مشکوک الوجوب را به داعی احتمال وجوب، اتیان کنید و انگیزه شما از اتیان آن عمل، این باشد که احتمال دارد آن مشکوک الوجوب، نزد خداوند محبوبیّت داشته باشد(1) منتها در واجبات مسلّم عبادی، شما آنها را به «داعی امر»، انجام

ص: 451


1- در مواردی که انسان حرام یا واجب مسلّمی را به داعی امر الهی ترک یا اتیان می کند، به وظیفه خود عمل کرده است و مستحق ثواب خواهد بود امّا در مواردی که انسان، مشکوک الوجوب یا مشکوک الحرمه را به انگیزه احتمال امر الهی، اتیان یا ترک می نماید، اهمّیّت کار، زیادتر است چرا که چنین- شخصی، عبد ممتاز و منقادی به حساب می آید و« عقل» حکم می کند که عبد منقاد هم، مستحق مثوبت است.

و قد انقدح بذلک أنه لا حاجة فی جریانه فی العبادات إلی تعلق أمر بها [1].

بل لو فرض تعلقه بها لما کان من الاحتیاط بشی ء، بل کسائر ما علم وجوبه أو استحبابه منها، کما لا یخفی [2].

******

- شرح :

می دهید امّا در محلّ بحث به داعی «احتمال امر الهی» اتیان کنید.

چنانچه در محلّ بحث بصورتی که بیان کردیم، قصد قربت بکنید، اگر آن عمل به حسب واقع و در لوح محفوظ، «مأمور به» باشد شما یک امتثال کامل، نسبت به آن، نموده اید و اگر به حسب واقع فاقد امر باشد شما یک عبد منقاد محسوب می شوید. و همان طور که امتثال و اطاعت، موجب استحقاق ثواب است در مورد انقیاد هم، «عقل» حکم به استحقاق ثواب می نماید. پس در شبهات وجوبیّه عبادیّه احتیاط ممکن هست.

سؤال: منشأ ایراد مستشکل که می گفت: احتیاط ممکن نیست چه بوده است؟

جواب: مستشکل خیال کرده است که قصد قربت مانند سائر اجزاء و شرائطی است که در «مأمور به» معتبر می باشد و امر، متعلّق به آن می گردد لذا اشکال کرده است که چون علم به ثبوت امر نداریم بلکه احتمال ثبوت امر را می دهیم لذا احتیاط ممکن نیست. و مصنّف ثابت کردند که آن تخیّل، فاسد است و می توان احتیاط نمود.- که ما مشروحا بیان نمودیم.

[1]- از بیانات گذشته ما روشن شد که اگر بخواهیم در عبادات هم احتیاط نمائیم نیازی نیست که «امر» به آنها متعلّق شود بلکه اتیان عبادت به داعی احتمال امر، مصحّح احتیاط است.

[2]- اکنون مصنّف می فرمایند: نه تنها نیازی به ثبوت «امر» نداریم بلکه ثبوت

ص: 452

فظهر أنه لو قیل بدلالة أخبار (من بلغه ثواب) علی استحباب العمل الذی بلغ علیه الثواب و لو بخبر ضعیف، لما کان یجدی فی جریانه فی خصوص ما دل علی وجوبه أو استحبابه خبر ضعیف، بل کان علیه مستحبا کسائر ما دل الدلیل علی استحبابه [1].

******

- شرح :

«امر» مزاحم احتیاط است.

بیان ذلک: اگر «امر» به عبادت تعلّق گرفت و ما باتوجّه به آن «امر»، عمل عبادی را اتیان نمودیم در این صورت عنوان «احتیاط» در بین نمی باشد. مثلا کسی که نماز شب می خواند- که امر استحبابی دارد- او دیگر «احتیاط» نمی کند زیرا «احتیاط» مربوط به مواردی است که ثبوت امر مشکوک باشد یا کسی که نماز واجبی را می خواند او به «احتیاط» عمل نمی کند چون فرض کرده است که در مورد آن نماز امر ثابت است.

خلاصه: «احتیاط» با «ثبوت امر» جمع نمی شود.

جریان احتیاط در عبادات نیازی به اخبار من بلغ ندارد

[1]- باتوجّه به اینکه با ثبوت امر، مسئله احتیاط در عبادت کنار می رود مصنّف نتیجه می گیرند که اگر گفته شود اخبار «من بلغ»(1) دلالت بر استحباب عمل و «ثبوت امر» می کند(2) باز هم این راه نمی تواند مصحح احتیاط در عبادت شود.(3)

ص: 453


1- مصنّف بعد از چند سطر درباره آنها بحث می کند لذا ما عبارت متن را به اختصار توضیح می دهیم( درباره دلالت اخبار من بلغ دو نظر هست).
2- نظر مرحوم آخوند هم این است که اخبار من بلغ دال بر استحباب عمل است.
3- در مواردی که خبر ضعیفی دال بر« وجوب» یا« استحباب» است نه در تمام شبهات وجوبیّه، مثلا خبر ضعیفی دلالت بر وجوب یا استحباب دو رکعت نماز با فلان خصوصیّت نمود در این صورت مصنّف می فرمایند آن دو رکعت نماز مستحب است.

لا یقال: هذا لو قیل بدلالتها علی استحباب نفس العمل الذی بلغ علیه الثواب بعنوانه، و اما لو دل علی استحبابه لا بهذا العنوان، بل بعنوان أنه محتمل الثواب، لکانت دالّة علی استحباب الإتیان به بعنوان الاحتیاط، کأوامر الاحتیاط، لو قیل بأنها للطلب المولوی لا الإرشادی [1].

******

- شرح :

چون ما بیان کردیم که عنوان «احتیاط» در موردی است که وجود «امر» برای ما «مشکوک» باشد نه ثابت.

و لذا اگر اخبار من بلغ، دلالت بر استحباب یک عملی بکند آن عمل مانند سائر مستحبات گشته، و دیگر با «ثبوت» امر، معنا ندارد که «احتیاط» بکنیم.

تذکّر: قدر متیقّن از اخبار «من بلغ» مواردی است که منشأ شک، روایت ضعیف باشد نه فتوای مجتهد. مثلا روایت ضعیفی می گوید: که دو رکعت نماز با فلان خصوصیّت دارای ثواب و مستحب است و برای ما شک، حاصل می شود، ولی اخبار «من بلغ» می گوید آن نماز مستحب است و قدر متیقّن از اخبار «من بلغ» همین فرض است نه در صورتی که منشأ شک، فتوای مجتهد باشد.

خلاصه: نگوئید اگر اخبار «من بلغ» دلالت بر استحباب و ثبوت «امر» بکند، راه برای جریان احتیاط باز است زیرا اگر امر استحبابی موجود باشد عنوان «احتیاط» کنار می رود و اصلا احتیاط در مواردی است که واقع، برای انسان مجهول باشد امّا اگر اخبار من بلغ دلالت بر استحباب و ثبوت امر بکند دیگر «احتیاط» معنا ندارد.

[1]- در مورد اخبار «من بلغ» دو نظریّه وجود دارد:

الف- اخبار «من بلغ» دلالت بر استحباب و ثبوت «امر» می کند مثلا روایت ضعیفی دلالت می کند که دو رکعت نماز با فلان خصوصیّت در روزهای سه شنبه ثواب دارد در این صورت، آن دو رکعت به عنوان «خودش» (نه به عنوان «احتیاط»،) مستحب

ص: 454

فإنه یقال: إن الأمر بعنوان الاحتیاط و لو کان مولویا لکان توصلیا، مع أنه لو کان عبادیا لما کان مصححا للاحتیاط، و مجدیا فی جریانه فی العبادات کما أشرنا إلیه آنفا [1].

******

- شرح :

به حساب می آید یعنی همان طور که نماز شب مستحب است این نماز هم، یک عمل مستحب می شود کسی که نماز شب را می خواند نمی گوید من آن را به عنوان احتیاط اتیان می کنم بلکه می گوید: «صلاة اللیل مستحبّة» در مورد این نماز خاص هم، مسئله چنین است.

مستشکل طبق این مبنا ایراد نمی کند بلکه ایراد او طبق مبنای دوّم است.

ب- اخبار «من بلغ» به عنوان احتمال ثواب، دلالت بر استحباب می کند نه به عنوان خود عمل. یعنی اخبار من بلغ نمی گوید آن دو رکعت نماز مستحب است بلکه می گوید چون در آن نماز احتمال ثواب هست، شما به عنوان محتمل الثواب می توانید آن نماز را بخوانید.

به عبارت دیگر: شما به عنوان احتیاط می توانید آن دو رکعت نماز را بخوانید بنابراین، اتیان به آن عمل، به عنوان «احتیاط» است مانند سائر اوامر احتیاطی.

نتیجه: شما نگوئید با آمدن اخبار من بلغ، بساط «احتیاط» برچیده می شود.

تذکر: ما تاکنون اوامر احتیاط را ارشادی می دانستیم امّا در این اشکال، مستشکل می گوید: لو قیل بانها للطلب المولوی ... یعنی اگر اوامر احتیاط ارشادی نباشند بلکه جنبه «مولویّت» داشته باشند.

[1]- مصنّف دو جواب از ایراد مذکور بیان می کنند:

1- اکنون که شما استحباب احتیاط را درست کردید ما از شما سؤال می کنیم که امر

ص: 455

متعلق به «احتیاط»، یک امر تعبّدی است یا توصّلی؟(1).

به عبارت دیگر: آیا مکلّف باید احتیاط را هم به قصد امر، مراعات نماید؟

جواب: امر متعلّق به احتیاط، یک امر توصّلی است و معنایش این است که هرکجا عنوان «احتیاط» تحقّق پیدا کرد، رعایت آن مستحب است و لازم نیست که عنوان «احتیاط» به داعی امر متعلق به آن، اتیان شود.

ارتباط این مطلب با محل بحث: شما می خواستید احتیاط در عبادت را از طریق امر متعلّق به احتیاط درست کنید و ما جواب دادیم که امر متعلّق به احتیاط، تعبّدی نیست بلکه توصّلی می باشد و معنای امر توصّلی این است که هرگاه موضوع آن، محقّق شد با هر قصد و داعی که انسان، آن را اتیان کند «امر» توصّلی ساقط می شود.

تذکّر: تمام اوامر توصّلی را می توان با قصد قربت اتیان نمود لذا می گوئیم، اوامر توصّلی، عبادت دائمی نمی تواند درست کند و ضرورت ندارد دائما تعبّدی باشند.

2- اگر امر متعلّق به احتیاط، تعبّدی باشد مصحّح جریان احتیاط در عبادات نمی شود و اشکال در باب احتیاط تجدید می شود زیرا معنای «یستحب الاحتیاط» این است که شما اوّل عنوان «احتیاط» را درست کنید بعد، حکم به استحباب را روی آن اجرا نمائید.

به عبارت دیگر وقتی ما می گوئیم «یستحب الاحتیاط» حکم و امر، متأخّر از موضوع است. و «حکم» نمی تواند موضوع خود را محقّق کند اگر کسی گفت: انا امر بالاحتیاط امرا استحبابیّا ما از «امر» نمی توانیم احتیاط را درست کنیم بلکه باید با قطع نظر از این «امر»، احتیاطی باشد تا ما آن را رعایت کنیم.

ص: 456


1- برفرض که آن امر، مولوی و دارای ثواب و عقاب باشد.

ثم إنه لا یبعد دلالة بعض تلک الأخبار علی استحباب ما بلغ علیه الثواب، فإن صحیحة هشام بن سالم المحکیة عن المحاسن، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: (من بلغه عن النبی- صلّی اللّه علیه و آله- شی ء من الثواب فعمله، کان أجر ذلک له، و إن کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله- لم یقله) ظاهرة فی أن الأجر کان مترتبا علی نفس العمل الذی بلغه عنه صلّی اللّه علیه و آله أنه ذو ثواب، و کون العمل متفرعا علی البلوغ، و کونه الداعی إلی العمل غیر موجب لأن یکون الثواب إنما یکون مترتبا علیه، فیما إذا أتی برجاء أنه مأمور به و بعنوان الاحتیاط، بداهة أن الداعی إلی العمل لا یوجب له وجها و عنوانا یؤتی به بذاک الوجه و العنوان. و إتیان العمل بداعی طلب قول النبی صلّی اللّه علیه و آله کما قید به فی بعض الأخبار، و إن کان انقیادا، إلا أن الثواب فی الصحیحة إنما رتب علی نفس العمل، و لا موجب لتقییدها به، لعدم المنافاة بینهما، بل لو أتی به کذلک أو التماسا للثواب الموعود، کما قید به فی بعضها الآخر، لأوتی الأجر و الثواب علی نفس العمل، لا بما هو احتیاط و انقیاد، فیکشف عن کونه بنفسه مطلوبا و إطاعة، فیکون وزانه وزان (من سرح لحیته) أو (من صلی أو صام فله کذا) و لعله لذلک أفتی المشهور بالاستحباب، فافهم و تأمل [1].

******

- شرح :

تسامح در ادلّه سنن
اشاره

[1]- اکنون مصنّف مقداری درباره اخبار «من بلغ» بحث می کنند. ابتدا صحیحه هشام بن سالم را نقل می کنیم:

عن هشام بن سالم عن ابی عبد اللّه علیه السّلام قال: من بلغه عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله شی ء من الثواب فعمله کان اجر ذلک له و ان کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لم یقله.(1)

مقدّمه: اگر روایت معتبری دلالت بر استحباب یا وجوب چیزی بکند، در این صورت آن «چیز»، مستحب یا واجب می شود زیرا فرض این است که ادلّه حجّیّت خبر

ص: 457


1- وسائل الشّیعه ج 1/ باب 18 از ابواب مقدّمات عبادت ح 3/ ص 60.

واحد، شامل آن روایت معتبر شده است امّا اگر روایت ضعیفی دلالت بر وجوب یا استحباب چیزی بکند، در این صورت، ما به کمک اخبار «من بلغ» می توانیم بگوئیم: آن چیز مستحب است. اخبار من بلغ به هیچ وجه نمی تواند اثبات وجوب نماید. مثال: اگر خبر ضعیفی دلالت کند بر اینکه خواندن دو رکعت نماز در فلان شب، فلان مقدار ثواب دارد، در این صورت، ما به کمک اخبار من بلغ می گوئیم آن نماز مستحب است و مثل این است که روایت معتبر، دلالت برآن، نموده است.

سؤال: آیا اخبار من بلغ دلالت بر استحباب خود آن نماز می کند؟- یعنی همان طور که مثلا صلاة اللیل مستحب است آن دو رکعت نماز هم بذاته مستحب است- یا این که نه مفاد اخبار من بلغ این است که آن دو رکعت نماز به عنوان محتمل الثواب و به عنوان اینکه احتمال دارد مطابق واقع و لوح محفوظ باشد، استحباب دارد- که در حقیقت، عنوان احتیاط برآن عمل منطبق می شود.

و به عبارت دیگر، مفاد اخبار من بلغ، دلالت بر استحباب احتیاط می کند؟

جواب: در این مسئله دو عقیده وجود دارد نظر مصنّف، با عقیده مرحوم شیخ انصاری متفاوت است.

ما ابتدا نظر مرحوم شیخ را به اختصار بیان می کنیم:

نظر شیخ اعظم درباره اخبار من بلغ

نظر شیخ اعظم درباره اخبار من بلغ(1)

ایشان خواسته اند دلالت اخبار «من بلغ» بر استحباب «نفس عمل» را قبول نکنند و بفرمایند ترتّب ثواب، مستلزم کشف «امر مولوی استحبابی» نیست.

ص: 458


1- ر. ک: فرائد الاصول 230.

بیان ذلک: در صحیحه هشام چنین آمده است: من بلغه عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله شی ء من الثّواب فعمله ... «فاء» در این روایت، «فاء» تفریع است و تفریع عمل بر «بلوغ خبر» یعنی اتیان عمل به رجاء مطلوبیّت و این، همان عنوان انقیاد و احتیاط است. و در مورد انقیاد، «عقل» حکم به استحقاق ثواب می کند لذا ما از ترتّب ثواب برآن انقیاد یک امر مولوی استحبابی را کشف نمی کنیم تا بتوانیم بگوئیم «نفس عمل» استحباب دارد. و این که روایات باب، ثواب را بیان می کنند به عنوان مؤکّد حکم عقل است.(1)

نظر مصنّف درباره اخبار من بلغ

بعضی از اخبار- مانند صحیحه هشام بن سالم- دلالت بر استحباب «نفس عمل» می کند زیرا ظاهر صحیحه هشام این است که: اگر در روایت ضعیفی منسوب به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله وعده پاداش بر انجام عملی آمده باشد و کسی آن عمل را انجام دهد به آن ثواب می رسد گرچه در واقع رسول اللّه هم نفرموده باشد.

در این روایت قید نشده که آن عمل را به عنوان احتیاط و اینکه شاید آن روایت صحیح باشد، انجام دهد بلکه ظهور روایت در این است که آن عمل را به نیّت «خود عمل» انجام دهد و ثواب برآن عمل مترتّب است نکته دیگر آن است که در صحیحه هشام چنین آمده بود: «من بلغه ... فعمله» «فاء» در این کلمه- «فعمله»- به عنوان تفریع است یعنی عمل، به دنبال «بلوغ خبر» است به نحوی که اگر «بلوغ» نبود، داعی بر تحقّق عمل پیدا نمی شد. البتّه داعی بر عمل، سبب نمی شود که عمل، مقیّد و معنون به آن داعی گردد تا ما بگوئیم: اتیان آن عمل «مثلا خواندن دو رکعت نماز» مقیّد به این است که چون عنوان بلوغ خبر ضعیف در کار است پس من آن را اتیان می کنم و «ثواب» مربوط به عمل

ص: 459


1- البتّه عقل مقدار ثواب را بیان نمی کند.

به قصد احتیاط است.

خلاصه: «عمله» اطلاق دارد و ذکری از «قصد احتیاط» در آن نشده است.

مطلب دیگر، اینکه معنای «فعمله» چیست؟

آیا یعنی عمل بکند ثواب را؟ یا اینکه به فعل ذی ثواب، عمل نماید؟ احتمال اوّل مطرح نیست چرا که ثواب و پاداش، مربوط به خداوند است- نه مکلّف- بلکه مقصود همان احتمال دوّم است یعنی آنکه عمل ذی ثواب را اتیان کند تا مستحق آن پاداش و ثواب گردد (و کان اجر ذلک له یعنی ثواب آن عمل، برای اوست).

مصنّف می فرمایند: بعضی از روایات باب، مقیّد است و ما یک نمونه از آنها را نقل می کنیم:

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: من بلغه عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله شی ء من الثّواب ففعل ذلک طلب قول النّبی صلّی اللّه علیه و آله کان له ذلک الثّواب و ان کان النّبی صلّی اللّه علیه و آله لم یقله.

و در بعضی از روایات چنین آمده است: «فعمل ذلک العمل التماس ذلک الثّواب» در این نوع روایات، «عمل» مقیّد به عنوان «رسیدن به قول نبی صلّی اللّه علیه و آله یا رسیدن به ثواب موعود» شده است.

با این دو دسته روایات، چه باید کرد؟ آیا می توانیم بگوئیم که صحیحه هشام، مطلق است و دلالت بر ترتّب ثواب، بر نفس عمل می کند- خواه به داعی ثواب و یا رسیدن به قول نبی صلّی اللّه علیه و آله، آن عمل را اتیان کنیم و یا بدون آن.

امّا سائر اخبار، مقیّد است و دلالت بر ترتّب ثواب بر عمل می کند (منتها مقیّد است به داعی رسیدن به ثواب یا طلب قول نبی صلّی اللّه علیه و آله).

در نتیجه حمل مطلق بر مقیّد کرده و بگوئیم: صحیحه هشام هم مقیّد است و دلالت بر ترتّب ثواب- «طلبا لقول النّبی صلّی اللّه علیه و آله»- می کند- نه به عنوان نفس عمل بلکه به عنوان رسیدن به قول آن حضرت- آن وقت نتیجه این می شود که اخبار «من بلغ» دلالت بر

ص: 460

استحباب احتیاط می کند مصنّف می فرمایند: نیاز به چنین حمل و تقییدی نمی باشد و حمل مطلق بر مقیّد، در مواردی است که بین آن دو، منافات باشد. مثال: اعتق رقبة (مطلق)- لا تعتق رقبة کافرة (مقیّد) که در این صورت بین این دو منافات است لذا مطلق را حمل بر مقیّد می کنیم.

امّا اگر مولی چنین گفت: «من اعتق رقبة فله کذا» و در مورد دیگر چنین گفت: من اعتق رقبة مؤمنة فله کذا» در دو مثال اخیر، چه منافاتی بین دو دلیل وجود دارد که مطلق را حمل بر مقیّد کنیم؟

آیا مانعی دارد که عتق رقبه، به نحو مطلق، دارای پاداش و ثواب باشد و همچنین «عتق رقبه مؤمنه» هم ثواب داشته باشد؟ خیر لذا می گوئیم صحیحه هشام، به اطلاق خود باقی است و دلالت بر استحباب «نفس عمل» می کند. و «نفس عمل» به دنبال بلوغ خبر، اجر و ثواب دارد و «بلوغ خبر» داعی در تحقّق عمل است نه قید عمل.

و چنانچه انسان «طلبا لقول النّبی صلّی اللّه علیه و آله» و یا «التماسا للثّواب»، عمل را اتیان نماید، اگرچه انقیاد است امّا می گوئیم دلالت می کند که «نفس عمل» دارای ثواب و مستحب است و چون منافاتی بین آن دو دسته روایت نیست، پس صحیحه هشام به اطلاق خود باقی است.

مصنّف می فرمایند اخبار من بلغ هم وزن و برابر اخبار تسریح لحیه(1) هستند با این که در مورد شانه زدن محاسن «امر» نداریم امّا از ترتّب ثواب برآن عمل ما استحباب آن عمل را کشف می کنیم.

به عبارت دیگر همان طور که در مورد تسریح لحیه ما از ترتّب ثواب استحباب «عمل» را کشف می کنیم در مورد اخبار من بلغ هم از ترتّب ثواب استحباب «عمل» را

ص: 461


1- ر. ک: وسائل الشیعة باب استحباب تسریح لحیه 1/ 429 و 428.

کشف می کنیم.(1)

و چون از اخبار من بلغ مانند صحیحه هشام استحباب «نفس عمل» استفاده می شود شاید مشهور هم به همین علّت فتوا به استحباب بسیاری از افعال داده اند که روایات ضعیفی در مورد آن افعال ثواب را بیان می کنند.

قوله: کما قیّد فی بعضها الآخر لأوتی الاجر و الثّواب(2) علی نفس العمل(3).

ثمره بین دو قول(4):

اگر ما بگوئیم اخبار باب، دلالت بر استحباب «نفس عمل» می کنند در این صورت اگر خبر ضعیفی نسبت به عملی، اجر و ثواب مترتّب برآن عمل را بیان کند مجتهد

ص: 462


1- قد اشار الشّیخ اعلی اللّه مقامه الی ذلک ثم ردّ علیه ... عنایة الاصول 4/ 113.
2- هذا غیر ظاهر، اذ لو فرض دلالة هذه النصوص علی استحباب الفعل کما ذکر المصنّف- رحمه اللّه- کان ترتّب الثّواب علی العمل منوطا بقصد استحبابه المستفاد منها امّا لو لم یقصد الامر الواقعی المحتمل فالثواب المترتب لا بد ان یکون علی الانقیاد لا غیر لان ترتب الثواب تابع لقصد الفاعل عقلا، فان قصد امرا معیّنا، ترتّب الثواب المترتب علی ذلک الامر و لا یترتب ثواب غیره الا تفضّلا فثواب الاطاعة لا یترتب علی الانقیاد و لا العکس بل المترتب ثواب نفسه علیه حقایق الاصول 2/ 270.
3- ( هذا مضافا) الی ما عرفت، من انّه المستبعد جدّا ان یصیر نفس العمل الّذی قد بلغ علیه الثواب بما هو هو مستحبا شرعا بحیث کان البلوغ بخبر ضعیف مما له موضوعیة و سببیة فی انقلاب الفعل عما هو علیه و فی صیرورته مستحبا شرعیا بعد ان لم یکن مستحبّا واقعا عنایة الاصول 4/ 112.
4- و امّا الثّمرة بین القولین فقد قال الشّیخ اعلی اللّه مقامه( ما لفظه): ثمّ انّ الثّمرة بین ما ذکرنا و بین الاستحباب الشرعی یظهر فی ترتّب الآثار المترتّبة الشّرعیة علی المستحبّات الشّرعیّة مثل ارتفاع الحدث المترتب علی الوضوء المأمور به شرعا فان مجرّد ورود خبر غیر معتبر بالامر به لا یوجب الا استحقاق الثواب علیه و لا یترتب علیه رفع الحدث فتأمّل، و کذا الحکم باستحباب غسل المسترسل من اللّحیة فی الوضوء من باب مجرّد الاحتیاط لا یسوّغ جواز المسح ببلله بل یحتمل قویا ان یمنع من المسح ببلله و ان قلنا بصیرورته مستحبّا شرعیّا فافهم. انتهی کلامه رفع مقامه عنایة الاصول 4/ 110.

الثالث: إنه لا یخفی أن النهی عن شی ء، إذا کان بمعنی طلب ترکه فی زمان أو مکان، بحیث لو وجد فی ذاک الزمان(1) أو المکان(2) و لو دفعة لما امتثل أصلا، کان اللازم علی المکلف إحراز أنه ترکه بالمرة و لو بالأصل، فلا یجوز الإتیان بشی ء یشک معه فی ترکه، إلا إذا کان مسبوقا به لیستصحب مع الإتیان به [1].

******

- شرح :

می تواند فتوا به استحباب آن عمل بدهد و این مطلب را در رساله عملیّه بنویسد.

امّا اگر بگوئیم: اخبار باب، دلالت بر استحباب احتیاط می کند در این صورت نمی توان فتوا به استحباب آن «عمل» داد. بلکه باید چنین بگوئیم: اتیان و رعایت آن عمل، رجاء و به عنوان امید به مطابقت با واقع، مستحب است.

امر سوم
اشاره

[1]- بعضی گفته اند در شبهات موضوعیّه(3) تحریمیّه و بلکه در شبهات موضوعیّه وجوبیّه هم باید احتیاط نمود. امّا مصنّف در شبهات موضوعیّه تحریمیّه، این بحث را مطرح می کنند و قائل به تفصیل می شوند و ظاهرا از همین بیان مصنّف، حکم شبهات موضوعیّه وجوبیّه هم مشخّص می شود.

بیان ذلک: به یک اعتبار، ما دو نوع «نهی» داریم:

الف: گاهی نهی، به طبیعت معیّنی متعلّق می شود به نحوی که مقصود شارع این است که نباید «منهی عنه» در هیچ زمان و مکانی اتیان شود و تمام افراد را من حیث المجموع یک موضوع برای حرمت قرار می دهد(4) به طوری که اگر انسان، یک فرد از آن را

ص: 463


1- کالنّهی عن الصّید و غیره من تروک الاحرام حاله، بناء علی رجوع النّهی الی قضیّة معدولة- منتهی الدّرایة 5/ 545.
2- کالنّهی عن قطع شجر الحرم و نباته- منتهی الدّرایة 5/ 545.
3- تعریف شبهه موضوعیّه را در اوّل بحث برائت بیان کردیم.
4- مانند عام مجموعی.

نعم، لو کان بمعنی طلب ترک کل فرد منه علی حدة، لما وجب إلا ترک ما علم أنه فرد، و حیث لم یعلم تعلق النهی إلا بما علم أنه مصداقه، فأصالة البراءة فی المصادیق المشتبهة محکمة [1].

******

- شرح :

اتیان کند، اصلا نسبت به تکلیف مولا امتثال نکرده است بلکه باید تمام افراد آن طبیعت را ترک نماید تا امتثال نهی مولا تحقق پیدا کند.

مثال: شارع مقدّس در ماه رمضان، مکلّفین را از اکل و شرب، نهی نموده است به نحوی که باید از صبح تا شب، از خوردن و آشامیدن اجتناب کنند و می دانیم اکل و شرب، مصادیق زیادی دارد و شارع تمام آن مصادیق را یک موضوع برای نهی قرار داده است در این صورت اگر کسی از تمام مأکولات و مشروبات اجتناب کند، نسبت به یک حکم الهی امتثال نموده است و چنانچه از تمام مأکولات اجتناب کند امّا فقط یک لحظه نسبت به یک چیز مخالفت کند و آن را بخورد در این صورت اصلا امتثالی نسبت به تکلیف مولی ننموده است زیرا تمام افراد، یک موضوع، برای یک حکم بوده است.

مکلّف باید احراز کند که منهی عنه را ترک نموده است گرچه احراز بوسیله اصل عملی باشد (احراز تعبّدی) چگونه با اصل عملی می توان ترک طبیعت منهی عنه را احراز کرد؟ فرض کنید کسی از ابتدای طلوع فجر به نیّت روزه از شرب و اکل اجتناب نمود امّا هنگام عصر آمپولی تزریق کرد و شک کرد که آیا هنوز هم تارک اکل و شرب هست یا نه در این صورت چون حالت سابقه ترک اکل و شرب دارد می تواند استصحاب بقاء ترک اکل و شرب نماید.

خلاصه: اگر شک کنیم که فلان مصداق از افراد منهی عنه هست یا نه باید احتیاط نمود زیرا اصل تکلیف و اشتغال ذمّه مسلّم است مگر اینکه مسبوق به ترک باشد که در این صورت با اتیان آن شی ء مشکوک می توان استصحاب بقاء ترک نمود.

[1]- ب- گاهی از اوقات نهی به یک طبیعت متعلّق می شود امّا هر فرد از آن

ص: 464

فانقدح بذلک أن مجرد العلم بتحریم شی ء لا یوجب لزوم الاجتناب عن أفراده المشتبهة، فیما کان المطلوب بالنهی طلب ترک کل فرد علی حدة، أو کان الشی ء مسبوقا بالترک، و إلا لوجب الاجتناب عنها عقلا لتحصیل الفراغ قطعا، فکما یجب فیما علم وجوب شی ء إحراز إتیانه إطاعة لأمره، فکذلک یجب فیما علم حرمته إحراز ترکه و عدم إتیانه امتثالا لنهیه. غایة الأمر کما یحرز وجود الواجب بالأصل، کذلک یحرز ترک الحرام به. [1].

******

- شرح :

طبیعت، یک حکم مستقل دارد.(1) در این صورت اگر نسبت به یک فرد مخالفت تحقّق پیدا کرد باز فرد دیگر هم حرام است و مکلّف باید نسبت به آن اطاعت کند.

مثال: شارع مقدّس، شرب خمر را حرام نموده است و تمام مصادیق و افراد خمر، حرام است حال اگر کسی با یک مصداق از مصادیق خمر، مخالفت کرد، باز حرمت سائر موارد، به جای خود محفوظ است و باید نسبت به آنها موافقت نماید بخلاف فرض قبل که فقط یک موافقت یا مخالفت مطرح بود.

در فرض اخیر، اگر به فرد مشکوکی برخورد کردیم، چون هر فرد، حکم جداگانه و مستقل دارد و در آن حکم شک داریم، لذا می توانیم به اصالة البراءة تمسّک نموده و در مورد مشکوک حکم به برائت و عدم لزوم احتیاط بکنیم.

مثال: اگر مایعی مردّد بین خمر و خل بود در این صورت- چون هر فردی حکم مستقل دارد و نمی دانیم که نهی شارع، به آن فرد متعلّق شده است یا نه؟- می توانیم به اصل برائت مراجعه نموده و آن مایع را جایز الشّرب بدانیم.

خلاصه امر سوّم

[1]- 1- در مواردی که «نهی» به یک طبیعت تعلّق پیدا کرده است، امّا هر فرد از

ص: 465


1- مانند عام استغراقی.

و الفرد المشتبه و إن کان مقتضی أصالة البراءة جواز الاقتحام فیه، إلا أن قضیة لزوم إحراز الترک اللازم وجوب التحرز عنه، و لا یکاد یحرز إلا بترک المشتبه أیضا، فتفطن [1].

******

- شرح :

آن طبیعت، حکم مستقلّی دارد، چنانچه به فرد مشتبهی برخورد کنیم احتیاط لازم نیست زیرا در مورد آن فرد نسبت به اصل تکلیف شک داریم و می توانیم اصل برائت را جاری نمائیم.

2- چنانچه نهی، به یک طبیعت من حیث المجموع تعلّق پیدا کند و ما به فرد مشکوکی برخورد کنیم که مسبوق به ترک است در این صورت هم می توان آن مشکوک را اتیان نمود.

3- در غیر از دو مورد فوق، چنانچه به مصداق مشکوکی برخورد نمائیم- چون «نهی» به طبیعت من حیث المجموع تعلّق گرفته است و اصل تکلیف مسلّم است- لذا می گوئیم: مقتضای اشتغال یقینی، برائت یقینیّه است و نمی توان به اصل برائت رجوع نمود بلکه باید اجتناب کرد.

اکنون مصنّف رحمه اللّه یکی دو شاهد اقامه می کنند که: در مواردی که انسان علم به وجوب چیزی دارد- به خاطر اطاعت امر شارع- باید احراز کند که آن را اتیان نموده است. و در مواردی که علم به حرمت چیزی دارد باید احراز نماید که آن را ترک نموده است.

منتها همان طور که گاهی انسان، وجود واجب را با اصل عملی احراز می کند، گاهی از اوقات، ترک حرام را هم می تواند با اصل عملی احراز کند.

[1]- گرچه مقتضای اصل برائت این است که مصادیق مشتبه را می توان مرتکب شد امّا چون باید احراز کنیم که «منهیّ عنه» را ترک کرده ایم پس لازمه اش این است که از افراد مشتبه اجتناب نمائیم تا ترک «منهی عنه» را احراز کنیم- به همان تفصیلی که ذکر نمودیم.

ص: 466

الرابع: إنه قد عرفت حسن الاحتیاط عقلا و نقلا، و لا یخفی أنه مطلقا کذلک، حتی فیما کان هناک حجة علی عدم الوجوب أو الحرمة، أو أمارة معتبرة علی أنه لیس فردا للواجب أو الحرام، ما لم یخل بالنظام فعلا(1) فالاحتیاط قبل ذلک مطلقا یقع حسنا، کان فی الأمور المهمة کالدماء و الفروج أو غیرها، و کان احتمال التکلیف قویا أو ضعیفا، کانت الحجة علی خلافه أو لا، کما أن الاحتیاط الموجب لذلک لا یکون حسنا کذلک، و إن کان الراجح لمن التفت إلی ذلک من أول الأمر ترجیح بعض الاحتیاطات احتمالا أو محتملا [1].

******

- شرح :

امر چهارم

[1]- مصنّف اینجا درباره سه مطلب بحث می کنند:

1- حسن احتیاط، حتّی در مواردی که دلیل بر نفی تکلیف داریم.

2- حسن احتیاط مقیّد به عدم اختلال نظام است.

3- کیفیّت احتیاط.

ما با ادلّه عقلی و نقلی ثابت کردیم که در شبهات حکمیّه احتیاط واجب نیست.(2)

سؤال: آیا احتیاط از نظر شرع و عقل، «حسن» هم ندارد؟

جواب: مصنّف می فرمایند: دائره حسن احتیاط، از یک جهت بسیار گسترده است یعنی شامل تمام شبهات حکمیّه و موضوعیّه (وجوبیّه و تحریمیّه) می شود و از جهت دیگر محدود به یک قیدی است و آن اینکه این احتیاط موجب «اختلال نظام» نشود.

توضیح ذلک: برای احتیاط کردن موارد متفاوتی متصوّر است که به آنها اشاره می شود.

ص: 467


1- قید للاختلال، یعنی: انّ الرّافع لنفس الاحتیاط او حسنه هو الاختلال الفعلی دون الشّأنی فهو قبل وصوله الی حدّ الاخلال بالنظام حسن منتهی الدّرایة 5/ 556.
2- کما اینکه در شبهات موضوعیّه هم احتیاط واجب نیست.

1- در مواردی که حتّی دلیل بر عدم وجوب یا عدم حرمت چیزی داریم در عین حال، «احتیاط» خوب است.

مثال: اگر خبر واحد معتبری دلالت بر عدم وجوب نماز جمعه کند در عین حال، عمل به احتیاط و خواندن نماز جمعه مطلوب است زیرا خبر واحد، افاده علم و یقین نمی کند و ممکن است به حسب واقع، نماز جمعه واجب باشد (در شبهات حکمیّه).

2- اگر «بیّنه» دلالت کند بر اینکه فلان چیز، از افراد واجب نمی باشد و یا آنکه «بیّنه» قائم شود که فلان چیز از افراد و مصادیق حرام، نیست، در عین حال «احتیاط» نیکوست.

مثال: بیّنه ای قائم شود که فلان مایع مردّد بین خلّ و خمر- سرکه است نه شراب مسکر- در عین حال «احتیاط» و اجتناب از شرب آن مایع، مطلوب خواهد بود. (در شبهات موضوعیّه).

مصنّف می فرمایند: احتیاط در شبهات حکمیّه و موضوعیّه خوب است مشروط بر اینکه موجب اختلال نظام نشود و چنانچه سبب اختلال نظام گردد دیگر «احتیاط»، مبغوض شارع مقدّس است.

تذکّر: حسن احتیاط- همان طور که بیان گردید- در تمام موارد هست خواه احتمال تکلیف ضعیف باشد یا قوی و یا متساوی الطّرفین- ظن به تکلیف باشد یا وهم و یا شک در آن- اگر شما یک درصد احتمال «ثبوت» تکلیف بدهید یا نود و نه درصد هم احتمال آن را، باز در عین حال احتیاط مطلوبیّت دارد.

و همچنین فرق نمی کند که «محتمل» امر مهمّی باشد یا کم اهمیّت.

مثال: ما از مذاق شرع، متوجّه شده ایم که مسئله دماء و فروج، از امور مهم است و احتیاط در آنها مطلوب شارع است امّا حسن احتیاط به این گونه موارد خلاصه نمی شود

ص: 468

فافهم(1).

******

- شرح :

و در سائر موارد غیر مهم(2) هم «احتیاط» اتّصاف به حسن دارد.

خلاصه: خواه حجّتی برخلاف «احتیاط» باشد یا نباشد باز «احتیاط» دارای حسن عقلی و شرعی است.

سؤال: در محل بحث، چگونه می توان بین احتیاط و عدم اختلال نظام جمع نمود و هر دو را رعایت کرد؟

جواب: کسی که توجّه دارد که «احتیاط»، سبب اختلال نظام می شود بدین ترتیب عمل کند:

در مواردی که «محتمل»، مسئله با اهمّیتی است (مانند دماء و فروج) و یا اینکه احتمال تکلیف قوی است (مثلا ظنّ به تکلیف دارد)، در این گونه موارد به احتیاط عمل نماید.

خلاصه احتیاط نباید سبب اختلال نظام شود.

ص: 469


1- یحتمل ان یکون اشارة الی وجوب الاحتیاط فی الامور المهمة لدی الشارع کالفروج و الدّماء و نحوهما لا انّه یحسن الاحتیاط فیها بلا الزام به، و علیه فترجیح بعض الاحتیاطات علی بعض واجب لازم لا انّه راجح مستحب. و یحتمل ایضا ان یکون اشارة الی انّ الملتفت الی ذلک کما انّ من الرّاجح له ترجیح بعض الاحتیاطات احتمالا أو محتملا فکذلک من الراجح له ترجیح موارد قیام الاصل علی الاباحة علی موارد قیام الامارة علیها( و اللّه العالم) عنایة الاصول 4/ 121.
2- مانند مسئله طهارت و نجاست.

فصل إذا دار الأمر بین وجوب شی ء و حرمته، لعدم نهوض حجة علی أحدهما تفصیلا بعد نهوضها علیه إجمالا، ففیه وجوه: الحکم بالبراءة عقلا و نقلا لعموم النقل، و حکم العقل بقبح المؤاخذة علی خصوص الوجوب أو الحرمة للجهل به، و وجوب الأخذ بأحدهما تعیینا أو تخییرا، و التخییر بین الترک و الفعل عقلا، مع التوقف عن الحکم به رأسا، أو مع الحکم علیه بالإباحة شرعا [1].

******

- شرح :

اصالة التّخییر

اشاره

[1]- یکی از اصول اربعه، اصالة التّخییر است، مورد این اصل به اصطلاح علمی دوران بین محذورین است یعنی علم اجمالی داریم که یک شی ء یا واجب است یا حرام.

به عبارت دیگر: در مورد یک شی ء هم احتمال حرمت می دهیم و هم احتمال وجوب.

در دوران بین محذورین مکلّف نمی تواند هر دو طرف را رعایت کند به عبارت دیگر احتیاط ممکن نیست(1) انسان نمی تواند هم تارک و هم فاعل آن شی ء باشد بلکه یا

ص: 470


1- اگر مکلّف علم اجمالی داشته باشد که یا شی ء« الف» واجب است یا شی ء« ب» حرام است در این صورت احتیاط ممکن و لازم است.

فاعل آن است یا تارک.

مثال: فرض کنید نماز جمعه یا واجب است یا حرام- جنبه عبادیّت آن را در نظر نگیرید. و نکته اش را بزودی توضیح می دهیم- در این مثال احتیاط به معنی موافقت قطعیّه، ممکن نیست البتّه مخالفت قطعیّه هم امکان ندارد، چون مکلّف نمی تواند هم نماز جمعه را اتیان و هم ترک نماید.

وجوه در مسئله

1- برائت عقلی و نقلی جاری می شود.

بیان ذلک: خصوص وجوب آن شی ء، مشکوک است پس قاعده قبح عقاب بلا بیان- برائت عقلی- و حدیث رفع و امثال آن- برائت شرعی- شامل محل بحث می شود و همچنین خصوص حرمت همان شی ء مشکوک است پس قاعده قبح عقاب بلا بیان و حدیث رفع شامل آن می شود.

2- باید احدهما المعیّن را اخذ کنیم (یعنی یا جانب وجوب را بگیریم و تا آخر فاعل آن شی ء باشیم(1) یا جانب حرمت را بگیریم و تا آخر تارک آن شی ء باشیم).

3- باید یکی از آن دو را به نحو تخییر- شرعی- اخذ نمود. و ظاهر این تخییر این است که استمراری است یعنی در هر مرتبه، مکلّف مخیّر است که یا جانب وجوب یا جانب حرمت را رعایت کند.

4- در مقام عمل تخییر- عقلی- بین فعل و ترک هست امّا از نظر حکم، توقّف

ص: 471


1- امّا الاخذ باحتمال الوجوب معینا فلم نعثر علی قائل به- منتهی الدّرایة 5/ 567.

أوجهها الأخیر؛ لعدم الترجیح بین الفعل و الترک، و شمول مثل (کل شی ء لک حلال حتی تعرف أنه حرام) له، و لا مانع عنه عقلا و لا نقلا. [1].

و قد عرفت أنه لا یجب موافقة الأحکام التزاما، و لو وجب لکان الالتزام إجمالا بما هو الواقع معه ممکنا، و الالتزام التفصیلی(1) بأحدهما لو لم یکن تشریعا محرما لما نهض علی وجوبه دلیل قطعا [2].

******

- شرح :

می نمائیم و نمی توان فتوا به جانب حرمت یا وجوب داد.

5- از نظر عمل عقلا مخیّر هستیم، لکن از نظر حکم به اباحه فتوا می دهیم.

مختار و دلیل مصنّف قدّس سرّه

[1]- مرحوم آقای آخوند می فرمایند: اوجه، وجه اخیر است و دلیل ایشان عبارتست از: هیچ یک از فعل و ترک بر دیگری ترجیحی ندارد لذا عقل می گوید از نظر عمل شما مخیّر هستید.

و علّت اینکه شرعا حکم به اباحه می کنیم این است که روایت «حل»- کل شی ء لک حلال- شامل محلّ بحث می شود و مانع شرعی(2) و عقلی(3) وجود ندارد.

[2]- اشکال: شما که علم اجمالی به وجوب یا حرمت شی ء واحد دارید چگونه حکم به اباحه می کنید؟

جواب: اوّلا بین اباحه با (وجوب و حرمت) از نظر عمل منافاتی نیست زیرا چه وجوب در کار باشد چه حرمت، مکلّف یا فاعل آن شی ء است یا تارک، معنای اباحه غیر

ص: 472


1- شروع فی الرّد علی القول بوجوب الاخذ باحدهما- حقائق الاصول 2/ 275.
2- کما فی الشّبهة المحصورة- حقایق الاصول 2/ 275.
3- کما فی الشّبهة البدویّة بناء علی تقدیم اخبار الاحتیاط کما هو مذهب الاخباریّین- نفس المصدر.

و قیاسه(1) بتعارض الخبرین- الدالّ أحدهما علی الحرمة و الآخر علی الوجوب- باطل، فإن التخییر بینهما علی تقدیر کون الأخبار حجة من باب السببیة یکون علی القاعدة، و من جهة التخییر بین الواجبین المتزاحمین [1].

******

- شرح :

از فعل یا ترک چیز دیگری نیست. (مخالفت عملیّه لازم نمی آید).

ثانیا اگر می گوئید بین اباحه با (وجوب و حرمت) از نظر التزام و عقیده منافات هست ما به شما دو جواب می دهیم:

1- در بحث قطع(2) بیان کردیم که موافقت و مخالفت التزامیّه وجوب و حرمت ندارند و احکام شرعی یک نوع مخالفت و موافقت دارند و آن عبارت است از مخالفت و موافقت عملیّه، و موافقت التزامیّه در مسائل اعتقادی است.

2- اگر موافقت التزامیّه لازم هم باشد، در محل بحث منافاتی با اباحه ندارد و می توان اجمالا به حکم واقعی ملتزم شد زیرا اباحه، حکم ظاهری- نه واقعی- است و می گوئیم آن شی ء ظاهرا مباح است و از نظر موافقت التزامیّه می گوئیم ما به آن حکم واقعی مردّد بین وجوب و حرمت ملتزم هستیم و التزام تفصیلی به احدهما اگر تشریع نباشد(3) دلیلی بر وجوب آن نداریم.

[1]- اشکال: در تعارض خبرین- در بحث تعادل و تراجیح- که مثلا یک خبر دلالت بر وجوب و خبر دیگر دلالت بر حرمت می کند،(4) حکم مسئله، تخییر است،(5) بین

ص: 473


1- شروع فی الجواب عمّا استدل به لکلّ واحد من بقیّة الاقوال و اشارة الی الاستدلال للقول بوجوب الاخذ باحدهما و الرّد علیه حقائق الاصول( 2/ 275).
2- در امر خامس.
3- بل قد عرفت انّه تشریع محرّم ر. ک: حقائق الاصول ج 2/ 275.
4- مصداق بارز تعارض.
5- اگر مرجّحی در بین نباشد.

و علی تقدیر أنها من باب الطریقیة فإنه و إن کان علی خلاف القاعدة، إلا أن أحدهما- تعیینا أو تخییرا- حیث کان واجدا لما هو المناط للطریقیة من احتمال الإصابة مع اجتماع سائر الشرائط، صار حجة فی هذه الصورة بأدلة الترجیح تعیینا، أو التخییر تخییرا، و أین ذلک مما إذا لم یکن المطلوب إلا الأخذ بخصوص ما صدر واقعا؟ و هو حاصل، و الأخذ بخصوص أحدهما ربما لا یکون إلیه بموصل [1].

******

- شرح :

محلّ بحث و تعارض خبرین چه تفاوتی هست که اینجا به اباحه حکم می کنید ولی در آنجا می گوئید بین اخذ وجوب و حرمت مخیّر هستید (تخییر شرعی).

جواب: ممکن است شما امارات و اخبار را از باب سببیّت حجّت بدانید و یا اینکه از باب طریقیّت، هرکدام را بپذیرید ما جداگانه به شما پاسخ می دهیم.

الف: قبلا معنای سببیّت امارات و اخبار را توضیح می دهیم:

«نفس تبعیّة الامارة مشتملة علی مصلحة کاملة جابرة لمصلحة الواقع» یعنی پیروی و تبعیّت از خود «اماره» مصلحت کامل و تمام دارد و برفرض که اماره مخالف با واقع باشد همان مصلحت واقع به سبب پیروی از اماره جبران می شود.

قائلین به سببیّت می گویند پیروی روایتی که دال بر وجوب است مصلحت کامل دارد و همچنین متابعت روایت دال بر حرمت مصلحت تام دارد، منتها مکلّف نمی تواند هر دو طرف را رعایت کند لذا در تمام موارد قائل به تخییر می شویم و تخییر طبق قاعده هست و مقایسه دوران بین محذورین با تعارض خبرین باطل است.

این مسئله- تعارض خبرین- مانند دو واجب متزاحم هست که مثلا دو نفر در حال غرق شدن هستند و هیچ کدام بر دیگری مزیّتی ندارد و انسان قدرت بر نجات هر دو را ندارد لذا عقل حکم به تخییر می کند.

[1]- ب- اگر حجّیّت امارات و أخبار از باب طریقیّت باشد یعنی اخبار از

ص: 474

باب اینکه نشان دهنده واقع و طریق به واقع هستند حجّیّت دارند در این صورت مقتضای قاعده عقلی این است که اگر دو طریق با یکدیگر معارض شدند باید هر دو را کنار گذاشت- تساقط می کنند- و تخییر برخلاف قاعده عقلی است امّا ما در برابر قاعده عقلی، اخبار علاجیّه داریم که تکلیف ما را درباره خبرین متعارضین مشخّص می کند و می گوید:

اگر یکی از آن دو مرجّح سندی، دلالی و غیره داشت او را ترجیح دهید در غیر این صورت مخیّر هستید (تخییر شرعی).

مصنّف می فرمایند: در این صورت هم مقایسه درست نیست زیرا اینکه ما یکی از دو روایت را تعیینا(1) یا تخییرا(2) اخذ می کنیم به خاطر این است که هریک از دو روایت واجد ملاک و مناط حجّیّت هست یعنی احتمال می دهیم مطابق واقع باشد و یقین به کذبش نداریم به عبارت دیگر هریک از دو خبر را که ملاحظه می کنیم، می بینیم ممکن است ما را به سوی واقع هدایت کند (البته با اجتماع سائر شرائط).

امّا در محلّ بحث: ما علم اجمالی داریم که حکم واقعی یا وجوب است یا حرمت و همان واقع مردّد گریبان ما را می گیرد و باید با همان واقع معلوم بالاجمال موافقت کنیم منتها موافقت قطعیّه با واقع امکان ندارد و موافقت احتمالیّه هم علی ایّ حال- چه واقعا وجوب در کار باشد یا حرمت- حاصل است، اگر ما جانب وجوب را رعایت کنیم با وجوب، موافقت احتمالی نموده ایم و اگر جانب ترک را رعایت کنیم با حرمت، موافقت احتمالی نموده ایم.

ص: 475


1- در صورت وجود مرجّح.
2- در صورت فقدان مرجّح.

نعم، لو کان التخییر بین الخبرین لأجل إبدائهما احتمال الوجوب و الحرمة، و إحداثهما التردید بینهما، لکان القیاس فی محلّه، لدلالة الدلیل علی التخییر بینهما علی التخییر هاهنا [1].

فتأمّل جیّدا [2].

******

- شرح :

اشکال: چرا شما خصوص یک طرف را اخذ نمی کنید؟

جواب: اخذ خصوص یک طرف چه بسا ما را به واقع نمی رساند لذا می گوئیم به یکی از آن دو عمل می کنیم (تخییر عقلی و اباحه شرعی را می پذیریم).

[1]- در یک صورت مقایسه دوران بین محذورین با تعارض خبرین صحیح است. بیان ذلک:

سؤال: چرا در تعارض خبرین مخیّر هستیم، نکته و ملاک تخییر چیست؟

جواب: ملاک تخییر، این است که هریک از دو خبر برای ما احتمال ایجاد می کند یعنی روایتی که دلالت بر وجوب می کند احتمال وجوب درست می کند، و روایتی که دلالت بر حرمت می کند احتمال حرمت ایجاد می کند.

مصنّف می فرمایند: در این صورت، تخییر شرعی بین خبرین متعارضین را می توان در دوران بین محذورین پیاده کرد و مقایسه صحیح است و ما اباحه شرعی را کنار می گذاریم و می گوئیم همان دلیل که در خبرین دلالت بر تخییر می کند در محلّ بحث- دوران بین محذورین- هم دلالت بر تخییر می کند و آن ملاک در اینجا هست. و در نتیجه هم تخییر عقلی و هم تخییر شرعی را قبول می کنیم.

[2]- اشاره به این است که راه اخیر فقط یک احتمال است و ملاک تخییر در خبرین بخاطر ایجاد احتمال نمی باشد.

ص: 476

و لا مجال(1)- هاهنا- لقاعدة قبح العقاب بلا بیان، فإنه لا قصور فیه- هاهنا- و إنما یکون عدم تنجز التکلیف لعدم التمکن من الموافقة القطعیة کمخالفتها، و الموافقة الاحتمالیة حاصلة لا محالة، کما لا یخفی [1].

ثم إن مورد هذه الوجوه، و إن کان ما [إذا] لم یکن واحد من الوجوب و الحرمة علی التعیین تعبدیا، إذ لو کانا تعبدیین أو کان أحدهما المعین کذلک، لم یکن إشکال فی عدم جواز طرحهما و الرجوع إلی الإباحة، لأنها مخالفة عملیة قطعیة علی ما أفاد شیخنا الأستاذ قدّس سرّه، إلا أن الحکم أیضا فیهما إذا کانا کذلک هو التخییر عقلا بین إتیانه علی وجه قربی، بأن یؤتی به بداعی احتمال طلبه، و ترکه کذلک، لعدم الترجیح و قبحه بلا مرجح [2].

******

- شرح :

(1) [1]- اشکال: چرا در دوران بین محذورین برائت عقلی و قاعده قبح عقاب بلا بیان را جاری نمی کنید؟

جواب: در صورتی که علم اجمالی به تکلیف داشته باشیم مجالی برای جریان قاعده قبح عقاب بلا بیان نیست زیرا علم اجمالی «بیان» هست و در آن قصوری نیست.

سؤال: اگر قصوری در بیان نیست پس چرا تکلیف واقعی منجّز نمی شود؟

جواب: عدم تنجّز تکلیف به خاطر این است که موافقت قطعیّه اش ممکن نیست همان طور که مخالفت قطعیّه اش هم ممکن نیست و موافقت احتمالیه هم به هرحال حاصل است چون انسان یا تارک است یا فاعل.

مورد وجوه پنج گانه

[2]- مصنّف مورد وجوه پنج گانه را بیان و به کلام شیخ اعظم(2) تعریض می کنند.

مرحوم شیخ در رسائل وقتی وجوه در این مسئله را بیان می کنند می فرمایند: مورد

ص: 477


1- هذا ردّ علی الوجه الاوّل و هو الحکم بالبراءة عقلا. حقایق الاصول 2/ 277.
2- ر. ک: فرائد الاصول 236.

آن جائی است که واجب و حرام هر دو توصّلی باشند یا احدهما به نحو غیر معیّن تعبّدی باشد.

سؤال: مگر حرام تعبّدی هم داریم؟

جواب: آری منتها کم است مانند تروکی که در ماه رمضان هست که تمام آنها باید به قصد قربت ترک شود و چنانچه آن تروک به خاطر بعضی از دواعی دیگر رعایت شود در این صورت ترک مطلوب مولا تحقّق پیدا نمی کند؟

مرحوم شیخ فرموده اند: اگر واجب و حرام هر دو تعبّدی(1) باشند در این صورت جائز نیست ما هر دو را کنار بگذاریم و به اباحه رجوع کنیم زیرا این کار، مخالفت قطعیّه است.

کیفیّت مخالفت قطعیّه: اگر آن واجب تعبّدی را بدون قصد قربت در خارج اتیان کنیم هم با واجب مخالفت کرده ایم و هم با حرام.

چون قصد قربت را رعایت نکرده اید پس با واجب مخالفت نموده اید و با حرام هم مخالفت کرده اید زیرا حرام باید با قصد قربت ترک شود ولی شما «ترک» را رعایت نکردید و آن شی ء را اتیان نمودید.

امکان مخالفت قطعیّه در فرض دیگر: مثلا اگر واجب، تعبّدی و حرام، توصّلی باشد به این صورت می توان مخالفت قطعیّه نمود:

ما آن شی ء را بدون قصد قربت در خارج اتیان می کنیم در این صورت اگر آن شی ء واقعا واجب باشد ما به علّت عدم رعایت قصد قربت با تکلیف مخالفت کرده ایم و اگر حرام باشد به علّت ایجاد آن شی ء در خارج با تکلیف مخالفت نموده ایم.

در حقیقت مرحوم شیخ می فرمایند: اگر واجب و حرام هر دو تعبّدی یا احدهما

ص: 478


1- اگر احدهما به نحو معیّن، تعبّدی باشد در این صورت هم می توان مخالفت قطعیّه نمود.

فانقدح أنه لا وجه لتخصیص المورد بالتوصلیین بالنسبة إلی ما هو المهم فی المقام، و إن اختص بعض الوجوه بهما، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

بنحو معیّن تعبّدی باشد می توان با تکلیف مخالفت قطعیّه نمود.

مصنّف می فرمایند: اینجا دو مطلب هست:

الف- اگر ما از راه عدم امکان مخالفت قطعیّه می خواستیم در دوران بین محذورین بحث کنیم در این صورت حق با شیخنا الاستاد قدّس سرّه بود و باید آن دو صورت را از محل بحث خارج کرد.

ب- ما که گفتیم تخییر عقلی ثابت است علّت آن را هم ذکر نمودیم و گفتیم:

چون امر دائر بین فعل و ترک است (وجوب و حرمت) و هیچ کدام ترجیحی ندارد و ترجیح بلا مرجح قبیح است لذا بین فعل و ترک مخیّر هستیم لذا در مواردی که امر، دائر بین وجوب تعبّدی و حرمت تعبّدی هست، این ملاک تحقّق دارد یعنی امر دائر است که ما یا آن شی ء را با قصد قربت و به داعی احتمال وجوب اتیان کنیم(1) یا به داعی احتمال حرمت ترک نمائیم و ترجیحی هم در میان نیست بنابراین همان تخییر عقلی که در سایر موارد- مانند توصّلیّین- هست در این مورد هم هست با این تفاوت که در تعبّدیین مخالفت قطعیّه ممکن است امّا در سایر موارد مانند واجب و حرام توصلی دیگر امکان مخالفت قطعیه نیست.

تذکر: مصنّف جواب مرحوم شیخ را در صورتی که واجب و حرام هر دو تعبّدی باشند بیان کردند ولی از این صورت حکم فرضی که احدهما به نحو تعیین تعبّدی باشد، مشخّص می شود.

[1]- از آنچه بیان کردیم روشن شد که وجهی ندارد ما در دوران بین محذورین محل نزاع را توصلیین بدانیم، بله اگر ما از راه مخالفت عملیّه قطعیّه می خواستیم تخییر

ص: 479


1- در جلد اوّل مصنّف بیان کرده اند که در این موارد به داعی احتمال امر اتیان می کنیم.

و لا یذهب علیک أن استقلال العقل بالتخییر إنما هو فیما لا یحتمل الترجیح فی أحدهما علی التعیین، و مع احتماله لا یبعد دعوی استقلاله بتعیینه کما هو الحال فی دوران الأمر بین التخییر و التعیین فی غیر المقام. [1].

و لکن الترجیح إنما یکون لشدة الطلب فی أحدهما، و زیادته علی الطلب فی الآخر بما لا یجوز الإخلال بها فی صورة المزاحمة، و وجب الترجیح بها، و کذا وجب ترجیح احتمال ذی المزیة فی صورة الدوران(1) [2].

******

- شرح :

عقلی قائل شویم بعضی(2) از وجوه خمسه مختص به توصّلیّین می شد زیرا در تعبّدیّین امکان مخالفت قطعیّه هست و همچنین اگر احدهما بنحو معیّن تعبّدی باشد امکان مخالفت قطعیّه هست.

[1]- تخییر عقلی در دوران بین محذورین در صورتی است که در یک طرف معیّن احتمال ترجیح ندهیم و چنانچه احتمال ترجیح در یک طرف معیّن بدهیم، عقل حکم می کند که آن طرف تعیّن دارد همان طور که عقل در موارد دیگر- مانند متزاحمین(3)- که دوران امر بین تعیین و تخییر است حکم به تعیین می کند.

[2]- همان طور که در تزاحم و دوران بین واجب مسلّم و حرام قطعی انسان باید ببیند، کدامیک اهم هست در دوران بین محذورین که مردّد بین وجوب و حرمت هستیم باید ببینیم آیا در واجب احتمال مزیّت هست یا در حرام، در هرکدام که احتمال مزیّت بود آن را اخذ می کنیم.

مثال: اگر امر دائر شد که انسان واجب مسلّمی را اتیان کند یا حرام مسلّمی را مرتکب شود باید ببیند اهمیّت کدامیک بیشتر است. اگر اهمّیّت واجب بیشتر بود

ص: 480


1- در این عبارت مصنّف بیان می کنند که ترجیح به حسب محتمل است نه احتمال و تفاوت این دو را در آخرین تنبیه اصل برائت بیان کردیم.
2- وجه اوّل و پنجم( اباحه).
3- اگر احتمال ترجیح در احدهما به نحو معیّن باشد.

و لا وجه لترجیح احتمال الحرمة مطلقا، لأجل أن دفع المفسدة أولی من ترک المصلحة، ضرورة أنه رب واجب یکون مقدما علی الحرام فی صورة المزاحمة بلا کلام، فکیف یقدم علی احتماله احتماله فی صورة الدوران بین مثلیهما؟

فأفهم [1].

******

- شرح :

حق ندارد آن را ترک نماید و چنانچه اهمّیّت حرام بیشتر بود حق ندارد آن را اتیان کند.

[1]- بعضی خواسته اند مطلقا(1) و بطور کلّی جانب حرمت را بر جانب وجوب ترجیح دهند و منطق آنها این است که می گویند دفع مفسده اولی از جلب منفعت است مصنّف می فرمایند وجهی برای این ترجیح وجود ندارد، بلکه باید بین منفعت و مفسده مقایسه کرد و دید کدامیک مهم تر است چه بسا واجبی داریم که در صورت مزاحمت با حرام آن واجب بر حرام تقدّم دارد(2).

خلاصه: نمی توان گفت که همیشه احتمال حرمت بر احتمال وجوب تقدّم دارد.

و الحمد للّه اوّلا و آخرا

و صلی اللّه علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین

ص: 481


1- و ان لم تکن مشتملة علی الشدة و الزّیادة. حقائق الاصول 2/ 281.
2- کما لو توقّف انقاذ الغریق علی استطراق ارض مغصوبة او رکوب سفینة کذلک- حقائق الاصول 2/ 281.

ص: 482

الفهرس الموضوعی المقصد السادس المقصد السّادس فی بیان الامارات المعتبرة شرعا أو عقلا 19

الأمر الأوّل: 31

الأمر الثانی: 40

الأمر الثالث: 65

الأمر الرابع: 91

الأمر الخامس: 99

الأمر السادس: 112

الأمر السابع: 120

فصل: فی حجیة ظواهر الألفاظ 183

فصل: فی احتمال وجود القرینة أو قرینیة الموجود 209

فصل: الاجماع المنقول 219

تنبیهات مبحث الاجماع المنقول 236

فصل: الشهرة فی الفتوی 244

فصل: حجیة الخبر الواحد 249

فصل: فی الآیات التی استدل بها علی حجیة الخبر الواحد 261

فصل: فی الأخبار التی استدل بها علی اعتبار الخبر 304

فصل: فی الاجماع علی حجیة الخبر و تقریره 306

فصل: فی الوجوه العقلیة التی اقیمت علی حجیة خبر الواحد 316

فصل: فی أدلة حجیة مطلق الظن 332

المقصد السابع المقصد السابع فی الاصول العملیة 366

فصل: فی اصالة البراءة 370

فصل: أصالة التخییر 470

ص: 483

فهرست موضوعی

شرح حال صاحب کفایة الاصول 5

شرح مختصری از زندگانی پرثمر حضرت آیة اللّه العظمی فاضل 15

مقصد ششم: امارات معتبره شرعی- عقلی 19

آیا مباحث قطع جزء علم اصول است؟ 20

تعریف مسئله اصولی 21

مناسبت احکام مربوط به قطع با علم کلام 22

مناسبت احکام مربوط به قطع با مسائل علم اصول 22

نقل کلام شیخ رحمه اللّه و اشکالات مصنّف رحمه اللّه به آن 23

ایراد بر کلام مصنّف رحمه اللّه 30

احکام و آثار قطع: امر اوّل 31

1- لزوم موافقت طبق قطع 31

2- حجّیّت قطع 32

معنای حجیّت 32

حجیّت قطع و لزوم متابعت آن ذاتی است 33

قطع به حکم فعلی منشأ اثر است 36

مراحل چهارگانه حکم- اقتضا، انشا، فعلیت و تنجز 37

تجرّی و انقیاد- امر دوّم- 40

اطاعت و عصیان 40

تجرّی و انقیاد 41

ص: 484

آیا تجرّی و انقیاد موجب عقاب و ثواب هستند؟ 42

حقیقت تجرّی و انقیاد 43

آیا عاصی مستحقّ دو عقوبت است 63

اقسام قطع- امر سوّم- 65

قطع موضوعی و شرائط آن 66

اقسام قطع موضوعی 67

ثمره بین قطع تمام الموضوع و جزء الموضوع 68

اقسام قطع 71

آیا امارات، جانشین قطع طریقی محض می شوند؟ 72

آیا امارات معتبره شرعی قائم مقام اقسام چهارگانه قطع موضوعی می شوند؟ 73

آیا اصول جانشین قطع می شوند؟ 80

آیا استصحاب جانشین قطع می شود؟ 84

عدول مصنّف از توجیه کلام شیخ قدس سرّه (المناقشة فی کلام الحاشیة) 88

نحوه استعمال قطع موضوعی- امر چهارم- 91

ظنّ موضوعی 94

اقسام فعلیّت 97

موافقت التزامیّه- امر پنجم- 99

بین موافقت التزامیه و موافقت عملیه ملازمه نیست 101

گاهی موافقت التزامیّه ممکن نیست 102

آیا مسئله موافقت التزامیّه می تواند مانع اجرای اصول عملیّه در اطراف علم اجمالی بشود؟ 105

آیا در اطراف علم اجمالی اصول عملیّه جاری می شوند؟ 105

آیا اجرای اصول عملیّه در اطراف علم اجمالی می تواند مانع موافقت التزامیّه شود؟ 110

قطع موضوعی عقلی (قطع طریقی)- امر ششم- 112

فرق دیگر بین قطع طریقی و قطع موضوعی 113

دو شبهه 115

آیا گاهی می توان با علم تفصیلی مخالفت نمود؟ 118

علم اجمالی- امر هفتم- 120

آیا علم اجمالی مانند علم تفصیلی، علّت تامه برای تنجّز تکلیف است؟ 121

ص: 485

علم اجمالی مقتضی حجّیت است 127

ایراد مصنّف بر کلام شیخ اعظم قدّس سرّه 129

در صورت تمکّن از امتثال علمی تفصیلی آیا احتیاط (امتثال علمی اجمالی) جائز است؟ 131

در صورت تمکن از امتثال ظنّی تفصیلی آیا احتیاط (امتثال علمی اجمالی) جائز است؟ 138

امارات غیر علمیّه 140

حجّیّت امارات ظنّیه ذاتی نمی باشد 140

آیا جعل حجّیّت برای امارات غیر علمیّه امکان وقوعی دارد؟ 144

کلام شیخ اعظم و ایراد مصنّف برآن 144

محذورات تعبّد به اماره ظنّیه و اشکال ابن قبه 148

جواب مصنّف از محذورات تعبّد به اماره ظنّیه و پاسخ به ابن قبه 152

روش شیخ اعظم در جمع بین حکم ظاهری و واقعی 166

آخرین روش در جمع بین حکم واقعی و ظاهری 174

حجیّت ظواهر الفاظ 177

اصل اوّلی در امارات حجّیّت است یا عدم حجّیّت؟ 177

چرا ظواهر الفاظ حجّت است؟ 183

حجّیّت ظواهر مقیّد به حصول ظنّ شخصی نمی باشد 184

حجّیّت ظواهر مقیّد به عدم حصول ظنّ به خلاف نمی باشد 185

حجّیّت ظواهر الفاظ نسبت به کسانی که مقصود به افهام نیستند 185

تفصیل بعضی از محدّثین در حجّیّت ظواهر 187

ادله محدّثین بر عدم حجّیّت ظواهر قرآن 187

جواب مصنّف نسبت به ادله محدّثین 191

مرحوم آقای آخوند (ره) می فرمایند ادّعای تحریف قرآن بعید نیست 197

اختلاف قراءات قرآن 204

از چه راههائی می توان ظهور کلام را به دست آورد 209

آیا قول لغوی حجّت است 213

فایده رجوع به کتاب لغت 218

اجماع منقول 219

ص: 486

ملاک حجّیّت اجماع منقول 220

اقسام اجماع (طرق احراز رأی معصوم) علیه السّلام 220

الفاظ حاکی از اجماع مختلف هستند 224

کدام قسم از اجماعات حجّت است 227

نقد و بررسی طرق احراز رأی معصوم علیه السّلام 236

تعارض اجماعات منقول 239

تواتر منقول یا نقل متواتر 241

شهرت فتوائی 244

خبر واحد 249

آیا بحث حجّیّت خبر واحد از مسائل علم اصول است؟ 249

کلام صاحب فصول 250

کلام شیخ اعظم 251

ادله قائلین به عدم حجّیّت خبر واحد 254

جواب ادله قائلین به عدم حجّیّت خبر واحد 256

اقسام تواتر 257

ادله حجّیّت خبر واحد 261

دلیل قرآنی بر حجّیّت خبر واحد 261

1- آیه نبأ 261

استدلال مصنّف به آیه نبأ 265

اشکالات استدلال به آیه نبأ 267

2- آیه نفر 279

3- آیه کتمان 291

4- آیه سؤال 294

5- آیه اذن 298

اخبار دالّ بر حجّیّت خبر واحد 304

دلیل دیگر بر حجّیّت خبر واحد (اجماع) 306

آیا آیات ناهیه می توانند مانع حجّیّت سیره عقلا بشوند 310

وجوه عقلیّه دالّ بر حجّیّت خبر واحد 316

حجّیّت مطلق ظن 332

ص: 487

ادلّه حجّیّت مطلق ظنّ (وجوه حجّیّت مطلق ظن) 332

مقدّمات پنجگانه دلیل انسداد 345

نقد و بررسی مقدمات دلیل انسداد 348

نکته 350

مقصد هفتم: اصول عملیه آیا اصول عملیّه منحصر به چهار اصل است 367

اصل برائت 370

در شبهه تحریمیّه منشأ احتمال حرمت چیست؟ 371

ادله اعتبار اصل برائت 372

دلیل قرآنی بر اعتبار اصل برائت 373

کیفیّت استدلال به آیه 373

ادلّه روائی بر اعتبار اصل برائت 376

1- حدیث «رفع» 376

2- حدیث «حجب» 389

3- حدیث «حل» 391

4- حدیث «سعه» 393

5- مرسله صدوق 396

ادله وجوب احتیاط 410

جواب از اخبار احتیاط 414

دلیل عقلی بر وجوب احتیاط 422

تذکّر چند امر مهم و ضروری 437

امر اوّل 437

امر دوّم 444

جریان احتیاط در عبادات نیازی به اخبار من بلغ ندارد 453

تسامح در ادلّه سنن 457

امر سوّم 463

امر چهارم 467

اصالة التّخییر 470.

ص: 488

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109